eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زخمی‌شدن فرمانده ارشد صهیونیست در نابلس 🔹شب گذشته صهیونیست‌ها به مقبره حضرت یوسف در نابلس یورش بردند که با تیراندازی مبارزان فلسطینی روبرو شدند. 🔹رسانه‌های صهیونیستی می‌گویند در این تیراندازی، «روی تسوایگ» فرمانده تیپ «السامره» ارتش رژیم‌صهیونیستی و ۲ شهرک‌نشین زخمی شدند. 🔹هلال‌احمر فلسطین هم اعلام کرد، ۲۲ فلسطینی در درگیری‌ها با صهیونیست‌ها مجروح یا دچار حالت نفس‌تنگی شدند. @yousof_e_moghavemat
من كاظم پول لازم ! تلگراف صلواتی بود ، توصیه می‌كردند مختصر و مفید نوشته شود ، البته به ندرت كسی پیام ضروری تلگرافی داشت. اغلب دوتا ، سه تا برگه می‌گرفتند و همینطوری پُر می كردند!! مهم نبود چه بنویسند ..! مفت باشه خمپاره جفت‌جفت باشه! بعد می‌آمدند برای هم تعریف میكردند كه به عنوان چند كلمه فوری ،فوتی و ضروری چه نوشته‌اند. دوستی داشتم وقتی از او پرسیدم كاظم چی نوشتی؟ گفت:"نوشتم باباسلام. من كاظم پول لازم" گفتم:همین؟ گفت:آره دیگه مفهوم نیست؟ @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊🎉فرا رسیدن سالروز پاک ترین، زلال ترین، شادترین و مقدس ترین پیوند هستی مبارک باد.🎉🎊 سلام الله علیها @yousof_e_moghavemat
🤭 بعضی از تابلونوشته‌ها، جملات روی سنگرها و لباس‌ها جهت روحیه‌دهی و شوخی: - لبخند بزن برادر! چرا اخم!!؟ - ورود گلوله‌های کوچک‌تر از آر‌پی‌جی به اینجا ممنوع. - مزرعه‌ی نمونه‌ی سیب‌زمینی (تابلوی ورودی میدان مین) - مشک آهنی (روی تانکر آب) - مواظب باش ترکشِ کمپوت نخوری. (ورودی چادر تدارکات) - نیش زدنِ انواعِ عقرب ممنوع. (روی چادرها) 💠 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی ، صفحه ۳۰۳. □ شناسنامه‌ی عکس: سوم مرداد ۱۳۶۱، اهواز، ساختمان دبیرستان شهید مصطفی خمینی، بُنه‌ی موقت ۲۷ سردار @yousof_e_moghavemat
🌹برای شرکت در مراسم عروسی دخترش رفته بودیم تهران، بعد از برگزاری مراسم ما را برای زیارت حضرت معصومه (س) به قم برد. کار همیشه اش در وقتی مهمانش بودیم، حتما ما را قم هم میبرد. بین راه تهران - قم صدای اذان از رادیوی ماشین شنیده شد 🌹على بلافاصله برای اقامه‌ی نماز اتومبیل را در پارکینگ جاده متوقف کرد. هوا ہدجوری گرم بود. همه برای پیاده شدن این پا و آن پا میکردیم، بالاخره صدای، اعتراض بلند شد -داداشی! حالا واجبه، توی این بیابون بی آب و علف نماز بخوانیم؟! نگاه مهربانش را با، من دوخت - شماها نگران آب و مهر و سجاده نباشین، همه چیز توی ماشین هست و چون هنوز ما را در پیاده شدن مردد میدید، صدایش نرم و آهسته در گوشمان نشست - نماز اول وقت ارزشَش پیش خدا خیلی زیاده.... حیفه، که این فضیلت رو از دست بدیم کنار جاده به امامت او نماز ظهر را اقامه کردیم. 🌹شاید زیباترین شکل امر به معروف برای مسافران آن روز جاده ی تهران - قم تماشای آن نماز بود. ✍راوی خواهر شهید @yousof_e_moghavemat
