🔸نور
شهادت دادنیست یا گرفتنی؟
نمیدانم. حالا فکر کردید یک پاراگراف درباره این جمله بدردنخور حرف میزنم نخیر....شهادت هرچی هست به من و شمای نوعی ربطی ندارد. چون هدف نیست. ما یک عالمه کار روی زمین مانده داریم. یک عالمه فرمان روی هوا معلق. یک عالمه معبر خنثی نشده. یک عالمه کار هنری تولید نشده.
رهبر انقلاب امروز جوری از حمزه و جعفر و عبیده و مقداد سخن راندند مثل راندن یک فضاپیما به کهکشانی ظلمانی ذهنم...یکهو دیدم یک عالمه کار نکرده و سیاره فتح نشده دارم که کریستوف کلمپ هم از عهده فتحش به در نخواهد آمد. حتی نادر شاه هم. و حتی ذوالقرنین... سیاره هایی که سیدنا و قائدنا به درستی و با نازک بینیِ یک جواهر فروش عرضه کرد... او فرمود زندگی جعفر بن ابوطالب از ظرفیت دارماتیک بهرهمند است. و همزمان البته دکتر رفیعی مرتبا با سر تایید میکرد و چشمانش برق میزد و من هم روینوک پنجه جلوی تلویزیون به دیوار نصب شده میخکوب شده بودم. و هایهای کیف میکردم. البته مثل همه جلسات صدای دلنشینش برای بعضی مثل لالایی بود...امیدوارم این آروزی شهادتی که دلم است از سر تنبلی و رفاهطلبی نباشد.
توفیق میخواهم که پرچمی که حاج قاسم از نوک انگشت احمد متوسلیان گرفت و به نوک مدیترانه رساند را به گلدن گیت برسانم. به کالیفرنیا. به بِوِرلی هیلز. به چهارراه تهرانجِلِس به درهی هالیوود همانجایی که ابلیس دهاندره میکند شبها...
اگر اهل نوشتن و خلق اثر هنری هستید. اگر داستان مینویسید این فرصت را از دست ندهید و سخنان حضرتش را در دیدار اهالی همایش حضرت حمزه سلاماللهعلیه بنوشید.
چند کتاب تاریخیِ پدر مادر دار بخوانید و شما هم شروع کنید به نوشتن. مثلا
رویای نیمه شب. دعبل و زلف. آنک آن یتیم نظر کرده. شماس شامی. سه کاهن و ...
قله کارهای دراماتیک را باید فتح کنیم. به همین سوی چراغ و به همین درختان تنومند که روح حاج قاسم را در آغوش کشاندند سوگند که راه روشن و کار زیاد است. در این راه توفیق و عافیت میطلبم و آرزوی شهادت دارم.
آمین یا رب العالمین.
#واقفی
#شهادت
#لیلةالرغائب
#جعفربنابیطالب
#مقداد
#حمزهسیدالشهدا
#باغانار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روضهنار #نماهنگ #شهادت #تهذیب_نفس
✅ #سخنرانی
❤️ #شب اول
⬅️ماجرای عجیب اولین شهید غواص عملیات کربلای چهار (شرابخواری که نمازشب خوان شد)
👈 دنبال یک راه سریع و میانبر برای تهذیب نفس و #تقرب به #خدا میگردی راهش اینه ...
🔻 اندیشه پژوهان استاد حسن #رحیم_پور
@rahimpoor_azghadi
@ANARSTORY
🌷 شهید همت:
🌿 جهل حاکم بر یک جامعه، انسانها را به تباهی میکشد.
حکومتهای طاغوت مکمل های این جهلاند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند #رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و #امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و #شهادت است...
#دریافت_روزانه #کلام_بزرگان
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
راضِ بابا، همشهری هایت را دریاب.
