eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
814 عکس
227 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
امیدوارم مسئول ایتا و .... چت من و رفیقمو هیچوقت نخونن! وگرنه از راه به در میشن:)✅ @CafeYadgiry♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینطوری تو مدرسه خاص باش‹.😌💜.› ▹ ·————— ·⋆· —————· ◃ -همیشه عطر بزن و خوشبو باش " -کفشاتو همیشه تمیز نگه‌دار " -مسواڪ بزن و آدامس بجو " -لباسات همیشه اتو شده باشه " -موهاتو بافت یا مدل بزن و مرتب کن " 🥺🌥 @CafeYadgiry🪐
قصه ما از کجا آغاز شد؟ از لحظه دیدنت؟ لحظه ابراز علاقه مان؟ یا لحظه توقف باران در آسمان؟ یا حتی... لحظه ای که گفتم دوستت دارم و نگاه اشک بارم را به چشمان دریایی ات دوختم !. یادت می آید؟ همان لحظه ای که گفتم دوستت دارم... سکوت کردی و رفتی !:))))) "وقت رفتن پشت سر آهسته تر در راببند! از غمت تنها نه من!... دیوار میریزد به هم". @CafeYadgiry🥺♥️
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_238 رادین کلافه گفت: _آخه چرا آرام ! چرا خانوم فهیمی نره ! داوود و رسو
•{🖤🤍}•• ‌ وارد خونه شدم و چندین بار آرامو صدا زدم... +آرام ...آرام خوابی؟ آرامممم! رادین: هو حتما خوابه جواب نمیده . آرام خوابی ؟" با دهن کجی" سمت پذیرایی رفتم که دیدم اونجا خوابش برده..! خریدارو گذاشتم رو کابینت و دستی روی سرش کشیدم... +آرام ؟ آرام خوبی؟ _س..سلام ! +علیک! پاشو چرا اینجا خوابیدی! _د...درد داشتم! بلندش کردم که دستشو گرفت رو دلش! +چیشده! الانم درد داری؟ رادین: چیشده آرام! لبخندی زد و رو به رادین گفت: _د..داشتم خ..خوابتو می..میدیدم! _ای جان بگردم آبجیمو! نیششون باز شد که با لحن جدی گفتم: +آرام باید باهات حرف بزنیم! صبر کن یه چی بیارم بخوری بعد شروع میکنیم! بلندشدم و سمت آشپزخونه رفتم!... صدای رادین هم ب گوشم رسید که خندم گرفت: _حسود خودشیرین! توجهی نکردم و چندنوع میوه رو شستم و گذاشتم تو ظرف... نشستم رو مبل و چندتا میوه گذاشتم تو ظرف! +همه شو خوردی ها ! نبینم برگردونی تو ظرف !! رادین: نگران نباش منم کمکت میکنم! زودتد تموم شه! چشم غره ای رفتم بهش ... +آرام یه ماموریت از طرف سازمان بهت افتاده! پرتقالو برگردوند تو ظرف و گفت: _به من؟ +آره! _یعنی چی ! باید چیکار کنم! رادین: آرام تو نفوذی هستی! باید جوری رفتار کنی که بویی از نفوذی بودنت نبرن! خیره شده بود به رادین ک یدفه گفت: _مریض بودی نه؟ رادین: گوش میدی به حرفام؟ _ج..جواب منو بده! _آره مریض بودم ! بودم..! اما الان عالی ام!.خوب شدم! حالم از توهم بهتره! آرام رو کرد سمت من و گفت: _باشه ! میرم ! +کجا! _ماموریت رو! انجام میدم! +آرام من و رادین به اجبار قبول کردیم ! یعنی راضی نیستیم! مطمئنی؟ _آ...آره! +آرام این کار خیلی خطرناکه ! اونا از ما زرنگ ترن ! اگه بفهمن نفوذی هستی زنده بیرون نمیای! _نمیفهمن ! میدونم باید چکار کنم! رادین بلند شد و رفت تو اتاق... _بیخیال ! من گفتم نظرمو.. نیاز به هیجان زیاد دارم ! و اینکه!.. مکثی کرد .. _من که میدونم نگران من نیستی نگران بچه ای !....ولی بیخیال! +خیلی خری ! _منم دوستت دارم ! +میوه تو بخور! رادین: آرام من رفتم کاری نداری؟ +عه کجا میری ! صبر کن یه چی دورهم بخوریم بعد برو! _نه قربونت برم کار دارم ! آرام: صبر کن! آرام بلند شد و خودشو انداخت تو بغل رادین... +اه اه ! رادین : ببند یه دیقه! سفت همو بغل کردن و آروم باهم حرف میزدن...صدای خنده های ریزشون رومخم بوووود! پرتقالی برداشتم و زیرچشمی نگاشون میکردم... تکه از پرتقالو انداختم تو دهنم که رادین با خداحافظی رفت... آرام رفت تو اتاق که منم پشت سرش راه افتادم...
