eitaa logo
یک آیه در روز
1.9هزار دنبال‌کننده
113 عکس
8 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹تَنْزیلٌ در آیه ۶۹ همین سوره بیان شد که ▪️ماده «نزل» در اصل به معنای حرکت از بالا به پایین و هبوط و مستقر شدن در محل مورد نظر (حلول) است و تفاوت «نزول» با «هبوط» در این است که هبوط، نزولی است که ادامه دارد؛ به تعبیر دیگر، در «نزول»، اصل حرکت رو به پایین بیشتر مد نظر است؛ اما در «هبوط»، استقراری که بعد از این حرکت انجام می‌شود، بیشتر مورد توجه است. ▪️فعل «نزل» لازم است که با حرف اضافه (مثلا نزل بـ) یا همزه (أنزل) یا تشدید (نزّل) متعدی می‌شود. درباره اینکه آیا بین «أنزل» با «نزّل» تفاوتی هست یا نه، برخی به این نظر متمایلند که تفاوت مهمی بین این دو نیست؛ اما برخی بین این دو تفاوت دیده و شواهدی از قرآن هم بر این تفاوت ارائه کرده‌اند. 🔸معروفترین تفاوت این است که «نزّل» دلالت بر نزول تدریجی می‌کند، اما «أنزل» دلالت بر نزول دفعی دارد. ▫️البته مطلب ظاهرا دقتی بیش از این دارد. راغب اصفهانی چنین توضیح داده که «نزّل» در جایی است که فروفرستادن، جداجدا و یکی پس از دیگری انجام شده باشد؛ اما «أنزل» معنای عامی دارد و هم این حالت و هم حالتی را که یکجا فرو فرستاده شده باشد شامل می‌شود. چیزی که می‌تواند موید خوبی برای اعم بودن معنای أنزل باشد این است که در قرآن کریم بارش باران علاوه بر اینکه با تعبیر «نزّل» آمده (عنکبوت/۶۳ ؛ زخرف/۱۱)، مکررا با تعبیر «أنزل» هم آمده است (مثلا انعام/۹۹) اما تنها جایی که ظاهرا این ضابطه را در خصوص کلمه «نزّل» ممکن است به چالش بکشد این آیه است که «وَ قالَ الَّذینَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَة» (فرقان/۳۲) و چون نقل قول سخن کافران است لزوما چالشی ایجاد نمی‌کند زیرا ممکن است آیه با بلاغت تمام در مقام بیان پارادوکس مستتر در کلام کافران باشد (که از طرفی انتظار نزول دفعی (جمله واحده) دارند و از طرف دیگر انتظار خود را با تعبیر نزّل بیان می‌کنند). ▫️ در خصوص نزول قرآن کریم، گاه در یک آیه هر دو تعبیر با هم آمده است که توجه به این تفاوت ظرافت خاصی به معنی آیه می‌بخشد؛ مثلا : «أَنْزَلْنا إِلَیكَ الذِّكْرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِم» (نحل/۴۴) یا آیه «لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ، فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ» (محمد/۲۰) که راغب اصفهانی تحلیل زیبایی از این تفاوت در تعبیر دارد که منافقان پیشنهاد می‌دادند که آیات جهاد کم‌کم نازل شود تا امکان سرپیچی برایشان مهیا باشد اما وقتی سوره‌ای یکجا نازل شد، عمل نکردند؛ و اتفاقا یکی از نکات جالب این است که قرآن وقتی در مقام بیان موضع منافقان (که منطق‌شان «نومن ببعض و نکفر ببعض» بوده) برمی‌آید، تعبیر «أنزل» ‌را به کار می‌برد که نشان می‌دهد قرآن کریم در کلیتش بوده که برای آنها چالش ایجاد می‌کرده است. وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیتَ الْمُنافِقینَ یصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (نساء/ ۶۱) ▫️برخی هم بر این باورند که تفاوت این دو تعبیر در این است که در «أنزل»، صدور فعل از فاعل، بیشتر مورد عنایت است؛ اما در «نزّل» خود فعل از جهت وقوع و تعلق گرفتن آن به متعلَقش، بیشتر مورد توجه است. 🔖جلسه ۹۷ http://yekaye.ir/al-qadr-097-01/ @yekaye
🔹ربِّ در آیه ۷۴ همین سوره گذشت که ▪️ماده‌های «ربب» ، «ربی» ، «ربو» ، و «ربأ» چنان به هم نزدیک است که در توضیح اصل ماده اینها بیان اهل لغت گاه بسیار به هم نزدیک می‌شود؛ و به تَبَعِ آن، اینکه کلمه «ربّ» و «تربیت» واقعا از دو اصل مستقلند یا هر دو از یک اصل‌اند محل اختلاف است. ▪️ابن فارس بر این باور است که ماده «ربب» در اصل بر سه معنا دلالت دارد، که این سه معنا نیز بسیار به هم نزدیکند و چه بسا بتوان آنها را به یک معنا برگرداند: ▫️یکی اصلاح شیء و قیام بر آن، که ربّ به معنای مالک و خالق و صاحب؛ و نیز به معنای اصلاح کننده چیزی (مصلحٌ للشیء) از همین اصل است؛ و «ربیبة» (وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي‏ في‏ حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ؛ نساء/۲۳) و «رِبّی» (وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ؛ آل عمران/۱۴۶) نیز از همین اصل است. ▫️دوم ملازم چیزی بودن و اقامه بر آن است که با معنای اول بسیار نزدیک است، که در این معنا کلماتی «رَباب» برای ابرهای باران‌زا؛ و یا «رُبَّی» ‌برای گوسفندی که به خاطر شیرش دائما در خانه نگه داشته می‌شود گفته می‌شود. ▫️و سوم، ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است، که این معنا نیز به دو معنای قبل نزدیک است. در این معناست کلماتی مانند «الرِّبابة» به معنای عهد، که به دو نفر که هم‌پیمان می‌شوند نیز «أَرِبَّة» گویند؛ ویا به آب فراوان از این جهت که یکجا جمع شدن «رَبَب» گویند همچنین به گله‌های گاو وحشی «رّبْرَب» گویند ظاهرا بدین جهت که با هم حرکت می‌کنند؛ وی با اینکه بین «ربب» با «ربو» و «ربی» فرق می‌گذارد اما محتمل می‌داند که «تربیة» از هریک از دو ماده «ربب» یا «ربی» باشد. ▪️اما راغب اصفهانی ظاهرا دو ماده «ربب» و «ربی» را به یک معنا برمی‌گرداند و در مقابل، ماده «ربو» را از این دو جدا می‌کند؛ چرا که وی اصلِ «ربّ» را برگرفته از «تربیة» می‌داند و بیان می‌کند که تربیت عبارت است از اینکه چیزی را از حالی به حالت دیگر درآوردن تا اینکه به حالت نهایی خود برشد، و سه فعل «رَبَّهُ» (ثلاثی مجرد از ربب) و «ربّاهُ» (باب تفعیل از «ربی») و «رَبَّبَهُ» (باب تفعیل از «ربب») را به یک معنا می‌شمرد؛ و از سوی دیگر «بحث مستقلی درباره ماده «ربو» باز کرده و کلماتی مانند «ربوة» و «ربا» را دلالت بر معنای زیادی و علو دارد جزء آن برمی‌شمرد. ▫️در نگاه راغب، کلمه «رَبّ» مصدری است که به نحو استعاری برای فاعل به کار می‌رود؛ و به صورت مطلق فقط در مورد خداوند متعال که متکفل مصلحت کل موجودات است به کار می‌رود: «بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ» (سبأ/۱۵) و بر این اساس، تعبیر «أرباب» در آیه «وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً» (آل عمران/۸۰) به معنای آلهه (خدایان) دانسته است. ▪️وی توضیح می‌دهد که این کلمه به صورت مضاف هم برای خداوند (رَبِّ الْعالَمِينَ، فاتحة/۱؛ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ، صافات/۱۲۶) و هم برای غیرخداوند (اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ،‏ يوسف/۴۲؛ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّكَ‏، يوسف/۵۰) به کار می‌رود. «ربّانیّ» هم منسوب به «ربّان» است (شبیه عطشان) ▫️و برخی هم گفته‌اند منسوب به «ربّ» است؛ یعنی کسی که علم را ربوبیت می‌کند (همچون حکیم») ویا اینکه خود را با علم تربیت می‌نماید (لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ، مائدة/۶۳؛ كُونُوا وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُون‏، آل عمران/۷۲) ▫️و برخی هم گفته‌اند منسوب به «ربّ» به معنای خداست؛ و ربانی به معنای شخص الهی می‌باشد، چنانکه از امیرالمومنین ع روایت شده «أَنَا رَبَّانِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ» و زیاد شدن نون در آن شبیه زیاد شدن در کلماتی مانند جسمانیّ است؛ و برخی هم گفته‌اند اصل آن سریانی است؛ و «رِبِّيّ» نیز همانند «رَبّانيّ» است. 