REIHANEH🌿:
چای یخ زدهام را هورت میکشم و سمت یکیاز درختان حرکت میکنم.
نزدیکش که میشوم میگویم: از زندگی خسته شدی نه؟
خیلی محکم میگوید: نه!
-چرا دیگه! ناامیدی من میدونم!
-اون وقت چرا؟
-چون من میگم! یعنی...چیزه...آخه نگه کن! هیچکس تمریناتو نقد نمیکنه مونولوگ مینویسی نشویقت نمیکنن، اصلا من شک دارم کسی متناتو بخونه!
-هعیی! راست میگیا...
-خیل خوب! پس وقتشه از این زندگی راحت شی! من این افتخارو بهت میدم.
اره برقیام را از پشت سر بیرون میآورم و شرورانه میخندم!
ناگهان بلندگو صدایی میدهد:
-اهم اهم! آموزش برگی داریم...همگی جمع شید!
درختان همه ریشههایشان را مانند دامن بالا میگیرند و سمت باغچه آموزش میدوند.
عصبانی میشوم و من هم همان سو روانه میشوم!
شاخه خشکی پیدا میکنم و فرو میکنم در بدن یکی از درختان که بااشتیاق به درس گوش میدهد.
با عصبانیت رو میکند به من و فریاد میزند: سوراخم کردی!
میگویم:
عجله کن بیا... ته باغ دارن نور نذری میدن!
با خوشحالی بالا میپرد و دنبالم میآید...
میبرمش خلوت ترین گوشه باغ!
دور و برش را نگاه میکند و میگوید: نذری تموم شد؟
میگویم: نه! این زندگی توئه که الان تموم میشه...هاهاها
همین که خواستم درخت بینوارا که حواسش سمت دیگریست قطع کنم، صدایی از پشت سرم میگوید:
-ببینم شماها تمریناتونو انجام دادید؟ الان وقته آموزشه، اینجا چیکار میکنید؟
فوری ارهام را پنهان میکنم و میگویم: جنابعالی؟
سرش را بالا میگیرد و باافتخار میگوید: شبنم هستم...
روی زمین مینشینم و میگویم: چرا حالا؟
بیتوجه به من دست درخت دیگررا میگیرد و میروند.
ناامیدانه اطراف باغ گشت میزنم....
#نفوذی1
#ریحانه
#انارهای_پرنده
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
شبنم.:
خانم قیچی، سوت زنان داشت در باغ قدم میزد.
هراز گاهی شاخ برگ های اضافی درختان ونهالها
را میچید وکلی ناز و نوازششان میکرد و لبخند زنان به راهش ادامه میداد ، ناگهان در گوشه ای از باغ خانم بیلچه را دید که حسابی زنگ زده و
ناراحت و غمگین بر درختی تکیه داده..به سمت
بیلچه رفت و احوالش را جویا شد،
_بیلچه جان چیشده عزیزم دسته ی غم بغل گرفتی.؟
بیلچه جواب داد:
_هیچی بابا.. ازبس باغو باغچه هاروبیل زدم ..
مخم زنگ زده، هیشکی حرف گوش نمیده که..
_الهی چرا سخت میگیری اینا هنوز بیشترشوننهال هستن باید صبور باشی
لبخند بزنی و با خوش رویی پا به پاشون
بیل بزنی تا ریشه های تازه رویده شون هوا بخورن تو خاک این باغ خوب جا ساز بشن.
_عجب حوصله ای داریا من که خسته ام
میخوام بخوابم.
_باشه گلم یکم استراحت کن..
همان زمان استاد یعنی جناب برگ اعظب از راه
رسید و چنان دادی زد که خانم بیلچه سه متربه هوا پرید ولی خانم قیچی از آنجایی که در کلاس های کنترل ذهن شرکت کرده بود وتسلط خوبی بر خشمش داشت فقط کمی شانه هایش بالا پرید ..
با حفظ همان لبخند ذاتی اش سمت جناب برگ
برگشت و گفت:
_چهخبره استاد مگه سر آوردی..بچه ترسید..
یکم یواش تر تازه داش
ادامه در🔻
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
شبنم.:
خانم قیچی، سوت زنان داشت در باغ قدم میزد.
