eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
☑ گفت و گویی خواندنی با علی اکبر کساییان از همکلاسی های دوران دانشگاه و هم رزمش در کردستان 🔶 اعضای گروهک «سپاه رزگاری»، نقشبندی بودند. دراویش نقشبندی با جمهوری اسلامی دشمنی داشتند. بزرگ‌شان «شیخ عثمان» بود و در «بیاره» مستقر بودند. اما دراویش قادریه که در کل شهرستان های کردستان پراکنده بودند تمایلی به دخالت در سیاست نداشتند. البته دراویش مختلف با هم دوست بودند. بین من و قادری ها ارتباطاتی بود. 🔶 نقشبندی ها با سپاه درگیری داشتند. خلیفه جلال، بزرگ دراویش قادریه به من گفت : فلانی تو ما را ببر «بیاره» با «شیخ عثمان» صحبت کنیم تا دست از این جنگ بردارد و به تو قول می ‌دهیم دشمن شما را کم کنیم. 🙏 (آنها می‌خواستند به هر ترتیبی هست «رزگاری» را متقاعد کنند تا دست از مخاصمه با جمهوری اسلامی بردارد. چون همه شان در ریشه درویش و هم مسلک بودند) 😊 شما هم شما اجازه دهید از «مریوان» و «دزلی» عبور کنیم تا برویم «بیاره». 😉 آمدم به گفتم می ‌خواهم با تو معامله‌‌ای بکنم. 😊گفت: بگو. 🙂 گفتم: من بچه‌های قادریه را که حدود ۲۰ نفر هستند می‌خواهم پیاده ببرم «بیاره»، تو اجازه خروج از اینجا را به ما بده برویم داخل خاک عراق و برمی ‌گردیم. 🙏😊 ☑️ گفت: نه! تو را می‌‌گیرند😒 ☺️ گفتم: نگران من نباش. پرسید: می‌‌خواهی چه کنی؟ 😎 توضیح دادم که قضیه چیست و می خواهم چه کار کنم و ضمنا گفتم که بچه ‌هایی که در زندان سقز هستند صحبت‌هایی کردند مبنی بر اینکه در منطقه خبرهایی است و نقل و انتقال نظامی‌‌ها و تانک‌‌ها قابل رویت است. 😏 گفت: یعنی فکر کردی که تو می ‌بینی و من ندیدم؟! پس من هم با تو می ‌آیم. 😱 گفتم: محال است، صرف‌نظر کن! 😊 اما او گفت: با هم می ‌رویم.بعد هم می‌رویم، زیارت می‌‌کنیم و برمی‌‌گردیم. 👍☺️ قبول کردم و قرار شد شب ماشینی بگیریم و راهی شویم. گفت: من می‌روم ماشین را بنزین بزنم. 🛢 سه تا ۲۰ لیتری بنزین هم گذاشت پشت ماشین آهو . قبل از راه افتادن در خوابگاهی خارج از شهر بودیم که ۲۰ دقیقه تا سپاه فاصله داشت. داشتیم با هم در مورد چگونگی سفر حرف می‌زدیم و پچ پچ می‌کردیم که متوجه شد یک خبری هست و ما داریم کاری انجام می‌دهیم. 😐 پرسید: چه خبر است؟! من هم می‌آیم. هر چه گفتیم نه ، گفت محال است نیایم مگر اینکه با ماشین از رویم رد شوید 😄 😏😔 در همین بحث ها و حرف ها بودیم که هم متوجه موضوع شد. 😄👍 گفت: من که هالو نیستم، باید مرا هم ببرید. 😐 عاقبت گفت: آنقدری که ماشین جا دارد سوار شوید. 🛫🚀 ... در ذهنم هست که شهید مهتدی هم به جمع ما اضافه شده بود. نزدیکی‌های که رسیدیم، یکدفعه دیدم صدای هواپیما می‌آید. من دم در نشسته بودم، به گفتم: صدای هواپیما می‌آید!😕 گفت: نه! هواپیما کجا بود؟ ⏰ ۴-۳ دقیقه بعد دیدیم اصلاً کن فیکون شد، همه جا را خاک فرا گرفت. 😤 😠 یکدفعه گفت: ترمز بزن همه بروید پایین، بمب خوشه‌ای است. 😩 من اولین بار بود که نام بمب خوشه‌ای را می‌شنیدم. و اصلاً سربازی نرفتم، تفنگ دست گرفتن را هم از دیگران آموخته بودم اما خیلی ماهر بود و به عنوان یک  نظامی خیلی خوب خدمت کرد، یعنی با انگیزه کار کرد چون انگیزه‌های نظامی برای مبارزه مسلحانه داشت و می‌خواست در این ۲ سال خودش را تکمیل کند. 😉 خلاصه بمب خوشه‌ای زدند اما هیچ کدام‌ ما الحمدالله صدمه ای ندید و توانستیم زود از معرکه فرار کنیم و برگشتیم. 🔷 این اتفاق برای ۵ ماه قبل آغاز جنگ است. ( فروردین ۵۹ ) 🔲 منبع : فارس نیوز 🆔 @yousof_e_moghavemat
📷 سردار شهید و سردار شهید ، اسفند ۶۲ ، مراسم شهادت Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📷 تصویری بسیار زیبا از شهید و شهید https://Eitta.com/yousof_e_moghavenat
