https://eitaa.com/Be_win/2069
کاری پردرامد برای مشهدیا
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت شانزدهم حسین با شنیدن این حرف ، فریادی زد و گفت : آره خودشه
💠 داستان تخیلی
#تسخیر_زمین
💠 قسمت هفدهم
دوباره همه کشورها ، با ایران متحد شدند
جن های مسلمان ، صف به صف به طرف شیاطین حمله کردند
نیروهای انسانی و اسلامی هم پس از پی ریزی نقشه جنگ ، در سوریه ، عراق ، لبنان ، اردن و ترکیه ، با شیاطین درگیر شدند
اسرافیل و گروهش ، در حرم حضرت معصومه و رودقم ، به دنبال قطعه آخر لوح حضرت نوح بودند
حسین هم بی وقفه و به صورت شبانه روزی ، با متخصصین اسلحه سازی ، روی ساخت اسلحه ، کار کردند
حسین ، قطعه الله را درون اسلحه ، جاسازی کرد .
اسلحه را آزمایش کردند ، اما هیچ اتفاقی نیفتاد
فشنگهای معمولی را در اسلحه قرار دادند و تیراندازی کردند
اما غیر از شلیک معمولی تیر ، باز هم اتفاق خاصی نیفتاد
حسین ، ساعت ها روی فعال کردن اسلحه ، فکر کرد .
تا اینکه به یاد نوشته های آیت الله مرعشی افتاد ؛
متولی حرم ، وقتی قطعه حضرت زهرا را در آب رودخانه انداخت ، دوتا ویژگی داشت
اول ایمان او به قدرت حضرت زهرا ، نه لوح ، چون او نمی دانست که آن چوب ، قطعه ای از لوح حضرت نوح بود
دوم اینکه هنگام انداختن چوب ، یا زهرا گفت
حسین با قلبی آرام ، بلند شد و به طرف اسلحه رفت
اسلحه را گرفت و باز کرد ، قطعه الله را خارج کرد و به طرف لبهای خود ، بالا آورد ، آن قطعه را بوسید و سرجای خودش گذاشت
نگاهی به ماشین سوخته وسط پادگان انداخت
به خداوند عزوجل ، متوسل شد و نیت کرد که آن را منفجر کند
با ایمان به قدرت خداوند عزوجل ، آرام یا الله گفت و شلیک کرد
که ناگهان ، ماشین منفجر شد و حسین به زمین افتاد
مسیحیان و یهودیان ، از سراسر جهان ، به کمک ایران آمدند
به دستور علما ، همه مسلمانان جهان ، متحد شدند
سرخ پوست ها و سیاه پوست ها هم ، از آمریکا و سایر کشورها ، خود را به روسیه رساندند و از آنجا به طرف لبنان و سوریه ، برای کمک به مسلمانان حرکت کردند
همه پیروزی ها برای حزب شیطان بود
چون شیاطین ، در انسانها نفوذ می کردند ، و قلب و روح و فکر آنها را تسخیر می کردند و آنها را به یک شیطان ، تبدیل می کردند
ساروز هم ، با استفاده از انگشتر ، همه جا را به آتش کشید و انسانها را ، با شدیدترین باد ، به عقب می راند
به کمک همین باد ، نظم و یکپارچگی نیروهای مسلمان را ، متلاشی می کرد
همچنین نیروهای خود را ، به دور دستها ، منتقل می کرد
امکان مبارزه مستقیم با شیاطین ممکن نبود
آنها هم نامرئی می شوند هم می توانند درون انسان نفوذ کنند
هم آتش ، تسخیر آنها بود هم باد
تعداد انسانهایی که مسخر شیاطین شدند ، روبه افزونی بود ...
