کانال یاران همدل
🔰خاطرات تلخ که با حضور خدا شیرین میشود 🎬قسمت نهم روزي كه عليرضا جراحي شده بود اون شيشه كه ما ب
🔰خاطرات تلخ که با حضور خدا شیرین میشود
🎬قسمت ۱۰
سوختگي پاي من اندازه يك سكه ده توماني بود
صورتم وسيع اما سطحي بود با گاز استريل كه مي كشيدم
هر روز قبل از نماز قسمتي أز پوستهاي مرده صورتم كنده مي شد
به صورتم ويتامين آ مي زدم كم كم ابروهام و مژه هام كاملا در اومد
ختم سوم صورتم ورم داشت و لاي چشمام كمي باز بود
دختر خالم اومد تو مسجد انقدر دو دستي محكم مي زد توي صورتش الان كه دارم تعريف مي كنم از شدت هيجان صحنه قلبم درد مي گيره و حس از تنم بيرون ميره ديوانه وار ميزد توي صورتش و من چيكار مي تونستم بكنم بدتر غمگين مي شدم و عمق حادثه رو دريافت مي كردم و پنهان كردنش برام سخت مي شد
اصلا جلو نرفتم
نه اون اومدم سمت من
نه من رفتم سمتش
گويا براي هر دومون سخت تر بود
براي شب هفت ورمها خيلي كم شده بود پوستهاي مرده رو با گاز استريل كنده بودم
منتها رنگ پوستم كمي سرخ بود
دستم رو دكتر كه پانسمان كرد گفت فردا نيا پس فردا بيا
همين باعث عفونت شد
وقتي باز كرد عفونتهايي داشت كه سفت بود و پاك نمي شد
زن داداش جاريم سوپروايزر بيمارستان بود
جاريم گفت زن داداشم برات پانسمان مي كنه
دستم رو شست خيلي درد مي كرد.دردي فوق طاقت،عفونتها هم پاك نمي شد تا توي استخوان دستم درد مي كرد دردش براي عفونتش بودموقع شستن در عين حال كه اصلا به روي خودم نياوردم اما درد انقدر شديد بود كه ازش ناراحت شده بودم چرا داره انقدر سفت ميشوره در صورتي كه بايد سفت تر مي شست اگر عفونتها رو مي كند تا به خون برسه گوشت اضافه نمي آورد،نه اينكه كم گذاشت نه،من اصلا طاقت كندن عفونتش رو نداشتم الان متوجه شدم چرا عليرضا رو بي هوش كردند و با برس عفونتهاش رو تميزكردند چون انگار گوشت سفيدبود عفونتي مايع مانند كه فشار بدي بياد بيرون مثل زخمهايي كه اصولا عفونت مي كنه نبودسفت بود دفعه بعد كه ديدمش به طور ناخوداگاه دلم نميخواست بهش سلام كنم أز بس دردش شديد و غير قابل تحمل بود به خودم گفتم بنده خدا لطف كرده زحمت كشيده برات شسته و پانسمان كرده ، سريع سلام و عليك واحوالپرسي و تشكر مجدد بابت زحمات كردم اما لحظات اول دست خودم نبود هر بار مي ديدمش ازش خوشم نمي اومد در صورتي كه قبل از اينكه دستم رو پانسمان كنه ازش خيلي خوشم مي اومد.اين توضيحات رو مي دم براي درك سوختگيهاي وسيع عليرضا و عفونتهاش بود و درد موقع شست و شو،درد او هزاران برابر درد من بود وطاقتش به مراتب كمتردستم يه باريك به پهناي دو سانت و طول ١٠ سانت بود كه سه چهار سانتش عفونت كرده بود و همه ي درد مربوط به همين منطقه عفوني بودعليرضا بعد أز هر بار شست و شو نيم ساعت أز درد مي لرزيد
بيمارستان خصوصي نبود
فقط ساعت ملاقات بايد مي رفتيم،خواهرشوهرم ظهرها مي رفت و بهش ناهار مي داد من نمي شد برم بيمارستان،همسرم سركار بود و اون سالها تاكسي تلفني خيلي باب نبود شايدم مي ترسيدم البته من اصلا ازش نخواستم اما اگر موافق بود نمي گفت تونميخواد بياي هر روز.من كه روحم براي پسرم پرپر مي زد بينمون فاصله اوفتاده بود
