یک آیه در روز
۱۱۱۹) 📖فإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ 📖 ترجمه 💢پس هنگامى كه آن صيحه [فریاد] گوشخراش [کَرکننده] در رسد؛
.
3️⃣ «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ»
اشاره شد که عموما مقصود از آمدن «صاخه» را وقوع قیامت دانستهاند؛ و اینکه صاخه یا صدای گوشخراش است یا خود همان استماعی است که رخ میدهد و هرچه باشد با صدا و شنوایی تناسب دارد. اما چرا از تعبیر «آمدن» برای «صاخه» استفاده کرد نه از تعابیری عام مانند «وقع» یا از تعابیری متناسب با صدا مانند «سمعتم» یا ... ؟
🌴الف. شاید از این جهت که تعبیر «آمدن» برای جدی گرفتن یک واقعه برای مخاطب اثرگذارتر است، از این رو که نمیخواهد فقط بگوید این واقعه رخ میدهد بلکه میخواهد بفرماید که این واقعه سراغ شما خواهد آمد و گریزی از آن نخواهید داشت.
🌴ب. شاید میخواهد بر تغییری که قرار است نسبت به وضع قبل رخ دهد تأکید کند؛ یعنی صرفا یک حادثه رخ نمیدهد بلکه وضعیت کاملا جدیدی خواهد آمد که اقتضایش تغییر در همه محاسبات و همه امور است؛ چنانکه در آیات بعد هم سراغ فرار هرکس از نزدیکترین و صمیمیترین نزدیکان خویش میرود.
🌴ج. شاید میخواهد بر واقعیت خود صاخه (صدای گوشخراش) تأکید کند چرا که خود صدا پدیدهای است که کاملا با حرکت و آمدن گره خورده است. یعنی اگر تعابیری مثل «سمعتم» میآمد تأکید کلام بر مخاطب صدا بود، ولی وقتی تعبیر «جاء» آمد بر اینکه واقعا نفخ صور و صدای حاصل از آن یک واقعیت عینی است و حتما صدایی به سوی شما خواهد آمد تأکید میشود، در مقابل اینکه ممکن است برخی گمان کنند اینها صرفا یک تعابیر استعاری است و واقعا برای ورود در عرصه قیامت تغییر خاص عینی و واقعیای در جهان رخ نمیدهد.
🌴د. این تعبیر ظرفیت برخی معانی باطنی و تأویلی که برای آیه برشمرده شده را نیز باز میکند. اگر یکی از معانی تأویلی این آیه، حضرت امیرالمومنین ع باشد (حدیث۲) آنگاه چهبسا میخواهد بگوید اگر در دنیا صدای حضرت علی ع در میان هیاهوی غوغاسالاران گم شد وقتی قیامت برپاشود همان وقتی است که تنها صدایی که همه صد و همه فقط بدان گوش میسپارند صدای علی ع است چرا که صدای او همان صدای حق محض است و از خود سخنی ندارد؛ و شاید از این روست که محبان علی ع اصل از این صاخه آزاری نمیبینند (حدیث۱) چرا که آنها در زندگی دنیا با او مأنوس بودهاند و در همین دنیا سخن او برایشان لذتبخشترین صداها بوده است.
🌴ه. ...
@yekaye
#عبس_33
یک آیه در روز
۱۱۱۹) 📖فإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ 📖 ترجمه 💢پس هنگامى كه آن صيحه [فریاد] گوشخراش [کَرکننده] در رسد؛
🔹يوْمَ
درباره ماده «یوم»
▪️قبلا بیان شد که اصل معنایش را زمان از طلوع آفتاب تا غروب دانستهاند که البته گاه برای اشاره به هر مدت معینی از زمان به کار میرود؛ و البته گاه به نحو استعارهای برای اشاره به یک واقعه ناگوار و مصیبت هم به کار میرود چنانکه گفته میشود: نعم الأخ فلان فی الیوم [که ظاهرا در اینجا نیز در اصل اشاره به زمان وقوع آن واقعه است] و یا به روزی که سختیها و مصائب زیاد باشد میگویند یوم ذووالایام؛
و شاید همین امر موجب شده است که برخی اصل این ماده را به معنای یک مقدار محدود و معین از زمان، وبه تعبیر دیگر، یک مقدار متصل و محدود از زمان دانند؛ نه لزوما بازه زمانی صبح تا مغرب.