!!؟ 😅 موقع صبحگاه، اعلام می‌کردن اونایی که مریضن و نیاز به بهداری دارن، از صف بیان بیرون. بعضیا به خاطر تنبلی و پیچوندنِ صبحگاه، خودشونو می‌زدن به مریضی. هم واسه اونایی که اغماض می‌کردن، تنبیه گذاشته بود. چون مریض که نبودن و بهداری رفتن هم بهونه بود. از قبل با (صاحب تصویر پیشِ رو!!!😄) هماهنگ کرده بود که اینارو ببره بهداری. یه روز صبح طبق روال سابق، اعلام کرد که کیا نیاز به بهداری دارن؟ یه دفعه، صد، صدوخورده‌ای آدم ریختن بیرون. هاشمم نامردی نکرد و اینا رو از مقر دهکده‌ی حضرت رسول (ص) تو چنانه تا نزدیکی دشت عباس برد و برگردوند؛ یعنی چیزی حدود سه چهار ساعت پیاده روی. همشون ولو شدن رو زمین و آب می‌خواستن. محمدرضا برگشت به کلهر گفت: «خدا قوت! چیکار کردی با اینا!؟» هاشمم گفت: «حاجی، دیگه کی به بهداری نیاز داره، بده خودم ببرمش.» فردای اون روز مثل همیشه دوباره اعلام کرد اونایی که به بهداری نیاز دارن، از صف بیان بیرون و یه راست برن پهلوی . این دفعه فقط سه نفر اومدن بیرون که واقعا هم مریض‌احوال بودن...😅😅 ✍ با تخلیص و اختصار فراوان!!! از کتاب ارزشمند و خواندنی ، صفحات ۳۱۳ و ۳۱۴. @yousof_e_moghavemat
💪👊🚩 روز ۱۸ خرداد که با همراهانش می‌رسه سوریه، دیداری هم با حافظ اسد؛ رئیس‌جمهور سوریه داشته. وارد کاخ که میشن، محافظ میاد جلوی حاجی و میگه که شما باید کُلت رو از کمرت باز کنی و تحویل بدی. حاجی به مترجمش میگه که این بابا چی میگه!؟ مترجم هم بهش توضیح میده که اینجوریه... حاجی یه لبخندی می‌زنه و میگه: «یه سرباز، همیشه در حال نبرده و هیچ‌وقت خودشو خلع سلاح نمی‌کنه.» رفیق‌دوست میاد، محتشمی‌پور میاد، محافظین حاجی میان، هیچکدوم نمی‌تونن حاجی رو متقاعد کنن که اسلحشو تحویل بده!!! دستِ آخر، واسه اینکه حاجی خیال همشونو راحت کنه، برمی‌گرده میگه: «ما باید ابهت‌مون رو توی این‌جا نشون بدیم که فردا بتونیم فرماندهی کنیم. شما محافظید، یه وظیفه دارید، ولی بنده فرمانده‌ی نظامی هستم، قرار نیست سلاحمو تحویل بدم...من می خوام دو تا لشکر اونو [حافظ اسد] فرماندهی کنم، پس بزرگ‌شون باید اینو بفهمه. من با این نگاه این کارو می‌کنم، وگرنه خودم خوب می دونم از نظر امنیتی باید اسلحه رو تحویل بدم.» ☆☆☆ به هر صورت، اون روز با اسلحه‌ی کُلت خودش روبروی حافظ اسد می‌شینه و محافظان حتی جرئت نمی‌کنن ازش بخوان تا خشاب و گلوله‌های اسلحشو خالی کنه و تحویل اونا بده... ✔ ↘️ ✍ برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، نوشته‌ی حمید داودآبادی. @yousof_e_moghavemat
