eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان برای که انجام‌بدن‌اگر‌دوست‌داریددراین هزینه‌هدیه‌ها بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
هدایت شده از  حضرت مادر
💚 پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست؟ فرمـودند: از شخص کریم همینکه درخواست کنید به شما عنایت می‌کند ولی جواد خود به دنبال سائل می‌گردد تا به او عطا کند...! 💚💚💚
💕اوج نفرت💕 _الان حوصله داری یکم با هم حرف بزنیم. _بگو ناهید ایستاد که دستش رو گرفتم _تو هم بشین لبخند موفقیت امیزی زد نشست. _ناهید هم عضو خانواده ی ماست اول اخر میفهمه پس بهتر که حرف هامون رو بشنوه. علیرضا خوشحال ادامه داد _یه سری حرف رو باید بگم شتید خودت میدونی ولی تکرارش برات مفیده. مادر احمدرضا در حق ما خیلی بدی کرده و بیشتر در حق تو حسرت دیدن پدر و مادر رو به دلت گذاشته هفده سال از عمرت رو با پدر و مادر معلولی که تحت نظر خودش بودن گذرونده. بهت ظلم کرده. تحقیرت کرده اذیتت کرده بهت تهمت زده اما... تو چشم هام نگاه کرد _به چند تا سوال ساده میپرسم که بهم جواب بده باشه _بپرس _تو کی فهمیدی که این احمدرضا پسر همون شکوهه قبل عقد یا بعد عقد نفس سنگینی کشیدم. و جواب ندادم _نگار جوابش مهمه بگو _قبل عقد _پس میدونستی داری زن کی میشی _میدونستم _چرا قبول کردی فقط نگاهش کردم که ادامه داد _چوم دوستش داشتی. درسته؟ با سر حرفش رو تایید کردم. _انتخاب کردی. پس باید بهاش رو بپردازی. من نمیگم بلند شو برو اونجا تا کمر خم شو. تو حق داری ناراحت باشی حق داری باهاش حرف نزنی. حق داری حتی نگاهش نکنی. ولی اون زن مادر همسرته که حسابی دوستش داره. پس باید با خودت کنار بیای که در عین اینکه ازش نمیگذری احترامش رو حفظ کنی اول اینکه به همسرت احترام گذاشتی دوم اینکه زندگیت اروم میمونه چه اشتباهی کردم قبول کردم برم تهران کاش زمان به عقب برمیگشت و همون موقع میگفتم نه _علیرضا من پشیمون شدم. لیوان چاییش رو که تا نصفه خورده بود روی میز گذاشت _چرا _تحمل شکوه برام سخته. میدونم که به خاطر زندگیم باید بهش احترام بزارم ولی هیچ کس جای من نبوده که هفده سال اذیت و تحقیر بشه پس هیچکس نمیتونه درکم کنه _عزیزم اول این رو بگم که من پای توایستادم. اگر قطعی بگی پشیمون شدم همین الان زنگ میزنم به احمدرضا میگم که تو نمیری تهران. دوما به نظر من کاری که اون زن با تو کرده مجازانش فقط کار خداست . انتظار هم ندارم الان بری تهران باهاشون گرم بگیری بگی بخندی من میگم فقط احترامش رو حفظ کن. حالا که قبول کردی با احمدرضا باشی تلاش کن تا موفق باشی الان چی کار کنم زنگ بزنم بگم پشیمون شدی سرم رو بالا دادم و لب زدم _نه _پس این بحث رو برای همیشه جمع کن. رو به ناهید گفت _یه چایی دیگه برام میاری؟ _عزیزم این چایی زیاد خوب هم نیست ها _عادت کردم ناهید، اگه نخورم سرم درد میگیره. ناهید ایستاد و سمت آشپزخونه رفت _ما قراره بریم ماه عسل ناهید میگه تو هم باهامون بیای فوری یاد تهمینه و سیاوش افتادم. _من نمیام اصلا حوصله ندارم _اردشیر خان هم نیست نمیشه که تنها بمونی خونه فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۳۰هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از دُرنـجف
اشهد ان علی ولی الله
هدایت شده از  حضرت مادر
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَم وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ الحمدلله به خاطر آمدن و بودنت...