#شهادت
#شیراز
#زن_زندگی_شهادت
پ.ن
معرفی کتاب راض بابا
کتاب راض بابا نوشته طاهره کوهکن است که خاطرات شهیده راضیه کشاورز است. این کتاب روایت دختر نوجوانی است که تمام تلاشش را میکند بهترین باشد ولی در شانزدهمین بهار عمرش حادثهای رخ میدهد و او را در رسیدن به خواستهاش کمک میکند. انفجاری که در سال ۱۳۸۷ در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داد، نقطه اوج زندگی او را رقم زد. شهیده راضیه کشاورز ۱۱ شهریور ۱۳۷۱ در مرودشت شیراز به دنیا آمد. والدینش به خاطر ارادتی که به خانم فاطمه زهرا (س) داشتند نامش را راضیه گذاشتند. سرانجام در سن ۱۶ سالگی در فروردین ۱۳۸۷ بعد از آنکه از زیارت بارگاه امام رئوف به شهرش بازمیگشت بر اثر انفجار تروریستی شهید شد
«روی سنگها»
با دوتا چشم تیلهای مشکی به مادرش نگاه کرد. مادر که چادر را روی سر انداخت، پر چادر او را در مشتش گرفت. مادر نگاهی به او انداخت و گفت: «ماشینت رو چرا نمیذاری خونه پسرم؟»
ماشین کوچکش را محکم به خودش فشار داد و گفت: «میخوام بیارمش حرم. روی سنگ تندتر میره.»
با پای کوچک او تا حرم یک ربع راه بود. چشم مادر به گنبد و گلدستهها که افتاد زیر لب گفت:«السلام علیک یا احمد بن موسی»
سرش را بالا گرفت و چشمهای نمدار مادر را دید. ماشین را به سینهاش چسباند و سرش را کمی به سمت حرم خم کرد.
از شبستان رد شدند. چشمهایش به سنگفرشها بود. لذت سر دادن ماشین روی سنگها، دلش را آب کرده بود. نزدیک به ضریح رسیدند. چادر مادر را تکان داد. نگاه مادر را که دید، گفت: «مامان همینجا بشینیم من بازی کنم؟»
مادر با چشمهای سرخ نگاهش کرد. روی زانو خم شد. پشت دست پسرش را نوازش کرد و گفت: «مگه دوست نداشتی بریم حرم امام رضا؟ بیا اول بریم سلام کنیم به برادر امام رضا و دعاکنیم که زود زود بریم مشهد. بعدشم بریم ماشین بازی کن رو سنگا. باشه؟»
لبخند روی لب پسر نشست. سرش را تکان داد. چادر مادر را در مشت کوچکش فشرد. چند قدمی ضریح، صدای وحشتناکی با صدای جیغ و فریاد، همهجا پیچید. مادر با قلب پر تپش، با شتاب، پسر را بغل کرد. ماشین که از دستش افتاد، با دو چشم تیلهای مشکی به ماشینش نگاه کرد که روی سنگهای نزدیک ضریح سر میخورد.
لحظهای بعد او هم با مادرش کنار ماشین روی سنگهای حرم سر خوردند، با پیکرهای پر از خون.
#شیراز_تسلیت
#شهادت
#چاهچراغ
#داعش
مهدینار پور محمدی:
ای اولاد یهودا!
این تیزی سنان شما نیز بگذرد!
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد!
این عوعوِ سگان شما نیز بگذرد!
گرد سم خران شما نیز بگذرد!
ناچار کاروان شما نیز بگذرد!
تاثیر اختران شما نیر بگذرد!
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد!
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
بر رونق چراغدان شما نیز بگذرد!
و اقدام کوبندهی سلیمانیها...
بر خرابههای شهرهایتان نیز بگذرد!
#مهدینار🖋♣️
من باران بوسهام را میفرستم بر کف پوتینی که قرار است در خرابههای تلآویو قدم بگذارد...
#مهدینار🖋♣️
دنبال برادرش میگشت شاید؛ که شهید شد.
#مهدینار🖋♣️
د.خاتمی:
از میان ویرانههای حیفا و تلآویو خواهند گذشت و در بیت المقدس پشت سر امام زمان نماز خواهند خواند
#نسل_سلیمانی
مهدینار پور محمدی:
تشنه بود شاید؛ که رفت طرف موکب و ساچمه آمد طرف قلبش...
#مهدینار🖋♣️
مهدے حسنوند:
.
اون فرماندهانی که هشت سال با دست خالی مقابل تمام کشورهای دنیا جنگیدن نمیدونن چطوری انتقام خون مردمشونو بگیرن ولی تویی که سطح درگیریهات در حد دعوای زنگ آخر مدرسهس میفهمی؟
.
