۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
.......:
فصل ششم: در همراه داشتن در سفر و آداب معاشرت با او
در احادیث معتبره بسیار وارد شده است، کسی که تنها به سفر رود ملعون است.
در حدیث معتبر منقول است که حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم به امیر المؤمنین علیه السلام وصیت نمود که: یا علی! هرگز تنها به سفر مرو که شیطان با یک کس است و از دو تا دور است. یا علی! شخصی که تنها به سفر میرود، گمراه است و دو کس که میروند دو گمراه هستند و سه کس مسافرانند.
در روایت دیگر منقول است که شخصی به خدمت حضرت صادق علیه السلام آمد. آن حضرت پرسیدند که در راه کی مصاحب تو بود؟ گفت: تنها بودم. فرمود: اگر من پیشتر تو را میدیدم
تو را نیکو تأدیب میکردم که چگونه باید به سفر رفت. پس فرمود: یک کس شیطان است و دو تا شیطانند و سه نفر مصاحبانند و چهار نفر رفیقانند.
به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام منقول است: هرکه به سفری رود، بگوید: «ما شاءَ اللَّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللَّهِ، اَللَّهُمَّ آنِسْ وَحْشَتی وَاَعِنّی عَلی وَحْدَتی وَاَدِّ غَیْبَتی».
در حدیث معتبر از حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم منقول است: اوّل رفیق به هم رسان پس به سفر برو. و فرمود: دو کس با هم رفیق نمی شوند مگر آن که محبوب ترین ایشان نزد خدا و آن که ثوابش بیشتر است آن است که مدارا با رفیقش بیشتر میکند.
در حدیث دیگر فرمود: بهترین رفیقان و مصاحبان نزد خدا چهار نفرند. و هیچ گروهی زیاده از هفت کس نمی شوند مگر آن که صداهایشان بسیار میباشد. پس از این احادیث معلوم شد که اقل رفیقان سه نفرند و اکثر ایشان هفت، و آن که زیاده از هفت خوب نیست در رفیقان هم توشه و هم سفره.
از حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم منقول است: سنت است که رفیقانِ هم توشه، اوّل خرجیهای خود را به در آورند و بر روی یکدیگر بگذارند، که این بیشتر باعث خشنودی خاطر و نیکی اخلاق ایشان میشود.
از امیر المؤمنین علیه السلام منقول است: مصاحبت مکن در سفر با کسی که فضیلت تو را بر خود نداند آن قدر که تو از فضیلت او بر خود میدانی.
از حضرت صادق علیه السلام منقول است: مصاحبت و رفاقت کن با کسی که تو به او زیƘʠیابی، و مصاحبت مکن باکسی که او به تو زینت یابد، یعنی تو کسب علم و کمالات از او توانی نمود.
در حدیث دیگر از شهاب منقول است که گفت: به خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که شما میدانید حال و توانگری مرا و احسانی که با برادران خود میکنم، پس با جماعتی از ایشان رفیق میشوم در راه مکه و بر ایشان توسعه میکنم و بسیار خرج میکنم. فرمود: ای شهاب! چنین مکن، اگر تو دست به خرج کردن بگشایی و ایشان هم بگشایند به ایشان ضرر میرسد و پریشان میشوند، و اگر تو بکنی و ایشان نکنند باعث مذلت ایشان است، پس رفاقت با جماعتی بکن که مثل تو باشند در توانگری و توانایی.
در روایت دیگر از امام محمّد باقرعلیه السلام منقول است: اگر مصاحبت کنی، با مثل و مانند خود مصاحبت و رفاقت بکن، و با کسی رفیق مشو که خرج تو را کِشد که این موجب خواری مؤمن است.
از حضرت صادق علیه السلام منقول است: حق مسافر بر رفیقان آن است که چون بیمار شود، سه روز برای او توقف کنند.
در حدیث دیگر منقول است: از امام محمّد باقرعلیه السلام پرسیدند: جماعتی که با یکدیگر رفیق میشوند و در میان ایشان مال دار و پریشان هست، آیا آن مال دار خرج آنها را میتواند کشید؟ فرمود: اگر آنها به طیب خاطر راضی باشند، باکی نیست.
