یک آیه در روز
۱۰۸۲) 📖 یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ ع
.
🔟 مقصود از آوردن تعبیر «ان کنتم صادقین» چیست؟
🌴الف. اشاره است به همان ادعای ایمانی که نموده بودند (مجمع البيان، ج9، ص209 )؛ یعنی شما ادعای ایمان کردید و ادعایتان دروغ بود؛ اما اگر آن ادعایتان راست باشد باز هم خدا بر شما منت دارد نه شما بر پیامبر (البحر المحيط، ج9، ص525 ).
🌴ب. در اینجا دارد ادعای ایمان آنها را تصحیح میکند و میفرماید اگر راستگو باشید همین اسلام آوردنتان شما را در مسیر اینکه خدا شما را به ایمان برساند قرار میدهد.
🌴ج. [میخواهد نشان دهد که] مسلمان واقعى خود را طلبكار خدا نمىداند؛ و نشانهى ايمان صادقانه، خود را منّتدار خداوند دانستن است، نه منّت گذاشتن بر او (تفسير نور، ج9، ص201).
🌴د. ...
@yekaye
#حجرات_17
یک آیه در روز
۱۰۸۲) 📖 یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ ع
.
8️⃣ «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ»
منت گذاشتن بخاطر ایمان حکایت از شدت جهالت و نفهمی افرادی دارد که این منت را میگذارند و اوج پارادوکسیکال بودن وضعیت آنان را مینمایاند؛ زیرا
اولا ایمان یعنی اذعان به خداوندی که همه چیز از آن اوست؛و خود همین ایمان اقتضایش این است که انسان همه چیز را از خدا ببیند نه اینکه بر خدا و پیامبرش منت بگذارد؛ و
ثانیا خود ایمان از حیث شخص مومن دلالت دارد بر اینکه نفس وی از جهالت رهایی و به زیور حق و صدق آراسته شده؛ و چنین وضعیتی با منت گذاشتن بر سر دیگران ناسازگار است .
📚اقتباس از مفاتيح الغيب، ج28، ص118
@yekaye
#حجرات_17
یک آیه در روز
۱۰۸۲) 📖 یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ ع
.
1️⃣1️⃣ «یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ»
نمونه بارز کسانی که همه هستی و داراییهای خود را فدای اسلام کردند و تمام بار اسلام بر دوش آنان بود و بابت این خدماتشان به اسلام کوچکترین منتی بر پیامبر ص نگذاشتند امیرالمومنین ع است.
📜حکایت
مناسب است در اینجا حکایتی از گفتگویی که بین ابن ابی الحدید با یکی از دوستانش در گرفت و استادش درباره این گفتگو نظری داد تقدیم شود:
ابن ابی الحدید بعد از توضیح فرازی از خطبه ۱۰۶ نهجالبلاغه - که امیرالمومنین ع در آن فراز به توصیف پیامبر ص و دعا برای ایشان پرداخته است - حکایت کرده که:
یکبار از استادم ابوجعفر نقیب، که شخصی دوری از هوای نفس و تعصب بود درباره این فراز سوال کردم و گفتم: من بر سخنان اصحاب و دیگران و خطبههایشان احاطه دارم؛ اما ندیدم کسی از آنها همانند حضرت علی ع تعظیم و بزرگداشتی نسبت به رسول الله ص داشته باشند و همچون او برای ایشان دعا کنند؛ اما حضرت علی ع در نهجالبلاغه و جاهای دیگر مطالب فراوانی دارد که دلالت بر اجلال فراوان و احترام شدید وی نسبت به رسول الله ص دارد؟
گفت: مگر بقیه صحابه سخن مدون آنچنانیای دارند که از آن چگونگی موضع آنان در قبال پیامبر ص فهمیده شود؟ و از آنها مگر جز یک سلسله کلمات ابتدایی یافت میشود که محتوای عمیقی ندارد؟