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه توضیح «رب» ▪️مرحوم مصطفوی نیز اگرچه معتقد است که در اشتقاق اکبر همه این ماده‌ها را به هم برمی‌گردند، اما به لحاظ معنایی بین سه حالت «ربب» و «ربو» و «ربأ» تفاوت می‌گذارد و بر این باور است که ماده «ربب» بر سوق دادن چیزی به سمت کمال و رفع نقایص آن دلالت دارد، و بدین جهت است که در خصوص اصلاح، انعام و تفضل، تدبیر، به تمام رساندن و … به کار می‌رود و مالکیت و صاحب بودن و سروری و زیادت و نمو و علو و … از لازمه‌های این معناست؛ و از نظر او، کلمه «رَبّ» هم برای دلالت بر مصدر و هم برای دلالت بر وصف به کار می‌رود (شبیه ضرب و صعب) و بر مبالغه در اتصاف و ثبوت ربوبیت دلالت دارد؛ ربّ کسی است که تربیت شأن اوست و این صفت در او همواره برقرار است؛ که البته تربیت هر چیزی به فراخور خودش است. وی همچون راغب اصفهانی بر این باور است که تربیت، نه از ماده «ربو» به معنای زیادت و نمو، بلکه از همین ماده «ربب» است و مطلب را این گونه توضیح می‌دهد این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود به خاطر تضاعف مکرر (که سه تا حرف ب پشت سر هم قرار می‌گیرد) تخفیف داده می‌شود و حرف باء آخر به صورت «ی» تسهیل می‌شود چنانکه در کلماتی مانند «تصدية» و «دسّاها» و «أمليت» چین حالتی رخ داده و اصل این کلمات «تصديد» و «دسّسها» و «أمللت» بوده است؛ و با این توضیحات واضح است که ایشان «رِبّی» را هم منسوب به «ربّ» می داند. ▪️برخی از اهل لغت، مبنایشان این است که به لحاظ اشتقاقی با نظر دقیق، کلمه دو حرف اصلی، و نه سه حرف دارد؛ و حرف سوم فقط رنگ و بوی خاصی به کلمه می‌دهد؛ اما حتی اگر به نحو کلی این سخن قابل قبول نباشد، ‌دست کم در جایی که حرف عله، همزه ویا تکرار یکی از دو حرف در کار است، چنین اشتقاقی بسیار محتمل به نظر می‌رسد و قرابت معناییِ ماده‌ها «ربب» ، «ربی» ، «ربو» ، و «ربأ» می‌تواند موید این مطلب باشد. 🔖جلسه ۱۰۴۱ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/ @yekaye
🔹الْعالَمینَ درباره ماده «علم» ▪️برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت می‌کند بر اثری در چیزی که مایه تمایز آن از غیرش می‌شود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» هم به همین جهت چنین نامیده شده و کلمه «عَلَم» (جمعِ آن: أعلام) هم که به معنای «پرچم» و نیز به معنای «کوه بلند» به کار می‌رود نیز به همین جهت است و «عِلم» به معنای شناخت و نقطه مقابل «جهل» هم از باب قیاس آن به عَلَم وعلامت چنین نامیده‌اند و یک شاهد بر این قیاس هم این است که آیه «و إنّه لَعَلَم للسّاعة» به صورت «و إنّه لَعَلَم للسّاعة» هم قرائت شده است؛ یعنی نزول حضرت عیسی ع هم نشانه‌ای برای نزدیکی قیامت است و هم چیزی است که با آن نزدیکی قیامت دانسته می‌شود (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۱۰۹-110 ) «مَعالِم الطریق» هم آثار و علامت‌هایی است که یک مسیر (الطریق) را با آنها تشخیص می‌دهند (أساس البلاغة، ص۴۳۴ ) ▪️در مقابل برخی «عِلم» به معنای «شناخت» را محور اصلی معنای این ماده دانسته و البته برای این هم دو گونه تحلیل یافت شد. ▫️برخی گفته‌اند که اصل این ماده دلالت دارد بر حضور و احاطه بر چیزی؛‌ که البته احاطه به حسب اختلاف قوا و حدود متفاوت می‌باشد ... و اثر چیزی و نیز اموری همچون کوه و پرچم که علامت و نشانه چیزی می‌باشند را از مصادیق این معنا قلمداد کرده‌اند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص: 206و210 ). ▫️برخی هم معنای محوری این ماده را دلالت و هدایت کردن به سوی یک معنا (اعم از جهت، راه، حد و اندازه، و ...) دانسته‌اند چنانکه «عَلَم» (چه به معنای پرچم و چه به معنای نشانه و کوه بلند همگی برای دلالت کردن و نشان دادن چیزی است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، 1512) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه ماده «علم» (2) 🔸تفاوت «علم» با کلمات مشابه: «عِلم» به معنای ادراک و شناخت است که به کلماتی مانند «معرفت» و «یقین» و «شعور» و «عقل» و «فطنة» و «فهم» و «فقه» و «بصیرت» و «درایت» و «اعتقاد» و «حفظ» و «ذکر» و «خبر» و «رویت» و «تبیین» و «شهود» نزدیک است و بیان تفاوت آنها می تواند به فهم دقیقتری از آن کمک کند. ▪️در تفاوتش با «معرفت» گفته‌اند که معرفت اخص از علم است؛ یعنی علمی است به یک چیز معین که کاملا آن را از غیرش متمایز می‌سازد؛ در حالی که علم می‌تواند مجمل یا مفصل باشد؛ و این را با بیان دیگری هم مطرح کرده‌اند که فعل «عَلِمَ» اقتضای اولیه‌اش دومفعولی است یعنی وقتی گفتی «علمت زیدا» باید یک مفعول دیگر بیاوری که آن تفصیلی را بیان کنی اما فعل عرف را براحتی می‌توان یک مفعولی آورد و گفت «عرفت زیدا» [که توضیح بیشتر این نکته در ذیل بحث از فعل «علم» خواهد آمد] (الفروق في اللغة، ص72-73 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص206 ) و برخی علاوه بر این دو نکته فوق (تفاوت لفظی در یک یا دومفعولی بودن؛ و تفاوت معنوی در اجمال و تفصیل) افزوده‌اند معرفت غالبا به چیزی تعلق می‌گیرد که بعد از ادراک شدن از قلب رفته باشد؛ یعنی چیزی که از یاد رفته و دوباره احضار می‌شود لذا نقطه مقابل معرفت را «انکار» می‌گویند؛ در حالی که علم این چنین نیست و نقطه مقابل علم را جهل (ندانستن) می‌گویند؛ و تفاوت دیگر اینکه معرفت به ذات شیء تعلق می‌گیرد ولی علم به احوالات شیء. (تاج العروس، ج‏17، ص496 ) ▪️در تفاوتش با «یقین» گفته‌اند که علم اعتقاد به چیزی در حد اعتماد کردن است؛ اما یقین آن است که نفس آرام بگیرد و دل انسان خنک شود (لذا تعبیر «برد الیقین: خنکی یقین» رایج است)؛ در واقع یقین جایی است که با سکون و طمانینه قلبی همراه باشد و به همین جهت است که خداوند به یقین متصف نمی‌شود؛ به تعبیر دیگر یقین نقطه مقابل شک است و «موقن» به کسی گویند که با رسیدن به علم از حیرت شک بیرون آید؛ و به همین جهت که با آمدن علم شک رفع می‌شود به علم یقین می‌گویند (الفروق في اللغة، ص74 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص206 ) ▪️در تفاوتش با «شعور» گفته‌اند که شعور علمی است که به نحو دقیق به چیزی برسد مانند دقت و ظرافت شَعر (= مو) و شاعر را هم به خاطر همین نکته‌سنجی‌اش شاعر گفته‌اند؛ و باز در مورد خداوند این ماده به کار نمی‌رود زیرا برای خدا دقیق و غیردقیق معنی ندارد؛ و البته برخی گفته‌اند شعور چون ادراک با مشاعر (= حواس) است در مورد خداوند به کار نمی‌رود (الفروق في اللغة، ص74 ) ▪️در تفاوتش با «عقل» هم گفته‌اند عقل آن علم بدیهی‌ای است که انسان را از ارتکاب زشتی‌ها باز می‌دارد؛ و از تعبیر «عقل البعیر: بر شتر پابند نهادند» گرفته شده است؛ هرچند این مناقشه شده که با توجه به اینکه در اهل بهشت هم عقل هست و در آنجا میل به زشتی‌ها و منعی از زشتی‌ها در کار نیست شاید بهتر باشد عقل را ناظر به همان معلومات بدیهی در نزد انسان بدانیم بویژه که نقطه مقابل عقل، حُمق است و احمق کصرفا نادان نیست بلکه کسی است که از معلومات واضح خود استفاده نمی‌کند (الفروق في اللغة، ص75-76 ) ▪️در تفاوتش با «فطنة» (فطانت) هم گفته‌اند که «فطنة» تنبه پیدا کردن به معانی است چنانکه نقطه مقابلش «غفلت» استگ در واقع فطنه علم پیدا کردن به چیزی از وجه غامش و پیچیده آن است؛ لذا مثلا نمی‌گویند کسی نسبت به خودش فطانت پیدا کرد؛ و می‌توان گفت اخص از علم است. (الفروق في اللغة، ص77 ) ▪️در تفاوتش با «فهم» هم گفته‌اند که فهم علم به معنای کلام است در هنگام شنیدن؛ لذا می‌گویند فلانی «بد فهم» است وقتی که در درک مطالبی که می‌شنود خیلی معطل کند؛ و به همین جهت است که فهم هم در مورد خداوند اطلاق نمی‌شود زیرا خداوند به همه چیز از ازل آگاه است؛ وگفته شده که فهم فقط در خصوص کلام و سخن به کار می‌رود نه هر دانستنی؛‌مثلا هیچگاه نمی‌گوییم من رفتن فلانی را فهمیدم؛ و البته در اشاراتی که به جای کلام به کار می‌رود هم به همین مناسبتی که با کلام دارد تعبیر فهم را به کار می‌برند (الفروق في اللغة، ص79 ) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه ماده «علم» (3) 🔸بقیه تفاوت «علم» با کلمات مشابه: ▪️در تفاوتش با «فقه» گفته‌اند که فقه علم به مقتضای کلام پس از تامل است؛ و لذاست که به خداوند اطلاق نمی‌شود زیرا در خداوند تامل کردن راه ندارد؛ و این هم صرفا در مورد کلام و سخن به کار می‌رود نه مطلق دانسته‌ها: «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/۹۳) «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» (اسراء/۴۴) (الفروق في اللغة، ص80 ) ▪️در تفاوتش با «حس» (و احساس کردن) هم گفته شده که حس به لحظه آغاز علم و آگاهی گفته می‌شود چنانکه خداوند فرمود: « فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى‏ مِنْهُمُ الْكُفْرَ» (آل عمران/۵۲) یعنی علمش در همان وهله اول؛ و حواس هم چیزهایی‌اند که در همان مواجهه اول علمی را برای ما به ارمغان می‌آورند (الفروق في اللغة، ص82 ) ▪️در تفاوتش با «بصیرت» هم گفته‌اند که بصیرت تکامل عمل و معرفت به چیزی است (الفروق في اللغة، ص84 ) ▪️در تفاوتش با «درایت» هم گفته‌اند درایت به معنای فهم است و عبارت است از اینکه انسان در خصوص چیزی که بر وی وارد می‌شود دچار سهو نشود و آن را خوب بفهمد. (الفروق في اللغة، ص84 ) ▪️و در تفاوتش با «اعتقاد» گفته‌اند که اعتقاد اسمی است برای جنس فعل به هر نحوی که که این اعتقاد حاصل شود؛ در واقع اصل آن از گره زدن (عقد) ریمان گرفته شده گویی کسی که به چیزی عالم می‌شود مانند کسی است که گره محکمی به آ» چیز می‌زند؛ و البته هر عالمی معتقد نیست و در واقع کاربرد کلمه اعتقاد در خصوص علم مجازی است. (الفروق في اللغة، ص85 ) ▪️تفاوتش با «حفظ» در این است که حفظ در خصوص علم به شنیده‌هاست و عموما در خصوص کلام و سخن به کار می‌رود نه در معلوماتی که با مشاهده و مانند آن حاصل می‌شود؛ و نیز می‌توان گفت حفظ علمی است که تداوم داشته باشد بدون اینکه خلل یا نسیانی در آن وارد شود چنانکه این کلمه در خصوص حافظان قرآن به این معنا به کار می‌رود. (الفروق في اللغة، ص85 ) ▪️تفاوتش با «ذکر» در این است که اگرچه ذکر هم یک نوع علم است اما صرفا به آنچه بعد از فراموشی به دست می‌آید گفته می‌شود و غالبا در خصوص علوم بدیهی اطلاق می‌گردد و نقطه مقابل آن «سهو» و «نسیان» است (الفروق في اللغة، ص85 ) ▪️تفاوتش با «خبر» در این است که «خبر» علم به کنه معلومات به حقیقت آنهاست و لذا معنایی زاید بر علم دارد. (الفروق في اللغة، ص86 ) ▪️در تفاوتش با «رویت» هم گفته‌اند که رویت فقطبرای علم به موجود به کار می‌رود در حالی که علم برای موجود و معدوم استفاده می‌شود (الفروق في اللغة، ص86-87 ) ▪️تفاوتش با «تبیین» در این است که علم اعتقاد به چیزی است آن طور که هست به نحو قابل اعتماد خواه قبلا اشتباه و ابهامی در آن بوده باشد یا خیر؛ اما تبیین در جایی است که یک نحوه لبس و ابهامی قبلا در کار بوده باشد (الفروق في اللغة، ص88 ) ▪️تفاوتش با «شهود» و «شهادت» در این است که شهود اخص از علم است و علم به وجود اشیاء‌است بدون واسطه؛‌و شاهد به لحاظ معنایی در مقابل غایب است؛ و لذا بر آنچه با حواس درک می‌شود و نیز آنچه بدیهی است اطلاق می گردد؛ در واقع شهادت هم صرفا ناظر به امر موجود است؛ اما علم شامل موجود و معدوم می‌شود. (الفروق في اللغة، ص88 ) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه ماده «علم» (4) ▪️«علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار می‌رود ؛ بسیاری از اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانسته‌اند (تاج العروس، ج‏۱۷، ص۵۰۰ ) و به نظر می‌رسد کاربرد آن در آیه «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ‏» (يوسف/76) هرچند که «علیم» در این آیه می‌تواند اشاره به خود خداوند باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص581 ) که البته در این حالت هم باز اشاره به کثرت علم اوست؛ ▪️هرچند که برخی بر این باورند که این کلمه بخصوص با توجه به اینکه عموما در مورد خداوند به کار رفته [161 مورد در قرآن کریم به کار رفته؛ که جز ۸ مورد که عبارتند از: «ساحِرٍ عَليمٍ» (اعراف/109و۱۱۲؛ یونس/۷۲؛ شعراء/۳۴) «سَحَّارٍ عَليمٍ» (شعراء/37) «غُلامٍ عَليمٍ» (حجر/53؛ ذاریات/۲۸) «إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ» (یوسف/55) ویکی هم آیه فوق که احتمال استعمالش در مورد غیر خدا هم هست همگی در مقام توصیف خداوند است] ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است؛ ▫️بویژه که صیغه مبالغه دیگری از این ماده به صورت «عَلَّام» (که دلالت بر کثرت علم و احاطه دارد) نیز به کار رفته است: « إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ» (مائده/109 و ۱۱۶) 🔸و در واقع ایشان قائلند که تفاوت بین «عالم» [که جمع آن هم به صورت سالم: «وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» (عنکبوت/43)، «وَ ما نَحْنُ بِتَأْويلِ الْأَحْلامِ بِعالِمينَ» (یوسف/44) و هم به صورت مکسر: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء» (فاطر/۲۸) ، «أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَني‏ إِسْرائيلَ» (شعراء/197) رایج است] با «علیم» این است که «عالم» صرف اشاره به برخورداری از «علم» است اما «علیم» ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص210 )؛ ▪️در حالی که دیگران گفته‌اند: تفاوت این دو در آن است که «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» می‌کند یعنی در جایی به کار می‌رود که معلومی در کار باشد و همواره متعدی است، [مانند «عالِم الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ» (انعام/۷۳؛ توبه/۹۴ و ۱۰۵؛ رعد/۹؛ مومنون/92؛ زمر/۴۶؛ سجده/۶؛‌ حجر/۲۲؛ جمعه/۸؛ تغابن/۱۸) هرچند که گاه بدون مفعول هم آمده که چه‌بسا بتوان گفت به قرینه مفعولش حذف شده است؛ مانند: «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمينَ» (روم/22)]؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشان‌دهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته می‌شود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی می‌گویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد؛ و شبیه این تفاوت را بین «مبصر»‌ و «بصیر» و «قادر» و «قدیر» هم مطرح کرده‌اند. (الفروق في اللغة، ص۸۰ ) چنانکه در قرآن کریم هم کلمه «علیم» یا بدون متعلق آمده، مانند «إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ» (بقره/115) «فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ» (بقره/158) «إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ» (بقره/181)؛ ویا اگر متعلقی داشته با حرف «ب» بوده است، مثلا:‌ «هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ» (بقره/29) «وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ» (بقره/95) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ» (بقره/283)؛ هرچند که گاه «عالم» هم با حرف اضافه «ب» می‌آید مانند: «وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ» (انبیاء/51) «وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عالِمينَ» (انبیاء/81). ▪️«معلوم» چون اسم مفعول است در اصل باید به چیزی که بدان علم تعلق گرفته باشد بگویند؛ اما در بسیاری از مواقع تعبیر ضرورتا متعلق علم بودنش مد نظر نیست؛ بلکه برای اشاره به چیزی است که کاملا معین و مشخص شده است و لذا می‌تواند مورد علم واقع شود: «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ» (بقره/۱۹۷)، «وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ» (حجر/4) «أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ» (صافات/41) ، «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (صافات/164)، «وَ الَّذينَ في‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ» (معارج/24) «قَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/21؛ مرسلات/۲) ، «يَوْمٍ مَعْلُومٍ» (شعراء/38 و 155؛ واقعه/50)، «في‏ أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ» (حج/۲۸) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه ماده «علم» (5) ▪️این کلمه وقتی به صورت فعل به کار می‌رود گاه تک‌مفعولی است و گاه دومفعولی؛ البته چنانکه در بحث از تفاوت این ماده با کلمه «معرفت» اشاره شد برخی بر این باورند که اصل در کلمه «علم» این است که دو مفعول داشته باشد و وقتی یک مفعولی به کار رود به معنای «معرفت» (که کاملا تشخص دارد) می‌باشد (الفروق في اللغة، ص17 ) ▫️و البته گاه «عرف» و «علم» به جای همدیگر هم به کار می‌روند مانند «تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/۸۳) که به معنای «عَلِمُوا من الحق» است ویا «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِم‏ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ» (انفال/۶۰) که به معنای «لَا تَعْرِفُونَهُم اللّهُ يَعْرِفُهُمْ» است. (المصباح المنير، ج‏2، ص427 ) ▪️ در هر صورت موید تحلیل مذکور این نقل قول از ابن الاعرابی است که حتی ماده «رأی» که در اصل یک مفعولی است وقتی دومفعولی به کار می‌رود که به معنای «علم» (نه دیدن با چشم) باشد (كتاب الماء، ج‏2، ص498 ). ▪️برخی مطلب را این گونه تحلیل کرده‌اند که علم اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی و اگر به معنای «عرف» باشد یک مفعولی به کار می‌رود (المصباح المنير، ج‏2، ص427 ) ▪️ و برخی هم این گونه تحلیل کرده‌اند که علم به معنای ادراک است؛ اما ادراک بر دو قسم است؛ یکی ادراک ذات چیزی؛ یعنی شناختی که به یک شیء و یک وجود معین تعلق می‌گیرد که در این حالت یک مفعول می‌گیرد [که ظاهرا ماده «عرف» هم ناظر به چنین ادراکی است] مانند «لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ‏» (أنفال/60)؛ و گاهی شناخت گزاره‌ای است؛ ‌یعنی حکم کردنی در مورد چیزی (که الف ب است) که در این صورت دو مفعول می‌گیرد مانند «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ‏» (ممتحنة/10)، «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... لا عِلْمَ لَنا» (مفردات ألفاظ القرآن، ص580 ) ▪️فعل «علم» با اینکه خودش متعدی (و در بسیاری از موارد متعدی به دو مفعول) است اما وقتی به ابواب افعال و تفعیل می‌رود مفعول جدیدی هم می‌گیرد و «اعلام» و «تعلیم» هر دو به معنای مطلبی را به کسی شناساندن است؛ 🔸 در تفاوت این دو گفته‌اند که «إعلام» مختص به خبردادن سریع است (یعنی صرف اطلاع رسانی) اما «تعلیم» در جایی است که با تکرار و مداومت و اموری از این سنخ اثری در نفس متعلم حاصل می‌شود که آن دانسته در وی باقی بماند؛ مانند «الرَّحْمنُ؛ عَلَّمَ الْقُرْآنَ‏» (رحمن/1- 2)، «الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ؛ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» (علق/4)، «وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا» (أنعام/91)، «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ» (نمل/16)، «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» (بقرة/129)، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (بقرة/31)، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (كهف/65)، «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (كهف/66)، [«وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّه» (مائده/۴)]و البته این دو گاه به جای هم به کار می‌روند مانند: «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ‏» (حجرات/16) (مفردات ألفاظ القرآن، ص580-581 ) ▪️و برای دریافت و اخذ علم از باب تفعل استفاده می‌شود «فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ» (بقره/۱۰۲) هرچند که گاه از اسم مفعول باب تفعیل هم برای این مقصود استفاده می‌شود که در آنجا نیز تاکید بر مورد تعلیم واقع شدن شخص است نه اخذو دریافت او: «قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ» (دخان/14) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه ماده «علم» (6) ▪️«علامت» که چیزی است که با آن به چیز دیگر پی می‌برند و آن را می‌شناسند، در فارسی هم به همین معنا رایج است «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُون‏» (نجم/۱۶) ▪️ و «عَلَم» (که جمع آن أعلام است) نیز چنانکه اشاره شد هم برای اشاره به پرچم و هر چیزی که به عنوان نماد و علامتی که راه را نشان دهد و به تعبیر دیگر اثری که با آن چیزی معلوم می‌شود به کار می‌رود (چنانکه آیه ۶۱ سوره زخرف در قرائتی به صورت «وَ إِنَّهُ لَعَلَمٌ لِلسَّاعَةِ» قرائت شده) و هم برای اشاره به کوه بلند؛‌ چنانکه در آیات «وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏» (شوری/۳۲) و «وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلام‏» (الرحمن/۵۵) کشتی‌ها به کوههای برافراشته تشبیه شده‌اند. (كتاب العين، ج‏2، ص152-153 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص581 ) 🔸کلمه «علامة» با کلماتی همچون «دلالت» و «آیه» و «اثر»‌ و «اماره» و «رسم» نزدیک است و بیان تفاوت اینها می‌تواند به فهم دقیقتر معنای آن کمک کند: ▪️ در تفاوت آن با «دلالت» (ماده «دلل») گفته‌اند که دلالت در جایی به کار می‌رود که هر ناظری بتواند از روی آن به آنچه باید دانسته شود پی ببرد؛ در حالی که «علامت» را کسی می‌شناسد که به وی را به طور خاص از این علامت بودن مطلع کرده باشند؛ چرا که دلالت به اقتضای دلالتگری خود شیء است اما علامت به وضع و قرارداد است (الفروق في اللغة، ص62 ) ▪️در تفاوت آن با «آیه» گفته‌اند که «آیه» آن علامتی است که [در دلالتگری و علامت بودنش] ثابت [و همیشگی] باشد چرا که از ماده «أیی» است که وقتی کسی در جایی حبس شده باشد می‌گوید «تأييت بالمكان» (الفروق في اللغة، ص62 ) ▪️ در تفاوتش با «اثر» (در فارسی: «رد» به معنایی که در ترکیب «ردپا» به کار می‌رود) گفته‌اند که «أثر» همواره بعد از چیزی است اما علامت غالبا قبل از چیزی است. (الفروق في اللغة، ص62 ) ▪️ در تفاوت آن با «سمه» (= نشانه) گفته‌اند «سمه» (از ماده «وسم») نوع خاصی از علامات است؛ و آن علامتی است که با آتش بر روی جسم حیوانات می‌زدند؛ و اصل معنای آن تاثیر گذاشتن در چیزی است (الفروق في اللغة، ص62 ) ▪️ در تفاوت آن با «أمارة» گفته‌اند که «اماره» علامت ظاهری است؛ چنانکه اصل ماده «أمر» بر ظهور دلالت دارد؛ و از همین باب است که وقتی چیزی زیاد شد (که با زیاد شدنش شأنش ظهور می‌یابد) تعبیر «أمر الشیء» به کار می‌برند؛ . مشورت را هم اماره می‌گویند چون رای نهایی با آن آشکار می‌شود. (الفروق في