🍃 🌸 💫 ✅ 👈 خدایی بخونید کپشن ها رو! خیلی واسه نوشتنش زحمت کشیده میشه!!😞 👇 ↘ 🔶 حسین بهشتی؛ جانشین واحد مخابرات ۲۷ ؛ که طی عملیات، همراه فرماندهی لشکر هم بوده است، در بیان روحیات در نبرد ، به خصوص در جزیرۀ جنوبی مجنون می گوید: «...یکی از وقایع منحصر به فردی که واقعاً تا آن موقع از جنگ اتفاق نیافتاده بود، جنگیدن داخل بود. طی ، رزمنده هایی که وارد می شدند، چون هیچ عقبه و پشتیبانی نداشتند، تنها اتکایشان به خداوند متعال بود. این حالت جداافتادگی از پشتیبانی ها، حمایت ها، رفاقت ها و محرومیت از هر گونه امکانات مادی، بچه های داخل جزیره را به خدا نزدیک تر می کرد. احساس می کردیم وارد دنیای دیگری شده ایم که با دنیای بیرون از جزیره، زمین تا آسمان تفاوت دارد. البته این حالت در بیشتر نمایان بود. خُب؛ من به عنوان بی‌_سیم_‌چی فرماندهی لشکر، همه جا در کنار بودم. با کمال شگفتی، می دیدم که از آن همه تنهایی و غُربت، واقعاً لذت می بَرَد. در ذهن امثال من، این توهمات خطور می کرد که هر آن نیروهای دشمن وارد جزیره می شوند و همه ما را یا می کشند و یا به اسارت می برند؛ اما ، اصلاً چنین فکری در ذهنش نبود. این را ما از حرکات و تصمیم های او می فهمیدیم. تصمیم هایی که واقعاً بوی خون می دادند و از همان این مرد سرچشمه می گرفتند. با توجه به آن که نیرویی دور و برش نمانده بود، اما به همان چند نفر از مسئولین لشکر که در اطرافش مانده بودند، خیلی وابستگی پیدا کرده بود. به ، ، ، و از همۀ این ها بیشتر به . یادم هست یک روز، چند ساعتی بود که صدای مهتدی از پشت بیسیم ما شنیده نمی شد. که دستپاچه شده بود، به من گفت: «سریع را به گوش کن، ببین او کجاست؟ چرا با من حرف نمی زند؟ وقتی پشت بی سیم آمد، با لحنی پر از دلواپسی به او گفت: «کجایی برادر ؟ چرا اذیتمان می کنی؟» ✔ 📄 🌸 👈 منبع کپشن: کتاب خواندنی و باشکوه ، نوشته آقایان «گلعلی بابایی و حسین بهزاد» - صفحات ۷۱۸ و ۷۱۹ 🔶 🍃 ✅ ۲۷_محمد_رسول_الله http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🗒 🌸 ✔ ⬅️ "قسمت بیست و دوم" ➡️ 💠 در پی آزادسازی ، پاکسازی محلات و معابر شهر از لوث وجود عناصر ضد انقلاب را در دستور کار نیروهای سپاه قرار داد. به دنبال تثبیت وضعیت امنیت داخلی شهر ، بلافاصله به اتفاق (مسئول واحد اطلاعات سپاه مریوان)، (مسئول واحد عملیات)، و (مسئولین محورهای عملیاتی سپاه)، احمد چراغی، ، و دیگر رزمندگان سپاه مریوان، دست به کار گسترش سازمان رزم قوای انقلاب در منطقه شمال اورامانات و آغاز یک رشته عملیات پاکسازی مواضع تجزیه‌طلبان در طول ۱۲۰ کیلومتر نوار مرزی مشترک ایران با عراق در آن منطقه شد؛ ضمن این که از پرکردن اوقات فراغت نیروها نیز غفلت نمی کرد. 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، صفحه ۵۵ - به قلم سردار گلعلی بابایی 📸 معرفی تصویر: فروردین ۱۳۶۰، مریوان - محمدحسین زاهد خبرنگار اعزامی روزنامه اطلاعات به کردستان در حال مصاحبه با "حاج احمد متوسلیان" ، فرمانده سپاه مریوان 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌹 🚩 ✍ 🌹 ...بازم اسفند رسید و و و خیبرش و کربلای پنجش و و بدرش به یاد ...و خیلی سرداران دیگه که تو کربلایی شدند...🚩 . . حداقل از امروز تا پایان سال این صفحه رو از دست ندین. بعد اگر دوست داشتین دیگه دنبال نکنین...ولی تا آخر بمونید...💠 🚩 چون اسفند که میاد، (خدا میدونه تعریف از خودمون نمی کنیم) پستهامون با سایر پستهای دیگه فرق می کنه؛ دست خودمون نیست...✔ 🌷 اسفند واسمون ماه جنونه! ماهِ از خود بی خود شدنه!!⚘ 🌸 همه پستهامون همه پستهامون بوی رو میده...💕 . . . "خُدایا به شَرطِ لیاقَت تویِ اِسفَند یه شَبِ جُمعه ما رو هَم کَربَلایی کُن..." 🌹 . . . @yousof_e_moghavemat