سپس گفت: قطعا علی ع ایمانی قوی به رسول الله ص داشت و در تصدیق او به یقین کامل و ثابت رسیده است و در این امر قاطع و پیگیر بود و علاوه بر اینها رسول الله ص را به خاطر ارتباط نسبیای که با ایشان داشت و تحت تربیت او بود و اینکه رسول الله ص وی را در میان اصحابش برگزیده بود بسیار دوست داشت و او را بر خود ترجیح میداد، چون آن دو همچون نفس واحدی بودند در دو بدن، با یک پدر و در یک خانه و با اخلاقی همانند هم؛ پس اگر او را تعظیم کند خود را تعظیم کرده است و اگر او را دعا کند برای خویش دعا کرده است؛ و او همواره آرزو داشت که دعوت اسلام شرق و غرب را بگیرد چرا که زیبایی آن به وی میرسید و به او برمیگشت، پس چرا وی را تعظیم و اکرام نکند و در اعتلای کلمه وی نکوشد؟
به وی گفتم: یکبار من و جعفر بن مکی شاعر با هم درباره همین حدیث گفتگو میکردیم و جعفر گفت: احدی همچون ابوطالب و فرزندانش را رسول الله ص را یاری نکرد. خود ابوطالب که کفالت و بزرگ کردن ایشان را عهدهدار شد و وقتی دعوتش را اظهار کرد در برابر قریش که از او رویگردان شدند و میخواستند او را به قتل برسانند حمایت کرد؛ اما فرزندش جعفر که همراه با جماعتی از مسلمانان به حبشه هجرت کرد و دعوت وی را در آنجا منتشر ساخت؛ و اما علی ع که همانا او بود که ستون دین در مدینه را برافراشت. بعد از آن هم احدی در کشته شدن و خوار و آواره شدن بدان حدی دست نیافت که خاندان ابوطالب رسید؛ جعفر که در جنگ موته شهید شد، و علی ع هم بعد از آن همه رنجی که کشید و آرزوی مرگ کرد در کوفه به شهادت رسید و اگر هم کشته شدنش توسط ابن ملجم به تاخیر میافتد از فرط غم و غصه میمرد؛ سپس دو فرزندش با سم و شمشیر کشته شدند، و بقیه فرزندانش هم همراه برادرشان در کربلا شهید شدند و زنانشان بر مرکبهای بیپالان به عنوان اسیر تا شام برده شدند و بر ذریه و بازماندگانشان بعد از آن هم از کشته شدن و به دار آویخته شدن و آواره شدن در سرزمینها و خواری و زندان و تازیانه آن مقدار رسید که نتوان کنه آن را بیان کرد. واقعا در قبال یاری و محبت و بزرگداشت پیامبر با قول و فعلشان و این مصیبتهایی که کشیدند چه منفعتی به این خاندان رسید [تا کسی ادعا کند آنها به خاطر منافع دنیوی از پیامبر ص حمایت می کردند]؟
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه تدبر ۱۱ (حکایت گفتگوی این ابی الحدید و استادش)
[نقیب] گفت: پس چرا به او نگفتی که «بر تو منت میگذارند که اسلام آوردهاند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت میگذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.» (حجرات/۱۷) [کنایه از اینکه علاوه بر همه اینها آنها هیچ منتی بر پیامبر ص نگذاشتند].
سپس گفت: و چرا به او نگفتی که: بله، انصار وی را یاری کردند و جان خویش را در پیش او فدا نمودند و در موقعیتهای سخن متعددی پیشاپیش او به شهادت رسیدند و خصوصا در جنگ احد؛ اما بعدا در دادن حق او قصور ورزیدند و خود را بر ایشان ترجیح دادند و [به همین سبب] مشقتها و شدایدی بدانان رسید که بیانش به طول میانجامد و فقط یک واقعه حره* کفایت میکند؛ و آن روزی بود که در عرب مثل آن رخ نداده بود و به قومی چنین مصیبتی که آن روز به انصار وارد شد نرسیده است.
سپس گفت: همانا خداوند متعال دنیا را از بندگان صالح خویش و از اهل اخلاص دور کرده زیرا آن را پاداش عبادت آنان و ما به ازای مناسبی برای اخلاصشان نمیداند و پاداش آنان را به سرای دیگری غیر از این سرا ارجاع داده و در مثل چنین چیزی باید که مسابقهدهندگان مسابقه دهند.
