eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 ســـ🌱ـــ🌱ــــ🌱ــــ🌱ــــلام میخواستم عقیدمو بگم.عقیده اے ڪه باعث شده خدا رو شڪر باعشقم رابطه خوب ،گرم ،صمیمے داشته باشم. یه اصولے هست تو زندگے ڪه باید رعایتش ڪنیم مثل اینڪه همسرمون رو خودمون بدونیم. باهاش راحت رفتار ڪنیم.عین رفتارے ڪه باخودمون داریم. باشیم. نگیم. داشتیم بهش بگیم اونم با . نمیگم زندگے من بدون و دلخوریه. ما زیاد با هم میڪنیم ولے نڪته اے ڪه مهمه اینه: من وقتے و میشم از دستش هیچوقت تو حرفام این ڪلمه رو بڪار نبردم ڪه دوسم ندارے یر جواب دادے دوسم ندارے دیراومدے. به من اهمیت نمیدے ڪه حرفمو گوش ندادے. میدونین عوضش چے میگم ؟ ◀️ مثلا وقتے میاد. میشم و پنهون نمیڪنم. با ڪلے ناز و مظلوم نمایے میگم: بااااازم دیر اومدیییییے 😞😢 اخه من چیڪارڪنم از دستت 😢 ◀️ گاهی گونه حرف میزنم و میگم: دیگه بامن حرف نزن. 😠 ◀️ یا میگم: خیلے منتظرت موندم میخواستم اون تایمے ڪه قول دادے ڪنارم باشبی. اخه دلم برات تنگ میشه زود. ◀️بعضے وقتا برا میشم. میگم اح همیشم ڪه دیر میاے نخواستیم اصن جم ڪن برو ولییییے نه با تندے و جدیت. ◀️یا میگم من خیلے دوس داشتم بیای ولے تو نیومدی. برا چے؟ بعد وقتے دلایلشو میگه اگه قانع شدم ڪه هیچ. 😒 اگه نه ازش میخوام بیشتر دراین مورد حرف بزنیم و توضیح بده. ینے ڪلا ممنوع ❌ فقط ناز و و ادا اطوار حتے وقتے عصبانے هستین. درلحظه زندگے ڪنین و قدر لحظه رو بدونین. 🌹😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
᭄🏡 سایز دستکش آشپزخونه رو اینطوری راحت بگیر ❃✻❃✻❃✻❃✻❃✻❃✻❃✻ ‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی سلام🙋‍♀ دخترم۲۰سالمه این خاطره ای که می‌خوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به خاطره خاطره عروسی آبجیم عروسی آبجیم پارسال بود 😁 من دوتا دختر عمه دارم اینا خیلی حسودن خلاصه آبجی منم با یکی از فامیلای دور ازدواج کرد همسرش تحصیلاتش بالاست وضعشم خیلی خوبه خلاصه اینا از حسودی دختر عمه بزرگم وقتی داماد رفت و عروس موند تا میخواست بشینه رو صندلی، دخترعمم آبمیوه رو مثلا اشتباهی ریخت رو لباس عروس🫤 آقا نگو ی دعوایی شد این موهای اینو میکشید این موهای اینو میکشید مامانم عمه هام خاله هام همه داشتن باهم دعوا میکردن یعنی عروسی خراب شد بخاطر دعوای اینا خلاص دختر عمه هامو انداختن بیرون با عمه هام بعد عروسی تموم شد . فقط میتونم بگم تو عروسی هاتون مراقب دورورتون باشین ، شاید نیاید ی سری رو دعوت کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
جَشن نامزدی مٰا🥹 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی ❤️🌸 نرگس لبخندی زد و گفت ممنونتم .. مامان راضی نبود و تمام مسیر رو به من غر زد ک
