#ندای_وظیفه
#شروع_دوباره
احساس میکنم همه همینجور باشیم که انجام یک کاری که مدتی ترک شده باشه برامون سخته
خب منم طبیعتا از این قاعده مستثنی نیستم خصوصا با این وضعی که شهی و استاد برام درست کردن عقل بیچاره هم که....
از آخرین قسمت خیلی وقت گذشته و منم با اینکه دوست داشتم ادامه بدم شلوغی برنامهها نمیذاشت
دیگه اصرار برادرا منو به سمت نوشتن دوباره تحریک میکرد. تا حرف تحریک شد شهی شروع کرد:
هاااا چیه تحریک مال ما که باشه بده برا شما که باشه خوبه؟؟تا کی انقد تبعیض آخه؟؟ما انقلاب کردیم که این تبعیضا نباشه....
عقل:ما؟؟؟چی میگی برا خودت؟
وایسا وایسا چی شده انقدر پرحرف شدی؟
قبلا به اندک حرفی که منظورت رو برسونه اکتفا میکردی ولی حالا مفصل حرف میزنی؟؟
شهی:ا ا راس میگیا...میدونی چون خیلی وقته این صاحب ما ننوشته دیگه همه رو با هم قاطی میکنه
عقل:یعنی چی؟
شهی:موهوم...
عقل:دوباره اینجور شد...درست بگو ببینم
شهی:ینی بجا اون باید مینوشت حرف من که یه کلمس:ولش...
عقل:خب کاری که مفیده چرا ولش؟؟
شهی:حسش...
عقل:چطوره برای غذا خوردن حسش هست ولی برای نوشتن حسش نیست؟
شهی:قیاس مع الفارق...
عقل:باریکلا میدونی چیه این؟
شهی:برا ساکت کردن تو کافیه...ما با غرض پیش میریم....
عقل به استاد:چیزی بهش نمیگی خیلی بی ادب شدهها...ولش کنم میاد سراغ تو...
استاد:شهی فلان فلان شده خیلی چیز یاد گرفتی در این مدت...بزرگ شدی...
شهی:بزرگ بودم از اولش....یادت نیس پدر عقل رو درآوردم....نگا کن چه حالیه بدبخت...
روحش شاد...بغض گلومو گرفت...اون جَوون مرگ شد....
استاد:خب بسه با مزه...خیلی وقته فحش نخوردی لوس شدی...
عقل:استاد ولش کن همین قدر براش کافیه
....
میدونم مثل قبلیا نیست ولی قول میدم بهتر بشه😉
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_یازدهم
تا دیدمش چشام برق زد.
شهی:جووون رضا داره میاد...
موهوم:بپر بغلش حیفه از دست میره فرصتاا...میدونی چند وقته ندیدیش؟؟؟
حداقل ده دقیقه از آخرین دیدارتون میگذره...
عقل:چی میگی موهوم؟؟بابا هر چیزی یه حدی داره...
شهی:آخه نگاشش کن....
موهوم:هی شهی حواست باشه سوتی نده بابا....نیگا عقل چجوری میپاد تو رو...
شهی:حواسم هس موهی جون فقط داشته باش...
آخه نگاش کن نجابت از صورتش میباره...
موهوم:آره نیگا اصن این صورتش برق میزنه از معنویت....
شهی:آدم میخواد بره لپشو....
موهوم:شهییی....
شهی:آاا آدم میخواد بره بر پیشونیش که موضع نوره بوسه بزنه....
خوبه موهیی؟؟؟
موهوم:بابا دارم میگم ضایع بازی در نیار این عقل کار دستمون میدههاا....
شهی:نه پس تو به چه کار میای؟؟
موهوم:آهان...
یه حدیث داریم محشر...میدونی ثواب مصافحه چقدره؟؟ثواب معانقه که بیشتر...به نظرم حیفه این ثوابا راحت از کفمون بره...
گفتم: آره راس میگی موهوم...
وقتی رضا بهم رسید با خنده بهش سلام کردم و گرفتمش تو بغلم....
شهی:آااخیشش...
عقل:نباید این کار رو میکردی...
شهی:بابا مگه چیه حالا یه بغل...
موهوم:گناه که نیس بغل کردن بیخودی گیر نده....
عقل:از ما گفتن بود...
موهوم:از ما هم گفتن و نشنیدن...
ادامه دارد...