د.خاتمی:
امروز از کرمان به آسمان هفتم دالانی از نور باز شد و ملائک به همراه قاسم سلیمانی آمدند به پیشواز شهدای سیزده دی
#کرمان_تسلیت
شاید لحظه آخر آب را تعارف امام حسین کرد، شهید موکب مزار حاج قاسم.
#کرمان_تسلیت
به ما بگویید که در دنیا چگونه زیستید که اینقدر گران خریدند شما را.
#کرمان_تسلیت
صهیون مار بر دوش ، هوس خون جوان کرده بود. این بار خون جوان شیعه.
#کرمان_تسلیت
انرژی عظیم آزاد شده از خون پاک زوار حاج قاسم، طوفانی خواهد شد که تلآویو را به ویرانه تبدیل خواهد کرد.
#کرمان_تسلیت
مهدینار پور محمدی:
امروز مادران را کشتند؛ چون مادر است که دو دستی سلیمانی تحویل جهان میدهد. چون از دامن مادر، پسر به معراج میرود...
از سلیمانیهای بعدی خوب میترسند!
#مهدینار🖋♣️
در سرمای خشک و سوزان کرمان؛ بخار از خون گرم روی آسفالت نباید بلند میشد...
#مهدینار🖋♣️
د.خاتمی:
فکرش را بکن.
حزبالله از شمال.
یمن از جنوب.
و ایران از شرق وارد بیت المقدس خواهد شد.
چقدر با شکوه است جهان بدون صهیون
و آنگاه مصلای قدس تطهیر خواهد شد و آماده میشود برای نماز گزاردن پشت سر قطب عالم امکان.
در جهان بیصهیون.
z.askari:
امروز دیدیم چگونه یک کودک با خون به عهدش وفا میکند.
همان کودکی که دست راست کنار گوشش گذاشت و فریاد زد:
«عهد میبندم حاج قاسمت بشم»
#اسرا
دستش را روی شکم برآمدهاش گذاشت.
استخوان گلویش سفت شده بود، گفت: مامانی..تو رو با نفرت از اسرائیل به دنیا میارمو بزرگ میکنم ..
#اسرا
میـرمهدی:
یک سوال ❗️
چرا نشنیدهای که تا به حال دشمن کنسرتها و پارتیها را بمب گذاری کند؟!
آنجاهم که جمعیت نسبتا زیاد است،
چرا مدام به مکانهای زیارتی حمله تروریستی میشود؟!
میدانی پاسخ چیست؟
دشمن از مردم شهوتران یا پی لهو و لعب و خوشگذرانی که نمیترسد!
دشمن از مردمی میترسد که قدم میگذارند در راه بیداری اسلامی
در راه مکتب حاج قاسم
آنهایی که از ظلم صدایشان در میآید
و مقابل ظالم میایستند!
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
✍ #میرمهدی
د.خاتمی:
به موشهای پلشت بگو:« شما که اینقدر از مرگ میترسید چرا با دم شیر بازی میکنید؟»
#جهانبیصهیون
🇮🇷شباهنگ 🇮🇷:
مگه حاجی نمیگفت:
ما ملت امام حسینیم...
دیدید درست میگفت
پس پیروزی از آن ماست
به زودی با قائم انتقام میگیریم
انتقام مادر
انتقام حاجی
انتقام شهید متوسلیان
انتقام کودکان غزه
انتقام سیدالشهدا علیه السلام....
انتقام تمام مظلومان عالمو خود آقا خواهند گرفت
و ما همراهان ایشون هستیم
انشاءالله
#کرمان_تسلیت
#شباهنگ
مهدینار پور محمدی:
آنگاه که باید میبودم و ترکشی هم مهمان جمجمهی من میشد و خونم روی مسیر القاسم میریخت، نبودم و نشد و نریخت... حالا بروم گلزار که چه؟!
#مهدینار🖋♣️
ملیکه:
تو اشتباه کردی!
بد وقتی زدی! بد مکانی زدی!
گور خودت را هرلحظه داری بیشتر میکنی!
بزار لااقل به ۲۵سال برسی، فکر کنم خیلی عجله داری!