•{🖤🤍}•• ‌ نگاه کوتاهی انداخت و رفت رو تخت و وایستاد.. +این بچه بازیاچیه ! بیا پایین میوفتی ! _نمیخام ! +بیا پایین میگم ! _نمیخاممممم! +نمیای دیگه؟ _نه نمیام! +باشه ! سمتش خیز برداشتم و کشوندمش تو بغل خودم... _ولم کنننن ! جییییییییغ! نشوندمش رو تخت که گفت: _یعنی اینهمه میوه خریدی! خوراکی و انواع غذا و ...خریدی! ولی گوجه سبز نخریدی ! توقع داری به حرفت گوش بدم؟ +آرام تو این فصل تواین ساعت تواین وضعیت گوجه سبز از کجا گیر بیارم؟ _من گوجه سبز میخوام حامد ! +بابا گیر نده توروقرآن !! _باشه! ولی پس فردا که بچت کج و کوله شد نیای یقه منو بگیری ها! +ای خدا! آخه یکی نیست بگه نونت کم بود آبت کم بود که زن گرفتی بچه دار شدی! بهم اینو بفهمونه! _میخوای زنگ بزنم رادین بیاد با رسم شکل بهت بفهمونه؟ +عه؟ اینجوریه؟ بالشتو برداشتم و کوبوندم تو صورتش که قهقه ش بالارفت... از شدت خستگی خودمونو انداختیم رو تخت و نفس نفس زدیم.... _حامد؟ +جانم. _ماشین چیشد؟ +بردنش دیگه! _ی..یعنی دیگه ماشین نداریم؟ +خب...نه که نداشته باشیم....دیویست شیش رادین هست دیگه! برگشت سمتم.. _های های ! رو ماشین رادین حساب باز نکنا ! او...اون خودش با اسنپ میره اینور اونور که یموقع خش برنداره!بعد میاد ماشینشو ب تو میده؟ چشمکی زدم و گفتم: +میگیرم ازش! _میترسم حامد! برگشتم سمتش و اخمی کردم.. +از چی؟ _ازموقعی که باهم آشنا شدیم ی..یکسره داره بلا سرمون میاد ! یه روز خوش نداشتیم حامد! خدابخیر کنه اتفاق بعدیو! چرا دست از سرمون برنمیدارن؟ +نترس! من هستم ..! رادین هست! این ماموریت تو باعث میشه همشون از بین برن! _یع...یعنی بکشمشون؟ خندیدم و گفتم: +نه خنگ خدا! گند کاریا و قاچاق دختر های بیچاره تمون میشه! _قا...قاچاق دختر؟ +اره! نفس عمیقی کشیدم .. +میشه گفت حدود چهل و خورده ای خانواده رو بدبخت کردن! بغض کرد که گفتم؛ +نگفتم که بهم بریزی! _گشنمه! +قربونت برم خب زودتر میگفتی! پاشو مرغ و گوشت و موا غذایی گرفتم... برو هرچی دوست داری درست کن بخوریم! _باشههه!. ‌+فرداشب هم ساعت ۷ الی ۸ آماده باش ک بریم ! _کجا؟ +بریم برای یسری آموزش وتوضیح برای کارت! _آهان...باشه!