و نمي دونم چرا نگفت بريم خونه ي خواهرشوهرم ؟ميشد اگرملاحظه مخارج رو مي كرد خريد كنه و اگر ملاحظه زحماتمون رو ، من تو كار خونه كمك كنم نه اصلا روی چنین درخواستی رو نداشت عليرضا بدون من جايي نمي رفت چيزي نمي خريد و حتي با پدرش بدون من حاضر نبود پارك يا خريد و حتي دكتر بره اما نمي دونم چرا انقدر بي عرضه بودم براي بيمارستان رفتن البته ساعات ملاقات رو به ندرت شد كه نرم اما منظورم تحت عنوان ناهار دادن هست .البته مسافت دور بود ما جنت آباد بالاي همت بالاي ٣٥ متري گلستان بوديم و بيمارستان نزديك ميدان توحيد ،خواهر شوهرم منزلشون خيلي نزديك بود ايشون مي رفت منزلشون ستارخان نزديك مسجد ابوالفضل،چندين روز كه در مراقبتهاي ويژه بود، داماد برادرم هم خيلي مي اومد ملاقات عليرضا،يه روز ديدم براش كباب درست كرده اورده با پلو دوغ و ماست و خيار با ماست چكيده و نعنا،اما خيلي كم خورد و برگردوندعلاوه بر اينكه براي عليرضا ناراحت شدم براي داماد برادرم كه انقدر زحمت كشيده بود و اينطوري شد هم ناراحت بودم
،خواهرشوهرم پارسال ماه رمضان يدفعه دل درد گرفت و بردن بيمارستان و عمل كردند گفتند روده ش سياه شده بوده و باعمل ميكروب پخش شده و به همين سادگي فوت كرد،چند روز قبلش همگي منزلشون دعوت بوديم.دو سه روز بعدخاله ي همسرم دعوت كرده بودخواهرشوهرم نيومده بود گفتند مريضه،همون شب بستري شده بود ،من فكر مي كردم يه عمل ساده ست ،خواهرشوهرم خيلي مهربون بودانقدر كه هرچند وقت يكبار كاملا خلاء ش رو احساس می کنم و انگار جایگزینی برایش نیست ،موقع سلام علیک هم مثل همه الکی بوس نمی کرد دستش رو میگذاشت پشتم ودر آغوش میکرفت، احساس دستاش برام همیشه لذتبخش بود لطفا برای شادی بانوی مهربان فاتحه ای قرائت کنید
#روانشناسی
#خاطرات_تلخ
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
روانشناسی قلب 07.mp3
1.59M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 7
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣اولین قربانی سخت گیری های ما؛
قلب خودمونه...
🔻برای داشتن يه قلب آروم وشاد؛
تمرین کنیم،آسون بگیریم،
هم به خودمون،هم به دیگران.
قسمت قبل 👈 اینجا
#روانشناسی_قلب
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
حمایت های مردم.mp3
14.64M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔰 ماجراهای ترور دومین رئیس جمهور ایران و حمایتهای مردم
قسمت ۲۱
🟡 امام خمینی به یاران و اطرافیانشون گفتن: این بچهها رو میبینی با چه عشق و علاقهای قلک هاشون رو میارن برای جبهه ها🥺
قسمت قبل 👈اینجا
#زندگی_امام_خمینی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamde
کانال یاران همدل
🔰 سیدِ محرومین 📝 خاطراتی از رئیس جمهور مردمی شهید رئیسی ۲۴)فراتر از یک دیپلمات سید ابراهیم رئیس
🔰 سیدِ محرومین
📝 خاطراتی از رئیس جمهور مردمی شهید رئیسی
۲۵)نماینده همه اهل سنت و شیعه
سنی و شیعه ندارد؛ او تقریباً به تمام روستاهای خراسان جنوبی سر زده و با مردمانش نشست و برخاست داشته.
برای همین است که تقریباً کل استان میشناسندش و رأی او در انتخابات خبرگان از همان روز اول رقابتهای انتخاباتی همیشه قطعی بوده و هست. در سرکشیهایش بــــه روستاهای استان بارها آمده که اهل سنت به او اقتدا کردند و پشت سرش نماز خواندند. بــس که قبول دارند آقا سیدشان را. اگر کمی
دیر
هم می رسید، بدون
تأمل
به امام جماعت اهل سنت اقتدا میکرد.
______
حضرت علی عليه السلام به زیاد بن ابیه جانشین فرماندار بصره نوشتند
صادقانه به خداوند سوگند یاد می کنم اگر گزارش برسد که از غنایم و بیتالمال مسلمانان چیزی کم یا زیاد برداشتهای آن چنان بر تو سخت بگیرم که در زندگی کم بهره و بینوا و حقیر و ضعیف شوی.