💕اوج نفرت💕 نباید هیچ جوره تن به این سفر بدم شاید ناهید به زبون خوشحال بشه ولی مطمعنن دوست داره که با هنسرش تنها باشه. دلخور نگاهش کردم _چرا نمیشه مگه من بچم؟ لبخند مهربونی زد _بچه نیستی. من نگرانم _علیرضا من نمیام خواهشا اذیتم نکن نفس سنگینی کشید و نگاهش رو ازم گرفت اگر علیرضا نزاره بمونم خونه باید چی کار کنم شاید اگر به احمدرضا بگم بیاد شیراز. اونم فکر نکنم با شرایط پیش اومده تو تهران بتونه. نفسم رو آه مانند بیرون دادم. صدای تلفن همراه علیرضا بلند شد ناهید سینی چایی رو جلوش گذاشت و سمت اپن رفت گوشی رو برداشت نگاهی به صفحش انداخت همزمان که سمت علیرصا میاومد گفت _امیدِ علیرصا گوشی رو گرفت فوری جواب داد و کنار گوشش گداشت _سلام امید جان ایستاد احوال پرسی گرمی کرد وسمت اتاقش رفت. ناهید کنارم نشست. _حوصله داری یکم حرف بزنیم. لبخند بی جونی زدم _اره عزیزم. _نگار من برام سوال پیش اومده ازت بپرسم ناراحت نمیشی _نه، بپرس _راستش یه چیزی رو تو اتفاقات زندگیت درک نمیکنم _ازدواج تو از اولش اجبار بود نه علاقه، اگر علاقه و دوست داشتن بود به طرف رامین کشیده نمیشدی. درسته؟ تو بعد از صیغه یه کم به احمدرضا علاقه مند شدی تو این چهار سال هم اینقدر خسته بودی که حتی عاشق علیرضا هم شدی! این چه علاقه ایه که به خاطرش انقدر از خودگذشتگی میکنی؟ نفسم رو آه مانند بیرون دادم _ من از اول احمدرضا رو دوست داشتم یه محبت های خاصی بهم داشت. میدونستم که دوستم داره ولی رفتار های شکوه اجازه نمیداد حتی بهش فکر کنم. _چه محبتی؟ _اینکه حواسش کامل بهم بود تو درس ها کمکم میکرد برام لباس میخرید. اما چون خیلی خشک و جدی رفتار میکرد. ازش میترسیدم یه دو سه باری هم با خشونت باهام رفتار کرد تو همون روز ها رامین بهم محبت میکرد. من هم خیلی کمبود داشتم متاسفانه سمتش کشیده شدم. من و احمدرضا تو شرایط بدی به هم محرم شدیم شاید اگر احمدرضا اون روز تصمیم به اون کار نمیگرفت من الان اینجا نبودم. نه علیرضا رو میدیدم نه از هویت اصلیم با خبر میشدم اگر تن به ازدواج با پسر خواهر بانو خانم هم نمیدادم مطمعنم شکوه سربه نیستم میکرد. احمدرضا اون روز درست ترین تصمیم رو گرفت _شاید اگر به اردشیر خان میگفت راه بهتری جلو پاتون میگذاشت. _دیگه شرایط اون لحظه و عصبانیش راه فکر کردن رو براش بست. توی اون شرایط بهترین تصمیم رو گرفت. حالا چی رو درک نمیکنی؟ _چطور قبول کردی بری تهران؟ _من خیلی به این موضوع فکر کردم ولی به هیچ کس نگفتم تو اولین نفری. من باور دارم که احمدرضا دوستم داره. چهار از بهترین روز های عمرش رو منتظرم موند. _تو هم منتظر موندی تو هم بهترین روز های عمرت رو از دست دادی _شاید حرفت درست باشه. ولی من چاره ای جز صبر نداشتم. اما احمدرضا چاره داشت. میتونست بی خیال اون محرمیتی که هیچ سندی ازش دستمون نبود بشه بدون دردسر با یکی دیگه ازدواج کنه و من رو کامل فراموش کنه _خب عذاب وجدان داشته خانوادش با هم دست به یکی کردن بهت تهمت زدن. _همین که عذاب وجدان داشته برام ارزشمنده شکوه تو چشم هام نگاه کرد گفت باید میکشتمت. وقتی اومد اینجا گفت به خاطر پول اجازه میدم با پسرم ازدواج کنی. هیچ اثری از پشیمونی و عذاب وجدان توش نبود عذاب وجدان نصیب هر کسی نمیشه. بعد احمدرضا رو هم فریب دادن. لبخند مهربونی زد _خیلی دوستش داری؟ نگاهم رو به میز دادم و لبخند ریزی روی لب هام نشست _اره. خیلی _به نظر این رفتارت اشتباهه _کدوم رفتار؟ _ اینکه قصد رفتن داری ولی تعلل میکنی. مادرم همیشه به من میگه. از زمانی که به شوهرت بله دادی باید دودستی بچسبیش. نباید اجازه بدی تنها بمونه. تو که اول آخر میحوای بری تهران به نظر من هر چی زود تر بری بهتره فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