🔸در تفاوت «یوم» با «نهار» (در فارسی هر دو را با تعبیر «روز» یاد میکنیم) گفتهاند که «نهار» اسم برای روشناییای است که با تابش خورشید همه جا را فرا میگیرد نه اسم خود این وقت؛ اما «یوم» اسم این زمانی است که این روشنایی همهجا پخش میشود؛ ولذا اهل لغت گفتهاند وقتی گفته شود «سِرْتُ یوماً» گوینده میخواهد مقدار زمانی را که پیمودنش طول کشیده بیان کند؛ اما وقتی گفته شود «سرت نهارا» مقصود گوینده مدت زمانی که طول کشیده نیست بلکه مقصودش این است که این پیمودن در روشنایی روز انجام شده است؛ برخی افزودهاند که بازه زمانی «یوم» اعم از «نهار» است؛ «نهار» از ابتدای طلوع خورشید تا غروب آن است که دقیقا نقطه مقابل شب (لیل) است؛ ولی «یوم» اعم از این است و علاوه بر این، گاه به معنای کل شبانهروز ویا مطلق یک زمان معین نیز به کار میرود.
🔸و با توجه به اینکه این کلمه درباره هر گونه وقت محدودی هم به کار میرود خوب است اشاره کنیم که:
▪️تفاوتش با «وقت» در این است که وقت زمانی است که با یک کار و یا یک حادثه یا جریان محدود شده باشد؛
▪️و تفاوتش با «حین» در این است که «حین» یک قطعه محدود اما مبهم از زمان است.
🔹در کاربردهای قرآنی،
این کلمه،
▪️گاهی به معنای همان بازه زمانی طلوع آفتاب تا غروب نقطه مقابل «لیل») آمده است: «سیرُوا فیها لَیالِی وَ أَیاماً آمِنینَ» (سبأ/۱۸) یا «سَخَّرَها عَلَیهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیةَ أَیامٍ حُسُوماً» (حاقة/۷)
▪️گاهی به معنای کل شبانه روز: «إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً» (اعراف/۱۶۳) «هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ یوْمٍ مَعْلُومٍ» (شعراء/۱۵۵)
▪️گاه روزی که به نحو خاصی معین شده: «یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ» (آل عمران/۱۵۵ و ۱۶۶) «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ» (توبه/۱۰۸) «تَسْتَخِفُّونَها یوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ یوْمَ إِقامَتِكُمْ» (نحل/۸۰)
▪️گاه زمان صدور کلام (امروز) «الْیوْمَ یئِسَ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ دینِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتی» (مائده/۳)
▪️و از رایجترین کاربردهای این کلمه در قرآن کریم برای اشاره به «روز قیامت» است که علاوه بر تعبیر «یوْمُ الْقِیامَة» (که ۷۰ بار تکرار شده) تعابیری مانند «الْیوْمِ الْآخِر» (۲۶ بار) «یوْمُ الدِّین» (۱۳ بار) «یوْمُ الْفَصْلِ» (۶ بار) «ِیوْمِ الْحِساب» (۴ بار) «َ یوْمَ الْجَمْعِ» (۲ بار) و نیز کلمه «یوم» با انواع توضیحات دیگر که معلوم میشود مقصود قیامت است (مثلا «یوْمٌ لا بَیعٌ فیهِ وَ لا خِلالٌ» (ابراهیم/۳۱) «یوْمَ لا ینْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون» (شعراء/۸۸) و …) به کار رفته است؛
و با توجه به برچیده شدن وضعیت خورشید در روز قیامت (وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، قیامت/۹؛ إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ، تکویر/۱) واضح است که مقصود از روز در این آیات بازه زمانی طلوع آفتاب تا غروب آن نمیباشد؛ چنانکه آیاتی همچون «یوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» (توبه/۳۶) «الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیامٍ» (اعراف/۵۴؛ یونس/۳؛ هود/۷؛ حدید/۴) که مقدم بر آفرینش خورشید است؛ و نیز آیاتی همچون «إِنَّ یوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون» (حج/۴۷) و «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیهِ فی یوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَة» (معارج/۴) که از روزی هزار ساله ویا پنجاه هزار ساله سخن به میان میآورد بخوبی میتوان فهمید که این تعبیر روز برای روز قیامت اشاره به یک حقیقت ماورای روزهای عادی دنیوی است؛ که اگرچه بر اساس توصیفاتی که از قیامت شده یک نحوه امتدادی دارد، اما امتدادش با امتداد رایج در زمان ما که با مقیاس گردش زمین به دور خود و به دور خورشید سنجیده میشود تفاوتهای بنیادینی دارد.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیحات درباره کلمه «یوم»
▪️این کلمه گاهی با «إذ» ترکیب میشود و که میتواند معرب یا مبنی باشد که اگر مبنی باشد به خاطر اضافه شدن «إذ» به آن است، چنانکه مثلا در آیه «فَذلِكَ یوْمَئِذٍ یوْمٌ عَسیرٌ» (مدثر/۹) برخی آن را مبنی و در محل رفع دانستهاند؛ و در قرآن کریم غیر از دو مورد که به صورت مجرور «یوْمِئِذٍ» آمده (وَ مِنْ خِزْی یوْمِئِذٍ، هود/۶۶؛ لَوْ یفْتَدی مِنْ عَذابِ یوْمِئِذٍ بِبَنیهِ، معارج/۱۱) در بقیه موارد (۴۸ مورد) به صورت منصوب «یوْمَئِذٍ»؛ که اکثریت این موارد نصبش به خاطر ظرف زمان بودنش است.