(نهج البلاغه نامه۲۰)
****
مقام معظم رهبری(مدظله):
من اگر از کسی کوتاهی ببینم و بفهمم تقصیر داشته اغماض نمیکنم. در مورد مسؤولان هم همیشه سفارش میکنم و میگویم که اغماض نکنید.
(بیانات در جلسه پرسش و پاسخ مدیران مسئول و سردبیران نشریات دانشجویی ۱۳۷۷/۱۲/۰۴)
#سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_محرومین
#شهید_جمهور
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🕊️پرواز دیدهبان🕊️ 📖فصل پنجم 🇮🇷بروز بیماری ″روزهای بستری در شهر کرد و اصفهان″ آیتاله حیدری:
🕊️پرواز دیدهبان🕊️
📖فصل پنجم
🇮🇷بروز بیماری
″بیمارستان امام خمینی تهران″
آیتاله حیدری
در تهران به کلینیک خون بیمارستان امام خمینی(ره) رفتیم. با تجویز دکتر «شریفیان»، مجدداً از مغز استخوان حشمتاله نمونهگیری کردند.
برادرم عبداله از دکتر شریفیان که با چند نفر دکتر بالای سر حشمتاله بود، پرسید: دکتر گروه خونی برادرم - مثبت بود؛ ولی آخرین آزمایش گروه خونیاش را - مثبت نشان میدهد چطور ممکن است؟ پزشکهای معالج قبلی هم تعجب کردند و گفتند که اشتباه شده به نظرتان آزمایشها باید تکرار شوند؟
دکتر شریفیان که در واقع استاد گروه پزشکی حشمت بود، با نگاه دقیق به برگه های آزمایش روی میز حرف عبداله را تأیید کرد و از سایر پزشکان خواست در مورد این سؤال نظرشان را بگویند یکی از آنها با تعجب گفت: امکان تغییر در - خون هست؛ اما در گروه خونی امکان ندارد! دکتر شریفیان نظرات رزیدنتها را که شنید خودش توضیح داد که در موارد بسیار نادری امکان تغییر گروه خونی هم وجود دارد...
بالاخره آن روز دکتر حزینی از مغز استخوان حشمت نمونه گرفت و برای بررسی و اطمینان بیشتر به آزمایشگاه خود بیمارستان و اصفهان فرستاد. آزمایشگاه کلینیک امام خمینی تهران برای آماده شدن جواب آزمایش دو هفته زمان تعیین کرد.
ساعت ۸ همان شب حشمتاله حالش بد شد. او با تجربهای که از بیماری خودش داشت احساس کرده بود خونریزی داخلی دارد. هر طور بود با دکتر حزینی تماس گرفتیم و از او راهنمایی خواستیم ایشان با اطلاع از سابقه بیماری گفت: به احتمال زیاد پلاکت خونش پایین است؛ او را به بیمارستان امام ببرید و بگویید ۱۰ واحد پلاکت خون تزریق کنند.
وقتی به اورژانس بیمارستان امام رسیدیم و توصیه دکتر را گفتیم ابتدا
خونش را برای آزمایش فرستادند و بلافاصله به او پلاکت تزریق کردند. اگر حشمت را روز قبل به بیمارستان امام نبرده و تشکیل پرونده نداده بودیم معلوم نبود در اورژانس به موقع به توصیه دکتر حزینی عمل کنند. آزمایش آن شب نشان داد که پلاکت خونش به ده هزار واحد کاهش پیدا کرده که خیلی پایین و خطرناک بود.
ادامه دارد...
برگرفته از کتاب: پرواز دیدهبان
#پرواز_دیدهبان
#هر_روز_با_شهدا
#خاطرات
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 شوخیها و خاطرات طنزِ دفاع مقدس «ماجراهای آقا فریبرز» 🎬 قسمت ۱۷۳ ″سیب سحرآمیز″ در عملیات والفج
🔰 شوخیها و خاطرات طنزِ دفاع مقدس
«ماجراهای آقا فریبرز»
🎬 قسمت ۱۷۴
″اسرای عراقی″
صبح یکی از عملیاتها ناگهان دیدم فریبرز دوتا عراقی دو برابر خودش را اسیر گرفته و روی شانه یکی شان نشسته و با اسلحه دارد آنها را به سوی ما میارد و از راه دور داره شعاری میده و آن دو عراقی تکرار میکنند نزدیکتر که رسیدند شنیدم که اسیران میگفتند یا صدام پیت حلبی" و "یا صدام خیلی خری" و...
