eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
854 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شماره 27 رمان تخیلی زمین تعدادصفحه : 20 📝 نویسنده : حامد طرفی @Be_win ☘ مسیرسبز
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت شانزدهم حسین با شنیدن این حرف ، فریادی زد و گفت : آره خودشه
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت هفدهم دوباره همه کشورها ، با ایران متحد شدند جن های مسلمان ، صف به صف به طرف شیاطین حمله کردند نیروهای انسانی و اسلامی هم پس از پی ریزی نقشه جنگ ، در سوریه ، عراق ، لبنان ، اردن و ترکیه ، با شیاطین درگیر شدند اسرافیل و گروهش ، در حرم حضرت معصومه و رودقم ، به دنبال قطعه آخر لوح حضرت نوح بودند حسین هم بی وقفه و به صورت شبانه روزی ، با متخصصین اسلحه سازی ، روی ساخت اسلحه ، کار کردند حسین ، قطعه الله را درون اسلحه ، جاسازی کرد . اسلحه را آزمایش کردند ، اما هیچ اتفاقی نیفتاد فشنگهای معمولی را در اسلحه قرار دادند و تیراندازی کردند اما غیر از شلیک معمولی تیر ، باز هم اتفاق خاصی نیفتاد حسین ، ساعت ها روی فعال کردن اسلحه ، فکر کرد . تا اینکه به یاد نوشته های آیت الله مرعشی افتاد ؛ متولی حرم ، وقتی قطعه حضرت زهرا را در آب رودخانه انداخت ، دوتا ویژگی داشت اول ایمان او به قدرت حضرت زهرا ، نه لوح ، چون او نمی دانست که آن چوب ، قطعه ای از لوح حضرت نوح بود دوم اینکه هنگام انداختن چوب ، یا زهرا گفت حسین با قلبی آرام ، بلند شد و به طرف اسلحه رفت اسلحه را گرفت و باز کرد ، قطعه الله را خارج کرد و به طرف لبهای خود ، بالا آورد ، آن قطعه را بوسید و سرجای خودش گذاشت نگاهی به ماشین سوخته وسط پادگان انداخت به خداوند عزوجل ، متوسل شد و نیت کرد که آن را منفجر کند با ایمان به قدرت خداوند عزوجل ، آرام یا الله گفت و شلیک کرد که ناگهان ، ماشین منفجر شد و حسین به زمین افتاد مسیحیان و یهودیان ، از سراسر جهان ، به کمک ایران آمدند به دستور علما ، همه مسلمانان جهان ، متحد شدند سرخ پوست ها و سیاه پوست ها هم ، از آمریکا و سایر کشورها ، خود را به روسیه رساندند و از آنجا به طرف لبنان و سوریه ، برای کمک به مسلمانان حرکت کردند همه پیروزی ها برای حزب شیطان بود چون شیاطین ، در انسانها نفوذ می کردند ، و قلب و روح و فکر آنها را تسخیر می کردند و آنها را به یک شیطان ، تبدیل می کردند ساروز هم ، با استفاده از انگشتر ، همه جا را به آتش کشید و انسانها را ، با شدیدترین باد ، به عقب می راند به کمک همین باد ، نظم و یکپارچگی نیروهای مسلمان را ، متلاشی می کرد همچنین نیروهای خود را ، به دور دستها ، منتقل می کرد امکان مبارزه مستقیم با شیاطین ممکن نبود آنها هم نامرئی می شوند هم می توانند درون انسان نفوذ کنند هم آتش ، تسخیر آنها بود هم باد تعداد انسانهایی که مسخر شیاطین شدند ، روبه افزونی بود ... 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 👈 💰 @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت هفدهم دوباره همه کشورها ، با ایران متحد شدند جن های مسلمان ،