📿جلسه ۱۰۱۷ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-50/
@yekaye
🔹يفِرُّ
▪️درباره ماده «فرر» با توجه به کاربردهای متنوع آن در معانیای همچون فرار کردن و گریختن (مفرّ: محلی که بدانجا میگریزند)، نمایان کردن دندانها ویا ما فی الضمیر («فَرَرْتُ عن أسنان الدابة» یعنی دندانهای حیوان را نشان داد؛ و «افْتَرَّ عن ثغره إذا تبسم» یعنی وقتی لبخند زد دندانهایش را نشان داد؛ و « فَرَّ عما في نفسه» یعنی درونش را آشکار کرد)، فَرفَره به معنای سبکی و سبکسری، و «فُرار» به معنای گوساله (بچه گارو)، و ... (كتاب العين، ج8، ص255-256 )،
▪️برخی همچون ابن فارس از اینکه بتوانند همه این معانی را به یک اصل برگردانند منصرف شده و از سه اصل متفاوت برای این ماده سخن گفتهاند: ▫️یکی انکشاف و هر چیزی که به معنای آشکار کردن چیزی باشد؛
▫️دومی نام گونهای از حیوان (بچه گاو)، و
▫️سومی دلالت بر خفت و سبکسری؛ و فرار کردن و گریختن را ضمن معنای اول معرفی کردهاند (معجم مقاييس اللغه، ج4، ص438-439 )؛
▪️و به نظر میرسد که راغب هم بدین تحلیل متمایل است؛ زیرا معنای اصلی این ماده را آشکار کردن دندان حیوان معرفی کرده و فرار را هم از همین باب دانسته و به کلمات مربوط به دو معنای دیگری که ابن فارس برشمرده هیچ اشارهای نکرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص627 )؛
▪️اما برخی سعی کردهاند همه این معانی را به یکی برگردانند:
▪️مرحوم مصطفوی با جدیتر قلمداد کردن جایگاه کلمه «فرار» و گریختن، اصل این ماده را حرکت سریعی که به منظور خلاصی یافتن از ابتلا ویا برای انکشاف ابتلاء انجام شود دانسته، و در تفاوت آن با «هرب» گفته است که «هرب» مطلق حرکت سریع از مقصدی یا به سوی مقصدی است، در حالی که «فرر» حرکت سریعی است که هدفش رهایی یافتن یا انکشاف بلاء است؛ و وجه تسمیه بچه الاغ و گاو و آهو به «فَرِير» و «فُرَار» - که صیغه مبالغه از این ماده است- را این دانسته که دائم از این سو به آن سو میروند و هیچ در جایی آرام و قرار پیدا نمیکنند؛ و وجه کاربرد آن در خصوص نمایان شدن دندانها در هنگام خنده را این دانستهاند که خنده نشاندهنده انکشاف و درآمدن از شدت و تنگنا و حرکت به سمت گشایش و سرور و انبساط است؛ و کاربردش برای نمایان کردن دندان حیوانات را هم پرده برداری و کشف عمر آن و پی بردن به خصوصیات و احوال آنهاست که یک اقدام سریع برای کشف وضعیت اوست (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج9، ص56-57 ).