#گور_صهیونیست
#حادثه_کرمان
سودابه احمدی:
ماده موش صهیون جیر جیر کرد : پوریم را دوباره با خون ایرانی ها رنگ خواهیم کرد !
نمی داند که ایران دیگر شاه مست ندارد ؟!
این خون ها تاوان هوشیاری سلیمانیست که در رگ های ایران می جوشد !
ملیکه:
دقت کردهای که چقدر خدا در شهادت را بهروی ما باز میکند اما هربار ما با آن فرسنگها فاصله داریم؟!
عیبی ندارد! دلم خوش است که مأموریت مهمی را بر دوشم خواهد گذاشت؛ شاید ذخیرهایم برای روزهای آینده...
#کرمان
#شهادت
د.خاتمی:
و هر کس را میعادیست برای حضور در بارگاه حق تعالی.
چه کردید شما که در روز میلاد حضرت نور، دالانی از نور از زمین تا به آسمان هفتم کشیده شد و با استقبال سردار، به دیدار یار رفتید؟
#کرمان_تسلیت
سودابه احمدی:
شاید خواب دیده بودند که مهمان مخصوص حاج قاسم هستند .
چه همه مهمان !
میزبان سلیمانیست! سلیمان وار می پذیرد !
بعضی را روی زمین ، اما یک عده مهمان اختصاصی اند !
صدای انفجار بود ؟!
شاید صدای در مهمان خانه ی آسمان بود !
آن بالا را ببینید ، حاج قاسم دست بلند کرده !
بفرمایید ، از این طرف بیایید بالا !
د.خاتمی:
به من بگو وقتی به جای زیارت مزار، خود حاجی با لشکر فرشتگان به استقبالت آمدند، چه حسی داشتی؟
#کرمان_تسلیت.
ملیکه:
بکشید و بترسید... بکشید و بترسید... بکشید و بترسید...
هرچه بیشتر بکشید، باید بیشتر بترسید...
خون شهید، درخت انقلاب را رشد میدهد...
خون شهید، بغض ملت اسلام را بیشتر میکند...
اشکهای ما، درخت نفرت و خشم از شما را در درونمان بارورتر میکند...
بکشید ما را! هراسی بر ما نیست، هرچه ترس است از آن شما هست و خواهد بود...
#حریفت_منم
#آتش_خشم_نفرت_و_انتقام
تو از سردار بزرگ ما بسیار میترسیدی و میترسی! حقهم داشتی!
شاید برای برخیها عجیب باشد، اماتو از زائران اوهم میترسی! بازهم حق داری!!
#حادثه_کرمان
خندهدار است! میگویند در ایران سیل خون راه میاندازیم!!
تو جرئت پرتاب موشک نداشتی!
چطور میخواهی سیل خون راه بیندازی؟!
لابد میخواهی در تمام ایران بمب جاسازی کنی، آری؟!
#کرمان
#حاج_قاسم
احمقانه نیست؟!
اینکه از ملتی که آرزویشان شهادت است، بکشی... بعد توقع داشتهباشی که آنها بترسند!
نه حتما قصدشان کم کردن نسل انقلابیون است؛ نسل سلیمانی، یار رهبری، ملت امام حسینی!
یعنی نمیدانستند که ما کم نمیشویم؟! ما میجوشیم و زندهتر میشویم؟!
شایدهم خشمشان را خالی کردند... بالاخره رو به افولاند... هرکسیهم باشد به همهجا و همهچیز چنگ زده و عقده خالی میکند... او در هراس است!
#کرمان
#حاج_قاسم
مهدینار پور محمدی:
کشتی چون میدانستی اگر بزرگ شود سلیمانی میشود...
#مهدینار🖋♣️
ملیکه:
روز مادر است...
تبریک به آن مادرانی که فرزندشان، امروز در کرمان، در کنار مزار سردار بزرگمان، به ثمر نشستند...
دعایتان به اجابت رسید... پروردگارا! فرزندم را عاقبت بخیر کن...
#مادر
#شهادت
#کرمان
سودابه احمدی:
دراکولا استعفا داد .
وی در نامه ای سرگشاده از نادیده گرفته شدن کلیه ی حقوق ادبی ، حقوقی و شخصیتی خود به مجامع عادله ی دنیا شکایت کرد .