✳️* پینوشت:
واقعه حره: بعد از رسیدن خبر شهادت امام حسین ع به مدینه، عدهای را فرستادند به شام که ببینند اوضاع چه خبر است؛ و آنان برگشتند و گفتند از نزد کسی میآییم که در ملا عام سگ بازی و شرابخواری میکند و ...؛ و مردم مدینه علیه حاکم منصوب یزید شوریدند و شهر را به دست گرفتند؛ یزید لشکری جرار علیه آنان فرستاد و آنان در جنگ شکست خوردند و فرمانده آن لشکر تا سه روز جان و مال و ناموس مردم را بر لشکریان خود حلال کرد! و در آن واقعه چندصدتن از انصار کشته شدند و مردم مدینه تا سالها بعد از آن واقعه هنگام ازدواج دادن دخترانشان اعلام میکردند که ما هیچ ضمانتی نمیکنیم که دخترمان باکره باشد.
📚شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج7، ص174-176
@yekaye
#حجرات_17
🔹بَصیرٌ
درباره ماده «بصر» قبلا بیان شد که
▪️برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد:
یکی به معنای علم به چیزی است چنانکه وقتی میگویند «بصرت بالشیء» یعنی نسبت بدان علم و بصیرت پیدا کردم و خود «بصر» به معنای چشم به کار میرود و وقتی چیزی را ببینند تعبیر «أبصرته» را به کار میبرند؛ و «بصیرة» به معنای زره و سنگر گرفتن هم ناظر به همین معناست؛ معنای
دوم به معنای غلظتی است که در چیزی هست چنانکه تعبیر «بُصرِ» کوه و آسمان و دیوار و مانند آن به کار میرود و «بَصرَه» به معنای سنگ سست ویا زمین گچی است؛ و گفتهاند شهر «بصره» را هم به همین جهت بصره نامیدند که وقتی مسلمانان آن را فتح کردند برای عمر نامه نوشتند که ما در «أرضاً بَصْرَةً» فرود آمدیم؛ و این اسم برای آنجا ماند.
▪️اما بسیاری کوشیدهاند یک معنای جامعی برای این ماده بیابند:
▫️اغلب این معنای جامع را ناظر به دیدن دانستهاند؛ مثلا راغب محور معنای این ماده را دیدن قرار داده و در خصوص کاربردهای دیگر آن هم معقتد است که یک نحوه به مساله دیدن گره میخورد مساله زمین «بصرة»، زمینی است که خاک نرم و گچمانند دارد به طوری که از دور به چشم میآید و …؛ و مرحوم مصطفوی هم این را به معنای علمی میداند که با نظر کردن حاصل میشود، خواه نظر کردن [ظاهری] چشم و خواه نظر کردن [باطنی] قلب؛ و همین دو مولفه (نظر + علم) را ممیزه این ماده از دو کلمه «نظر» و «علم» میداند که «نظر» مقید به علم نیست: «وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ» (اعراف/۱۹۸) و «علم» هم مقید به «نظر» و دیدن نیست؛ اما «بصر» جایی است که این دو مولفه با هم لحاظ شده باشد و کاربرد آن در معنای غلظت هم شاید بدین جهت بوده که همواره اول چیزی که به چشم میآید جسم است که غلظتی دارد و کاربردش در خصوص سنگهای نرم و گچی هم به خاطر آن سفیدیای است که در آنها هست و به چشم میآید.
▫️اما حسن جبل این معنای محوری را «امساک (نگه داشتن) یا التقاط (درهمآمیختن) در اثنای یک امر جمعشده ویا ممتد» معرفی کرده چنانکه در دیدن همه صورتها در چشم جمع میشود و بصیرت به معنای زره هم همین است و در خصوص سنگهای نرم هم در واقع سنگریزههایی درون گِل احاطه و نگه داشته شده است.