اللغة، ص63 ) ▪️ تفاوتش با «رسم» هم در این است که رسم آشکار کردن اثر در چیزی است تا آن چیز علامت در آن زمینه قرار گیرد در حالی که علامت می‌تواند این گونه باشد یا به نحو دیگر؛ مثلا می‌گوییم دست زدن عمرو علامت آمدن زید است در حالی که اثر آن نیست. (الفروق في اللغة، ص63 ) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه ماده «علم» (7) ▪️اما در مورد کلمه «عالَم» که غالبا به «جهان» ترجمه می‌شود، اغلب این کلمه و دو کلمه «عَلَم» و «عَلامة» را کاملا مرتبط به هم دانسته‌اند؛ ▪️مثلا مرحوم مصطفوی این گونه شرح داده‌ که «عَلَم» اسم است برای آنچه به وسیله آن چیزی دانسته می‌شود و دو کلمه «عالَم» و «عَلام» (که به صورت «عَلامة» هم تعبیر می‌شود ) هم که صرفا یک الف (یکی بعد از «ع» و دیگری بعد از «ل») بدانها اضافه شده همین معنا را با یک نحوه امتداد می‌رساند؛ و در همین راستا وی بر این باور است که «عالَم» وقتی به صورت مفرد به کار رود شامل هر موجودی مفرد یا نوعی از موجودات می‌شود؛ ولی وقتی به صورت جمع سالم به کار رود صرفا مختص به ذوی العقول است یعنی فقط شامل انسانها می‌شود و شامل جمادات و نباتات و حیوانات نمی‌شود؛ و کاربردهای قرآنی کلمه «عالمین» را هم شاهد بر این مدعا گرفته‌اند؛ مانند «نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً» (فرقان/۱)؛ «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ» (یوسف/۱۰۴؛ ص/۸۷؛ تکویر/27) «تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ‏» (اعراف/۸۰؛‌عنکبوت/۲۸) «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ» (آل عمران/96) «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى‏ لِلْعالَمِينَ» (انعام/۹۰) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص210-211 ) ▪️یا ابن فارس درباره وجه تسمیه «عالَمون» می‌گوید از این باب است که هر مخلوقی به خودی خود یک «عَلَم» (نشانه‌)ای است؛ و به این قول هم اشاره می‌کند که وجه تسمیه «عالَم» به خاطر اجتماعش است چنانکه در آیه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏» یعنی جمیع خلایق؛ و آن را بعید ندانسته به خاطر اینکه به دریا (که جایی است که آب فراوانی در آن جمع شده باشد» «عَيْلم» گویند (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۱10 ؛ كتاب العين، ج‏2، ص153 ) ▪️یا راغب اصفهانی بعد از اینکه اشاره می‌کند که «عالَم» اسم فلک و محتویات آن است می‌گوید «عالَم» در اصل اسم است برای چیزی که به وسیله آن، چیزی «معلوم» می‌شود (چنانکه «خاتَم» (مُهر) هم اسم چیزی است که به وسیله آن نامه ختم می‌شود) و به این معنا اسم آلت است؛ و آلت است از جهت دلالتی که بر سازنده خود دارد و او را معلوم می‌کند. وی با اینکه از امام صادق ع حدیثی نقل می‌کند که وقتی قرآن «عالم» را به صورت جمع سالم جمع می‌بندد مقصودش انسانهاست که هر یک از آنها را به منزله «عالَم»ی قرار داده است؛ و خودش هم اذعان دارد که جمع سالم برای ذوی العقول به کار می‌رود با این حال به نظرش می‌آید که تعبیر «عالمین» می‌تواند شامل همه اصناف مخلوقات بشود و و چون انسانها هم درزمره همه مخلوقات هستند هرجا انسان با دیگران همراه شود لفظ متناسب با انسان (یعنی جمع سالم) غلبه می‌کند(مفردات ألفاظ القرآن، ص581-۵۸۲ ) و از قول برخی مفسران نقل شده است که «عالَم» در اصل به معنای «ما یُعلَم به: آنچه به وسیله آن شناخته می‌شود» بوده است، کم‌کم منحصر شده به «آنچه به وسیله آن، خالق شناخته می‌شود»؛ و در مرحله بعد مخصوص شده به «مخلوقات دارای عقل و شعور، یعنی جن و انس» (تاج العروس، ج‏۱۷، ص۴۹۹)؛ ▫️ اما به نظر می‌رسد در خصوص تعبیر «عالمین» حق با مرحوم مصطفوی باشد؛ یعنی علاوه بر رواج کاربرد جمع سالم در خصوص ذوی العقول، و حدیث امام صادق ع، از ۷۳ مورد کاربرد قرآنی این کلمه به صورت جمع سالم (همگی به صورت «عالَمین») تمامی این موارد (غیر از مواردی که کاملا ناظر به خداوند است مانند «رب العالمین» (42 مورد) یا «إِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ (آل عمران/97) و از حیث گستره شمول ربوبیت خداوند منطقا ظرفیت این را دارد که شامل همه مخلوقات شود و نمی‌توان قاطعانه آن را منحصر به غیر انسانها کرد ) ظهور در انسانها دارد؛ نه مطلق آفریدگان. 📿ماده «علم» و مشتقاتش 854 بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️۱) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند: ای مردم همانا خداوند عز و جل پیامبرش حضرت محمد ص را به هدایت مبعوث کرد و کتاب را به حق بر او نازل کرد در حالی که شما نسبت به کتاب آسمانی و کسی که آن را نازل کرد و رسول او و کسی که او را فرستاد ناآگاه بودید؛ او در زمانی فرستاد که مدتها بود کسی را نفرستاده بود ...؛ پس پیامبر نسخه‌ای از صحیفه‌های پیشین [= کتابهای آسمانی] آورد که آنچه پیش از وی بود را تصدیق می‌کرد و در آ» حلالها تفصیل داده شده و حرامها بیان شده بود؛ و آن همان قرآن است؛ پس آن را به سخن درآورید؛ و البته هرگز برای شما سخن نخواهد گفت؛ ‌اما من به شما از آن خبر می دهم؛ همانا در آن است علم آنچه سپری شده و علم آنچه تا روز قیامت می‌آید؛ و حکم در خصوص آ»چه بین شما رخ می‌دهد و بیان هرآن چیزی که در آن اختلاف می‌کنید؛ که اگر از من درباره آن سوال کنید قطعا به شما از آن خبر می دهم که همانا من عالمترین شمایم. و رسول الله ص در حجة الوداع فرمودند: همانا من شما را ترک خواهم گفت و در کنار حوض [کوثر] ‌منتظر شمایم ... و همانا از شما درباره ثقلین (دو امر سنگین و وزین) سوال خواهم کرد. گفتند آن دو ثقل چیست؟ فرمود: کتاب الله، ثقل اکبرست؛‌ یک سویش به دست خداست و سوی دیگر به دست شما؛ پس بدان تمسک جویید تا هرگز گمراه نشوید و هرگز نلغزید؛ و ثقل اصغر، اهل بیتم است؛ و همانا خداوند لطیف خبیر به من خبر داد که قطعا آن دو از هم جدا نشوند تا اینکه در کنار حوض بر من وارد شوند ... 📚تفسير القمي، ج‏1، ص3 وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ عَز وَ جَلَّ بَعَثَ نَبِيَّهُ مُحَمَّداً ص بِالْهُدَى وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَ أَنْتُمْ أُمِّيُّونَ عَنِ الْكِتَابِ وَ مَنْ أَنْزَلَهُ وَ عَنِ الرَّسُولِ وَ مَنْ أَرْسَلَهُ، أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ... فَجَاءَهُمُ النَّبِيُّ ص بِنُسْخَةِ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَى وَ تَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلِ الْحَلَالِ وَ بَيَانِ الْحَرَامِ وَ ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ فَلَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ، أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ أَنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا مَضَى وَ عِلْمَ مَا يَأْتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حُكْمَ مَا بَيْنَكُمْ وَ بَيَانَ مَا أَصْبَحْتُمْ فِيهِ مختلفون [تَخْتَلِفُونَ‏] فَلَوْ سَأَلْتُمُونِي عَنْهُ لَأَخْبَرْتُكُمْ عَنْهُ لِأَنِّي أَعْلَمُكُمْ‏. وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي حِجَّةِ الْوَدَاعِ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ «إِنِّي فَرَطُكُمْ وَ إِنَّكُمْ وَارِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْضَ، ... أَلَا وَ إِنِّي سَائِلُكُمْ عَنِ الثَّقَلَيْنِ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الثَّقَلَانِ قَالَ كِتَابُ اللَّهِ الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ طَرَفٌ بِيَدِ اللَّهِ وَ طَرَفٌ بِأَيْدِيكُمْ فَتَمَسَّكُوا بِهِ لَنْ تَضِلُّوا وَ لَنْ تَزِلُّوا وَ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ عِتْرَتِي وَ أَهْلُ بَيْتِي فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ... ✅حدیث ثقلین از روایات متواتر بین شیعه و سنی است که پیامبر اکرم ص در موقعیت‌ها و به مناسبت‌های مختلف بدان اشاره کردند و غالبا شیعیان در بحث امامت بدان استناد می‌کنند. اما بسیاری از اوقات غفلت می‌شود از توضیحی که پیامبر اکرم در این حدیث در وصف قرآن کریم مطرح کردند که برخی از این تعابیری که در این حدیث در توصیف قرآن کریم آمده در ادامه تقدیم می‌شود: @yekaye