هراز گاهی شاخ برگ های اضافی درختان ونهالها
را میچید وکلی ناز و نوازششان میکرد و لبخند زنان به راهش ادامه میداد ، ناگهان در گوشه ای از باغ خانم بیلچه را دید که حسابی زنگ زده و
ناراحت و غمگین بر درختی تکیه داده..به سمت
بیلچه رفت و احوالش را جویا شد،
_بیلچه جان چیشده عزیزم دسته ی غم بغل گرفتی.؟
بیلچه جواب داد:
_هیچی بابا.. ازبس باغو باغچه هاروبیل زدم ..
مخم زنگ زده، هیشکی حرف گوش نمیده که..
_الهی چرا سخت میگیری اینا هنوز بیشترشوننهال هستن باید صبور باشی
لبخند بزنی و با خوش رویی پا به پاشون
بیل بزنی تا ریشه های تازه رویده شون هوا بخورن تو خاک این باغ خوب جا ساز بشن.
_عجب حوصله ای داریا من که خسته ام
میخوام بخوابم.
_باشه گلم یکم استراحت کن..
همان زمان استاد یعنی جناب برگ اعظب از راه
رسید و چنان دادی زد که خانم بیلچه سه متربه هوا پرید ولی خانم قیچی از آنجایی که در کلاس های کنترل ذهن شرکت کرده بود وتسلط خوبی بر خشمش داشت فقط کمی شانه هایش بالا پرید ..
با حفظ همان لبخند ذاتی اش سمت جناب برگ
برگشت و گفت:
_چهخبره استاد مگه سر آوردی..بچه ترسید..
یکم یواش تر تازه داشت خوابش میبرد.
_سلام ونور ، اولا که اینجا باغ خودمه اختیارشو دارم، دوما استاد نیستم و برگم برای بار ده هزارم.
سوما مگه اینجا جای خوابه.؟؟
پنجما
_اوووو ...استاد چه خبره، گازشو گرفتی، هی اولا دوما میکنی ، اسیر که نیاوردی ، ما با پای خودمون اومیدیم به عشق همین نهال ها اومدیم،
ربات که نیستیم گاهی خسته هم میشیم دیگه..
خانم قیچی این را گفت و سوت زنان خواست به راهش ادامه دهد که استاد دوباره نعره کنان
فریاد زد ..کجا .؟
_دارم میرم ، به کارم برسم.
_اونو که فهمیدم..منظورم اینه که چرا سوت میزنی و میخندی ، مگه بچه بازیه .؟
عروسی که نمیخوای بری.؟
یکم ابهت ..اخم کن جدی باش..
_استاد مگه جنگه این نهال ها باهزار امید اومدن تو باغ تا ریشه کنن اون وقت اگه من باهاشون بد برخورد کنم دل زده میشن و میرن..
_باز گفت استاد ،باز گفت استاد..
ازمنگفتن بود دوروز دیگه که اصلا ازت حساب نبردن باز سلامت رو علیک میکنم.
_استاااد اخمنکنیددیگه بهتون نمیاد.
جناب برگ زیرلب لا اله الاالله گفت واز آنجایی که لبخند ذاتی خانم قیچی واگیر بود کم کم لبهای استاد هم به خنده باز شد...
#شبنم
#جلال_آل_انار
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
بسم الله الرحمن الرحیم یا نور 🔳برنامهِ برگی کارگاه های #ناربانو در #اسفند ماه. 🔹🔸دوشنبه 🔻4
📌کارگاه امشب لغو شد💯
تاریخ جلسه جبرانی متعاقبا اعلام میشود.
فائزه ڪمال الدینے:
بسم الله
روزی روزگاری بود
کی بود کی نبود، یک احد بانو بود چند وقتی بود همه ی گروه های نویسندگی پرشده بودند،احد رفت پیش استاد برگ گفت :استاد چیکار کنیم چیکار نکنیم ، دفترم پراز مراجعه کننده شده ، دیگه احد صوتی گذاشتم تا براشون شرایط رو توضیح بدهاز همه مهمتر دیگه کلاس هامون ته کشیده هرچی انار داشتیم چسبوندیم تنگ حروف الفبا، من با اینهمه کاربر که صف بستن دم در دفتر چکار کن.. عه الو بله نه نه ببین احد صوتی بهشون بگو داریم زیر سازهای انارشوندگی رو آماده میکنیم تا برای رو ساخت ها . آره آره یه وقت سوتی ندی که مثل ریشه ی درخت تو خاک موندیم ها ،خداحافظ ببینم چه میکنی.