💠 ادامه دارد ... 💠
📝 نویسنده : حامد طرفی
👈 #کانال_داستان_و_رمان
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
@Be_win ☘ مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت هفدهم دوباره همه کشورها ، با ایران متحد شدند جن های مسلمان ،
💠 داستان تخیلی
#تسخیر_زمین
💠 قسمت هجدهم
حسین با دست و صورت زخمی ،
به طرف جبرئیل رفت
اسلحه را تحویل جبرئل داد
حسین ، استفاده از اسلحه را به جبرئیل آموزش داد و گفت :
هرچه سریعتر ،
آن را به دست سردار سلیمانی برسانید
حسین ، چهار قطعه دیگر لوح را از جبرئیل تحویل گرفت و به طرف کارگاه اسلحه سازی برگشت و به سرعت پنج اسلحه دیگر درست کرد
اسرافیل و گروهش ، پس از جستجوی فراوان ، بلاخره قطعه حضرت زهرا را نیز پیدا کردند و آن را تحویل حسین دادند
حسین همه اسلحه ها را ، تحویل قوی ترین نیروهای سردار سلیمانی داد
ارواح و اجنه و شیاطین ، که با سلاح معمولی نابود نمی شوند ، به راحتی با این سلاح نابود شدند
امام خامنه ای ، نامه کوتاهی به فرماندهان ابلاغ کردند و در آن فرمودند :
اولا ، بدانید که مبارزه امروز ما ، مبارزه مذهبی و دینی و جغرافیایی نیست ،
بلکه مبارزه کفر در مقابل ایمان
و جنگ حزب الله و حزب شیطان است
دوما ، شیاطین از ذکر خدا ، می ترسند ، از یاد خدا ، فراری اند ،
پس در همه شهرها ، اذان و قرآن پخش کنید .
سوماً ، دائماً وضو داشته باشید
چهارم ، همیشه در حال ذکر گفتن باشید
پنجم ، صلوات بفرستید
ششم ، به اهل بیت توسل کنید
هفتم ، فقط به خدا توکل کنید
هشتم ، از خوردن لقمه حرام ، پرهیز کنید
و نهم ، از دعوا و اختلاف و جدل ، بپرهیزید و با هم ، در مقابل یک دشمن ، بجنگید
صدای اذان و قرآن و دعا ، از همه مساجد و مدارس و ساختمان های بزرگ و خانه ها ، بلند شد
به خاطر همین ، تعداد زیادی از شیاطین ، نمی توانستند وارد شهرها شوند
و به ناچار در بیابان ها و خارج شهرها ، با متحدین اسلام می جنگیدند
فرمانروای جن ها ، به همه اجنه دستور داد ، تا به هر قیمتی که شده ، انگشتر سه سنگ را به دست آورند
سربازانی که ذکر خدا می گفتند ،
کمتر آسیب می دیدند
متحدین ، همه تلاش خود را برای کاهش پیشروی شیاطین ، به کار بردند
اجنه هم برای به دست آوردن انگشتر ، همه حیله های خود را به کار بردند
اما ساروز ، توانست آنها را شکست دهد
سردار سلیمانی ، با حسین تماس گرفت و گفت :
حسین جان !
لطفا در کمترین زمان ، یک لباس آهنی برام درست کن و در آن لباس ، برای لوح حضرت نوح ، یه جایی تعبیه کن
حسین بی معطلی کار خود را شروع کرد ...
💠 ادامه دارد ... 💠
📝 نویسنده : حامد طرفی
👈 #کانال_داستان_و_رمان
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت هجدهم حسین با دست و صورت زخمی ، به طرف جبرئیل رفت اسلحه را تح
💠 داستان تخیلی
#تسخیر_زمین
💠 قسمت نوزدهم
جسم حسین خسته
و چشمش ، از شدت بی خوابی ، قرمز و پف شده بود
پس از دو شبانه روز کار بی وقفه ،
لباس و سلاح آهنی آماده شد
هر شش قطعه را آوردند و کنار هم گذاشتند
شش قطعه به هم جذب شدند و تبدیل به یک لوح واحد شدند
حسین آن لوح را ، درون لباس آهنی قرار داد
و لباس را توسط اسرافیل ، به دست سردار سلیمانی رساند
سردار پس از پوشیدن لباس ، نیت کرد که پرواز کند
ناگهان پرواز کرد
سردار ، تمرین پرواز و مبارزه با این لباس را ، آزمایش کرد
وقتی کاملا آماده شد
به طرف ساروز ، پرواز کرد
ساروز ، به سمت سردار ، آتش پرتاب کرد
سردار چند بار از آتش ها ، سوخت و به اطراف پرتاب شد
و باز هم بلند شد
ساروز ، باد شدیدی به طرف سردار فرستاد ،
سردار سلیمانی هم ، اولش به همه جا پرتاب می شد تا اینکه کاملا مسلط شد و یاد گرفت که چگونه باد را دفع کند
سردار ، سپری نیت کرد که به شکل عدد هفت بوده و از جلو تیز باشد تا بتواند باد را بشکند
ساروز ، بزرگترین گلوله آتشی خود را به طرف سردار شلیک کرد .
