داستان خدا روزی رسان است اما يك اِهنی هم لازم است
@zibastory
به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد. هرچه به انتظار نشست برايش ناهاري نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكي براي شام كرد و چشم به راه ماند.
چند ساعتي از شب گذشته درويشي وارد مسجد شد و در پاي ستوني نشست و شمعي روشن كرد و از «دوپله» خود قدري خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن.
مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزي كرده بود و در تاريكي و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود، ديد درويش نيمي از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم ميخورد بياختيار سرفهاي كرد.
درويش كه صداي سرفه را شنيد گفت: «هركه هستي بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگي داشت ميلرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد وقتي سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت: «فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودي من از كجا ميدانستم كه تو اينجايي تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزي خودت برسي؟
شكي نيست كه خدا روزي رسان است اما يك سرفه ای هم بايد كرد!»
@zibastory
📚 خرش از پل گذشت...
@zibastory
✍️زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانه آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را میگذراند.
پیرمرد یک گاو، ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که در آن زمان وضع مالی خوبی بود.
روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبهی پیرمرد رسید.
دزد به پیرمرد گفت: میخواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو میدهم.
پیرمرد که چشمش به کیسهی طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانهی بزرگی در شهر میخرد و ثروتمند زندگی میکند.
برای همین قبول کرد.
از فردای آن روز پیرمرد شروع به ساختن پل کرد.
درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستونهای پل از آنها استفاده کند.
روزها تا دیر وقت،
سخت کار میکرد و پیش خود میگفت دیگر به کلبه و آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم.
پس هر روز حیوانات خود را میکشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست میکرد.
@zibastory
حتی در ساختن پل از چوبهای کلبه و آسیاب خود استفاده میکرد.
طوری که بعد از گذشت یک هفته از ساختن پل؛
دیگر نه کلبهای برای خود جا گذاشت نه آسیابی.
به دزد گفت: پل تمام شد و تو میتوانی از روی پل رد بشی!
دزد به پیرمرد گفت: من اول شترهای خود را از روی پل رد میکنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسههای طلا بار دارد آسیب نزند.
پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت: تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسهی طلا را به من بده.
دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت:
وقتی با خرم از روی پل رد شدیم،
تو بیا آن طرف پل و کیسهی طلا را ازمن بگیر.
پیرمرد قبول کرد و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد.
وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید،
پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند.
وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند، ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید: جریان را تعریف کن!
پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت:
همه چی خوب پیش میرفت!
تا اینکه، نمیدانم چرا وقتی خرش از پل گذشت،
شدم تنهای تنها!
ضرب المثل خرش از پل گذشت از همین جا شروع شد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@zibastory
🎥 وضعیت برزخی پدری که دخترش را کتک میزد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@zibastory
🎥داستان های #عبرت_آموز
(تلنگر آمیز)
با این داستان استغفار کنید!!
استاد پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اظهارات تکاندهنده کارکنان بهشت زهرا !
پیشنهاد دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرمت نگهدار
مقابل خدا گردنکلفتی نکن
بی ادبی کنی چوبشو میخوری
@zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعـای روز هفتم
مـاه مبـارک رمضـان 🌸
@zibastory
#ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@zibastory
🌸خدايا
✨هم روز را تو ميسازی
🌸هم روزگار را
✨از تو میخواهم در این
🌸وقت ملکوتی سحر
✨براي همه دوستانم
🌸هر دو را زيبا بسازی
✨وحاجتشان را روا کنی
التماس دعا🌸
پویش همگانی #لحظه_طلایی
@zibastory
※ دعای دستهجمعی در لحظه تحویل سال
باهم در لحظه تحویل سال، دعای فرج (الهی عظم البلاء) را با نیت رفع موانع ظهور امام زمان علیهالسلام و وقوع باعجله و زودهنگام باشکوهترین حادثه تاریخ، قرائت میکنیم.
※ در انتشار این پوستر، سهیم باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حساب و کتاب اعمال در قیامت
استاد قرائتی
اصحاب المهدی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقایع_آخرالزمان🔥
در آخرالزمان عاق شدن زیاد میشه...💔
که بچه ها حرمت پدر و مادر رو نگه نمیدارن،عاق والدین میشن...🥀
پدر و مادر هم حرمت بچه ها رو نگه نمیدارن،عاق فرزندان میشن!!!!🥺
#استاد_عالی
#اصحاب_المهدی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
CQACAgQAAx0CVc35HwAC-NBl7edkweyqXdOOPIu04iLJMR0UmwAClRAAAr_-aFO_XiyFaDHU8TQE.mp3
12.84M
🔈 #پادکست_امام_زمانی
🎧 اجــــاره نــشــيــــن ...
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ...
💬 سلام بر تو هنگامی که (در پس پرده غیبت، به انتظار) مینشینی.
📚 صحیفه مهدیه، زیارتِ آلِ یاسین
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یااباصالح
همه هست آرزویم....
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
CQACAgQAAx0CVc35HwAC-NRl7edkB9V5jsczFByqhh_4zsy3RQACVA4AAoT4eVMEG8Y2coH7oDQE.mp3
3.07M
🔉 #نوای_مهدوی
افسوس که عمری پیِ اغیار دویدیم...
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 غفلت شیعیان از امام زمان (عج)
🔵 امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف ) فرمودند:
🌕 ما در رعایت حال شما، در رسیدگی و سرپرستی و یاری رساندن و در حفظ و نگهداری شما،
اهمال و کوتاهی نداشته و هرگز یاد شما را فراموش نمیکنیم.(۱)
ای شیعه
ای منتظر
🔹 آیا تو رعایت حال امام زمانت را میکنی؟
🔹 آیا تو هرگز یاد مولایت، ولی نعمتت، صاحب عصر و زمانت را فراموش نمیکنی؟
🔹 آیا تو در یاری رساندن به امام زمانت و دعای برای سلامتی و ظهورش، کوتاهی نمیکنی؟
📚 (۱) بحارالانوار، ج۵۳ ص۷۲
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چرا ظالم ها سالم ترند....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔅#پندانه
✍️ غروری بیجا
🔹یک روز گرم شاخهای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. بهدنبال آن برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند.
🔸شاخه چندینبار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا اینکه تمام برگها جدا شدند. شاخه از کارش بسیار لذت میبرد.
🔹برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود و همچنان از افتادن مقاومت میکرد.
🔸در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشتوگذار بود و به هر شاخه خشکی که میرسید آن را از بیخ جدا میکرد و با خود میبرد.
🔹وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطعکردنش صرفنظر کرد.
🔸بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندینبار خودش را تکاند.
🔹تا اینکه بهناچار برگ با تمام مقاومتی که از خود نشان میداد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
🔸باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بیدرنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند.
🔹شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
🔸ناگهان صدای برگ جوان را شنید که میگفت:
اگرچه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پردهای بود بر چشمان واقعنگرت که فراموش کنی زندگی تو در دستان من بود.
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان_آموزنده
🔆خطيب خود فروخته
بعد از حادثه خونين كربلا در ايامى كه اهل بيت حضرت حسين عليه السلام در شام بودند روز جمعه اى مردم براى نماز جمعه گرد آمدند در آنروز امام سجاد عليه السلام نيز بمسجد آمده بود. يزيد براى اقامه نماز جماعت وارد مسجد شد، سپس بدستور او خطيب بمنبر رفت ، پس از حمد و ثناى الهى ، كلام خود را با بدگوئى بحضرت على بن ابيطالب و حضرت حسين عليهماالسلام آغاز كرد و درباره آن دو مرد الهى جسورانه سخن گفت ، آنگاه زبان بمدح و تمجيد معاويه و يزيد گشود و آن دو را واجد صفات حميده و خصال پسنديده معرفى نمود.
فصاح به على بن الحسيى عليى السلام ، و يلك ايها الخاطب اشتريت مرضات المخلوق بسخط الخالق .
در اين موقع فرياد حضرت سجاد عليه السلام سكوت مجلس را شكست و بصداى بلند فرمود: واى بر تو اى سخنران كه رضاى مخلوق را با سخط خالق خريدارى كردى و براى خشنودى يزيد خدا را بخشم آوردى
📚نفس المهوم ، صفحه 284
#داستان_آموزنده
🔆حج مقبول
ابن جوزى در تذكرة الخواص نيز نقل ميكند كه عبدالله بن مبارك مدت پنجاه سال مرتب هر دو سال يك بار براى زيارت بمكه ميرفت . سالى مهياى رفتن بحج گرديد و از خانه خارج شد. در يكى از منازل بين راه بزنى سيده برخورد كه مشغول پاك كردن يك مرغابى مرده است .
پيش او رفت و گفت اى زن چرا اين مرغابى مرده را پاك ميكنى ؟
گفت كارى كه براى تو فايده اى ندارد از چه رومى پرسى ؟ عبدالله اصرار زياد كرد. زن گفت حالا كه اينقدر اصرار ميورزى من زنى علويه هستم و چهار دختر دارم كه پدر آنها چندى پيش از دنيا رفت امروز روز چهارم است كه ما چيزى نخورده و بحال اضطرار افتاده ايم و مرده بر ما حلال است اين مرغابى را پيدا كرده ام و ميخواهم براى بچه هايم غذا تهيه كنم .
عبدالله ميگويد در دل گفتم واى بر تو چگونه اين فرصت را از دست ميدهى ؟ بزن اشاره كردم دامنت را باز كن چون باز كرد دينارها را در دامن او ريختم زن با قيافه ايكه شرمندگى را حكايت مى كرد سر بزير انداخته بود او رفت و من نيز از همانجا بمنزل خود برگشتم و خداوند ميل رفتن مكه را در آن سال از قلبم برداشت . بشهر خود بازگشتم مدتى گذشت تا مردم از مكه برگشتند. براى ديدار همسايگان سفر رفته بخانه آنها رفتم . هر كدام مار مى ديدند ميگفتند ما با هم در فلانجا بوديم در فلان محل همديگر را ديديم ، من به آنها تهنيت براى قبولى حج ميگفتم ، آنهانيز مرا تهنيت ميگفتند كه حج تو هم قبول باشد
آنشب را در انديشه اى عجيب بخواب رفتم در خواب حضرت رسول (ص ) را ديدم كه فرمود عبدالله ! رسيدگى و كمك بيك نفر از بچه هاى من كردى از خداوند خواستم ملكى را بصورت تو خلق كند تا برايت هر سال تا روز قيامت حج بگذارد اينك ميخواهى پس از اين بحج برو و ميخواهى ترك كن .
📚شجره طوبى ، ص 11 در رياحين الشريعه مدت حج را پنج سال نوشته و نيز در كشكول بحرانى نقل از منهاج اليقين علامه .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬حکایت تکان دهنده نفرین مادر
کوتاه و بسیار تاثیرگذار
🎤استاد #انصاریان
#داستان_آموزنده
🔆قضاوت
ابوحمزه ثمالى از حضرت باقر عليه السلام نقل ميكند كه ايشان فرمودند در بنى اسرائيل عالمى بود ميان مردم قضاوت ميكرد. همينكه هنگام مرگش رسيد بزن خود گفت وقتى كه من مردم مرا غسل ده و كفن كن و در سرير بگذار، رويم را بپوشان بعد از فوت او زنش همانكار را كرد و رويش را پوشانيد؛ پس از مختصر زمانى روى او را باز كرد تا يك بار ديگر او را ببيند. چشمش بكرمى افتاد كه بينى شوهرش را مى خورد و قطع ميكرد خيلى ترسيد شبانگاه او را خواب ديد. گفت از ديدن كرم ترسيدى ؟
زن جواب داد بسيار ترسيدم قاضى گفت اگر ترسيدى بدان آنچه از گرفتارى بمن رسيد فقط بواسطه ميل و علاقه ام بود نسبت به برادرت . روزى باطراف مورد نزاع خود براى قضاوت پيش من آمد و من در دل ميل داشتم حق با او باشد و گفتم خدايا حق را با او قرار بده ، اتفاقا پس از محاكمه حق هم با او بود و آشكارا مشاهده كردم كه حق با برادر تست ولى آنچه تو ديدى از رنج و عذاب آن كرم بواسطه همان ميل بود كه داشتم بحقانيت برادرت در منازعه اگر چه واقع هم همانطور بود.
📚انوار نعمانيه ، ص 15
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#تنبل_خانه_شاه_عباسی
✍هنگامی که کسی زیاد تنبلی کند و یا کج و معوج بنشیند و یا لم بدهد، به او می گویند:
مگه تنبلخونه شاه عباسه؟
امروز به ریشه یابی این مثل عامیانه می پردازیم.