به ما که رسید و اسرا را تحویل داد گفتم آخه تو با این هیکل چطوری این دو نره غول را اسیر کردی...
یکی از آن خندههای موذیانه اش را کرد و گفت دیشب که عملیات شده بود خودشان را در جایی قایم کرده بودند. نزدیکیهای ظهر که گشنگی و تشنگی به آنها فشار آورده بود با لباس بسیجیها آمدند ایستگاه صلواتی شربت آبلیموه و کمپوت گرفتند و پول در آورده بودند که حساب کنند من هم فهمیدم عراقی هستند و با اسلحه خودم اسیرشان کردم...
تا یادم نرفته بگم یه بار دیگه هم فریبرز دوتا اسیر عراقی دیگه هم گرفته بود که ماجرای شیرین و خنده داری دارد که از این قرار بود. یکی از تخصص های فریبرز تقلید صدای آدم و حیوانات بود. آنقدر صدای بز را قشنگ ادا میکرد که خود بز هم نمیتوانست همچنین صدایی از خودش در بیاورد. یه روز که تو منطقه پدافندی بودیم و فریبرز با دوستش در سنگر کمین مشغول نگهبانی بودند، شیطنت آقا فریبرز گل میکند و صدای بز در میاورد عراقیها خیال میکنند که داخل سنگر از گوسفندهای عشایر مرزی جا مانده است. همین که داخل سنگر میشوند تا بز را با خودشان ببرند. فریبرز و رفیقش اسلحه را به طرف عراقی میگیرند و آنها را اسیر میکنند و به عقب منتقل میکنند.
برگرفته از: کتاب ماجراهای آقا فریبرز
نویسنده: ناصر کاوه
#ماجراهای_آقا_فریبرز
#خاطرات_طنز_دفاع_مقدس
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 چند دقیقه ای در حال و هوای شهدا...❤️✨ در محضر شهید حسین صادقی با روایتگری: کربلایی علی زین الع
14.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 چند دقیقهای در حال و هوای شهدا...❤️✨
(قسمت دوم)
در محضر روحانی شهید حسین سلیمی
با روایتگری:
کربلایی علی زین العابدین پور
قسمت قبل 👈 اینجا
#شهید_حسین_سلیمی
#علی_زین_العابدین_پور
#روایتگری
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 رسانه اماراتی «العین»: چین سامانه لیزری سایلنت هانتر (شکارچی خاموش) را به #ایران برای مقابله با حمله احتمالی اسرائیل هدیه داده است
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 انتشار و افشای اسناد جاسوسی آمریکا، توسط دانشجویان پیرو خط امام(ره)
☑️امام خمینی(ره) پس از ۱۳ آبان ۱۳۵۸؛ که لانۀ جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام تسخیر شد، این اقدام را «انقلاب دوم» نامگذاری کردند و رهبر معظم انقلاب نیز بارها به مسئولین مربوطه یادآوری فرمودهاند که اسناد این لانهٔ جاسوسی بایستی در مدارس و دانشگاهها تدریس شود تا آیندگان بدانند که آمریکا در ایران چه مقاصدی را دنبال میکرد.
#انقلاب_دوم
#اسناد_لانۀ_جاسوسی
#انتشار_حداکثری
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 خاطرات شهدا
💔كاشكى امروز او بود....
🌷 تقصیر خودش بود. شهید شده که شهید شده. وقتی قراره با ریختن اولین قطره خونش، همه گناهانش پاک شود، خیلی بخیل و از خود راضی است اگر آن کتکهایی را که من بهش زدم حلال نکند. تازه، کتکی هم نبود. دو_سه تا پسگردنی، چهار_پنج تا لنگه پوتین، هفت_هشت_ده تا لگد هم توی جشن پتو. خیلی فیلم بود. دستِ به غیبت کردنش عالی بود. اوائل که همهاشمیگفت: «الغیبتُ عجب کِیفی داره» جدی نمیگرفتم. بعداً فهمیدم حضرت آقا اهل همه جور غیبتی هست. اهل که هیچ، استاده. جیم شدن از صبحگاه، رد شدن از لای سیم خاردار پادگان و رفتن به شهر…. از همه بدتر غیبت در جمع بود، پشت سر این و آن حرف زدن.