🌸 چند دقیقه بعد مریم زنگ زد و جدی گفت عباس از اینجا برو من تصمیمم رو گرفتم دیگه هیچی مثل سابق نمیشه.. آخ که دلم برای صداش هم تنگ شده بود گفتم من همون عباسم که هر طور بود تو رو به دست آوردم الان هم فکر طلاق رو از ذهنت بیرون بیار، تو خواب ببینی من طلاقت بدم.. مریم خونسرد جواب داد نیازی به تو و اومدنت نیست، دادگاه طلاق من رو میده.. گفت و گوشی رو قطع کرد من این لحن مریم رو تا حالا ندیده بودم .. پاهام رمق حرکت نداشت . به سمت خونه برگشتم و از بابا خواستم همین الان زنگ بزنه و صحبت کنه.. بابا تلویزیون رو خاموش کرد و کامل برگشت به طرفم و گفت الان که این اتفاقها افتاده راحت تر میتونم حرف دلم رو بزنم . اون برگرده هم برای بچه ات مادر نمیشه.. هر وقت پسرت رو بغل کنه قلبش آتیش میگیره.. بلند شد و چند تا آروم زد روی شونه ام و گفت بزار بره اون دخترم مادر بچه ی خودش بشه .. نفسم بالا نمیومد .. یک لحظه تصور کردم مریم جدا بشه و با کس دیگه ای ازدواج کنه من حتما میمیرم و اجازه ی همچین کاری رو نمیدم .. بابا به سمت حیاط رفت و همون لحظه مامان وارد خونه شد . خوشحال بود و از پسرم تعریف میکرد . رو به روم نشست و گفت فکر نمیکردم اینقدر بابای بی ذوقی باشی .. از ظهر نیومدی پسرت رو ببینی .. حوصله ی حرف زدن نداشتم همونجا دراز کشیدم و گفتم صبح میرم میبینمش.. تمام شب به زندگیم فکر میکردم که خیلی راحت داره از هم میپاشه.. نزدیکی های صبح خوابم برده بود که با تکونهای مامان از خواب پریدم .. مامان تا چشمهام رو باز کردم نگران گفت کلید خونه ی نرگس رو داری؟ هر چی زنگ میزنم باز نمیکنه .. دستی به صورتم کشیدم و گفتم حتما خوابه نشنیده .. بزار خودمم بیام کلید دارم .. با هم به خونه ی نرگس رفتیم .. در رو که باز کردم رختخواب وسط اتاق بود و خبری از نرگس نبود .. در دستشویی و حمام رو زدم اونجا هم نبود .. نه بچه نه نرگس ، هیچ کدوم نبودند .. سریع شماره موبایلش رو گرفتم.. خاموش بود .. مامان محکم زد پشت دستش و گفت دیدی گفتم بچه رو بهش نده ، فرار کرده... بلند داد زدم کجا فرار کرده؟ کجا رو داره که بره؟ حتما بچه حال ندار بوده برده دکتر ، شایدم رفته چیزی بخره .. مامان زد وسط سینم و گفت اینقدر احمق نباش اگر یکی از اینا بود میتونست به ما زنگ بزنه .. فکر کن ببین کجا میتونه بره ، برو دنبالش تا دیر نشده .. اصلا همین الان برو شکایت کن .. بگو بچم رو دزدیده .. یاد اشک نرگس افتادم .. حرف مامان درست بود و نرگس پسرم رو دزدیده بود .. با آقا موسی صحبت کردم خبری نداشت .. تو تهران کسی رو نداشت مادرش هم خبر نداشت که این بارداره و مطمئن بودم اونجا نمیره ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عقد سلام این خاطره واسه روز عقدمه🥲 روز عقدم من خیلی ذوق داشتم چون پیش بهترین میکاپ کار شهرمون وقت گرفتم و میکاپم خیلی خوب شد همین که وارد مجلس شدم عمم و دختر عمم اومدن جلو و دیدن همه دارن ازم تعریف میکنن و میگفتن چقدر ناز شدی عمم نگاهم کرد گفت ‌ واییییی چقدر سنت رفته بالاااا دختر چرا اینطور میکاپت کرده نگاه کن ابروهاتو آخهههه؛وای چرا اینقدر کرم زده واستتتت و همش فاز میدادن خلاصه انگار اون همه تعریف از من که چقدر خوب شدی یادم رفت و من تا آخر مراسمم یه لبخند مصنوعی داشتم و خیلی ناراحت بودم فقط خاستم بگم اون مراسم یا جشن واسه عروس و دوماد خیلی مهمه و حتی اگه میکاپ یا هرچیزی مورد پسند شما نبوده لطفا نظرتون رو برای خودتون نگه دارید، چون ممکنه با یه حرف شما اون حس و حال زیر و رو بشه با تشکر. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام به ادمین و خوهرای گلم. خواهرای گلم این که میگن زن کنه میتونه زندگیشو روبه راه کنه، راسته. من تو این یک ماه کلی ایجاد کردم تو زندگیمون. نتیجشم چند روز پیش بود که همسرم بابت تغییرات منو کرد. بهم گفت: تو این چند وقت زندگیمون گرمتر شده. جز خونه دوس ندارم جایی باشم. توبهم میدی. دارم و ... بعد گفت: لباس بپوش میخوام ببرمت جایی. منم زود آماده شدم. تو خیابون رسیدیم به یه فروشی. آقاییم گفت: سوپرایز من برا خانومم: یه انتخاب کن عشقم.😍 اینقدر کردم که نگووووو. به نظرم آدم خودش مسئول کاراشه. من خواستم وتونستم.😃 من اولین رازم کانال شماس، دومیش ایده وتجربه های خواهریا، سومی هم خودمه. 😉 من تو این یک ماه دنبال همسرم رفتم دنبال کاری که میکنه. کاری که عصبیش میکنه رو حذف کردم. ✍امکان در هر زندگی ای وجود داره. دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره. فقط باید از خودتون شروع کنید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت شما سلام‌ اقا من همه پسر خاله ها و دختر خاله هام‌ ازدواج کردن وبچهاشون اندازه منن فقط یه دایی کوچیک داشتم که زمانی که من شاید هنوز مهد کودکم نبودم ازدواج کرد و از عروسی داییم فقط یه چیز یادمه اونم اینه که دو تا مرد یکی میز غذا اون یکی پایه میز و برداشتن و همو خرد کردن 😂تو سر هم‌ و بقیشو چون مامانم سرم و برگردوند ندیدم بعدا از مامانم پرسیدم میگفت تو از کجا اینو میدونی بعدشم فهمیدم از رو فیلم عروسی بوده 😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام به همگیییییی. منم میخوام مث بقیه تجربمو بگم.☺️ من تو و همسرم از یه استان دیگست(دیگه درک کنین چقد تفاوت داریم) خونواده ی همسرم از نظر به مشکل خوردن! من همیشه فکر میکردم چقدر همسرمو میکنم چیزایی ک ناراحتش میکنه رو نمیگم و ازین حرفا! ولی امروز متوجه شدم که اینجوری نیست! ما رسممون اینه اول خونواده دوماد به عروس هدیه میدن! همش بهش میگم که رسممون اینه! واس عید بعدی ک میخام برم خونشون به شوخی بهش گفتم: خب حالا چی بهم میدین؟ شوهرم گفت یکم از دستت ناراحتم. با اینکه میدونی اوضامون چجوریه ولی همش از رسم و رسوماتون میگی و الانم میگی بیام چی بهم میدین؟ میکشم وقتی این حرفو میزنی. فعلا شرایطمون مناسب نیست. خانوما من خییلی کشیدم! تجربم کوچیکه ولی میخوام اینو بگم که هیچ وقت فکر نکنین ایده الین و همه ی رفتاراتون درسته! همیییییییشه به همه ی جوانب که میخاین بزنین فکر کنین بعد به زبون بیارید! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
پارسال سر امتحانای دی که میخواست شروع بشه زمین و زمان و بهم میدوختم و از خدا خواستم یه بلایی سرم بیاره تا نرم  سر جلسه اقا چشتون روز بد نبینه اپاندیسم ترکید🗿البته امتحان ریاضی و دینی و فیزیکم دیگه ندادم😃😂 ادمین: شنوایی و بیناییت سرجاشه؟😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
امتحان رانندگی داشتم افسره بهم گفت خانوم دنده عقب برو منم سرشار ازاسترس بودم اومدم دستم و بزارم  پشت صندلی شاگرد و دنده عقب برم با پشت دست تَقققق زدم تو دهن افسر سریع دستم و کشیدم گفتم وای ببخشید گفت خانوم پیاده شو ردی  😢 ادمین: خدا ذلیلت کنه😂😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
᭄🏡 ترفند باز کردن یخ گوشت •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•