شاه عباس کبیریک روز گفت:
خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد.
🔸سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟
همه سخن شاه را تایید کردند.
از نمایندگان اصناف پرسید،
آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلـاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند.
اما وزیر عرض کرد:
قربانتان بشوم، فقط تنبل ها هستند که سرشان بی کلاه مانده.
🔹شاه بلـافاصله دستور داد تا تنبل خانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد.
بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد.کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد
و تنبل خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد. تنبل ها از سرتاسر مملکت را در آن جای گرفتند و زندگیشان از بودجه دولتی تامین شد.
تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می شد،
🔸شاه گفت :
این همه پول برای تنبل خانه؟
عرض کردند :
بله. تعداد تنبلها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود!
شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت ناشناس از تنبل خانه بازدید کرد.
دید تنبلها از در و دیوار بالا می روند و جای سوزن انداختن نیست.
🔸شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند: شاه آمده، فایده ای نداشت،
آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود.
شاه دریافت که بسیاری از این ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا مواجب بگیرند.
شاه به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت.
🔹داستان ضرب المثل تنبل خانه شاه عباسی داستان ضرب المثل مشاوران هریک طرحی ارایه دادند تا تنبل ها را از غیر تنبل ها تشخیص بدهند
ولی هیچ یکی از این طرح ها عملی نبود.
سرانجام دلقک شاه گفت:
برای تشخیص تنبل های حقیقی از تنبل نماها همه را به حمامی ببرند
و منافذ حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج تند کنند،
🔸تنبل نماها تاب حرارت را نمی آورند و از حمام بیرون می روند
و تنبلهای حقیقی در حمام می مانند.
شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد.
تنبل نماها یک به یک از حمام فرار کردند.
فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند.
یکی ناله می کرد و می گفت:
🔹آخ سوختم، آخ سوختم.
دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می گفت:
بگو رفیقم هم سوخت!
🔴 داستان ضرب المثل زیر آب زدن
زیرآب، در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود معنی داشت.
زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز میکردند.
این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض میرفت و زیرآب را باز میکرد
تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود.
در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند.
برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز میکردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد.
صاحب خانه وقتی خبردار میشد خیلی ناراحت میشد چون بی آب میماند.
این فرد آزرده به دوستانش میگفت: «زیرآبم را زده اند.»
این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعـای روز هشتم
مـاه مبـارک رمضـان 🌺
#ماه_رمضان
✨﷽✨
🔴 توبه نمیکنیم چون خود را بد نمیدانیم!
✍ آیتالله بهجت (ره): حوادثی که اتفاق میافتد، نتیجه کارهای ماست که بر سر ما میآید: « وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ؛ هر مصیبتی به شما میرسد، بهواسطه اعمال شماست».(شوری: 30)
آیا نباید به فکر باشیم و از گناهان گذشته که باعث این همه بلاها و مصیبتها شده است، توبه کنیم؟ ولی ما توبه نمیکنیم، چون کارهای خود را بد نمیدانیم، و به خود و کارهای خود خوش بین هستیم! آیا در این حوادث و گرفتاریها که از هزار سال پیش به ما خبر دادهاند، نباید شرح صدر پیدا کنیم و همانطور که دستور دادهاند باشیم؟! که فرمودهاند: «تَمسکوا بِالأَمْرِ الأولِ؛ به دستور اول تمسک بجویید [و عمل کنید]»
یعنی اینکه به یقینیات اعتقاد داشته باشیم و به واضحات و ضروریات دینی عمل کنیم، و در موارد شک و تردید احتیاط نماییم. و نیز در مثل این زمانه که اهل ایمان به بلاهای فراوان مبتلا هستند، چنانکه دستور دادهاند، دعای فرج را زیاد بخوانیم.
📚 در محضر بهجت، ج٢، ص١٣٩
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتى خداوند تو را
تا لبهی پرتگاه مشكلات سوق میدهـد؛
تماماً به او اعتماد كن. زيرا
دو چيز ممكن است اتفاق بيفتد:
يا خودش تو را میان زمين و آسمان مى گيرد و يا پرواز كردن را به تو ياد خواهد داد!
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•