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد...! @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏳ ۱۱ تیر ۱۳۶۱ 🎬 کلیپ | به مناسبت سالروز شهادت عالم مجاهد و فقیه نستوه آیت‌الله محمد صدوقی (چهارمین شهید محراب) 💠خاطراتی از شهیدصدوقی: 🔹ایشان از آب حوض وضو می‌گرفت. محاسنش را عطر و شانه می‌زد. کفش‌های واکس خورده‌اش را می‌پوشید و راهی مسجد می‌شد. از توی بازار که رد می‌شد مردم می‌گفتند: ما آخوندی به خوش تیپی و تمیزی صدوقی ندیدیم . ▪️دکتر به آیت‌الله صدوقی گفته بود از تخت پایین نیاید و نمازش را هم روی تخت بخواند. نماز شبش که تمام شد گفت: اگر می‌دانستم باید به خاطر جراحی چشم شبی بدون سجده در برابر خدا سپری کنم؛ هرگز حاضر نمی‌شدم عمل کنم . ▫️دختر شهیدصدوقی در خصوص خاطرات خود از پدرش میگوید: وقتی شهید دستغیب به شهادت رسیده بود پدرم با ناراحتی گفت: نوبت من بود چرا ایشان از من پیشی گرفت . 🔺پدرم یکی دو هفته قبل از شهادت به ترور تهدید شده بود و منافقین از مردم خواسته بودند که به نماز جمعه نروند ولی پدرم با آن همه تهدیدات می گفت من نماز را ترک نمی کنم و آن جمله معروف که” مرغابی را از آب نترسانید” در خطبه نماز جمعه خطاب به منافقان گفته بود... @yousof_e_moghavemat
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام صادق علیه السلام: اگر خداوند تبارك و تعالى امير مؤمنان عليه السلام را براى فاطمه عليها السلام نيافريده بود، براى او هيچ همسرى بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون 📚 الكافی، ج۱ ص۴۶۱ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
⏳ سال ۱۳۶۱ بود، آن سال ۱۱ رمضان و ۱۱ تیر مصادف شده بود، یکی از روزهای گرم تابستان اما این گرما و روزه‌داری مردم باعث نشد که صف نمازجمعه یزد آن هم به امامت آیت‌الله محمد صدوقی خلوت باشد، مردم حتی تا پشت‌بام‌ها هم سجاده و جانماز پهن کرده بودند. ☀️ نمازجمعه که تمام شد حوالی ساعت یک و ۲۰ دقیقه ظهر بود، مسجد ملا اسماعیل مملو از جمعیت بود، امام جمعه خیلی نگران گرمایی بود که مردم را آزار می‌داد حتی اجازه نداد بین دو خطبه اطلاعیه‌ای که آماده شده بود را بخوانند حتی از مردم درخواست کرد که همراه موذن اذان را تکرار نکنند تا نماز سریع‌تر تمام شود. 🌴وقتی عرق‌ریزان از گرما نماز را به پایان رساند، از محراب به سمت خودرو حرکت کرد، صحن قدیم مسجد ملااسماعیل را که ترک کرد، وارد صحن جدید شد و ایستاد تا کفش‌هایش را بپوشد. 🌷نحوه شهادت شهید محراب، آیت‌الله صدوقی: ▫️از پشت سر، جوانی محکم آیت‌الله صدوقی را در آغوش گرفت و گفت می‌خواهد پیشانی او را ببوسد. چون حرکاتش شک‌برانگیز بود، پاسدارها و حتی خود آیت‌الله تلاش کردند تا او را دور کنند اما موفق نشدند. . ⭕️ آن جوان که نامش رضا ابراهیم‌زاده و از اعضای سازمان مجاهدین خلق و از منافقان بود، همانطور محکم آیت‌الله را در آغوش گرفته بود و او را رها نمی‌کرد تا اینکه ناگهان صدای انفجاری، دست پلید او را رو کرد. . 🔹 آیت‌الله از ناحیه کمر و ستون فقرات و شکم به شدت مصدوم شد و در راه انتقال به بیمارستان افشار یزد به آرزوی همیشگی خود که همان شهادت بود، رسید. 💦 جمعیت آن روز در مسجد ملااسماعیل غوغا می‌کرد، دختران آیت‌الله و خانواده او نیز در نمازجمعه حضور داشتند و صدای انفجار بیش از همه آن‌ها را متلاطم کرده بود. @yousof_e_moghavemat