هدایت شده از (مریم محمودی) آرمینهآرمین
پیشنهاد
یک سکسکه به آخرش اضافه کنید.
هدایت شده از (مریم محمودی) آرمینهآرمین
وقتی غذا خیلی خیلی خیلی تند باشد معده سکسکه میکند.
هدایت شده از Mιαԃ
مهم ترین چیزی که از ویس تون متوجه شدم این جمله از حضرت زهرا سلامالله علیها بود که تا به حال نشنیده بودم و حس حال عجیبی بهم داد و الان وضعیت وات گذاشتم...
مورد بعدی هم اینکه عجیب است که یک انسان دچار روزمرگی بشود چراکه که اگر اینطور بشه درواقع دغدغهای ندارد و کسی هم که دغدغه نداره که داره به قهقرا میرود!
در کل باید شروع کنیم به روزانهنویسی اگر میخواهیم رمان نویس بشویم اگرم که حالش را نداریم که خوب کلا جمع کنیم برویم و بیخودی وقت مردم را تلف نکنیم.
نکته دیگهای هم که فرمودین این بود که در روزانه نویسی قرار نیست مثل خاطره نویسی فقط واقعیات نوشته بشه میتوان همهچیز نوشت....آزاد آزاد
اینجاست که آدمیزاد از روزمرگی درمیآید و به وقایع اطرافش ریزبینانهتر نگاه میکنه و متوجه تفاوت روزها میشه🙄
💠 فراخوان سومین جشنواره ملی بانوی هزاره اسلام، بزرگداشت حضرت خدیجه سلام الله علیها
✅ بخش ادبی و هنری
🔻🔻قالب آثار
🔸 بخش ادبی:
◀️ شعر (در تمامی قالب ها پذیرفته می شود)
🎁 جوایز:
نفرات برگزیده ۴نفر: یک میلیون تومان
نفرات تقدیری ۴نفر: ۴۰۰ هزار تومان
◀️ داستان کوتاه
🎁 جوایز:
نفرات برگزیده ۳نفر: یک میلیون تومان
نفرات تقدیری ۳ نفر: ۴۰۰ هزار تومان
◀️ فیلمنامه
🎁 جوایز:
نفرات برگزیده ۳نفر: یک میلیون تومان
نفرات تقدیری ۳ نفر: ۴۰۰ هزار تومان
🔸 بخش هنری:
◀️ پوستر
🎁 جوایز:
نفرات برگزیده ۳نفر: یک میلیون تومان
◀️ تایپوگرافی
🎁 جوایز:
نفرات برگزیده ۳نفر: یک میلیون تومان
💠 آثار در دو بخش آماتور ( دانشجویان و دانش آموزان ) و بخش حرفه ای داوری خواهد شد.
✅ ✅ به دلیل استقبال هنرمندان
تمدید شد.
📅 مهلت ارسال آثار : ۳۰ آذرماه ۱۴۰۰
📅 اختتامیه: ۳ بهمن ماه ۱۴۰۰
📝🔰 ارسال آثار:
💻 رایانامه:
emamhosseinyazd@gmail.com
📱کانال پیام رسان ایتا:
@BanooHezareEslam
🆔 (پیام رسان ایتا)
@Amoradi313
@hekmat98banoo
☎️ کسب اطلاعات بیشتر:
09924271963
🖥 تارنما:
https://farhang.yazd.ir
🏢 نشانی دبیرخانه:
یزد، میدان دروازه قرآن، ابتدای بلوار جمهوری، کوچه چهار باغ، چهار راه اول، سمت راست، موسسه آموزش عالی حوزوی امام حسین علیه السلام یزد
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
40.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 | آموزش کامل ساخت حرف ناشناس
اگر مشکلی در ساخت حرف ناشناس داشتید
به گروه زیر مراجعه کنید :
https://eitaa.com/joinchat/1846804600C71024d7b78
➖➖➖➖➖➖➖➖
💬 @Harf_n
🌐 6w9.ir/msg
نور
#تمرین99
مهمترین اتفاق تلخ و مهمترین اتفاق شیرینی که در شش ماه گذشته برایتان افتاده را در یک روایت در کنار هم به روش #سیال_ذهن بنویسید. تلخ یا شیرین بودن ابتدایش با شما...ولی باید این اتفاق دو سه بار توسط اتفاق متضادش بریده شود و روایت شما از حالت خطی خارج شود...
مثلا مرگ پدربزرگ و ازدواج دختر عمه تان را جوری بنویسید که حرمت و ادب عزا حفظ شود و از یک نشانه و تصویر در عزا به عروسی منتقل بشوید...مثلا اشتراکات عزا و عروسی چیست...آفرین میکروفن و بلند گو و صدای خواننده و مداح...
مثلا مسافرت شمال و تصادف در جاده جنوب
نشانه های اینها خیلی زیاد است چون همه اش در جاده است.
مثلا بچه دار شدنتان و کلاه بردای اینترنتی ازتان...
🔸اول نقطه مشترک یا تصویر مشترکی از این دو تا اتفاق پیدا کنید....
🔸در مرحله بعد شروع کنید به نوشتن یکی از آنها...به یک نقطه اتکا برسانیدش همان تصویر یا نشانه...و وارد اتفاق بعدی شوید...همینطور ادامه بدهید...ولی زیاد این کار را نکنید که با روان مخاطب بازی شود...سه بار جابجایی برای یک روایت هزار کلمه ای کافیست...یعنی یافتن شش تصویر...
#تمرین99
#روایت
#داستان
#تمرین
#داستانک
#سیال_ذهن
#اتفاق
#دو_اتفاق_تو_در_تو
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
پیرنگ_compressed.pdf
206.4K
📚کارگاه آموزش داستان نویسی با موضوع «پیرنگ»
باغبان: جناب آقای فرخ
#کارگاه_آموزشی
#نویسندگی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
بسم الله الرحمن الرحیم
اقامه عزاداری
در پایان صَفر و همزمان با ایام سوگواری آل الله (علیهم صلوات الله)، در عزای نبی مکرم (ص) و امام معظم؛امام حسن مجتبی(ع) و هشتمین امامِ هُمام؛ امام علی بن موسی الرضاء(ص) به سوگ می نشینیم.
◾️زمان: پنج شنبه، ساعت ۱۶:۳۰ الی ۱۷:۳۰
◾️مکان: پیام رسان ایتا، مسجد باغ انار( سفر به کائنات)
منتظر قدوم مبارک دوستداران خاندان عصمت و طهارت هستیم.
سفر به کائنات🔻
https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
هدایت شده از MAHDINAR✒️♣️
مژده دهید استاد را
ربیع الاول آمده
تبریک گویم باغ را
ماه عزا سر آمده
مژده دهید باغ را
حلول غم سر آمده
تبریک بر سالارنار
ماه فرح برآمده
فرارسیدن حلول فرح و شادی ربیع الاول رو خدمت استاد واقفی عزیز و نارسالاری ها تبریک عرض میکنم☘☺️😘
🥀🍁🍂
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
مژده دهید استاد را ربیع الاول آمده تبریک گویم باغ را ماه عزا سر آمده مژده دهید باغ را حلول غم سر
خلاصه که به ناربانویی ها تبریک نگفته...🤓
هدایت شده از اَفـرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نظر
کیفیت رو ایتا خیلی بد میکنه.🤦♀
آیدی باغ رو هم گذاشتم.🙏
من در لیلة المبیت به دنیا آمده ام و در ظهر عاشورا شهید شده ام.
#اسماعیل_واقفی
من همینجا هستم. کنار همین درخت بلند که به آسمان چهارم میرود. تو دلت نمیخواهد به آسمان چهارم بروی؟ یک بار دیدنش ضرر ندارد. سنگ مفت، درخت مفت. بیا برو.
#اسماعیل_واقفی
#مونولوگ
بر ستیغ جبال ایمان نشسته ام و به انتهایِ دشت جنون مینگرم. وَه چه عظمتی دارد عشق.
#اسماعیل_واقفی
#مونولوگ
برگها تا زندهاند نور میخورند و به درختان خدمت میکنند و وقتی میمیرند رنگشان همرنگ نور میشود و به پای درختان میافتند و درون خاک دفن میشوند تا نوری که درون سینهشان ذخیره کردهاند رابه ریشه درختان بنوشانند.
#مونولوگ
#اسماعیل_واقفی
هدایت شده از هاشمی
هاشمی:
#روزانه_نویسی
اقتصاد مقاومتی کودکانه
از داخل کیف سنتی کیسهای دراورد. با چشمهای درشتی که تیلههای سیاه در وسطش میدرخشید، نگاه شیطنتآمیزی به من کرد. مژه ها را که داربست ورودی نگاهش بود را چند بار پشت سر هم، برهم زد. رز نارنجی لبانش شکفت: فاطمه قول بده دعوام نکنی. نه منظورم اینکه قول بده فحشم ندی!
اینبار نیشش تا بنا گوش باز بود.
شادمان از خندهاش، لبخند زدم.
_از مدل نگاه کردن و خندات معلوم است برایم آشی پختهای با یک وجب روغن!
+ای همچین. بفهمی نفهمی
_ در امانی، بگو.
+اینها خردههای معرقهای داداش خانم بیگی است. یادت هست، همان خانمه که برای کلاس خلاقیت مدرسه استاد تراشیون، خوردههای معرق میاورد؟
در کمتر از چند ثانیه سعی کردم، خاطرات دوره تربیت معلم را از ذهن بگزرانم.
_اها بله، چقدر با نمک بود. چقدر همه را میخنداند!
و با لبخندی دوباره لبانم منحنی شد.
+اینها را داداش او داده است. برای کاردستی و خلاقیت بچهها. زیاد بود من مقداریاش را برای بچههای تو آوردم. فقط گفتم بچهها بریز بپاش میکنند بعد فاطمه فحش را نثارم میکند!
کیسه را از دستش گرفتم. تکههای چوب ، ازاندازه بندانگشتی تا کف دست.
زیر انداز کرمی با گلهای قهوهای را از کشو بیرون اوردم و کف سالن پهن کردم. کیسه را باز کردم و محتویاتش را رویش خالی کردم. حسین که بر سر مداد رنگی زرد با زهرا دعوایش شده بود، فرار کرد و به سالن دوید. با دیدن تکههای معرق، سرجایش میخکوب شد. چشمانش تا جایی که امکان داشت گرد شد. همینطور دهانش. ابروها تا نزدیکی رستنگاه مو بالا رفت. فقط کم مانده بود از تعجب موهایش سیخ شود! در همین لحظه، زهرا ب
هدایت شده از هاشمی
در همین لحظه، زهرا با دهان باز، در حالی که صدای گوش خراش جیغش بلوک را از پی ویران میکرد، به دنبال غاصب مداد رنگی به سالن آمد. بی توجه به مهمان و شرایط جدید، از پشت موهای خرمایی حسین را در چنگهای کوچکش گرفت و آنچنان با غضب و شدت کشید و تکان داد، که یاد تکاندن درخت توت در بهار افتادم. نگران، منتظر عکس العمل حسین شدم. همانطور که نگاهش به تپهی کوچک تکههای چوب بود، دست زهرا را از موهایش جدا کرد، گویی اصلا صدای جیغ زهرا را نمیشنید.با صدای بلند گفت: زینب_زینب بیا اینجا را ببین چه خبره؟! اینها مال کیه؟
سمانه که حسابی از خویشتن داری حسین هیجان زده شده بود به طرفش قدم برداشت و جلویش زانو زد. دستی به موهای آشفتهاش کشید. با دو دستش، دستان حسین را گرفت. و گفت: برای شما است. آوردهام کاردستی درست کنید. البته به شرطی که در خانه پخش نکنید.
زینب هم که حرفهای سمانه را شنیده بود. به سالن آمد. تعجب و شادی او بیشتر از حسین بود:
_وای خاله سمانه، اینها را از کجا آوردی؟
کنار تپه کوچک خورده چوبها زانو زد.
دستان ظریف گندمگونش را زیر چوبها کرد
_ وای چقدر اینها قشنگ هستند! چقدر چیزهای قشنگ میشود با اینها درست کرد. قاب عکس، سرکلیدی، قاب آیینه وای.
حسین که روی زیر انداز نشسته بود سریع دو مربع را کنار هم قرار داد. دایرهای در بالا، دقیقا وسط دو مربع . دو مستطیل بلند در دو طرف مربعها چید. و دو بیضی رویشان گذاشت. یک تکه معرق مثلثی، با طرح اسلیمی پیدا کرد بالای دایره گذاشت. یک دست به کمر باریکش گذاشت و با دست دیگر طرح را به من نشان داد:
_بفرما مامان خانم، اینهم حرم امام رضا. دیگر دلت نسوزد که نرفتهای مشهد. از همینجا زیارت کن. اینهم حرم.
چشمانم که از شیرینزبانیهای حسین، با پرده اشک پوشیده شده بود را به سمانه انداختم. روی تیله های سیاه او هم نمناک بود. دُری غلتید و بر گونه جاری شد. از روی مبل خودم را کنارش رساندم. بدن نحیفش که گویا چهارپاره استخوان بود را در آغوش فشردم. غنچهی لبهایم را با بوسهای از گونهاش سیراب کردم. کنار گوشش ارام نجوا کردم: به تو افتخار میکنم پسر خلاق و با ذوق من. بوییدمش با تمام سلولهای ریهام.
با دیدن قاب عکس کوچکی که زینب درست کرده بود، گفتم:
_ آفرین وای اصلا فکر نمیکردم به این سرعت بتوانید چنین ایدههایی بدهید. بچهها میتوانید کاردستیهای خلاقانهتان
را به دوستانتان هدیه دهید.
زینب همانطور که سربزیر مشغول درست کردن قاب بعدی بود گفت: تازه میتوانیم در مجتمع به بچهها بفروشیم. مثل علی و فاطمه که دستبند درست میکنند و میفروشند.
اینبار نوبت چشمها و دهان من بود که از تعجب گرد شوند.
سمانه بلند خندید و دستش را بلند کرد و روی زانو زد. رو به زینب گفت: ای اصفهانی!
#هاشمی
#1400714