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_دوازدهم
زمستونای اینجا عجیب سرده. یه سوز خاصی داره سرماش. بعضی وقتا یه باد سرد که میاد اگه سه تا کاپشنم پوشیده باشی بازم از سرما میلرزی.
دنبال رضا بود تا بهش بگم کی با هم یه صحبت کوتاه داشته باشیم.
شهی:با رضا خوشکل صحبت کنیا عین خودش... یهو ناراحت نشه زبونم لال....
موهوم:برو بهش بگو رضا جون عزیزم میتونی یه چن دقیقهای برام وقت بزاری با هم صحبت کنیم؟
یا مثلا بگو رضا جون دلم لک زده برا صحبت باهات کی بهم وقت میدی بیام پیشت؟؟
شهی:هااا.... این دومی بهتره....
عقل:مثل بقیه که باهاشون صحبت میکنی به رضا هم بگو. بگو آقا رضا امشب وقت داری یه چند دقیقهای صحبت کنیم؟
وایسا وایسا اصلا صبحبتت مهمه؟
معلومه میخوای سر چی صحبت کنی؟
وقت خودت و اون بنده خدا رو تلف نکنی یهو...
موهوم:بابا ده دقیقه صحبت که این همه سبک سنگین نداره....میزنیم بره دیگه...
عقل:همین ده ده دقیقه هست که روی برنامه و کار آدم تاثیر داره....
موهوم:چه کاری بابا؟؟؟
شهی:اصلا چه کاری بهتر از صبحت با رضا؟؟؟اصلا وجود آدم پر از انرژی میشه وقتی میبیندش....حالا چه برسه بشینی جلوش و باهم دوتایی صحبت کنید...وااای چقد خوبه.....
رضا رو دم کتابخونه پیدا کردم. قبل اینکه بهش برسم گفتم:
سلاام رضا و لبخند زدم و دستمو براش تکون دادم.
گفت:سلام مهدی جون
دستاشو گرفتم خیلی سرد بودن. من تازه از حجره اومده بودم و دستام گرم بود ولی اون تازه داشت میرفت کتابخونه.
شهی:آآخ دستاش سرده طفلکی....نگهشون دار تا گرم شن....
موهوم:دستشو بگیر تو دوتا دستت و هااا کن تا گرم شه...
شهی:آفرین به موهی خودم با این نظرای خوبش....
دستشو دودستی گرفتم تو دستم و گفتم:وای رضا چقد دستات سرده...
دستشو آوردم بالا نزدیک دهنم و شروع کردم به هااا کردن
گفت:چیکار میکنی مهدی؟؟بزار خودم گرمشون میکنم...کتابخونه بخاری داره....
گفتم:حالا یکمم من گرمشون کنم مگه چی میشه؟؟
گفت:هیچی...راحت باش...
گفتم:رضااا امشب یکم وقت داری مزاحمت بشم عزیزم؟
شهی:آاهاان... همیینه....
موهوم:وای چه استعدادی داره این پسر....
عقل:مگه قرار نبود مثل بقیه باهاش صحبت کنی؟؟
ادامه دارد....
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_سیزدهم
احساس میکردم روز به روز که میگذره بیشتر رضا رو دوست دارم. اصلا انگار هر روز یه چیزای جدیدی از خوبیای این پسر رو میبینم. تو کتابخونه نشسته بودم و کتاب جلوم باز بود. داشتم فکر میکردم حالا که من یه رفیق به این خوبی مثل رضا پیدا کردم چیکار کنم ارتباطمون کمرنگ نشه؟؟
موهوم:به نظرم باید تا میتونی کار مشترک باهاش برداری هرچی بیشتر باهم کار کنید ارتباطتون بیشتر میشه دیگه...
شهی:منم آره همینو میگم....
عقل:اینجور که نمیشه.... تو میدونی تو همه کاری رضا وارد نیست و بچههای قوی تر از اون رو هم داری و باید بری سراغ اونا تا کارات درست پیش بره....
موهوم:نخیر هیچی مثل رضا نمیشه...اولا کی میگه بقیه از اون بهترن؟؟؟ ثانیا از شما که ادعای کار گروهی با بازده رو داری این حرفا بعیده چون اگه با یکی رفیق باشی خیلی راحت تر میتونی باهاش کار کنی
شهی:بعدشم اصن رضا یه چیز دیگس...