در قسمتی از این شکایت آمده؛ ابهت و شکوه خونخواری من به سخره گرفته شده است . هر کار اصولی دارد . حتی خون آشام بودن ! در برج مخروبه ی خودم، توی تابوت تمرگیده بودم و هر از چند گاهی دو دندان نیشم را در گردنی فرو می بردم . این صهیون ها آبروی حرفه ای و خانوادگی ما را به یغما برده اند !
در مرام ما دراکولاها خون بچه ها ممنوع است .
این دراکولاهای بی شناسنامه دارند با خون بچه ها خودشان را خفه می کنند !
این کار توهین به شرافت هر خون آشامیست!
وی در ادامه عاجزانه افزود :
بدین وسیله برائت خود را از خون آشام های صهیون اعلام می کنم و خاطر نشان می کنم ، رژیم خون آشامی غیر دارکولایی بچه خوارانه شان هیچ ارتباطی با صنف ما ندارد .
خون نیوز
لات صهیون خوب سر و ته کوچه را پایید !
انگار کسی نبود !
خالی بود .
دستی به سبیل لاخ لاخ دم موشی اش کشید و صدای جیغ مانندش را به سرش انداخت :
نفس کشششش ! بچه می خوام که رو به رو واسته، تا حالیش کنم دنیا دست کیه !
صدای بلند مردانه ای از انتهای کوچه برخواست : هاپچه!
لات صهیون هفت تیر را کشید ، چپ و راست و بالا و پایین و شصت پایش را زد و جیغ و داد کنان فرار کرد توی زیر زمین خانه اش .
بابای بچه پاشنه اش را سر کوچه ورکشید . لبخند زد و زیر لب گفت : چه عطسه ای صدا داری بود !
مهدینار پور محمدی:
یک سنگ قبر هم ترس دارد برایتان؟!
#مهدینار🖋♣️
سودابه احمدی:
انشالله خواب به چشم های جغد ملوخشان نیاید ، که ما را بی خواب کردند 😏
در تاریخ استعمار چیزهای عجیبی می خوانید .
جسد پاتریس لومومبا را در اسید آب کردند . او کسی بود که داشت دست بلژیکی ها را از منابع کنگو (کشور دست بریده ها) کوتاه می کرد !
یک سنگ قبر نباید می داشت !
نه
مزار نه
شاید مزارش فردا الهام بخش کنگویی های دیگری می شد که پدر بزرگ ها و مادر بزرگهای دست بریده شان را دیده بودند .
آن دست های بریده، جریمه کم کاری برای ارباب بود !
قهرمان خطرناک است !
اسطوره مقاومت سم است !
کسی که به زیارت اسطوره ی مقاومت می رود ، یعنی سودای برخواستن دارد .
پس خطر است !
تاریخ تکرار می شود
نسخه های رفتار استعمارگر همان است !
ولی این جا ایران است !
قبلها سیاوش ها از آتش می گذشتند در این سرزمین !
حالا که ملت امام حسین شده!
این خود خطر است
آتش فشان است
بمب هسته ایست!
حق بدهید !
می ترسند !
سگ شريف است به سگ بودن . این ددان را به هیچ جانوری تشبیه نکنید . عقوبت اخروی دارد !😐
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور ای کاش صدا و سیما به جای تریبون دادن به اصحاب برجام و علاقهمندان به مذاکره به مردمی که در گر
#تمرین200
نور
یک دختر جوان که از سال ۱۴۰۰ خودش را آماده کرده بود که از ایران برود و رفته. یعنی مهر ماه ۱۴۰۱ با کلی اراده قوی و روحیه عالی و ایمان به هدفش به نیویورک میرود. ایمان دارد که جمهوری اسلامی قاتل است و مردم را مجبور کرده که بر کشورهای دنیا مرگ بفرستند. در مدرسه و دانشگاه بچه ها را مجبور کرده اند بر اسراییل مرگ بفرستند.
اینهایی که گفتم گذتشه داستان است و در فلش بک ها میآید...
از اینجا داستان شروع میشود👇
سال ۱۴۰۲ در دانشگاه کلمبیا توی جمع های مبارزاتی این دختر دستگیر میشود. دختری که در کنار دیگر دانشجویان داشته به زبان فارسی مرگ بر آمریکا میگفته. نام دختر غزل است. در همان دانشکاه یک پسر ایرانی است به نام کیان. خب.
اصلا روحیه این دختر خیلی مشتی و پرطرفدار است و احساسی نمیشود. پس خیلی سخت بتوانیم دستش را بگذاریم توی دست کیان. بگذارید کمی فکر کنم. خب فهمیدم. بریم خط بعدی.
کیان که خیلی کلهخر است. رفته و در جمع دانشجویان چُو انداخته که بیایید به ایرانیها اقتدا کنیم که فحل مبارزه با ظلم هستند و به فارسی شعار بدهیم. چون دیده بود که چند هزار دانشجو گیج میزدند و میخواستند شعارهای پدرمادر دار بدهند تا دهان این قلدرها صاف بشود.
بحمدلله غزل از کارهای مَشتی آقا کیان خوشش میآید. به تیم آنها میپیوندد. البته از جمهوری اسلامی هم دل خوشی ندارد. کم کم در حین معاشرت بیشتر با کیان میفهمد که کت تن کی بوده. که البته خیلی طول میکشد. ولی در همین حین کیان از او خواستگاری سنتی میکند.
غزل که پیش خالهاش زندگی میکرده به خاله اینا میگه و اینا...
بعدش کیان در حین گرفتاری هایی که داشته میآید خانه خاله غزل و به سبک ایرانی ها کباب و ریحون و دوغ و اینا درست میکند که پلیس آمریکا ردش را زده بودند تا دم در خانه خاله غزل اینا..
پلیس میآید تو و اسلحه میزنه تو شقیقه کیان...سر کیان مثل فواره خون میزنه بالا...غزل طاقت نمییاره و دنبال ماشین پلیس میآید بیرون.
غزل توی دانشگاه عَلم روی زمین افتاده کیان را بلند میکند. کیان بعد از چند روز زخمی و خسته آزاد میشود. البته به طور موقت. یعنی یک چشمک به غزل میزند و میگوید اینجاها کارت گیر افتاد بگو آشنا داریم. که البته غزل هم به کیان چشمک میزند متاسفانه. یعنی چون عقد رسمی نشدهاند نباید از این کارها بکنند.
دوستان غزل در ایران پیگیر شدهاند که بیایند آمریکا. غزل اما میگوید اینجا خطر ناک است. غزل در صفحه شخصیاش درباره گذشته خودش و اتفاقات سال ۱۴۰۱ ایجاد شک میکند. میگوید واقعا یکبار دیگر باید بروم اتفاقات را از زاویه طرف مقابلم ببینم. حوادثی که منجر به مرگ مهسا و نیکا و ...شد.
غزل که توسط پلیس آمریکا دستگیر میشود در حین دستگیری مورد تعرض قرار میگیرد و این اتفاق به دادگاه کشیده میشود.
غزل در دادگاه نمیتواند چیزی را ثابت کند. کیان پیشنهاد میدهد که به ایران برگردند. مخصوصا اینکه چند وقت پیش ایران به اسراییل موشک زده و امنترین جای جهان است. یک نیروی امنیتی اف بی آی ایندو را تا ایران تعقیب میکند.
ورودشان به فرودگاه امام خمینی همزمان میشود با شهادت آیتالله رییسی و همراهان ایشان و ورود پیکرهایشان به تهران.
غزل که دهها پست زده بوده و دولت و اعضایش را مسخره کرده بوده، حال خیلی بدی پیدا میکند.
کیان اما کوتاه نمیآید و به غزل میگوید: حالا که تا اینجا اومدیم و راه رو پیدا کردیم باید تا آخرش برویم. من یه ایده خوب دارم...باید برگردیم.
پ.ن
به نظر شما ایده خوب کیان چیست و ادامه اش چطور میشود.
#تمرین200
#عود
#بازگشت
#شهادت
#اناللهواناالیهراجعون
#مامالخداییموبهاوبازمیگردیم
#غزل
#کیان
#تمرین
#مبارزه
#آمریکا
#مرگبراسراییل
#030304
@anarstory