سردار هم با سپر آهنی ، آتش را دفع کرد
سردار نگاهی به اطراف کرد
سپس شن ها و خاک و سنگها را بلند کرده و به طرف ساروز ، پرتاب کرد
ساروز ، به خاطر شن و خاک ، چشمانش را بسته بود
سنگها هم به بدنش ، آسیب رساند
سپس سردار ، درخت ها را از جا قطع کرد و به طرف ساروز ، پرتاب کرد
ساروز هر کدام از درخت ها را که دفع می کرد ، یکی دیگر از درخت ها به سمتش می آمد
درخت ها ، ساروز را خسته کرد
و در نهایت توسط درخت ها به زمین افتاد
ساروز باد شدیدی را فرستاد
اما سردار توانست آن باد را مهار کند ، و برعلیه خودش استفاده کند
به وسیله آن باد ، ساروز را مثل فرفره ، چرخاند
او را پایین و بالا برد
او را به چپ و راست پرت می کرد
ساروز ، گیج و خسته و کوفته شده بود
خیلی عصبانی شده بود ،
به باد دستور داد تا سردار را روی کف زمین بچسباند
سپس دور تا دور او را ، حلقه ای از آتش درست کرد
آتشی بزرگ به ارتفاع یک ساختمان ده طبقه ، بر پا کرد
سردار سلیمانی ، جلوی هم رزمانش ، در آتش می سوخت
همه انسانها و فرشته ها و جنیان خوب ، با دیدن آتش گرفتن سردار ، به گریه و زاری افتادند
نیروهای سردار ، با بی تابی و گریان ، می خواستند خود را به دل آتش بزنند تا سردار را نجات دهند
اما دیگر نیروها و جنیان ، جلوی آنان را گرفتند
دور تا دور آتش ، متحدین بودند که مثل مادری که بچه خود را از دست داده ، گریه می کردند
و بعضیا به خاطر شدت ناراحتی ، به خاک و زمین ، چنگ می زدند
ساروز با خنده و قهقهه گفت :
کار دنیای شما ، دیگر تمام است ...
💠 ادامه دارد ... 💠
📝 نویسنده : حامد طرفی
👈 #کانال_داستان_و_رمان
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
@Be_win ☘ مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت نوزدهم جسم حسین خسته و چشمش ، از شدت بی خوابی ، قرمز و پف شده
💠 داستان تخیلی
#تسخیر_زمین
💠 قسمت بیستم ( آخر )
در حالی که متحدین گریان بودند
و شیاطین ، خندان
ناگهان ، از وسط آتش ،
سردار سلیمانی ، پرواز کنان بیرون آمد
از زنده بودن سردار ،
شیاطین متعجب و بهت زده
و متحدین ، شاد و خوشحال و گریان بودند
ساروز با تعجب و عصبانیت ، به سردار گفت :
چطوری از این آتش ، زنده بیرون آمدی ؟!
سردار با لبخند گفت :
به آتش گفتم :
به حق سید علی خامنه ای ،
کونوا برداً و سلاماً
آتش هم به احترام نام امام خامنه ای ،
بنده را نسوزاند
ساروز به شیاطین رو کرد و دستور داد که همه با هم ، به سردار حمله کنند
سردار مثل فرفره ، به دور خود چرخید
آنقدر سریع و با قدرت چرخید که یک گردباد قوی در هوا درست کرد
شیاطین را در هوا چرخاند
ناگهان یک مرتبه ایستاد و دستانش را باز کرد
شیاطین هم هر کدام به یک گوشه ای پرتاب شدند
با اشاره سردار ، فرشته ها و جنیان مسلمان ، به طرف ساروز ، حمله ور شدند
فرشته ها ، دست راست او را گرفتند
و جنیان ، دست چپش را
و سردار سلیمانی ، به سرعت انگشتر را از دست ساروز خارج کرد
ساروز ، به زندان سرکشان فرستاده شد
ارواح سرگردان هم ، به دنیای خودشان برگردانده شدند
به دستور فرمانروا ، اجنه کافر را ، در زندان اجنه ها ، انداختند
سردار سلیمانی و نیروهایش ، به طرف بیت المقدس رفتند ، و آنجا را از وجود شیاطین ، پاکسازی کردند
اسرائیل را نابود کرده و همه فلسطین و شهرک های اسرائیلی ، به دست حکومت فلسطین افتاد
یمنی ها هم بر آل سعود غلبه کردند ، و حکومت شیعی درست کردند و منتظر ظهور امام زمان عج شدند
دوباره آرامش نسبی ، در دنیا حاکم شد
فرشته ها به آسمان برگشتند
و اجنه هم به دنیای خودشان رفتند و دروازه اجنه ، برای همیشه بسته شد
💠 🔹 پایان 🔹 💠
📝 نویسنده : حامد طرفی
👈 #کانال_داستان_و_رمان
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔴🔴
♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
💚رمان ( #پــــناه )👇داستان1
https://eitaa.com/zekrabab125/13374
💚رمان ( #سجده_عشق )👇داستان2
https://eitaa.com/zekrabab125/15243
💚رمان ( #تاپروانگی 👇داستان 3
https://eitaa.com/zekrabab125/15901
💚 ( #فرار_از_جهنم )👇داستان 4
https://eitaa.com/zekrabab125/17199
💚 ( #مردی_در_اینه 👇داستان 5
https://eitaa.com/zekrabab125/22872
💚رمان ( #مردی_در_اینه 👇داستان 6
https://eitaa.com/zekrabab125/19607
💚 رمان ( #هادی_دلها )👇
https://eitaa.com/zekrabab125/20317
💚 #فنجانی_چای_باخدا )👇داستان 8
https://eitaa.com/zekrabab125/21209
💚رمان( #اینک_شوکران )👇داستان9
https://eitaa.com/zekrabab125/23895
💚رمان( #کف_خیابان )👇داستان10
https://eitaa.com/zekrabab125/24674
💚 رمان( #دختر_شینا )👇داستان11
https://eitaa.com/zekrabab125/27860
💚( #راز_کانال_کمیل )👇داستان12
https://eitaa.com/zekrabab125/27901
💚( #مبارزه_با_دشمنان_خدا )👇داستان13
https://eitaa.com/zekrabab125/28450
💚رمان( #دختران_آفتاب )👇داستان14
https://eitaa.com/zekrabab125/28891
💚 رمان( #مـــرد )👇داستان15
https://eitaa.com/zekrabab125/30725
💚( #علمدار_عاشق )👇داستان 16
https://eitaa.com/zekrabab125/31369
💚( #آخرین_عروس )👇داستان17
https://eitaa.com/zekrabab125/32361
💚رمان( #پسر___نوح )👇داستان18
https://eitaa.com/zekrabab125/32974
💢( #مجنون_من_کجایی👇داستان19
https://eitaa.com/zekrabab125/32963
👆( #دایرکتیها )👇داستان20
https://eitaa.com/zekrabab125/33097
🌸(سرگذشت ارواح در عالم برزخ)👇داستان21
https://eitaa.com/zekrabab125/33139
🍀بی پر پروانه شو👇داستان 22
https://eitaa.com/zekrabab125/33220
🍒منو بیادت بیار 👇 داستان 23
https://eitaa.com/zekrabab125/33712
💥رمان مقتدا 👇 داستان 24
https://eitaa.com/zekrabab125/33892
🔻مبارزه با دشمنان خدا👇داستان 25
https://eitaa.com/zekrabab125/34041
🔻تمام زندگی من 👇داستان 26
https://eitaa.com/zekrabab125/34182
💠تخیلی #تسخیر👇زمین داستان 27
https://eitaa.com/zekrabab125/34373