عقل:چی میگی موهوم؟؟؟اینا رو از خودم یاد گرفتی.... یعنی تو اصلا با بقیه بچهها به اندازهای رابطه نداری که بتونی راحت باهاشون کار کنی؟؟؟
موهوم:به اندازه رضا قطعا نه
عقل:مگه حتما باید به اون اندازه باشه که کار پیش بره؟؟ تا حالا که رضایی نبوده مهدی کار گروهی نتونسته بکنه؟؟
موهوم:بازدهی خیلی فرق داره....
عقل:حتی وقتی توانایی انجام اون کار رو نداره؟؟
موهوم:خب کمکش میکنه تا پیدا کنه... میدونی چقد این کمکا ثواب و رشد داره؟؟
عقل:تو خودت تو کار خودت موندی میخوای آموزش بدی؟؟
موهوم:اصن باهم شروع میکنیم و پیش میریم....
عقل:چیو؟با چه هدفی؟با چه موضوعی؟
موهوم:اه انقد گیرای الکی نده بزار کارمونو بکنیم....مگه نه مهدی؟؟
گفتم آره حیفه ما که همو پیدا کردیم از این ظرفیت استفاده نکنیم....
شهی:باریکلا...شاگرد خودمی....
عقل:عجب یعنی این همه حرفای من همه دود هوا بود؟؟
استاد:فقط اعصابمونو خورد کردی نفهم....
موهوم:به به استاد غاضب عزیز... خوب وقتی اومدی...
عقل:من دیگه حرفی ندارم....
شهی:آاخییش....این رفت....
موهوم:خب حالا چیکار کنیم؟
شهی:یه کاری باشه که وقت زیادی بخواد...
موهوم:یه چیزی تو مایههای مباحثه روزانه....
گفتم:آره همینه....
ادامه دارد.....
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_چهاردهم
عقل:چجوره که وقتی تو ابراز احساسات میکنی و میخوای بهش بفهمونی دوستش داری مطابق احادیث هست ولی وقتی بقیه این کار رو میکنن ناراحت میشی و به طرف میگی داداش بخاطر خودت میگم خوب نیس این کار....
موهوم:خب معلومه عقل این چه حرفاییه تو میزنی؟؟؟مهدی کاملا از روی محبت داره این کار میکنه ولی بقیه چی؟؟ اصلا معلومه ریشه درستی نداره کارشون....
عقل:ماشاالله ریشه یابم که شدی.... برا بقیه ریشه درستی نداره و فقط برا تو ریشش درسته؟؟فقط تو اونو دوست داری؟؟بقیه روی هوا و هوس دوستش دارن؟؟
موهوم:تو اینکه مهدی اونو دوست داره که شکی نیست... تو شک داری؟؟؟
بقیه اصلا انقد دوستش دارن؟؟انصافا کی به اندازه مهدی اونو دوست داره هاا؟؟
عقل:بابا وایسا مگه هرچی برگشت به دوست داشتن درسته؟؟یعنی وقتی ریشه محبت شد دیگه حرفی نیست؟؟؟ این محبت چجوری به وجود اومده موهوم جان؟؟
موهوم:حالا هرجور به وجود اومده مهم نیست مهم اینه که الان هس....
عقل:نخیر، تو اصلا مگه میتونی بدون اینکه چیزی یا کسی رو دوست داشته باشی یه کاری در اون جهت انجام بدی؟؟؟
موهوم:خب نه انصافا
عقل:پس حرف سر وجود محبت نیست سر اینه که این محبت چجور بوجود اومده؟؟
موهوم:از من میپرسی؟؟؟برو از صاحبش بپرس....
عقل:قلب جواب بده با تو ام....
قلب:بله چی میگی؟
عقل:چجوری یه محبت توی تو شکل میگیره و زیاد میشه؟
قلب:خودت نمیتونی حدس بزنی عقل؟؟
عقل:میخوام از زبون خودت بشنوم...
قلب: با هم پیش میریم تا به جواب برسی...
یه چنتا از غذاهایی که دوست دارم رو بگو
عقل:غذا؟؟چه ربطی داره؟
قلب:حالا جواب بده تو...
عقل:اینا رو باید شهی بگه...
شهی:پیتزا، کباب، جوجه....
قلب:چرا اینا رو گفتی؟این همه غذا دیگه هم بود که...
شهی:خب موقع خوردن اینا بیشتر حال میکنم...اصن چشمم که به این دایره پیتزا میخوره کنترلمو از دست میدم...
عقل:میخوایم به نتیجه برسیم شهی درست حرف بزن....حال میکنم یعنی چی دقیقا؟؟
شهی:واا... چه انتظارایی از من داری...میخوای خودمم بجات فکر کنم...