▪️حسن جبل هم با توجه به این کاربردها و نیز تحلیلی که از تک تک حروف این ماده ارائه میدهد معنای محوری این ماده را دور کردنی با خفت دانسته است که یک نحوه استمرار از باب تکرار یا دوام داشته باشد؛ بر این اساس باز کردن دهان حیوان برای دیدن دندانهایش یا باز شدن دهان برای خنده را از این باب میداند یا تسمیه بچه برخی حیوانات به «فَرِير» و «فُرَار» را از باب اینکه از بدن مادرشان جدا شدهاند دانسته و بر این باور است که کاربردش در خصوص گریختن هم از این جهت است که یک نحوه دور شدن با خفت و خواری و سرعت است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم،1645-1647 ).
▪️بیشترین کاربرد این ماده، در قرآن کریم، به صورت فعل ثلاثی مجرد و مصدر آن در همین معنای «گریختن و خود را از دام خطر رهانیدن» است، خواه این فراری که به قصد خلاصی انجام میشود بجا باشد یا غیرمفید، واقعی باشد یا در حد آرزو و تخیل: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً» (کهف/18)، «فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ» (شعراء/21)، «إِنْ يُريدُونَ إِلاَّ فِراراً» (احزاب/13)، «قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ» (احزاب/16)، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» (ذاریات/50) ، «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ» (جمعه/8)، «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً» (نوح/6)، «فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ» (مدثر/51)، « يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ» (عبس/34) (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج9، ص57 ).
▪️غیر از این موارد، تنها یکبار این ماده به صورت «مَفَرّ» آمده است: «يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ» (قیامت/10) و گفتهاند کلمه «مفرّ» هم به معنای «محل فرار، گریزگاه» میتواند باشد، هم به معنای «وقت فرار»، و هم به معنای مصدری (خود فرار کردن)؛ و در این آیه هر سه معنا محتمل است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۲۸ ).
📿ماده «فرر» چنانکه ملاحظه شد، ۱۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
📖اختلاف قرائت
▪️در قراءات مشهور به همین صورت «يَفِرُّ» قرائت شده است؛
▪️اما در قرائتی غیرمعروف (ابوالسمال) به صورت يَفَرُّ قرائت شده است که صرفا گویش دیگری از همان است؛
▪️اما توسط همین ابوالسمال قرائتی به صورت مجهول «يُفَرُّ» نیر روایت شده است.
📚المغنی فی القراءات، ص1892
@yekaye
🔹الْمَرْءُ
قبلا بیان شد که
▪️سه ماده «مری» و «مرو» و «مرء» به هم نزدیکند و گاه بین معانی اینها و اینکه یک کلمه از کدام از این سه مشتق شده، بین اهل لغت اختلاف میشود.
▪️درباره کلماتی که به ماده «مرء» برمیگردند نیز برخی همچون ابن فارس از اینکه بتوانند وجه جمعی بین مشتقات مختلف آن بیابند اظهار عجز کردهاند.
🔸کلمات قرآنی از این ماده، یکی «مَرْء و إمرَأ» است که به معنای مرد به کار میرود در مقابل «مَرْأَة، إمرأة» به معنای زن؛ و دیگری «مریئاً» است که تنها یکبار در قرآن به کار رفته است: «فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً» (نساء/۴).
▪️برخی همچون مرحوم مصطفوی اصل معنای «مرء» را همین گوارایی و دلپسندی طعام دانستهاند که «مَریئ» ناظر است و گفتهاند «مِری» (عضو بلع غذا که به معده متصل میشود) را هم به این جهت «مری» گفتهاند که غذا را با سهولت و راحتی پایین میفرستد؛ و بر این باورند که کلمات «مَرْء» به معنای «مرد» – و سپس کاربرد آن به صورت مونث: «مَرْأَة» – از زبانهای سریانی و آرامی به زبان عربی وارد شده و از آن مشتقاتی مانند «مروّت» (یا: مروءت») ساخته شده است؛ و
راغب هم مروءت را به معنای کمال مردانگی دانسته همان طور که رجولیت به معنای کمال رجل بودن است.
و به نظر میرسد این تحلیل قابل دفاع است چرا که امثال ابن فارس هم تصریح کردهاند که از مصدر «مُرُوَّة» هیچ فعلی به کار نرفته است.
