eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 به گفتۀ شاهدان عینی، در این ایّام، هرگاه فرصتی به دست می آورد، از غوغای جمع یاران می گریخت، خود را به می رساند و در کنجی از خلوت ام المصائب (س)٬ ساعاتی به نماز و راز و نیاز با حضرت حق مشغول می شد. احمد حمزه ای؛ از کادرهای یگان ذوالفقار، قصّۀ شبانۀ در مطهّر حضرت (س) را این گونه بازگو می کند : ...توی خانم (س)، یک گوشه ای نشست و تا وقت یک روند خواند، و مناجات خواند و ریخت. دورادور مراقبش بودیم. اصلأ این ، حاج احمدِ همیشگی نبود. صدای اذان صبح که توی پیچید، داشتیم آماده می شدیم تجدید وضو کنیم برای نماز صبح، که دیدیم با نگاهی متعجب و حیرت زده آمد طرفمان و گفت : «شما هم او را دیدید؟» پرسیدیم : « چه کسی را می گویید؟» انگار فهمید ما چیزی ندیده ایم.گفت: « همان را می گویم.» گفت: «از سر شب مشغول نماز بودم.دلم خیلی گرفته بود. سیمای بچّه هایی که رفته بودند، خصوصاً هوای دست از سرم برنمی داشت. سرانجام به جدّۀ سادات متوسل شدم، بلکه ایشان عنایتی و نظری در کارم بفرمایند. همین حالا که صدای اذان توی بلند شد، ناغافل دیدم آن آمد کنارم ایستاد و گفت : برادر ، فردا همان است، بی تابی نکن. به پایان انتظارت، مدّت زیادی باقی نمانده! 📔 منبع : کتاب ، صفحه ۷۹۶ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 💐 🌸 بنا به گفته‌ی شاهدان عینی، دراین ایّام هرگاه فرصتی به دست می‌آورد، از غوغای جمع یاران می‌گریخت، خود را به «زینبیه» می‌رساند و در کنجی از خلوت حَرمِ اُم‌المصائب(ع)، ساعاتی به نماز و راز و نیاز با حضرت حق مشغول می‌شد. احمد حمزه‌ای؛ از کادرهای یگان ذوالفقار، قصّه‌ی شبانه‌ی متوسلیان در حرم مطّهر حضرت زینب (ع) را این‌گونه بازگو می‌کند: 💞 «...توی حرم خانم زینب (ع)، یک گوشه‌ای نشست و تا وقت اذان،‌ یک روند نماز خواند، دعا و مناجات کرد و اشک ریخت. دورادور مراقبش بودیم. اصلاً این ، حاج‌احمد همیشگی نبود. صدای اذان صبح که توی حرم پیچید، داشتیم آماده می‌شدیم تجدید وضو کنیم برای نماز صبح، که دیدیم با نگاهی متعجب و حیرت‌زده آمد طرف‌مان و گفت: شما هم او را دیدید؟ پرسیدیم: چه کسی را می‌گویید؟ انگار فهمید ما چیزی ندیده‌ایم. گفت: همان سپاهی را می‌گویم. با تعجب پرسیدیم: کدام سپاهی؟ اصلاً شما چرا امشب این‌طور منقلب و آشفته‌اید؟ 🚩 گفت: از سر شب مشغول نماز بودم. دلم خیلی گرفته بود. سیمای بچه‌هایی که رفته بودند، خصوصاً هوای «محمّد توسّلی» دست از سرم بر نمی‌داشت. سرانجام به جدّه‌ی سادات متوسل شدم، بلکه ایشان عنایتی و نظری در کارم بفرمایند. همین حالا که صدای اذان توی حرم بلند شد، ناغافل دیدم آن سپاهی آمد کنارم ایستاد و گفت: ، فردا همان روز موعود است، بی‌تابی نکن. به پایان انتظارت، مدّت زیادی باقی نمانده!» 🔰 ✔ 📚 منبع نوشته: کتاب بسیار ارزشمند و باشکوه ، نوشته گلعلی بابایی، صفحه نورانی ۷۴۷. ⚘ 🌺 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 💐 🌸 بنا به گفته‌ی شاهدان عینی، دراین ایّام هرگاه فرصتی به دست می‌آورد، از غوغای جمع یاران می‌گریخت، خود را به «زینبیه» می‌رساند و در کنجی از خلوت حَرمِ اُم‌المصائب(ع)، ساعاتی به نماز و راز و نیاز با حضرت حق مشغول می‌شد. احمد حمزه‌ای؛ از کادرهای یگان ذوالفقار، قصّه‌ی شبانه‌ی متوسلیان در حرم مطّهر حضرت زینب (ع) را این‌گونه بازگو می‌کند: 💞 «...توی حرم خانم زینب (ع)، یک گوشه‌ای نشست و تا وقت اذان،‌ یک روند نماز خواند، دعا و مناجات کرد و اشک ریخت. دورادور مراقبش بودیم. اصلاً این ، حاج‌احمد همیشگی نبود. صدای اذان صبح که توی حرم پیچید، داشتیم آماده می‌شدیم تجدید وضو کنیم برای نماز صبح، که دیدیم با نگاهی متعجب و حیرت‌زده آمد طرف‌مان و گفت: شما هم او را دیدید؟ پرسیدیم: چه کسی را می‌گویید؟ انگار فهمید ما چیزی ندیده‌ایم. گفت: همان سپاهی را می‌گویم. با تعجب پرسیدیم: کدام سپاهی؟ اصلاً شما چرا امشب این‌طور منقلب و آشفته‌اید؟ 🚩 گفت: از سر شب مشغول نماز بودم. دلم خیلی گرفته بود. سیمای بچه‌هایی که رفته بودند، خصوصاً هوای «محمّد توسّلی» دست از سرم بر نمی‌داشت. سرانجام به جدّه‌ی سادات متوسل شدم، بلکه ایشان عنایتی و نظری در کارم بفرمایند. همین حالا که صدای اذان توی حرم بلند شد، ناغافل دیدم آن سپاهی آمد کنارم ایستاد و گفت: ، فردا همان روز موعود است، بی‌تابی نکن. به پایان انتظارت، مدّت زیادی باقی نمانده!» 🔰 ✔ 📚 منبع نوشته: کتاب بسیار ارزشمند و باشکوه ، نوشته گلعلی بابایی، صفحه نورانی ۷۴۷. ⚘ 🌺 @yousof_e_moghavemat