درسامو با کانالت پاس شدممممم . 🥺🥺🥺🥺🥺خداروشکررررررررر.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🤍💜🤍❤️🤍 کارهایی برای شروع یک زندگی جدید و قشنگ : ۱- سحر خیز تر بشین. ۲- راستگو باشین. ۳- درروز چند بار نفس عمیق بکشید‌. ۴- آهنگ های شاد یا بیکلام گوش بدید. ۵- مدیتیشن کنید و روتین داشته باشید. ۷- ورزش کنید و رژیم بگیرید. ۸- سالم غذا بخورید و استراحت کنید. ۹- سفر برید. ۱۰- مطالب مفید وارد ذهنتون کنید. ۱۱- با آدمای جدید و هم هدفتون اشنا شید. ۱۲- بنویسید. نقاشی بکشید. بخونید. بنوازید. ۱۳- از موبایل فاصله بگیرید. آدمای سمی رو حذف کنید. ۱۴- یکی از اهداف خودتونو محقق کنید. ۱۵- هرروز ده صفحه کتاب بخونید. ۱۶- هفته ای یکبار شنا کنید. ۱۸- بولت ژورنال درست کنید. زبان یاد بگیرید. ۱۹- دوروبرتونو مرتب نگه دارین. حرفه یاد بگیرید. ۲۰- روزتونو با تکرار جمله های مثبت اغاز کنید. ۲۱- برای خودتون یک هدیه بگیرید. ۲۲- علایقتونو بنویسید. به رویاهاتون فکر کنید. ۲۳- گذشته رو رها کنید. توی حال زندگی کنید. ۲۴ - از خوشی های‌کوچیک غافل نشید. ۲۵- دیر تر از ۱۲ شب نخوابید و خودتونو باور و دوست داشته باشید. 🐈 🥺🌴 @CafeYadgiry🕶
وقتی رویاتو بسازی و خودت باشی؛ میشی آرزوی خیلیا! اما وقتی منتظر یکی بمونی تا بیاد کمکت کنه و حرفای بقیه بشه تیکه ای از قلبت میشی کابوس ! همه ازت دوری میکنن! آره!... خودتو بساز! به هیچکس هم کارش نداشته باش! درآخر خودت برای خودت میمونی!🤌🏻♥️ @CafeYadgiry🤓
عاشق‌دریام‌:)🌊 @CafeYadgiry🌴
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
وقتی رویاتو بسازی و خودت باشی؛ میشی آرزوی خیلیا! اما وقتی منتظر یکی بمونی تا بیاد کمکت کنه و حرفای ب
اینجوری بود کههه:(. نه آرامشت را به چشمی وابسته کن، نه دستت را به گرمای دستی دلخوش، چشم‌ها بسته می‌شوند و دست‌ها مشت می‌شوند و تو می‌مانی و یک دنیا تنهایی.) . خیلی زیبا بود:)♥️♥️
برای‌دوستمون‌چی‌هدیہ‌بخریم ؛ - عطروادکلن🪶💕 - - پک‌لوازم‌وتحریر🌝💜 - - کیف‌وکفش🍧🌿 - - روسری‌وشال🥰💗 - - دستبندست🍫🥲 - - گل‌های‌رنگے‌رنگے🤸🏻‍♀🍒 - ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @CafeYadgiry🌴
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_240 نگاه کوتاهی انداخت و رفت رو تخت و وایستاد.. +این بچه بازیاچیه ! بیا
•{🖤🤍}•• ‌ باصدازدنای حامد چادرمو سرم کردم .. +اومدم حامد اومدم ! نکش خودتو! رفتم پایین که حامد گفت: _دیر شد آرام دیر شد! جواب محمدو خودت بده! خندیدم که متوجه عصبی بودنش شدم... نشستم توماشین و حامد بعداز چنددیقه اومد و نشست پشت رول... نگاه کوتاهی بهش انداختم ک راه افتاد.... استرس و اضطراب امونمو بریده بود! ازروزی که از بیمارستان مرخص شدم دل دردم خوب نشده بود!... میترسیدم قرص بخورم ! به حامد هم چیزی نگفتم تا نگران نشه! این دوسه روز کلی بهم استرس وارد شد!!! نمیدونستم... اینکه استرسم دقیقا از چی بود! شاید بخاطر ماموریتی که نمیدونستم چیه ؛ بود.. یا شاید هم فکر کردن ب رادین و وضعیتش !!!! از طرف دیگه ، ترسم بیشتر از قبل شده بود! میترسیدم که حامدو از دست بدم! اون عوضی خیلی عوضی ترازاین حرفاست! _آرام؟ +ب...ب..بله؟! لعنت به این لکنت! حامد اخمی کرد و گفت؛ _چرا تو فکری؟ +ه..هیچی! _باشه! بعداز چنددیقه رسیدیم ... _آرام خوب حواستو جمع کن! ریز به ریز حرفاشونو به ذهنت بسپار اوکی؟ سری تکون دادم و وارد اتاقی شدیم که حامد میگفت اتاق آقامحمده. سلامی کردم و به گفته آقامحمد نشستم رو صندلی... _حامد جان شما برو دنبال رادین ... _چشم آقا..همون نخود سیاه خودمون؟ _آفرین حامد...برو! سرمو انداختم پایین تا خندم معلوم نشه... حامد رفت که آقامحمد شروع ب صحبت کرد... _خب خانوم مستوفی خوبید؟ +ب..بله ممنونم ! دستاشو به هم قفل کرد و خیره شد بهم... حواسمو جم کردم... _خانوم مستوفی! ما برای شما یه ماموریت حساس داریم! خیلی حساس! +ب..بله حامد و رادین گفتن بهم! _خب...دلیل اینکه شمارو برای این ماموریت انتخاب کردیم ، شناسایی شدن حامد و رادین توسط سوژه هاست! +شناسایی شدن!!!؟؟؟؟؟؟ سری تکون داد و گفت: _بله ! تمام بچه ها دقیقا تو تایم مهمونی مسئول کارای مهم ان! شنود و دوربین مجهزه ! وارد پذیرایی میشید! بعداز شناسایی چهره مهمونا سریع میاید بیرون! همین!