☀️ب. رسول الله ص فرمودند: همانا در میان شما دو چیز باقی می‌گذارم که یکی طولانی‌تر از دیگری است:‌ کتاب خداوند عز و جل که ریسمانی کشیده شده از آسمان به سوی زمین است که یک سویش به دست خداست؛ و عترتم؛ و همانا این دو هرگز از هم جدا نشوند ... . 📚معاني الأخبار، ص90؛ الخصال، ج‏1، ص65 حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعِيدٍ الْعَسْكَرِيُّ قَالَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَمْدَانَ الْقُشَيْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْمُغِيرَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُهَلَّبِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ مَرْزُوقٍ عَنْ عَطِيَّةَ الْعَوْفِيِّ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ أَحَدُهُمَا أَطْوَلُ مِنَ الْآخَرِ: كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ طَرَفٌ بِيَدِ اللَّهِ؛ وَ عِتْرَتِي؛ أَلَا وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ... 📚(در نقل دیگری در همینجا این عبارت به صورت «كِتَابَ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ: کتاب خداوند، ریسمانی کشیده شده بین آسمان و زمین» آمده است.) ☀️ج. رسول الله ص فرمودند: همانا در میان شما ثقلین (دو امر سنگین و وزین) را باقی می‌گذارم ثقل اکبر و ثقل اصغر؛ ... گفتند ثقل اکبر چیست؟ و ثقل اصغر چیست؟ فرمود‌ ثقل اکبر، کتاب خداوند است؛ ریسمانی است که یک سویش به دست خداوند است و یک سویش به دستان شما؛ و ثقل اصغر، عترت و اهل بیتم است. 📚بصائر الدرجات، ج‏1، ص414؛ تفسير العياشي، ج‏1، ص4 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ مَادٍّ الْقَلَانِسِيِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ الثَّقَلَ الْأَكْبَرَ وَ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ ... . قَالُوا: وَ مَا الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ؟ وَ مَا الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ؟ قَالَ: الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ كِتَابُ اللَّهِ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ عِتْرَتِي وَ أَهْلُ بَيْتِي. @yekaye
☀️د. در روایتی دیگر از رسول الله ص درباره همین ثقلین آمده است: اما ثقل اکبر کتاب الله است؛‌ریسمانی کشیده شده از جانب خداوند و از جانب من به سوی شما؛ که یک طرفش به دست خداست و طرف دیگرش در دستان شما؛ در آن است علم بدانچه سپری شده و علم بدانچه در پیش است تا زمانی که قیامت برپا شود؛ و اما ثقل اصغر، همان هم‌پیمان قرآن، علی بن ابی‌طالب ع و عترت اوست؛ و این دو هرگز از هم جدا نشوند تا اینکه بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند. 📚الخصال، ج‏1، ص65-67 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ؛ وَ حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ؛ وَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ؛ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ أَسِيدٍ الْغِفَارِيِّ قَالَ: لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ حِجَّةِ الْوَدَاعِ وَ نَحْنُ مَعَهُ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْجُحْفَةِ فَأَمَرَ أَصْحَابَهُ بِالنُّزُولِ ... قَالَ أَمَّا الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ فَكِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَبَبٌ مَمْدُودٌ مِنَ اللَّهِ وَ مِنِّي فِي أَيْدِيكُمْ طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَ الطَّرَفُ الْآخَرُ بِأَيْدِيكُمْ فِيهِ عِلْمُ مَا مَضَى وَ مَا بَقِيَ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ وَ أَمَّا الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ فَهُوَ حَلِيفُ الْقُرْآنِ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ عِتْرَتُهُ ع وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ. قَالَ مَعْرُوفُ بْنُ خَرَّبُوذَ فَعَرَضْتُ هَذَا الْكَلَامَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَالَ صَدَقَ أَبُو الطُّفَيْلِ رَحِمَهُ اللَّهُ هَذَا الْكَلَامُ وَجَدْنَاهُ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع وَ عَرَفْنَاهُ. @yekaye
☀️۲) الف. از امام صادق ع روایت شده است: مقصود از «العالمین» [در تعبیر «رب العالمین»] مردم است و هریک از آنها عالم و جهانی در نظر گرفته شده است. ☀️ب. و نیز از ایشان روایت شده است: عالَم بر دو گونه است؛‌ عالم کبیر؛‌که همان فلک [مجموعه کهکشانها است با هرآنچه در آن است؛ و عالم صغیر، که همان انسان است و بر هیئت جهان آفریده شده است و خداوند متعال در آن هر آنچه در عالم کبیر موجود است را ایجاد نموده است. 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص582؛ 📚عمدة الحفاظ في تفسير أشرف الألفاظ (سمین حلبی؛ م۷۵۶) ج3، ص114؛ 📚بصائر ذوي التمييز في لطائف الكتاب العزيز (فیروزآبادی؛ م۸۷۱) ج4، ص95؛ 📚تاج العروس من جواهر القاموس‏ (زبیدی، م۱۲۰۵)، ج‏17، ص499 ☀️الف. قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ: عُنِيَ بِهِ النَّاسُ وَ جُعِلَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَالَماً، ☀️ ب. وَ قَالَ: الْعَالَمُ عَالَمَانِ الْكَبِيرُ وَ هُوَ الْفَلَكُ بِمَا فِيهِ، وَ الصَّغِيرُ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ لِأَنَّهُ مَخْلُوقٌ عَلَى هَيْئَةِ الْعَالَمِ، وَ قَدْ أَوْجَدَ اللَّهُ تَعَالَى فِيهِ كُلَّ مَا هُوَ مَوْجُودٌ فِي الْعَالَمِ الْكَبِيرِ. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 1️⃣ «تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ» قرآن کریم کتابی است فروفرستاده شده از جانب پروردگار جهانها؛ و خداوند، نه فقط در این آیه بلکه در چندین آیه دیگر اصرار دارد بر اینکه فروفرستنده قرآن خود خداوند است؛ خداوندی که پروردگار جهانیان، آفریننده زمین و آسمانها برتر است؛ همه‌چیزدان (علیم) است و هر سری در ئآمانها و زمین را می‌داند؛ همه‌کارهایش از روی حکمت (حکیم) و پسندیده (حمید) مطلقا شکست‌ناپذیر (عزیز)، و رحمان و رحیم است. بر اساس آیات مختلف قرآن، اینها اوصافی است که همگی‌شان در فروفرستادن این کتاب موضوعیت داشته است: ▪️«وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ» (شعراء/192) ▪️«تَنْزيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ» (سجده/2) ▪️«تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ» (واقعه/80 و حاقه/۴۳) ▪️«تَنْزيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏» (طه/4) ▪️«وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ» (نمل/6) ▪️«قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحيماً» (فرقان/6) وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ؛ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ» (فصلت/41-42) ▪️«تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ» (زمر/1 و جاثیه/۲ و احقاف/۲) ▪️«تَنْزيلَ الْعَزيزِ الرَّحيمِ» (یس/5) ▪️«تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْعَليمِ» (غافر/2) ▪️«تَنْزيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» (فصلت/2» 💢اگر فرستنده آن چنین خدایی است که ربوبیت همه عوالم را عهده‌دار است و به همه چیز علم دارد و رحمتش همه چیز را دربرگرفته و هیچکس بر او غلبه نمی‌تواند بکند، پس اینکه همه چیز را در این کتاب بیان کرده باشد (نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ء؛ نحل/۸۹) و هیچ چیزی را در آن فروگذار نکرده باشد (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ؛ انعام/۳۸)، اصلا جای تعجب ندارد. بله، اینکه ما با عقل محجوب خود نتوانیم همه این حقایق را از قرآن استخراج کنیم، کاملا طبیعی است؛ اما همین اندازه طبیعی است که کسانی که هم‌وزن قرآن‌اند (ثِقلی هستند در کنار ثقل قرآن) بتوانند چنین کنند. ❗️آنچه جای تعجب دارد این است که بسیاری از مسلمانان و شیعیان و حتی بزرگان شیعه با چنین صراحتی در خود قرآن و احادیث اهل بیت ع، باز باورشان نمی‌شود که قرآن کریم که خود خداوند رب العالمین فروفرستاده باشد بیانگر همه چیز باشد؛ و چون با عقل ناقص خود نمی‌توانند بسیاری از حقایق عالم را از این قرآن استخراج کنند، این همه آیات و روایات را از معنای ظاهری خارج و به خیال خود تأویل می‌کنند‼️ (درباره اینکه قرآن مشتمل بر همه حقایق است در بحث از آیه ۷۷ (جلسه ۱۰۴۴ ذیل عنوان «قرآن از منظر خود قرآن» توضیحات مبسوطی گذشت:‌ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-77/) 📝 تکمله یک مطلبی که شاید موجب چنین موضع‌گیری‌ای شده این است که وظیفه و نقش دین بالمعنی الاعم و کارکرد قرآن کریم بالمعنی الاخص خلط شده است.در مورد دین بالمعنی الاعم (یعنی مطلق ادیان الهی، اعم از اسلام و غیراسلام) می‌توان گفت که «برای دین ضرورت ندارد که درباره هر موضوعی از موضوعات عالم نظر بدهد. برای یک دین ضرورت ندارد که نظر خودش را مثلا درباره دریا بگوید» (انسان‌شناسی قرآنی (مطهری) ص76). اما این غیر آن است که «قرآن» به عنوان یک کتاب کاملا خاصی که مسقیما از جانب رب العالمین نازل شده، که با بقیه کتب آسمانی هم تفاوت دارد (تنها کتابی است که بدان تحدی شده؛ یعنی خودش دلیل بر صدق خودش است و می تواند از طرف خدا بودن خود را نشان دهد؛ ‌درباره هیچیک از کتب آسمانی قبلی تحدی نشده است) درباره همه حقایق عالم سخن گفته است. بله، قرآن کتابِ دین اسلام هم هست؛ اما اینکه ضرورت ندارد یک دین درباره همه چیز سخن بگوید غیر از این است که این کتاب - که یکی از اوصافش (نه تنها وضفش) این است که کتاب یک دین خاص است - نمی‌تواند درباره همه چیز سخن گفته باشد. @yekaye
. 2️⃣ «تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ» قبلا در بحث از آیه دوم سوره حمد اشاره شد که اگرچه بسیاری از مترجمان «العالَمین» را به «جهانیان» ترجمه کرده‌اند و این ترجمه غلط نیست؛ اما ترجمه آن به «جهان‌ها» چه‌بسا دقیق‌تر باشد «العالَمین» را هم به «جهانیان» و هم به «جهان‌ها» می‌توان ترجمه کرد. (جلسه۳۶ http://yekaye.ir/fateha-alketab-1-2/) و در آيه حاضر نیز اگرچه باز اغلب مترجمان «العالَمین» را به «جهانیان» ترجمه کرده‌اند؛ اما معدودی از مترجمان به معنای «جهانها» توجه کرده‌اند مثلا: پروردگار عالمهای آفریدگان (ترجمه جلال الدین فارسی، ص۱۰۷۵) پروردگار عالمها (ترجمه شاه ولی الله دهلوی، ص۱۲۱۴) آفريدگار جهانها و جهانيان (ترجمه طاهره صفارزاده، ص۱۳۱۳) پروردگار جهانها (حجة التفاسیر، ج۶، ص۲۹۴) 💢اکنون می‌افزاییم با تحلیلی که درباره کلمه «العالمین» به عمل آید بخوبی می‌توان فهمید که چرا هر دو ترجمه درست است: «عالَم» وقتی به صورت جمع سالم بسته شود فقط در مورد ذوی العقول به کار می‌رود؛ و در حدیث ۲ از امام صادق ع نقل شد که هر انسانی یک عالم است. پس اینکه خداوند رب العالمین است یعنی خداوند پروردگار انسانهایی است که هریک یک جهان است؛ ‌پس خداوند از همان جهت که پروردگار جهانیان (انسانها) است؛ از همان جهت پروردگار جهان‌ها هم هست. ✅این موید همان تحلیلی است که قبلا به تفصیل بیان شد که یکی از ویژگی‌های خاص انسان‌ها این است که انسان‌ها موجوداتی‌اند که «جهان» دارند و «جهانی» هستند. این مطلب لااقل به دو معنا قابل توجه است: الف. برخورداری انسان از اختیار، امکان ایجاد بی‌نهایت جهان را برای او مهیا نموده است: ب. هر انسانی در «جهان» زندگی می‌کند نه فقط در مکان و زمان پیرامون خویش جلسه ۵۱۷ http://yekaye.ir/al-qalam-48-52/ و همه این جهان‌ها هم تحت ربوبیت خداوند است. 📝نکته تخصصی و 👇ادامه مطلب👈 https://eitaa.com/yekaye/8747
ادامه تدبر ۲ در آیه «تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ» 📝نکته تخصصی و سارتر، اگزیستانسیالیست مشهور، منکر خداوند بود؛ و علت انکارش را این گونه معرفی می‌کرد که وی طرفدار اراده و آزادی انسان است و قبول وجود خداوند منجر به مجبور دانستن انسان می‌شود. توجه به اینکه به تعداد انسان‌ها جهان داریم و هر انسانی خودش یک جهانی است؛ و ربوبیت خداوند نسبت به انسانها نه ربوبیت نسبت به یک جهان، بلکه ربوبیت نسبت به تمام جهان‌های ممکن است می‌تواند بخوبی ناصواب بودن برداشت وی از خدا را نشان دهد. بله، تا پیش از آفریدن انسان شاید می شد از یک جهان سخن گفت: یک جهان که با قوانین علت و معلولی از پیش تمامی آن قابل پیش‌بینی بود؛‌زیرا سلسله علت و معلولها به نحو جبری همه واقعیات پس از خود را رقم می‌زد. اما خداوند انسان را آفرید و در او امانتی بی‌نظیر نهاد که آسمانها و زمین تحمل آن را نداشتند؛ و آن امانت احتمالا همین اختیار بود. دادن اختیار به انسان همان و اینکه هر انسانی خودش یک جهان شود همان. در واقع، اگر تا پیش از آفریدن انسان تنها یک جهان در کار بود؛ خداوند با آفریدن انسان، امکان تحقق هر جهانی را برای هر انسانی مهیا کرد؛ و البته تمامی این جهانهای ممکن، خارج از محدوده ربوبیت خداوند نیست؛ اما نسبت خداوند و انسان و جهانهایی که هر انسانی رقم می‌زند نسبت فرازمانی است؛‌ پس این گونه نیست که خداوند در نقطه شروع زمان ایستاده باشد و از پیش وقوع تمام جهانها توسط هر انسانی را رقم زده باشد (که اگر این گونه بود باز تنها و تنها یک جهان در کار بود)؛ بلکه خداوند وقتی به انسان اختیار دارد یعنی انسان را با این «امکان» آفرید که چیزی از او سر بزند که لزوما بر اساس سیر طبیعی علل موثر بر وی نباشد. به تعبیر دیگر، گویی با آفرینش انسان در زمین، این قاعده که تا پیش از این آفرینش در عالم طبیعت شیوع داشت که «الشیء ما لم یجب لم یوجد» به هم زد؛ و در زمین موجودی قرار داد که چنین نیست امور به نحو وجوب بر او رقم بخورد و علت تامه‌‌ی افعال او گردد تا فعلی از اوسر زند؛ ‌بلکه اختیار را جزء اخیر علت تامه صدور افعال از او قرار داد؛ یعنی پتانسیلی که اگر همه علل طبیعی جمع شود تا فعلی را از او صادر کند این اختیار می‌تواند آن جمع را بر هم زند و صدور فعل از وی رقم نخورد؛ و به جای اینکه همواره همین جهان با ضرورت خود پیش رود و هیچ جهان ممکن دیگری وارد عرصه وجود نشود؛ انسان بتواند با هر اختیار خود یکی از جهان‌های ممکن را به عرصه وجود وارد سازد؛ و این همان حقیقت عظیمی است که با نام از آن یاد شده است: یعنی اگر همه روال‌های طبیعی و عادی عالَم اقتضای خاصی را داشته باشند، اما جای اراده کردن جدید انسان همواره باز است و ممکن است هر انسانی این روند قبلی نظام عالم را به هم بزند و روند جدیدی را پیش آورد و در واقع جهان جدیدی را جایگزین جهان قبلی کند. پس در عین حال که مجال برای اختیار انسان باز است (زیرا جهان کنونی تنها جهان ضروری‌ای که تخلف از روند آن محال باشد نخواهد بود؛ و هر انسانی در هر تصمیمی می‌تواند یکی دیگر از جهانهای ممکن مفروض را به جای جهانی که در روند طبیعی باید موجود می‌شد، به عرصه وجود وارد کند) اما نظام هستی از ربوبیت خداوند خارج نمی‌شود (زیرا تمام آن جهانهای ممکن، و نیز نظم منطقی بین هر اراده و وارد کردن هر جهان ممکن به عرصه وجود، و نیز تمامی اراده‌های تمامی انسانها [= تمامی گزینه‌هایی که پیش رو دارند و گزینه‌ای که از میان آنها انتخاب می‌کنند] و در یک کلام تمامی عرصه زمانمند با تمامی امکاناتش، مسبوق به خداوند و به یک معنای عمیق تحت ربوبیت خداوند است. 