عقل:نه نه نه شما همین میزان فعالیتی هم که داری برای هفت نسل ما بس بسه...
شهی:حال میکنم دیگه....حالا به قول عقی جوون لذت میبرم...اه اه با این نوع حرف زدنش...لذذذت...بگو حاااال میکنم دیگه....
عقل:خب قلب گفت. این غذاها رو بیشتر دوست داره چون بیشتر از خوردنش لذت میبره....
قلب:من چه ورزشی رو از بقیه ورزشا بیشتر دوست دارم شهی؟
شهی:تست روانکاویه؟؟؟
عقل:بابا جواب بده....
شهی:واتر پلو با ویلچر....
عقل:لوس نشو الان وقتش نیست....
شهی:اه باشه بد اخلاق...فوتبال....
قلب:خب درست؛ چرا فوتبال؟؟اینو تو فقط میتونی جواب بدی مثل سوال قبل...چون کارت همینه....
شهی:خب این چه سوالیه؟؟؟معلومه چون خیلی حال میده....آخه ورزشای دیگه چه حالی داره؟؟مثلن شطرنج... اه اه میشینه زل میزنه به یه صفحه...بابا پاشو بدو...یه دوتا لایی بزن بخندیم....
ادامه دارد...
@CALL_OF_DUTY_1
ممنون از برادرانی که با نظرات خوبشون بنده رو کمک میکنن به بهتر شدن داستان
حتی حاضرم شما سوژه بدید و من بنویسم پس یاعلی علیه السلام....
@M_M_H_E
#ندای_وظیفه
#قسمت_پانزدهم
عقل:قلب خودت خوب میدونی منظورم این مسائل نبود برو سر اصل مطلب...اینا رو فهمیدم...
قلب:باشه...بریم سراغ سوال اصلی...
شهی حالا میخوام بگی من کیا رو بیشتر از بقیه دوست دارم؟
شهی:اونایی که کنارشون خوشی...اونایی که باهاشون حال میکنی...حالا یا آدم با مزهایه....یا قیافش خوبه.... یا خوش صحبته....
عقل:اینا شد نشونه؟؟؟هی قلب واقعا تو فقط اینجور آدمایی رو دوست داری؟؟ولی من که بهت نگاه میکنم کسای دیگهای رو هم میبینم...اگه اینا تنها ملاکت باشه چجوری بعضیا رو دوست داری که خیلی قیافهای هم ندارن و خیلی هم اهل شوخی و صحبت نیستن....
قلب:نه درست میگی فقط اینا نیست...
عقل:خب بگو جون به لبم کردی...چطوری میری سراغ یکی؟؟چرا این آدما؟
قلب:نگاه کن عقل من اومدم از همه چیزایی که دوست دارم برداشتم و یه جا جمع کردم؛ ویژگیهای ظاهری و رفتاری و هرچیز دیگهای که به نظرم دوست داشتنی بوده...من همه اینا رو تو یه آدمی که برا خودم ساختم جمع کردم حالا هرکی بیشتر شبیه این آدم من باشه بیشتر دوسش دارم...
عقل:خب این ویژگیها رو از کجا آوردی؟؟اینجور که تو گفتی این ویژگیها رو بیشتر شهی تو کاسهات گذاشته....
قلب:قبول دارم الان اینجورم....اون آدمه خیلی نزدیک و شبیه به دوست داشتنیهای شهی هست ولی...
عقل:آره تو اول اینجور نبودی قلب...ولی چی؟بگو جون به لبم کردی...
قلب:من یه نیروی نهفته تو خودم دارم...
عقل:نیروی نهفته؟؟از چی داری حرف میزنی؟؟
قلب:چیزی قبلا روش خیلی حساب میکردم...نیروی که خیلی وقتا میومد کمکم اما....اما از وقتی شهی رو راه دادم دیگه خبری از اون نیرو نیست...دیگه کمکم نمیکنه...
عقل:چرا؟؟
قلب:اونم مثل تو با کارای شهی مخالفه....
عقل:چه خوب ما یه یار پیدا کردیم...تازه شدیم۳_۲...بازم اونا یکی جلو هستن...
قلب:چرا۳_۲؟؟پس من چی؟؟
عقل:استاد و موهوم و شهی...
منو نیروی نهفته تو...
شما که رئیس مایی اصلا تو این تقسیم بندیا نمیای....