در روایت دیگر منقول است: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که شخصی رفیق میشود با جماعتی مال دار و از آنها مالش کمتر است و آنها خرج خود را بیرون میآورند و او مثل آنها خرج نمی تواند کردن. فرمود: من دوست نمی دارم که خود را ذلیل کند، با کسی رفیق شود که مثل او باشد.
در احادیث معتبره منقول است: از ما نیست کسی که با مصاحبانش نیکو مصاحبت نکند، و با رفیقانش نیکو رفاقت نکند، و با کسی که نمک خورد و حق نمک را رعایت نکند.
#حلیة_المتقین#https://eitaa.com/zandahlm1357
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
✍ نوشتار تربیتی "خانواده و زوجین" ✅ تحکیم خانواده 💠 قسمت سوم 🔰 ویژگی انسانهای خودشیفته 🔹قدردا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
✍ نوشتار تربیتی "خانواده و زوجین"
✅ تحکیم خانواده
💠 قسمت چهارم
✅روشهای تحکیم خانواده؛
2⃣ ایجاد امنیت روانی؛
🌀 یعنی: اگر در یک محیطی مثل خانه بخواهیم که آن استحکام خانواده تحقق پیدا کند و همسویی اعضای خانواده بهتر بشود، باید در آن امنیت روانی شکل بگیرد.
▫️چند نکته در خصوص امنیت روانی:
۱) امنیت اقتصادی؛
🔹وقتی ما میگوییم: امنیت اقتصادی؛
یک بخشی از آن برمیگردد به حاکمان که دست ما نیست. و بخش دیگر به ما مربوط میشود.
🔹در حوزه خانواده با موضوع امنیت اقتصادی چند نکته را باید قابل توجه قرار بدهیم:
🔻مدیریت هزینه کنیم.
🔻پس انداز داشته باشیم.
۲) مدیرت رفتارها؛
🔹گاهی اوقات ما میدانیم که مثلا: اگر فلان حرف را بزنیم، همسرمان ناراحت میشود. خب چرا بگوییم ؛ باید دنبال جایگزین بگردیم و طوری بیان کنیم که باعث ناراحتی نشود و این میشود مدیریت رفتار
🔸یک قاعده در خصوص مدیریت رفتار:
⚠️ باید مهارتهایی را یاد بگیریم که رفتارهای آزاردهنده نداشته باشیم.
☑️ زندگی دو راه بیشتر ندارد:
🔺جنگ
🔺تعامل
📌انتخاب با خودمان است.
۳) توجه به علایق؛
🔹مثبت و شرعی باشد.
3⃣ تایید همدیگر؛
✅ رفتارها و ویژگیهای مثبت یکدیگر را تایید نماییم.
🔹گاهی انسانها رفتارهای خیلی خوبی دارند، کارهای خیلی خوبی انجام میدهند و گاهی بیان و کلام خیلی خوبی دارند که ما اینها را نمیبینیم!
🔸به خوبیها توجه کنیم، ویژگیهای مثبت را ببینیم و مانور بدهیم برروی این خوبیها و پاکیها و گاهی هم باید از اینها تعریف و تمجید هم کرد.
▫️تایید ویژگیهای مثبت همدیگر کمک میکند به استحکام بخشی نظام خانواده
#ادامه_دارد
#نوشتار_تربیتی۱۳
#خانواده_زوجین
#تحکیم_خانواده
#تقویت_خانواده
#خانواده
#زوجین
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
899.5K
◽️ #مشاوره
🔻 #چک_کردن_موبایل_همسر
🔵سلام بنده حدود یازدهساله ازدواج کردم یکسال اخیر به همسرم شک کردم برای همین موبایلش رو گاهی وقتها چک میکنم و از همسرم میپرسم این کیه بهش پیام دادی و ایشون هم ناراحت میشن و گاهی اوقات این بگومگوها تبدیل به یک مشاجره و دعوا میشه و سوال من این هست که آیا این حق رو ندارم که موبایل همسرم رو چک کنم و یا از همسرم بپرسم به کی پیام داده ممنون می شم راهنماییم کنین
🎙 #استاد_هادی_کاظمیان
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
#شرطی_شدن_فرزند
سلام علیکم بزرگوار وقتتون بخیر 🌹
شرمنده ازشما راهنمایی میخواستم،
آقای پوراحمد پسرمن ۳سال و۸ماهشه وبه شدت به شیشه شیر اعتیاد داره نمیدونم چیکار کنم چن بار قایمش کردم وگفتم انداختیم آشغال یا جایی مونده بعدش وقت بیقراریش دادم ولی دوست ندارم دروغ بگم از شما راهکار موثری برای ترکش میخوام🙏🏻
ودرضمن از شما تشکر ویژه دارم بابت کانال های آموزشیتون خیلی کمک کرده اید اجرتون باسیدالشهدا ذخیره آخرتتون انشاءالله 🤲🏻
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان یک فنجان چای با خدا😌 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت پنجاه و یک: جیغ زدم..بلند...دوست نداشتم خودم را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
ادامه داستان یک فنجان چای با خدا😌
👇👇👇👇👇👇 👇👇👇👇
قسمت پنجاه و دو:
چشم به زمین دوخته؛به سمتم خم شد: (برین روی تختتون استراحت کنید.. خودم اینا رو جمع میکنم)این دیوانه چه میگفت؟؟ انگار هیچ اتفاقی رخ نداده.. سرش را بالا آورد.. تعجب، حیرت، ترس و دنیایی سوال را در چشمانم دید:(واقعیت چیزه دیگه اییه.. همه چیز رو براتون تعریف میکنم..)
یک دستش را بالا آورد، با چهره ایی مچاله از درد:( قول میدم و به شرفم قسم میخورم که هیچ خطری تهدیدتون نکنه..نه از طرف من..نه از طرف داعش.. )مگر مسلمانان هم شرف داشتند؟؟ چشمانش صادق بود و من ناتوان شده از سیل درد و شیمی درمانی، به سمت تخت رفتم. من تمام زندگیم را باخته بودم، یک تنِ نحیف دیگر ارزشِ مبارزه نداشت!
پروین به اتاق آمد با دیدن حسام هینی بلند کشید:(هیییس حاج خانوم.. چیزی نیست.. یه بریدگی سطحیه..بی زحمت یه دستمال تمیز و جارو خاک انداز بیارین.. بعد یه سوپ خوشمزه واسه سارا خانووم درست کنید) و با لحنی مهربان، او را از سلامتش مطمئن کرد. پروین چادر به سر و بی حرف دستم را پانسمان کرد و از اتاق خارج شد.
حسام دستمالِ تمیز را روی زخمش فشار داد و با دستانی شسته شده، پاشیدگیِ اتاقم را سامان میداد.. با دقت نگاهش میکردم..بی رنگی لبهایش نوعی خنک شدنِ دل محسوب میشد.. او هم مانند پدرم هفت جان داشت..
درد و تهوع به تار تارِ وجودم هجوم آورد.در خود جمع شدم. حسام با صورتی رنگ پریده از اتاق بیرون رفت. صدای پچ پچ های پر اضطراب پروین را میشنیدم:(آقا حسام.. مادر تورو خدا برو درمونگاه..شدی گچ دیوار.. ) و صدای پر اطمینان حسام مبنی بر خوب بودن حالش...
قرآن به دست برگشت!
درست در چهار چوبِ باز مانده یِ در نشست. دیگر در تیررس نگاهم نبود و من از حال رفتنش را تضمین میکردم. اما برایم مهم نبود. او حتی لیاقت مردن هم نداشت. چند ثانیه سکوت و سپس صدایِ آوازه قرآنش.. پس هنوز سرپا بود و خوب دستم را خواند بود این سربازه استاد شده در مکتب خدا پرستی...
صدایش در سلول سلولم رخنه میکرد و آیاتش رشته میکردند پنبه هایِ روحم را.. دلم گریه میخواست و او هر چه بیشتر میخواند، بغضم نفسگیرتر میشد.. اما من اشک ریختن بلد نبودم..
نمیدانم چقدر گذشت که آرام شدم و به خواب رفتم،که سکوت ناگهانیش، هوشیارم کرد..
این حس در چنگالم نبود.. خواه، نا خواه صدایِ آوازه قرآنش آرامم میکرد و منِ گرسنه یِ یک جرعه آسایش، چاره ایی جز این نداشتم. گفته بود واقعیت چیز دیگریست.. اما کدام واقعیت؟ مگر دیگر واقعیتی جز دانیال و رفتنش مانده بود ؟؟گفته بود همه چیز را میگوید..اما کی؟؟ گفته بود که هیچ خطری تهدیدم نمیکند.
مگر میشد؟؟ اون خودِ خطر بود...
ادامه دارد......
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