▪️البته ورود کلمه «مَرْء» از زبانهای مذکور لزوما به این معنا نیست که نتوان هیچ نسبتی بین این کلمه و ماده عربی «مرء» یافت، و این با توجه به تفاوت کلمه «رجل» و «مرء» قابل فهم است،
در «رجل» صرف مذکر بودن، در مقابل جنس مونث مد نظر است، اما «مَرء» در مورد مردی به کار میرود که نوعی باصفا و دلپسند بودن (گوارایی) در او لحاظ شده است (هرچند که مرأة« به خاطر برخورداری از علامت تأنیث، دلالتش بر مونث بودن پررنگ است و به همین جهت در مقابل «رجل» به کار میرود)؛
یا به تعبیر دیگر، «رجل» به نحوی دلالت بر قوت در انجام کارها دارد و از این جهت در مدح افراد گفته میشود: «انه رَجُلٌ» (در فارسی میگوییم: او مرد است و کار مردانه میکند) ولی «مرء» بیشتر ناظر به ادب شخص است چنانکه «مروّت» به ادب شخص ناظر است.
▪️ضمنا توجه شود که اگرچه همان طور که «مَرْأَة» و «إمرأة» برای زن به کار میرود: «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتان» (بقره/۲۸۲) ، «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْران» (آل عمران/۳۵)، واژههای «مَرء» و «إمرأ» هم در درجه اول برای «مرد» به کار میرود: « ما یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه» (بقره/۱۰۲) ، «ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ» (مریم/۲۸) ، «یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ … وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» (عبس/۳۶) اما کاربرد آن به معنای مطلق انسان (اعم از مرد و زن) نیز بسیار شایع است: «أَنَّ اللَّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» (انفال/۲۴) ، «یوْمَ ینْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یداه» (نبأ/۴۰) ، «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» (نور/۱۱) ، «کُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهینٌ» (طور/۲۱) «أَ یطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یدْخَلَ جَنَّةَ نَعیمٍ» (معارج/۳۸) ، «بَلْ یریدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یؤْتی صُحُفاً مُنَشَّرَةً» (مدثر/۵۲) ، «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یوْمَئِذٍ شَأْنٌ یغْنیهِ» (عبس/۳۷) و البته استفاده از لفظ مذکر، وقتی اعم از مذکر و مونث مد نظر است در زبان عربی عادی است، چنانکه حتی گاه «رجل» که اساساً برای مرد استفاده شده را برای مطلق از مردن و زن به کار میبرند: «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه» (نور/۳۷).
🔖جلسه ۹۲۹ https://yekaye.ir/an-nesa-4-4/
@yekaye
🔹أخيهِ
قبلا بیان شد که
▪️کلمه «أخ» به معنای برادر که مثنای آن «أَخَوَان» و جمع آن به دو صورت «إِخْوَة» و «إِخْوَان» و مونث آن (خواهر) به صورت «أُخت» و «أُخْتَان» و «أَخَوَات» به کار میرود از کلمات معروفی است که تحلیل ریشه آن در میان اهل لغت محل اختلاف است.
▪️برخی همچون ابنفارس بر این باورند که اساسا سه حرف «أ خ و» در عربی هیچ گونه اصالتی ندارد؛ و از نظر او اصل این ماده «وخی» است که دلالت بر سیر و قصد و اراده دارد.
▪️خلیل هم تحلیل مفصلی ارائه داده است که چگونه قلب حروف عله به همزه در کلمه «أخ» و مشتقات آن رخ داده است. به هر حال ماده «وخی» چنانکه اشاره شد دلالت بر چیز خاصی (و نه امور دیگر) را قصد کردن دارد و در تفاوت «اراده» و «توخی» گفتهاند که «وخی» راه قصد شده مستقیم است و چیزی را «توخی» کردن به معنای این بوده که آن را مسیر و راه خود قرار دادم و سپس در مطلق قصد و اراده کردن هر چیزی به کار رفته است و غیر از «أخ» و مشتقاتش کلمه دیگری از این ماده نداریم که در قرآن کریم به کار رفته باشد.
▪️در مقابل، بسیاری از علمای لغت این دو ماده را مستقل بحث کرده و اصل کلمه «أخ» را ماده «أ خ و» معرفی کردهاند و حداکثر این است که گفتهاند فعل «تأخّيتُ» به معنای قصد کردم است و این کلمه (که ظاهرا از همین ماده «أخو» است) احتمال دارد به نحوی مأخوذ از «وخی» باشد و بین این دو ماده اشتقاق اکبر برقرار باشد و وموید دیگری که بر این ارتباط میتوان یافت این است که در لهجه طی برای جاری کردن عقد اخوت به جای «آخیتُ» از تعبیر «واخیتُ» استفاده میشود.