▪️البته اغلب اتفاق نظر دارند که عموم کاربردهای قرآنی این ماده ناظر به همان دیدن و درک کردن است. برخی گفتهاند کلمه «بَصَر» (که جمع آن «أبصار» است) به خود چشم (که عمل دیدن را انجام میدهد) و نیز به قوه بینایی اطلاق میگردد؛ مانند «كَلَمْحِ الْبَصَرِ» (نحل/۷۷) و «وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ» (أحزاب/۱۰)« فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ» (أحقاف/۲۶) -هرچند که مقصود دیدن با چشم باطنبین باشد؛ مانند «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (ق/۲۲) یا «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» (نجم/۱۷) – ولی به درک قلبی و قوه درک قلبی علاوه بر «بصر» از تعبیر «بصیرة» هم استفاده میشود: «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي» (يوسف/۱۰۸) «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ» (قيامة/۱۴) که جمع آن «بصائر» است: «قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُم» (انعام/۱۰۴) و برای دیدن غالبا از فعل «أبصر» استفاده میشود اما برای درک قلبی هم از «ابصر» استفاده میشود و هم فعل ثلاثی مجرد (بصر) و گفتهاند حتی آنجا که فعل «بصر» که برای دیدن به کار میرود غالبا زمانی است که مساله در افق حس محدود نشود و درک قلبیای هم همراهش باشد: «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا» (سجدة/۱۲) «وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ» (يونس/۴۳) «وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ» (لصافات/۱۷۹) «بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ» (طه/۹۶)
هرچند برخی فرق این دو را در این میدانند که «ابصار» بر نظر کردن دقیق که با یک نحوه اشراف همراه و نتیجهاش حصول علم و معرفت باشد اطلاق میگردد و متعدی است در حالی که «بصر» [و نیز کلمه «بصیر»] لازم است و دلالت بر یک نحوه ثبوت و استمرار دارد؛ و به همین مناسبت است که کلمه «مبصر» و ابصار در مورد خداوند به کار نمیرود (إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ اعراف/۲۰۱) اما «بصیر» و «بصر» برای خداوند به کار میرود...
▪️اشاره شد که ماده «بصر» به یک نحوه به معنای «علم» دلالت دارد؛ تفاوت «بصر» و «علم» را در عام بودن علم نسبت به بصر معرفی کردند؛ خوب است اشاره کنیم که تفاوت «بصیرت» و «علم» را هم در این دانستهاند که بصیرت تکامل علم و معرفت به چیزی است؛ و لذا کلمه «بصیرت» هم برای خداوند به کار نمیرود.
🔖جلسه ۱۰۵۲ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-85/
@yekaye
🔹یعْلَمُ / تَعْمَلُونَ
درباره ماده «علم» قبلا در آیه ۱ و ۱۶ همین سوره توضیحاتی گذشت:
🔖جلسه ۱۰۶۶ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/
🔖جلسه ۱۰۸۱ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/
🔹اختلاف قرائت
📖 تعْمَلُونَ / یَعْمَلُونَ
▪️این کلمه در اغلب قرائات به صورت فعل مخاطب (تَعْمَلُونَ) قرائت شده است؛ که در این صورت عطف است به تعبیر «لا تمنوا»؛
▪️اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و روایتی از قرائت کوفه (روایت أبان از عاصم، و نیز روایت حمزه بن قاسم از حفص از عاصم) و برخی قرائات اربعه عشر (ابن محیصن) به صورت فعل غایب «یَعْمَلُونَ» قرائت شده است؛
که وجه این را مرحوم طبرسی امتداد کاربرد غایب در آیه ۱۵ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا»، و قرطبی ردی بر ادعای «قالت الاعراب» (آیه۱۴) دانستهاند.
تبصره:
قرطبی قرائت اخیر را قرائت اهل بصره (ابو عمرو) نیز دانسته؛ اما با توجه به اینکه کس دیگری چنین مطلبی را نگفته واضح است که وی استباه کرده و برخی همچون عبداللطیف خبیر (مولف معجم القراءات) نیز این خطای وی را گوشزد کردهاند.
📚مجمع البیان، ج9، ص208
📚المغنی فی القراءات، ص۱۷۰3
📚الجامع لأحكام القرآن، ج16، ص350
📚معجم القراءات ج۹، ص93
@yekaye
#حجرات_18
☀️۱) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند که میفرماید «[خداوند] عالم غیب و شهادت [است]» (انعام/۷۳؛ توبه/۹۴ و ۱۰۵؛ و ...) سوال شد.
فرمودند: غیب چیزی است که نبوده است؛ و شهادت آن چیزی است که موجود است.
📚معاني الأخبار، ص146
حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ» فَقَالَ:
الْغَيْبُ مَا لَمْ يَكُنْ وَ الشَّهَادَةُ مَا قَدْ كَان.
@yekaye