قلب:لوس نشو....بگو من چیکارهام؟؟
عقل:خودت بهتر میدونی...ما همه سرباز توییم...هر وقت بخوای هر کدوم از ما رو که بخوای به کار میگیری...غیر اینه؟؟
قلب:نه...راست میگی همینجوره...ولی باور کن بعضی وقتا خیلی میخوام بیام سراغت ولی....
عقل:میدونم...تا وقتی تو سرازیری نیفتادی وایسادن راحته ولی وقتی افتادی تو سرازیری دیگه رفتن و نرفتنت دست خودت نیست با سرعت میری پایین....
قلب:آی گفتی...عجب غلطی کردم اون اول...
عقل:چرا اون اول راهشون دادی؟؟
قلب:اشتباه کردم....دارم یه صدایی میشنوم...فکر کنم صدای همون نیروی نهفتهی قدیمیه...
--:قلب راست میگه فقط حرفای شهی ملاکش نیست...منم هستم...منم یه چیزایی دارم که قلب خیلی اونا رو دوست داره و از من میگیره...
عقل:تو همون نیروی نهفتهای؟؟
--:آره...خودمم...
عقل:خب چیا رو میدی به قلب؟؟تو همونی که من دنبالشم؟؟
ادامه دارد....
@CALL_OF_DUTY_1
﷽
آنانی که روزگاری با جسم سردار سلیمانی روبرو بودند از این پس با روح او روبرو هستند....
#شهادتت_مبارک_سردار
@M_M_H_E
May 11
#ندای_وظیفه
#قسمت_شانزدهم
--:میدونی یه سری چیزا هست که حتی قلب وقتی اختیارشو بده دست شهی هم بازم اونا رو دوست داره ولی چون حواسش به شهی جمع شده یادش میره اینا رو هم دوست داره....
میدونی عقل دوست داشتنیهایی که من به قلب پیشنهاد میکنم با دوست داشتنیهایی که شهی بهش پیشنهاد میکنه قابل جمع نیست...
عقل:یعنی چی؟دوست داشتنی، دوست داشتنیه دیگه چه فرقی داره؟؟؟
--:نگاه، محبت کلا یه اثرایی داره چه از دوست داشتنی خوب بوجود بیاد چه از دوست داشتنی بد...مثلا محبت چه بخوای چه نخوای باعث اطاعت میشه یعنی وقتی تو چیزی رو دوست داشته باشی چه بخوای چه نخوای دنبالش راه میفتی به حرفش گوش میکنی...
عقل:خب که چی؟
--:خب دیگه اگه محبت از دوست داشتنیهای خوبی نباشه تو دنبال همونا راه میفتی و معلوم نیست به کجا بری... ولی برعکس اگه محبت از دوست داشتنیهای خوب باشه تو دنبال همون خوبیا راه میفتی و کم کم خوب میشی...
عقل:عجب...چه جالب....
--:حالا فهمیدی چرا اینا قابل جمع نیستن؟ همون جوری که خوبی و بدی جمع نمیشن محبت خوبی و بدی هم جمع نمیشه...وقتی قلب یه محبت بدی را راه داد دیگه فرصت نداره به من و پینشنهادام نگاه کنه تازه یه وقتی هم اگه نگاهش بیفته اون محبت بده که قوی شده نمیزاره قلب به من توجه کنه...
عقل:حتما این مدت خیلی زجر کشیدی نه؟؟
--:چی بگم والا...میدونی چی سخته عقل؟؟ این که قلب بدونه من براش مفیدم و بدردش میخورم ولی به من نگاه هم نکنه.... منو دوست داشته باشه ولی بهم توجه نکنه....
عقل:خب چرا قلب اینجوری میشه؟؟
--:قلب اینجوریه که وقتی به یه چیزی محبت پیدا کرد و اون محبت کم کم بخاطر کارایی که انجام میشه زیاد بشه باعث میشه قلب به غیر اون چیزی که دوستش داره دیگه توجه نکنه.... یعنی چون قلب محبتش نسبت به دوست داشتنیهای شهی مدام زیاد و زیاد تر شد دیگه کم کم منو نمیبینه و تمام حواسش به اون دوست داشتنیها جمعه....
عقل:یعنی چی؟؟ قلب که میدونه اینا رو.... چرا بهت نگاه نمیکنه؟؟
--:چون قلب فقط با دونستن کار نمیکنه.... چیزی که مهمتر از دونستنه برای قلب اینه که یه چیزی رو دوست داشته باشه وقتی دوست داشت میره سمتش حالا چه مخالف دونستنیهای قبلش باشه چه موافق اونا....