🌷جالبتر از همه این بود که خودش قانون گذاشت. آن هم مشروط. شرط كرد که اگر غیبت از نوع اول (فرار از صبحگاه…) را منظور نکنیم، از آن ساعت به بعد هر کس غیبت دیگران را کرد و پشت سرشان حرف زد، هر چند نفر كه در اتاق حضور داشتند، به او پس گردنی بزنند. خودش با همه چهار_پنج نفرمان دست داد و قول داد. هنوز دستش توی دستمان بود که گفت: رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و یک ساعته رفته چایی بیاره.... خب خودش گفته بود بزنیم و زدیم. البته خداییاش را بخواهی، من بدجور زدم. خیلی دردش آمد، همان شد که وقتی توی جاده امالقصر_فاو در عمليات والفجر هشت دیدمش، باهاش روبوسی کردم و بابت کتکهایی کهزده بودم حلالیت طلبیدم.
🌷خندید و گفت: دمتون گرم… همون کتکهای شما باعث شد که حالا دیگه تنهایی از خودم هم میترسم پشت سر كسى حرف بزنم. میترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم. وقتی فهمیدم «حسن اردستانی» در عملیات کربلای پنج مفقودالاثر شده و ده سال بعد استخوانهایش بازگشت، هم خندیدم هم گریستم. کاشکیامروز او بود تا بزند توی سرم که این قدر پشت سر این و آن غیبت نکنم.
🌹خاطرهاى به ياد شهيد حسن اردستانى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#هر_روز_با_شهدا
#خاطرات_شهدا
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 پرواز تا بی نهایت 🙋از کودکی تا انقلاب ″نماز شکر میخواند″ پدرم مرحوم حاج اسماعیل بابایی باغ ک
🔰 پرواز تا بی نهایت
🙋از کودکی تا انقلاب
″به هنگام تعزیه از اسب فرود آمد″
هر سال پدرم حاج اسماعیل بابایی با برگزاری مراسم تعزیه خوانی در روزهای محرم، یاد و خاطره اباعبدالله الحسين - عليه السلام - و یاوران آن حضرت را زنده نگاه میداشت. آن روزها عباس به خاطر ایفای نقش و شرکت در مراسم تعزیه در هر جای ایران بود در شبهای بیست و یکم ماه مبارک رمضان و دو روز تاسوعا و عاشورا خود را به قزوین میرساند. او از دوران کودکی به فراخور حال در نقشهای گوناگونی ظاهر میشد. به خاطر دارم یک سال که عباس جوان رشیدی بود به او نقش یکی از امیران عرب داده شد. مراسم تعزیه در یکی از میدانهای شهرستان قزوین برگزار میشد. همه بازیگران آماده اجرای تعزیه بودند. طبل و شیپور نواخته شد جمعیت انبوهی برای تماشای تعزیه در اطراف میدان نشسته بودند. زمانی کوتاه از شروع تعزیه نگذشته بود که نوبت به عباس رسید. او در حالی که به جهت ضرورت نقشش لباس فاخری به تن کرده بود، کلاهخودی بر سر داشت و سوار بر اسب بود به صحنه وارد شد پس از اینکه به دور میدان گشتی زد و فریاد «هَلْ مِنْ مبارز» برآورد ناگهان از اسب فرود آمد لگام اسب را به دست گرفت و در حالی که پیاده به دور میدان حرکت میکرد به خواندن تعزیه ادامه داد تماشاگران از حرکت عباس شگفت زده شده بودند. شخصی که در نقش حریف عباس بازی میکرد و بر اسب سوار بود، با اشاره از پدرم که قضیه از چه قرار است.
مرحوم پدرم که تعزیه گردان بود، فوری خود را به عباس رساند و به آرامی چیزی به او گفت بعدها شنیدم که پدرم از او می پرسد چرا از اسب پیاده شده و مراسم تعزیه را از شتاب و حرکت انداخته است. عباس در پاسخ میگوید: برای لحظه ای غرور مرا گرفت و نمیتوانستم تعزیه بخوانم این نقش را از من بگیر و به
کس دیگری بده پدرم میگوید ولی تو نقش بازی میکنی. اما او نمیپذیرد. از آن پس عباس به اصرار خودش همیشه ایفاگر نقشهایی بود که از همه آسیب پذیرتر بودند. او به هنگام اجرای تعزیه با پای برهنه و بدون جوراب در صحنه حاضر میشد و زار زار میگریست و این حرکت او تماشاچیان را به شدت تحت تأثیر قرار میداد.
لازم به توضیح است که بعد از رحلت پدرم هم اکنون نیز این مراسم همه ساله به همت مادرم برگزار می شود.
راوی: خانم اقدس بابایی
#پرواز_تا_بینهایت
#شهید_عباس_بابایی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel