یکی از بستگان مریض احوال بود و روی تخت بیمارستان بستری. بعد از چند وقت مرخص شد ولی هزینه درمانش خیلی زیاد شد و توان پرداختش را نداشت.
بعد از اینکه مطلع شد، به صورت خودجوش شروع کرد به تماس گرفتن با تمامی کسانی که در اقوام و دوستان می شناخت و قضیه رو برای آنها توضیح داد و در نهایت موفق شد مبلغ قابل توجهی از هزینه بیمارستان را جمع آوری کند و به شخص نیازمند بدهد.
شهید مرتضی زرهرن
Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🍃 #آخرین_سخنرانی 🌸
✅
🌺
روز دهم #عملیات_خیبر ، به دستور فرماندهی قرارگاه فتح، عملیات در محور #طلائیه و #کوشک متوقف شد و نیروهای لشکر برای بازسازی، عازم #دوکوهه شدند. #همت همچنان مشغول رتق و فتق امور بود و در منطقۀ عملیاتی ماند.
بعداز ظهر روز چهاردهم اسفند بود که او جزیره را ترک کرد و وارد #پادگان_دوکوهه شد. #اکبر_زجاجی به پیشواز او رفت و گفت: « #حاجی به دادمون برس. نیروها خسته شدن و بریدن. از طرفی چون مأموریتشان تموم شده، میخوان برگردن شهراشون.»
#حاج_همت با شنیدن این خبر کمی بهم ریخت. اگر نیروها به شهرهایشان بازمی گشتند، عملاً #لشکر هیچ عقبه ای نداشت.
او نیروها را در #میدان_صبحگاه دوکوهه جمع کرد و در فاصلۀ بین نماز مغرب و عشاء ، سخنرانی آتشینی کرد. او گفت: «ما هرچه داریم از #شهدا داریم و انقلابِ خونبار ما، حاصل خون این عزیزان است. در هیچ کجای تاریخ و مقررات جنگ و تاکتیک جنگ، هیچکس یا گروهی نتوانسته بگوید این عملیات پیروز است یا نه. تنها چیزی که مهمه٬ حرکت در راه خداست. خداوند شکست می دهد، پیروزی هم می دهد، ما باید به او اتکاء داشته باشیم. اعضای بدن ما ضعیف است. عملیات به دست دیگری است، دست ما نیست که سخت باشد یا آسان. دیدگاه های ما مادی است، اما زیربنای جنگمان #معنویت است. ما این جنگ را با #خون خود پیش می بریم...»
بعد از این #سخنرانی که در حقیقت #آخرین_سخنرانی_حاج_همت قبل از شهادتش بود، تمام کسانی که قصد بازگشت داشتند، با چشمانی نمناک و عظمی راسخ، آمادگی خود را برای حضور در صحنۀ نبرد به فرماندهان خویش اعلام کردند.✔
❇
❇
📚 منبع کپشن: کتاب #برای_خدا_مخلص_بود ، صفحه ۸۷ ✉
↘
↘↘
#حاج_ابراهیم_همت
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
#شهید_همت
#سردار_خیبر
#سردار_عاشورایی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدا
#شهیدان
#لشکر۲۷
#لشکر_۲۷
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله (ص)
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#فرماندهان_لشکر_۲۷
#دفاع_مقدس
#به_یاد_شهدا #یاد_شهدا
#شادی_روح_شهدا_صلوات
http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌹 سردار عاشورایی خیبر ، #شهید_حاج_ابراهیم_همت
http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🍃 #جنازه_بی_سر 🌷
↘
✔
حاجی کاری را به من سپرده بود تا انجام دهم. با رضا پناهنده رفتیم و پس از اجرای دستور #حاجی ، به سمت مقر خودمان حرکت کردیم. در راه برگشت، جنازۀ دو #شهید را در جاده دیدیم که یکی از آنها سر نداشت. آنها وسط جاده بودند، به پناهنده گفتم: «بیا اینارو بذاریم کنار، یه وقت ماشینی چیزی از روشون رد میشه.» شهیدی که سر نداشت، بادگیر آبی تنش بود. آنها را کنار جاده گذاشتیم و برگشتیم قرارگاه.
دنبال #همت گشتم تا گزارش کارم را به او بدهم. توی #سنگر نبود. یکی از بچه ها آمد و گفت: «حاجی رو ندیدی؟» گفتم: «منم دنبالشم، ولی پیداش نیست.» گفت: «بین خودمون باشه ها، ولی میگن مثل اینکه حاجی #شهید شده.»
برق از سرم پرید. ناخودآگاه یاد شهیدی که وسط جاده بود، افتادم. هم بادگیرش شبیه #حاجی بود، هم شلوار پلنگی اش. به رضا پناهنده گفتم: «رضا بیا بریم ببینیم، نکنه اون شهیدی که وسط جاده بود، #حاجی باشه.» سوار موتور شدیم و رفتیم به همان محل، اما اثری از آن دو #شهید نبود. آنها را برده بودند. برگشتیم #قرارگاه . مانده بودیم چه کنیم، کسی هم نبود تا از او خبر بگیریم یا کسب تکلیف کنیم. یک روز تمام بلاتکلیف بودیم. روز دوم بود که خبر دادند: « #حاجی #شهید شده، ولی جنازه اش را پیدا نمی کنیم.» من و حاجی عبادیان، مأمور پیدا کردن جنازۀ #حاجی شدیم. به ستاد #معراج_شهدا در اهواز رفتیم و شروع کردیم به گشتن.
من دو تا نشانی در ذهنم بود، یکی زیر پیراهنی قهوه ای #حاجی و دیگری چراغ قوۀ قلمی که به پیراهنش آویزان بود. در حال جست و جو رسیدیم به همان شهیدی که سر نداشت و در جاده دیده بودم. سریع دکمۀ پیراهنش را باز کردم، هم زیر پیراهنی اش قهوه ای بود و هم چراغ قوه به گردنش آویزان.✅
.
.
📚 منبع کپشن: کتاب #برای_خدا_مخلص_بود ، به روایت «محسن پرویز» از همرزمان ایشان.❇
.
.
#شهید_بی_سر
#سردار_عاشورایی_خیبر
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
#شهدای_اسفند
#شهدای_خیبر
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدا
#شهیدان
#لشکر۲۷
#لشکر_۲۷
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله (ص)
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#فرماندهان_لشکر_۲۷
#دفاع_مقدس
#به_یاد_شهدا #یاد_شهدا
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
فقط شهدا را که تفحص نمی کنند!
گاهی باید آدم های زنده(مرده) را هم
تفحص کرد و پیدا کرد!!
خود شان را...
دل شان را...
عقل شان را...
.
گاهی در این راه پر پیچ و خم!
مردانگی ، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا...
را گم می کنیم...
.
نمی گوییم نداریم!
داریم!
اما گم می کنیم...
.
باید گشت و پیدا کرد...
نگردیم، وِل معطل هستیم!
باید بگردیم و در این رمل زار دنیا!
که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر رمل های دنیا گم کند...
.
خودمان را پیدا کنیم...
ببینیم کجای قصه ایم...
کجای سپاه مهدی عج هستیم...
کجا به درد آقا خوردیم...
کجا مثل آقا عمل کردیم...
.
کجا مثل شهید دستواره؛
اینقدر کار کردیم تا از خستگی خوابمان نبرد بلکه بیهوش بشیم!
.
کجا مثل شهید ابراهیم هادی برای فرار از
گناه چهره مان را ژولیده کردیم...
.
.
حرف آخر!
به قول بچه های تفحص؛
نقطه صفر صفر و گرا دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست...
.
همون مادری که وقتی شهید برونسی؛
راه را در عملیات گم کرد!
وقتی توسل به مادرش حضرت زهرا کرد!
.
حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!!
رفتند و مسیر را پیدا کردند...
.
پس گرا و نقطه صفر صفر!
دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها ست...
Eitta.com/yousof_e_moghavemat