•{🖤🤍}•• ‌ دستمو گذاشتم زیر چونم... چی بگم دقیقا...! بگم میترسم ؟ یا... _خانوم مستوفی! حامد و رادین چون توسط سوژه ها شناسایی شدن اگر بخوان کارو انجام بدن خیلی خطرناکه ! خیلی! ترسی تو دلم رخنه کرد ک ادامه داد... _تواین چند ماه تمام کار و زندگیتون توسط سوژه ها کنترل میشده! و البته...هنوزهم میشه! رفت و آمداتون.. حرفاتون...حتی ساعت خوابیدن حامد روهم میدونن! چندین بار نقشه هاشونو نقش برآب کردیم! +نقشه ؟ نقشه چی؟ نفس عمیقی کشید و لب زد..: _پرونده ای که باید به نتیجه برسه ؛ همین پرونده ایه که به دست رادین و حامد اداره میشه! یعنی تمامی عملیات ها و جلسات به دست حامد و رادینه! سلطانی و حدادی... دو سوژه اصلی پرونده ، با سوتی ها و بی دقتی های حامد و رادین...یا حتی شما... متوجه پیگیری پرونده میشن! اوناهم به فکر سربه نیست کردن کسی میوفتن که میخوان مانع پیشرفت کارشون بشن! +ی...یعنی حامد و را...رادین! _اوهوم ! دقیقا ! بغض تو گلوم اجازه نفس کشیدن نمیداد! بلند شد و رو صندلی روبروم نشست... _آرام خانم ! این کار شما میتونه بزرگترین ریسکی باشه که قاچاق دخترو تا ابد منقرض کنه! مکثی کرد .. _شاید اشتباهه گفتن این قضیه.. اما تواین مدت حامد زیر ذره بین بود! تصادف رو یادتونه!؟ اون تصادف عمد بود! رادین زیر ذره بین بود و حامد زیر تیغ! تواین یه ماه که رادین آلمان بود تموم تمرکزمون روهمین موضوع بود! کارمون شده بود محافظت از رادین و حامد! آرام خانوم تصمیم باشماست ! دیر بشه هیچ کاری از دستمون برنمیاد! حتی ممکنه حامد و رادین... حرفشو قطع کرد ...! با بغض لب زدم: +انجام میدم! نفس راحتی کشید و ورقه ای سمتم گرفت: _خیلی هم عالی! این فرمو بیزحمت پر کنید.. فرمو گرفتم و مشغول پرکردن شدم... ورقه رو تحویل دادم که مشغول خوندنش شد... اخم کوچیکی کرد و گفت: _خا..خانوم مستوفی شما تشیف ببرید پایین ... تا یه ساعت دیگه بهتون اطلاع میدم ! +بله چشم ! بااجازه! ازپله ها اومدم پایین و سمت حیاط مخفی قدم برداشتم... قبلا هم اینجا اومده بودم! یادمه اونروز حالم بدشد و یه خانوم فهیمی نامی اومد ... اونقدر قشنگ و باآرامش صحبت کرد که حالم دگرگون شد! نشستم رو نیمکت و گوشیمو از کیفم درآوردم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه روز بابت اینکه جا نزدی از خودت تشکر میکنی"🤌🏻😌 @CafeYadgiry
بک‌گراند ست🙂☕️ @CafeYadgiry🧃