احد تلفن رو قطع کرد یک نگاهی به استاد برگ انداخت که استاد ترجیح داد بره کهکشان هارو بشماره؛
احد هم با حرص دفتر حساب کتاب هاش رو زیر بغل زد تابره که یکدفعه صدای یک خانمی از گوشه کنار باغ توجهشون رو جلب کرد.
بله بله بی تو پریشانم نه آقا اسم کتابمه .
استاد برگ هم سریع از یکی از کهکشان ها که داشت آموزش مردگی رو بهش میداد خداحافظی کرد و از اون بالا با انار های پرنده اومد پایین .
استاد برگ هم با کنجکاوی نگاهی به دور و برش انداخت که ببینه صدا از کجاست
یکم که گوش گرفت بلند گفت یافتم .
احد هم که همزمان داشت دنبال صدا میگشت و سهمش رو حساب میگرد با صدای استاد برگ از جا پرید .
استاد برگ گفت :احد یافتم صدا از در ورودیه باغ .
بیسیمش رو برداشت و به انار جا ها گفت اونجا چه خبره ؟ کی جرئت کرده انقدر سرو صدا راه بندازه تو قصر اناریه من .
یکی از انار جاها باترس گفت :
والا اااستاد یک خانمی اومدند میگن من نویسنده ام .
دوتا کتابم چاب کردن یکی بی تو پریشانم، اون یکی هم چی بود؟ آها عروس مصر .
_نه نه آقا درست بگو عروس یمن .
آها. همون جناب برگ بگم بیان؟
استاد برگ دستی به ریش هاش کشید و متفکر به احد که داشت بال بال میزند نگاه کرد؛ سرش رو به معنی چیه تکون داد.
احد گفت :استاد استاد
استاد برگ دستش روی دهنه بی سیم گذاشت و پرید وسط حرفش .گفت
این هزارو بیستو دو نار برگم برگم .
خیله خب این خانم میگن نویسنده هستن ماهم که درخت های آموزش انار شوندگیمون تموم شدن . میایم ایشون رو میکاریم یک فکری هم برای باغچش میکنیم . تازه اشکال نداره انار نداریم نهایتش یک قاچ از یکی از انارهای کنار تخت شما برمیداریم .
استاد برگ چرخی زدودستی به محاسنش کشید. کمی فکر کرد دید احد پر بیراه نمیگه ؛ دوباره برگشت سمت احد وگفت:خب تو جرا زودتر از تو دنیای اعداد نمیای بیرون بگی به من .
احد نگاهی به استاد برگ انداخت و گفت :استاد من دوساعته دارم بال بال میزنم کم مونده بود بشم انار پرنده مگه گوش میکنید آخه هی میگید هیس هیس.
_خب حالا. و رفت سمت تخت انار شاهیش و روش نشست و با بی سیم به انار جاها گفت خانم نویسنده رو راهنمایی کنید بیان نارسالن شاهی .
و یک پاش رو ی پای دیگرش انداخت و دوتا دستش رو روی دسته های تخت شاهیش گذاشت .
القصه،
این استاد برگ یکجوری باخانم نویسنده صحبت کرد که خانم نویسنده چاره ای جز درخت شدن نمیدید . دیگه قبول کرد که بشه استاد باغچه انار شوندگی که فقط یک قاچ انار بهش تعلق گرفت .
روزیکه زیر ساخت ها و روساخت ها آماده شدند استاد برگ یک قاچ انارش رو سر دست گرفت تا بره بگذاره سر پرچین باغچه که یکهو،یک حبه انار از قاچ انار جدا شد .
احد که مثل همیشه با دفترش پشت سر استاد برگ راه میرفت با دیدن حبه ی انار دفترش رو پرت کرد کنار و با یک جهش پرید و دونه رو گرفت .
با بغض نگاهی به حبه ی توی دستش انداخت و روبه استاد برگ گفت
استاد چیکارش کنیم؟
_احد گریه نکن من میدونم چیکارش کنیم .