▪️از کلماتی که از همین ماده «أخو» هست کلمه «أُخَیة» است که گفتهاند میخ یا چوبی است که در دیوار بوده و افسار چارپایان را بدان میبستهاند (برخی گفتهاند طنابی بوده که یک سویهاش را در زمین فرو میکردهاند و سویه دیگرش چیز سختی مانند چوب یا… داشته که افسار حیوان را بدان میبستهاند). برخی همچون حسن جبل همین را معنای اصلی ماده «أخو» دانستهاند و گفتهاند اصل این ماده دلالت دارد بر دستگیره ویا چیزی مانند آن که چیز دیگری بدان محکم میشود همانند «أخیة» که افسار چارپا را بدان محکم میبندند.
▪️اما بسیاری دیگر از اهل لغت (مانند راغب اصفهانی و مرحوم مصطفوی) همان کلمه «أخ» (برادر) را محور اصلی این ماده دانسته و گفتهاند که اصل این ماده به کسی گفته میشود که در ولادت لااقل از طریق یکی از ابوین با دیگری مشارکت داشته باشد و به همین مناسبت به هرکسی که یک نحوه مشارکت جدی در قبیله یا دین یا صنعت یا معامله یا دوستی و سایر مناسبات داشته باشد اطلاق میشود چنانکه در آیه «لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ» (آل عمران/۱۵۶) یا « أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتاب» (حشر/۱۱) به خاطر مشاركتشان در كفر و نفاق، إخوان نامیده شدهاند؛ یا در آیه «إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» (حجر/۴۷) دلالت بر عدم هرگونه ناسازگاری در میان ایشان در بهشت دارد. یا تعابیری همچون «یا أُخْتَ هارُونَ» (مریم/۲۸) [که خطاب به حضرت مریم گفته شد] به معنای خواهر وی در صلاح و شایستگی است نه خواهر نسبی؛ همان طور که تعبیر «أَخا عادٍ» (أحقاف/۲۱)، «وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالحاً» (أعراف/۷۳) «وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ هوداً» (أعراف/۶۵)، «وَ إِلی مَدْینَ أَخاهُمْ شعیباً» (أعراف/۸۵) ناظر به مهربانی برادرانهای است که آن پیامبر در حق قوم خود داشته است، ویا در آیه «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ» (اسراء/۲۷) اهل اسراف و تبذیر چون از حد اعتدال و عدالت خارج شدهاند در ردیف شیطان قرار گرفته و همچون برادران وی معرفی شدهاند؛ ویا در آیه «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیةٍ إِلَّا هِی أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها» (زخرف/۴۸) این آیه را خواهر آیه قبل خوانده بدین جهت که از حیث درستی و آشکارکنندگی و صدق همانند همدیگر بودهاند: و یا در آیه «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» (الأعراف/۳۸) به خاطر شدت پیوندشان به همدیگر آنان را خواهران همدیگر خواندهاست؛ و از همه معروفتر آیاتی همچون «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/۱۰) و «أَ یحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً» (حجرات/۱۲) مؤمنان را برادران دینی هم خوانده است. اینان توضیح میدهند که کلمه «تَأَخَّیتُ» هم که به معنای قصد کردن است دلالت بر یک نحوه «هم هدف بودن» دارد که به صورت استعاره برگرفته از همان قصد و هدف مشترك برادر برای برادر دیگر است. و وجه تسمیه «أَخِیة» به معنای حلقه و ریسمانی كه حیوان را با آن به زمین میبندند نیز به خاطر همان معنی ملازمت و همراهی است که در بین برادران هست.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیحات کلمه «أخیه»
▪️کلمه «أخ» به همراه ۵ کلمه دیگر («أب»، «حم»، «هن»، «فم»، «ذو») شش کلمهای هستند که هروقت به صورت مضاف به کار روند اعرابشان به حرف (آ ی و) است نه حرکت؛ و درباره سایر مشتقات کلمه «أخ» (همانند «أخت»، «إِخْوَة» و «إِخْوَان» هم بحثهای جالب توجهی وجود دارد که چون به این آیه ارتباط ندارد در اینجا تکرار نمیشود.
🔖جلسه ۱۰۷۵ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-10/
@yekaye