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت هجدهم حسین با دست و صورت زخمی ، به طرف جبرئیل رفت اسلحه را تحویل جبرئل داد حسین ، استفاده از اسلحه را به جبرئیل آموزش داد و گفت : هرچه سریعتر ، آن را به دست سردار سلیمانی برسانید حسین ، چهار قطعه دیگر لوح را از جبرئیل تحویل گرفت و به طرف کارگاه اسلحه سازی برگشت و به سرعت پنج اسلحه دیگر درست کرد اسرافیل و گروهش ، پس از جستجوی فراوان ، بلاخره قطعه حضرت زهرا را نیز پیدا کردند و آن را تحویل حسین دادند حسین همه اسلحه ها را ، تحویل قوی ترین نیروهای سردار سلیمانی داد ارواح و اجنه و شیاطین ، که با سلاح معمولی نابود نمی شوند ، به راحتی با این سلاح نابود شدند امام خامنه ای ، نامه کوتاهی به فرماندهان ابلاغ کردند و در آن فرمودند : اولا ، بدانید که مبارزه امروز ما ، مبارزه مذهبی و دینی و جغرافیایی نیست ، بلکه مبارزه کفر در مقابل ایمان و جنگ حزب الله و حزب شیطان است دوما ، شیاطین از ذکر خدا ، می ترسند ، از یاد خدا ، فراری اند ، پس در همه شهرها ، اذان و قرآن پخش کنید . سوماً ، دائماً وضو داشته باشید چهارم ، همیشه در حال ذکر گفتن باشید پنجم ، صلوات بفرستید ششم ، به اهل بیت توسل کنید هفتم ، فقط به خدا توکل کنید هشتم ، از خوردن لقمه حرام ، پرهیز کنید و نهم ، از دعوا و اختلاف و جدل ، بپرهیزید و با هم ، در مقابل یک دشمن ، بجنگید صدای اذان و قرآن و دعا ، از همه مساجد و مدارس و ساختمان های بزرگ و خانه ها ، بلند شد به خاطر همین ، تعداد زیادی از شیاطین ، نمی توانستند وارد شهرها شوند و به ناچار در بیابان ها و خارج شهرها ، با متحدین اسلام می جنگیدند ‌ فرمانروای جن ها ، به همه اجنه دستور داد ، تا به هر قیمتی که شده ، انگشتر سه سنگ را به دست آورند سربازانی که ذکر خدا می گفتند ، کمتر آسیب می دیدند متحدین ، همه تلاش خود را برای کاهش پیشروی شیاطین ، به کار بردند اجنه هم برای به دست آوردن انگشتر ، همه حیله های خود را به کار بردند اما ساروز ، توانست آنها را شکست دهد سردار سلیمانی ، با حسین تماس گرفت و گفت : حسین جان ! لطفا در کمترین زمان ، یک لباس آهنی برام درست کن و در آن لباس ، برای لوح حضرت نوح ، یه جایی تعبیه کن حسین بی معطلی کار خود را شروع کرد ... 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 👈 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ ﷽ ❣ آرامش شب نصیب کسانی باد که دعا دارندادعا ندارند نیایش دارند نمایش ندارند حیادارندریاندارند رسم دارند و اسم ندارند... 🌹شبتون آروم و در پناه خدا🌹 🌸آرامش شب نصیبتون🌸 💰 @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نگفتی مدیریت ذکراباد 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫
شماره 27 رمان تخیلی زمین تعدادصفحه : 20 📝 نویسنده : حامد طرفی @Be_win ☘ مسیرسبز
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت هجدهم حسین با دست و صورت زخمی ، به طرف جبرئیل رفت اسلحه را تح
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت نوزدهم جسم حسین خسته و چشمش ، از شدت بی خوابی ، قرمز و پف شده بود پس از دو شبانه روز کار بی وقفه ، لباس و سلاح آهنی آماده شد هر شش قطعه را آوردند و کنار هم گذاشتند شش قطعه به هم جذب شدند و تبدیل به یک لوح واحد شدند حسین آن لوح را ، درون لباس آهنی قرار داد و لباس را توسط اسرافیل ، به دست سردار سلیمانی رساند سردار پس از پوشیدن لباس ، نیت کرد که پرواز کند ناگهان پرواز کرد سردار ، تمرین پرواز و مبارزه با این لباس را ، آزمایش کرد وقتی کاملا آماده شد به طرف ساروز ، پرواز کرد ساروز ، به سمت سردار ، آتش پرتاب کرد سردار چند بار از آتش ها ، سوخت و به اطراف پرتاب شد و باز هم بلند شد ساروز ، باد شدیدی به طرف سردار فرستاد ، سردار سلیمانی هم ، اولش به همه جا پرتاب می شد تا اینکه کاملا مسلط شد و یاد گرفت که چگونه باد را دفع کند سردار ، سپری نیت کرد که به شکل عدد هفت بوده و از جلو تیز باشد تا بتواند باد را بشکند ساروز ، بزرگترین گلوله آتشی خود را به طرف سردار شلیک کرد . سردار هم با سپر آهنی ، آتش را دفع کرد سردار نگاهی به اطراف کرد سپس شن ها و خاک و سنگها را بلند کرده و به طرف ساروز ، پرتاب کرد ساروز ، به خاطر شن و خاک ، چشمانش را بسته بود سنگها هم به بدنش ، آسیب رساند سپس سردار ، درخت ها را از جا قطع کرد و به طرف ساروز ، پرتاب کرد ساروز هر کدام از درخت ها را که دفع می کرد ، یکی دیگر از درخت ها به سمتش می آمد درخت ها ، ساروز را خسته کرد و در نهایت توسط درخت ها به زمین افتاد ساروز باد شدیدی را فرستاد اما سردار توانست آن باد را مهار کند ، و برعلیه خودش استفاده کند به وسیله آن باد ، ساروز را مثل فرفره ، چرخاند او را پایین و بالا برد او را به چپ و راست پرت می کرد ساروز ، گیج و خسته و کوفته شده بود خیلی عصبانی شده بود ، به باد دستور داد تا سردار را روی کف زمین بچسباند سپس دور تا دور او را ، حلقه ای از آتش درست کرد آتشی بزرگ به ارتفاع یک ساختمان ده طبقه ، بر پا کرد سردار سلیمانی ، جلوی هم رزمانش ، در آتش می سوخت همه انسانها و فرشته ها و جنیان خوب ، با دیدن آتش گرفتن سردار ، به گریه و زاری افتادند نیروهای سردار ، با بی تابی و گریان ، می خواستند خود را به دل آتش بزنند تا سردار را نجات دهند اما دیگر نیروها و جنیان ، جلوی آنان را گرفتند دور تا دور آتش ، متحدین بودند که مثل مادری که بچه خود را از دست داده ، گریه می کردند و بعضیا به خاطر شدت ناراحتی ، به خاک و زمین ، چنگ می زدند ساروز با خنده و قهقهه گفت : کار دنیای شما ، دیگر تمام است ... 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 👈 💰 @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت نوزدهم جسم حسین خسته و چشمش ، از شدت بی خوابی ، قرمز و پف شده
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت بیستم ( آخر ) در حالی که متحدین گریان بودند و شیاطین ، خندان ناگهان ، از وسط آتش ، سردار سلیمانی ، پرواز کنان بیرون آمد از زنده بودن سردار ، شیاطین متعجب و بهت زده و متحدین ، شاد و خوشحال و گریان بودند ساروز با تعجب و عصبانیت ، به سردار گفت : چطوری از این آتش ، زنده بیرون آمدی ؟! سردار با لبخند گفت : به آتش گفتم : به حق سید علی خامنه ای ، کونوا برداً و سلاماً آتش هم به احترام نام امام خامنه ای ، بنده را نسوزاند ساروز به شیاطین رو کرد و دستور داد که همه با هم ، به سردار حمله کنند سردار مثل فرفره ، به