ادامه دارد....
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_هفدهم
قلب:خسته نشدید از بس درباره من حرف زدید؟
شهی:خس شدیم والا.....ول کنید همو....
عقل:بعد این همه وقت داریم یه صحبت پر فایده میکنیم خواهشا خرابش نکنید....
--:عقل حواست به شهی باشه اگه میخوای بازم هم صحبت شیم.....
عقل:وایسا....هنوز خیلی سوال دارم ازت....حتی خودتو معرفی هم نکردی....
--:من هستم همیشه....نیاز به معرفی ندارم از قلب بپرس بهت میگه....
همون نیروی نهفته خوبه....
شهی:نچ....خیلی زیاده....کمش کن مشتری شیم.....ناموسا اسم منو نیگا....دو بخشه....شَ...هی....چقد ساده و تودل برو....
عقل:با همین حرفات بدبختمون کردی....این بیچاره رو خونه نشین کردی.....
قلب میشه اسمشو بگی؟
شهی:نگو بخندیم قلب.....
موهوم:نیرو خوبه؟؟ یا مثلا نهی؟؟مخفف نهفته....
شهی:اره شبیه خودمم هست اسمش....فقط یکم خلقیاتمون به هم نمیخوره....اونم ایشالا به مرور زمان خوب میشه....قبول نداری موهوم؟؟
موهوم:آاره باباا....مهم عشق و محبته که به تدریج پدید میاد....
عقل:چقد مزخرف میگید شما دوتا.....بسّه دیگه....
استاد:بزنم تو دهنتون؟؟؟فلان فلان شدهها....اه اه....شورشو درآوردید....یه اسم میخواد مث آدم بهش بگید بره....هووی قلب با توامااا....
عقل:استاد جان آروم تر....الان میگه....
قلب:چیزی که من میدونم اینه که اون راه درستو بهم نشون میده.... راه نجات منه....
عقل:راه نجات....
شهی:ن نشد....آقا من با کلمه مرکب مشکل دارم....خیلی زیاده فانوسا....رررااااهههه.....ننننجججااااتتتت.....وااای نفسم گرفت....
استاد:بگیره بمیری ایشالا از شرت خلاص شیم.....
شهی:به همین راحتی؟؟؟من تا زیر گل نکنم شماها رو نمیمیرم....
استاد:چش سفیدِ......مااال این حرفا نیستی....
عقل:خواهشا بسه....دیگه دارم کلافه میشم از دستتون....استاد کوتاه بیا بزار به کارمون برسیم....تو که میدونی این شهی ول کن نیست....هدفش اینه من به کارم نرسم....پس بخاطر من کوتاه بیا....
استاد:....باااشه....ولی سر فرصت دهنشو.....
عقل:خب خب حله....
قلب:به نظرم نجات صداش بزنیم چطوره؟
عقل:اوووم....بد نیست....
شهی:بازم زیاده....نجی خوبه نجی جوون خودم....
عقل:حرف نزن تو....همین نجات خوبه پس....
نجات...نجات کجایی کارت دارم...؟
نجات:با منی عقل؟
عقل:با اجازه قراره اینجور صدات کنیم.... مشکلی که نداری با این اسم؟
نجات:نه خوبه....خب چیکارم داشتی؟
عقل:من برام حل نشد چرا قلب حرفتو گوش نمیده....خب قبول دوست داشتنی شهی رو ترجیح میده ولی میدونه توهم هستی و پیشنهاد داری....گیر کردم واقعا....
نجات:بزار خیالتو راحت کنم....قلب اینجوریه ذاتا که خیلی اهل اشتراک نیست.... یعنی نمیگه این کار رو هم برای تو انجام میدم هم برای تو...تهش برای یکیشون داره انجام میده گرچه ظاهرا هر دو رو قصد کنه....
عقل:حتی اونجایی که هر دو در یه جهت باشن؟؟
نجات:اونجایی که در یه جهت نیستند که واضحه.....خصوصا اگه سر دو راهی باشه معلوم میشه قلب کدوم رو بیشتر دوست داره و انتخاب میکنه و منم از همین جاها نگرانم.... ولی حتی اونجایی که یه کاری هست که میشه به هر قصدی انجام داد، هرچند قصدای مختلف اثرات مختلفی دارند و همجهتند ولی بازم قلب واقعا برای یکی از اونا داره کار رو انجام میده.....
ادامه دارد.....
@CALL_OF_DUTY_1