احد منتظر به خانم نویسنده نگاه کرد و اروم گفت چیکار ؟
خانم نویسنده گفت این حبه رو میذاریم برای باغچه ی دونه های نارشوندگی .
تا دونه هاشون رو اونجا ذخیره کنند .
استاد برگ که تا اونموقع در کمال تعجب چیزی نمی گفت، روبه خانم نویسنده گفت :نور احسنت افرین .
و اینگونه بود که احد، به احد صوتی زنگ زد تا دونه دونه به مراجعه کنند های انار شوندگی خبر بده که روساخت ها هم آماده شدند . و بهشون آدرس باغچرو بده .
#رستاا
#کمال_الدینی
#حبه_انار
#یه_قاچ_انار
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فائزه ڪمال الدینے:
#حبه_انار2
﷽
القصه،
کلاس انارشوندگی، به لطف یک قاچ انار اهدایی استاد واقفی برپا شد.
خب. بله ؟چرا نمیگم استاد برگ؟
بسی سوال خوبیست.
اینجانب به عنوان دانه ای درخاک ، در طی تحقیقاتی که به عمل آوردم متوجه شدم که
(آقا دوستانیکه تا به استاد میگید استاد استاد میگن برگم برگم
استاد برگ نیست. بابا ناغافل ها شمارو به شاگردی نپذیرفتن وگرنه چرا من بهشون میگم استاد نمیگن برگم.).
همینطور که داشتم در باغات گشت و گذار می کردم و به هرکدام که میرسیدم در میزدم و الفرار، رسیدم به باغچه یک حبه انار.
دستم که برای در زدن بالا رفته بود را پایین آوردم.
تازه یادم افتاد که قرار بود یک سبد ببافم برای حبه هام .
ای دل غافل.
یواشکی، یک ذره درب باغ را هل دادم تا ببینم اوضاع از چه قرار مقدوریست.
که ،درب باغ اصلا درک یواشکی پاییدن را نداشت و باصدای قیژ ناجوانمردانه ای بازشد.
فکر میکنم بنت الحاجی زیادی لولا های در را روغن مالی کرده بود که تا سر انگشتم بهش خورد، کامل بازشد.
بازشدن در همانا و چرخیدن سر استاد پاشاپور به سمت در هم همانا!
کتاب بی تو پریشانم را مانند یک شی بسیار ارزشی روی میز سفید و مرمر کنار دستش گذاشت.
عینک دودیش را از سبد اناری کنارش برداشت و با لبخند خطرناکی به من خیره شد.
با انگشت اشاره، به شیوه ی گنگستری اشاره زد تا جلو بروم.
قدمی به سمتش برداشتم.
_خودت بگو.صنعتی یا سنتی؟
آب دهانم را قورت دادم . باترس و لرز پرسیدم:
_چ چی اس استاد؟
_تنبیه جانم تنبیه. بگذار گزینه هارو برات بگم تا راحت تر انتخاب کنی.
صنعتی،شوکر یاقوتی ،صندلی برق دار.
سنتی، ترکه ، فلفل قرمزز
همان یک قدمی راهم که از چهارچوب در جلوتر رفته بودم را ذره ذره عقب برگشتم.
همزمان، استاد از روی صندلی اناریش بلند شد و دامن سرخ چیندارش را صاف کرد.
پشتش را به من کرد و به سمت درخت انار سمت راستش رفت.
دستش را به یکی از انار های سرخ گرفت.
و همانطور که سعی داشت آنرا بچیند ،
گفت:
_کجا دانه جان کجا؟بودی حالا .
برات فناوری نوین احد رو آوردم بودی حالا .
و انار سرخ و چاق و چله ای را چید و
آنرا بویید.
با لرز دستم را بالا آوردم و روبه استاد گفتم
_ا اجازه استاد؟
استاد برگشت به سمت من.
عینک دودی اش را درآورد و سوالی نگاهم کرد.
_ا اون سیبه که بو میکنند . این اناره تو دستای شما.
#ادامه_دارد
#کمال_الدینی
#ࢪستاا
#یه_قاچ_انار
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#فراخوان
📣انتظار به پایان رسید!
خب
کسانی که چهارشنبه شب و توی فضای معنوی کارگاه باغبان پاشاپور اشک تو چشماشون چشم شده بود امروز کجایند؟
پول ها بالا....کتاب بی تو پریشانم منتظر خریداری شدن است.
نوجوونها هم قول بدن عیدی هاشون رو که گرفتن اول یک واو بخرن بعدشم بی تو پریشانم.
قیمت بیرون: 31000
قیمت با #پنجاه_درصد تخفیف:15500
پرداخت هزینه پست درب منزل.
(هزینه پست بین ۱۰ تا ۱۵ تومن به نسبت شهر شما، متغیر است.)
ثبت سفارش:
@Yamahdy_Adrekny
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
📌کارگاه امشب لغو شد💯 تاریخ جلسه جبرانی متعاقبا اعلام میشود.
💢جلسه جبرانی:
شنبه 30 اسفند
آخرین روز سال
ساعت 20
🖊بررسی روایت و دلنوشته و تفاوتش با قالب داستان در داستان نویسی
▫️باغبانِ گرامی آقای حیدر جهان کهن
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از سرچشمه نور
بسم الله النور
🔵 برگزاری دوازدهمین کنفرانس درسرچشمه نور
🔸️تحلیل قالب کتاب غرور و تعصب
🔸️زمان شروع امشب ساعت ۲۰
🔸️منتظرتان هستیم .
https://eitaa.com/joinchat/1614741592C64fca83486
هدایت شده از 💎 •﴿ بْاٰغِ یاقٓۆٺ ﴾• 💎
گوشواره ها.rar
4.28M
هدایت شده از 💎 •﴿ بْاٰغِ یاقٓۆٺ ﴾• 💎
✨ێاٰࢪاٰݩِ إݩقِݪآبْۍِ قْاٰبُ ۆ تَصٰۆیّࢪ ✨
یاقوت ها در دل انارند. گرافیست ها، خوشنویس ها،نقاش ها،عکاسها،فیلم سازها...همه دانه های یاقوتی هستند که انار عشق را می سازند.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21
نمایشگاهِ باغ🔻
@HOLLYYAGH
ولی عالمی تشنه مکتبت💫
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
دانلود لیست مدارس و مراکز دارای پذیرش از داوطلبان ورود به حوزههای علمیه برادران برای سال تحصیلی 1401 - 1400
برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت پذیرش حوزههای علمیه به آدرس زیر مراجعه نمایید.
www.paziresh.ismc.ir
🔻پذیرش سراسری حوزههای علمیه خواهران
🔻ثبت نام:
🔸پایگاه اینترنتی paziresh.whc.ir
🔸مراجعه حضوری به مدارس علمیه خواهران
🔸 مهلت ثبت نام: 31 اردیبهشت
اطلاعات بیشتر:
paziresh.whc.ir
کانال رسمی حوزههای علمیه خواهران | 🌸 @kowsarnews
مهم
https://eitaa.com/joinchat/1614741592C64fca83486
سریع بیایید
ارائه در سرچشمه نور در حال انجام
سلام و نور
✨
کیا می خوان در مورد اسراییل و فلسطین و موضوعات امنیتی داستان بنویسند؟
همین پیام را فوروارد کنید به ...🔻
@evaghefi
هدایت شده از 💎 •﴿ بْاٰغِ یاقٓۆٺ ﴾• 💎
'' بسم الله النور ''
💡آموزش ساخت عکس نوشته
با برنامه های :
🔹متن نگار ✨
🔹پیکس آرت ✨
⚙سرفصل های دوره :
☑️ نحوه اضافه کردن فونت به برنامه ها
☑️ پیچیده نویسی و زیباسازی
☑️ کار با ابزار طیف رنگ
☑️ کار با ابزار برجسته
☑️ طراحی متن زیبا با ابزار حاشیه
☑️ نحوه استفاده از برچسب های نستعلیق در متن
☑️ آموزش دو حاشیه نویسی
☑️ آموزش استفاده از فونت های سمبل
☑️ آموزش کشیدهنویسی
☑️ یک ایده جالب برای ساخت عکس نوشته
☑️ آشنایی با برنامه پیکسآرت
☑️ و ...
📲بصورت کاملا مجازی
🍃عکسنوشته بنر از نمونه کارهای مدّرس میباشد🍃
⏳مدت آموزش>>
۳ ماه (آموزش و بررسی)
🏷مبلغ>>
با ۵۰ درصد تخفیف، فقط و فقط ۲۰/۰۰۰ تومان🍫
برای ثبت نام به آی دی زیر مراجعه کنید:
@Yamahdy_Adrekny
@Shahydeh_313
📌مهلت ثبت نام ۲۲ اسفند تا ۲۰ فروردین ۱۴۰۰
#متن_نگار
#پیکس_آرت
#عکسنوشته
#باغ_یاقوت
@HOLLYYAGHUT
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از حیدر جهان کهن (پیاده)
سلام.
تشکر و سپاس نسبت به همه خوبانی که به زلزله زده ها کمک کردند یا قصد کمک داشتند و براشون میسر نشد.
اگر خواستید به واسطه حقیر کمک کنید اطلاع بدید.
از این طریق هم میتونید کمک کنید که شناخته شده تر و مورد وثوق هست.
👇👇👇👇👇
کمک به هموطنان سیسختی از طریق جمعیت امام رضایی ها به مدیریت حاج حسین یکتا:
*۷۸٠*۸٠۸٠#
سپس انتخاب گزینه «کنارتم هموطن»
سپس انتخاب گزینه زلزله و واریز مبلغ
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
اینم هدیه باغ اناری ها به سیسختی ها
ایشالا همه باغ اناری ها توی این کار خیر شریک باشند..
#تمرین
#آشنایی_زدایی
کسی میدونه آشنایی زدایی یعنی چی؟
یک کباب پزی سنتی را تصور کنید. توی ذهن ما همیشه کبابی ها و قصابی ها آدم های سیبیلو و تپلی هستند...ولی برای نوشتن یک رمان خلاقانه چطور؟
شما برای اینکه شخصیت لاغری را به عنوان صاحب کبابی معرفی کنید باید کلی توی ذهنتان خلاقیت به خرج بدهید تا شبیه کتابهای دیگه نشه...ولی اینجا توی این عکس خیلی راحت این سوژه به شما تقدیم شده...
نویسنده باید مثل عقاب تیز بین باشد....روی هوا شخصیت و سوژه را صید کند.
#آشنایی_زدایی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نقل قولی مشهور از
شفیعی کدکنی دربارهٔ آشناییزدایی
اهالی شهرهای ساحل دریا، دیگر، صدای امواج را نمیشنوند زیرا به آن معتاد شدهاند، اما کسی که برای اولین بار واردِ چنین شهرهایی میشود تا مدتها این صدای امواج را میشنود زیرا هنوز برای او امری معتاد نشده است.
از نظر صورتگرایان (فُرمالیستها)، کارِ هنرمند آشناییزدایی است و زدودنِ غبار عادت از چشمِ ما.
ظرفیت و نمونههای آشناییزدایی در همهٔ هنرها بینهایت است.
این مفهوم را نخستین بار شکلوسکی که از بنیانگذاران برجسته مکتب شکلگرایی است به کاربرد و واژه روسی Ostranneja (به معنای غریبه کردن) را برای آن به کار گرفت. به اعتقاد او هنر برای این به وجود آمده است که درکی را که از زندگی داریم و براثر تجارب یکنواخت روزانه عادی شده است، بار دیگر بر ما آشکار کند. ازاینرو، ازنظر او وظیفه هنر پیچیده کردن موضوعهاست که درنتیجه آن رسیدن به درک هنری کندتر انجام میگیرد، اما لذتی که از این درک حاصل میشود عمیقتر است. شکل گرایان میکوشند تا شگردها و تمهیدهایی را که از طریق آنها آثار ادبی این تأثیر را به وجود میآورند، کشف و معرفی کنند.
#آشنایی_زدایی
#باغ_انار
@ANARSTORY
#تمرین63
یک خانم بعد از دیدن قیمت یک انگشتر طلا به شدت تعجب میکند. شما در قاب دوربین مدار بسته تمام چهره او را با جزییات دارید می بینید...کاملا توصیفش کنید...
حالا تمرکز کنید روی تعجب
فقط تعجب.
تعجبی که نیاز به دیالوگ و فضا نداشته باشه
از تشبیه استفاده کنید
#تمرین63
#توصیف
#عبارت_داستانی
@ANARSTORY