دور خود چرخید آنقدر سریع و با قدرت چرخید که یک گردباد قوی در هوا درست کرد شیاطین را در هوا چرخاند ناگهان یک مرتبه ایستاد و دستانش را باز کرد شیاطین هم هر کدام به یک گوشه ای پرتاب شدند با اشاره سردار ، فرشته ها و جنیان مسلمان ، به طرف ساروز ، حمله ور شدند فرشته ها ، دست راست او را گرفتند و جنیان ، دست چپش را و سردار سلیمانی ، به سرعت انگشتر را از دست ساروز خارج کرد ساروز ، به زندان سرکشان فرستاده شد ارواح سرگردان هم ، به دنیای خودشان برگردانده شدند به دستور فرمانروا ، اجنه کافر را ، در زندان اجنه ها ، انداختند سردار سلیمانی و نیروهایش ، به طرف بیت المقدس رفتند ، و آنجا را از وجود شیاطین ، پاکسازی کردند اسرائیل را نابود کرده و همه فلسطین و شهرک های اسرائیلی ، به دست حکومت فلسطین افتاد یمنی ها هم بر آل سعود غلبه کردند ، و حکومت شیعی درست کردند و منتظر ظهور امام زمان عج شدند دوباره آرامش نسبی ، در دنیا حاکم شد فرشته ها به آسمان برگشتند و اجنه هم به دنیای خودشان رفتند و دروازه اجنه ، برای همیشه بسته شد 💠 🔹 پایان 🔹 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 👈 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره انگیزه تیتراژ آغازین مجموعه‌ی «خونه‌ی مادربزرگه» 💰 @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔴🔴 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 💚رمان ( )👇داستان1 https://eitaa.com/zekrabab125/13374 💚رمان ( )👇داستان2 https://eitaa.com/zekrabab125/15243 💚رمان ( 👇داستان 3 https://eitaa.com/zekrabab125/15901 💚 ( )👇داستان 4 https://eitaa.com/zekrabab125/17199 💚 ( 👇داستان 5 https://eitaa.com/zekrabab125/22872 💚رمان ( 👇داستان 6 https://eitaa.com/zekrabab125/19607 💚 رمان ( )👇 https://eitaa.com/zekrabab125/20317 💚 )👇داستان 8 https://eitaa.com/zekrabab125/21209 💚رمان( )👇داستان9 https://eitaa.com/zekrabab125/23895 💚رمان( )👇داستان10 https://eitaa.com/zekrabab125/24674 💚 رمان( )👇داستان11 https://eitaa.com/zekrabab125/27860 💚( )👇داستان12 https://eitaa.com/zekrabab125/27901 💚( )👇داستان13 https://eitaa.com/zekrabab125/28450 💚رمان( )👇داستان14 https://eitaa.com/zekrabab125/28891 💚 رمان( )👇داستان15 https://eitaa.com/zekrabab125/30725 💚( )👇داستان 16 https://eitaa.com/zekrabab125/31369 💚( )👇داستان17 https://eitaa.com/zekrabab125/32361 💚رمان( )👇داستان18 https://eitaa.com/zekrabab125/32974 💢( 👇داستان19 https://eitaa.com/zekrabab125/32963 👆( )👇داستان20 https://eitaa.com/zekrabab125/33097 🌸(سرگذشت ارواح در عالم برزخ)👇داستان21 https://eitaa.com/zekrabab125/33139 🍀بی پر پروانه شو👇داستان 22 https://eitaa.com/zekrabab125/33220 🍒منو بیادت بیار 👇 داستان 23 https://eitaa.com/zekrabab125/33712 💥رمان مقتدا 👇 داستان 24 https://eitaa.com/zekrabab125/33892 🔻مبارزه با دشمنان خدا👇داستان 25 https://eitaa.com/zekrabab125/34041 🔻تمام زندگی من 👇داستان 26 https://eitaa.com/zekrabab125/34182 💠تخیلی 👇زمین داستان 27 https://eitaa.com/zekrabab125/34373