💢پس نه چیزی از دایره ربوبیت خداوند خارج است و نه گستره ربوبیت خداوند دایره اختیار (و دایره امکان) را بر آدمی می‌بندد. مشکل امثال سارتر در این است که ربوبیت خداوند را بسیار محدود و تنها در فضای نظم ضروری طبیعی فهم کرده‌اند؛ و تصویری از «اختیار دادن توسط خداوند به موجود دیگر» نداشته‌اند. ✳️ تبصره تحلیل فوق بر اساس مبنای «اوسعیت واقعیت و نفس‌الامر از وجود» [به تعبیر شهید صدر؛ لوح الواقع أوسع من لوح الوجود] و «واقعی بودن جهان‌های ممکن» است؛ که البته این منبا با مبنای رایج در فلسفه اسلامی که «واقعیت را مساوق وجود» و «نظام هستی» را «تنها نظام واقعا ممکن» قلمداد می‌کند متفاوت است؛ و تبیین این مبنا مجال دیگری می‌طلبد. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1048) 📖 أَ فَبِهذَا الْحَدیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ 📖 ترجمه 💢آیا پس نسبت بدین حکایت شما مسامحه‌کار (سهل‌انگار) هستید؟! سوره واقعه (56) آیه 81 1399/8/25 29 ربیع‌الاول 1442 @yekaye
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹الْحَدیثِ ▪️درباره ماده «حدث» ظاهرا دو معنای «آشکار کردن» و «پدید آمدن» لحاظ شده، چنانکه به جوان تازه پا به سن گذاشته «شاب حدث» گویند و به هر شیء جدیدی، «حدیث» گفته می‌شود و «حَدَث» هم به معنای آشکار کردن به کار رفته (کتاب العین، ج۳، ص۱۷۷ ) و اغلب اهل لغت یکی از این دو را محور قرار داده و دیگری را به آن برگردانده‌اند؛ ▪️برخی گفته‌اند که این ماده در اصل به معنای پیدایش چیزی در زمانی متاخر، اعم از اینکه این تکون در ذات چیزی باشد یا در صفات و اعراض و افعال و اقوال (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص177 ) و به تعبیر دیگر عبارت است از «بودن چیزی بعد از اینکه قبلا نبوده» (پدید آمدن) (مفردات ألفاظ القرآن، ص222 ) و اینان حدیث به معنای «کلام» و سخن و گفتار را هم از این باب دانسته‌اند که در سخن گفتن دائما مطلبی بعد از مطلب دیگر پدید می‌آید (معجم المقاييس اللغة، ج‏2، ص36 ) ▪️در مقابل، برخی بر این باورند که معنای محوری این ماده پرده‌برداری (کشف) از روی چیزی و آشکار کردن آن است با تراشیدن یا کندن یا سایر اموری که به یک نحوه بریدن برمی‌گردد، چنانکه به تبر یک سر که با آن زمین را می‌شکافند «حَدَث» گفته می‌شود؛ و تعبیر «حدیث» به معنای خبر هم به مناسبت همین معنای پرده‌برداری و کشف است، چرا که خبر از درون شخص پرده برمی‌دارد؛ و از همین آشکار کردن معنای ایجاد هم آمده است و «حدث الامر» به معنای واقع شدن و رخ دادن به کار رفته و «حَدَث» به معنای امر حادث و واقع شده به کار رفته است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۹۰). ▪️تعبیر «حدیث» اگرچه مطلق است و به هر خبری گفته می‌شود اما در میان مسلمانان به صورت اصطلاحی در مورد سخنان پیامبر اکرم ص و ائمه اطهار به کار برده می‌شود (چنانکه تعبیر «حادث» در مقابل «قدیم»، در میان متکلمان؛ و یا تعبیر «محدِث» به معنای کسی که از او «حَدَث» [= امر مبطل وضو]ای سرزده، در میان فقها نیز از اصطلاحاتی است که بعد از اسلام رایج شده است) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۲، ص۱۷۷ )؛‌ ▫️هرچند برخی خواسته‌اند کاربرد کلمه «حدیث» در این معنای اصطلاحی را با معنای لغوی‌اش یک کاسه کنند و گفته‌اند: «حدیث» عبارت است از هر سخنی که از طریق شنیدن یا وحی در بیداری یا خواب به انسان برسد؛ و آياتی همچون «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً» (تحريم/3) یا «هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ» (غاشية/1) را شاهد بر این معنا دانسته و حتی تعبیر «احادیث» در آیه «وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ‏» را منحصر به آنچه در خواب به شخص گفته می‌شود دانسته و گفته‌اند به همین مناسبت خداوند به خود قرآن هم در موارد متعددی اطلاق «حدیث» کرده است؛ مانند: «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ‏» (طور/34) یا «أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ‏» (نجم/59) یا «فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً» (نساء/78) یا «حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» (أنعام/68) «فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ‏» (جاثية/6) [«فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (اعراف/185؛ مرسلات/50)] «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً» (نساء/87) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۲۲ ) ▫️اما به نظر می‌رسد که صرف نظر از اینکه می‌توان در اینکه مراد از برخی از آیات لزوما خود قرآن باشد مناقشه کرد [مثلا «حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» (أنعام/68) «فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ‏» (جاثية/6)] درباره بقیه هم واقعا نمی‌توان گفت که اینها از باب معنای لفظ است بلکه به نظر می‌رسد اینها صرفا یک کاربرد است و البته کثرت کاربرد در مورد کلام پیامبر و ائمه (و نه سخن خداوند) آن را به صورت یک معنای اصطلاحی درآورده است؛ چنانکه در مورد «فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ‏» (سبأ/19) خود ایشان گفته به معنای این است که «آنان را خبرهایی قرار می‌دهیم که برای مردم مَثَل می‌شود» (مفردات ألفاظ القرآن، ص223 ) ▫️و برخی هم ضمن توضیح این مطلب که در این مورد «حدیث» به معنای هر چیزی است که حکایتش هر از چند گاهی نو به نو نقل و روایت می‌شود، برخی موارد فوق و موارد دیگری از کاربرد قرآنی این کلمه مانند «حَتَّى يَخُوضُوا في‏ حَديثٍ غَيْرِهِ» (نساء/140؛ انعام/68) و «وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى»‏ (طه/9؛ نازعات/15) و «هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْغاشِيَةِ» (غاشیه/1) [و شبیه این: «هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ» (ذاریات/24) «هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْجُنُودِ» (بروج/17)] و «إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً» (کهف/6) و «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَري لَهْوَ الْحَديث» (لقمان/۶) را مصداق همین نحوه کاربرد دانسته‌اند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص178 ) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye