.
✨ ابوالمعالى
مشهور است كه هر كس سر قبر "آقا ابوالمعالى" در تخت فولاد اصفهان برود و چهل مرتبه سوره حمد بخواند، به حاجت و مطلبش مىرسد.
مىگويند:
يك روز حاج آقا منير بروجردى كه از علماء و اخيار اصفهان و در استخاره مشهور بوده، قرضدار مىشوند و مشكل بزرگى برايشان پيش مىآيد.
مىآيند سر قبر "ابوالمعالى" و چهل حمد را مىخوانند، وقتى كه حمد آخرى را داشتند مىخواندند،
يك دفعه مىبيند خادم ملك التجار مىآيد و مىگويد: ملك التجار سلام مىرساند و مىگويد كه شما تشريف مىآوريد پيش من يا خدمت شما برسم؟
آقا مىفرمايند: بنده مىآيم.
خلاصه مىروند منزل ملك التجار، مىبينند كه ملك التجار لباس پوشيده آماده و منتظر ورود آقا هستند.
وقتى وارد مى شوند مبلغى را كه آقا قرض داشتند، ملك التجار مىدهد و مى گويد اين حاجت شما.
آقا مىگويند: موضوع از چه قرار است؟!
ملك التجار مىگويد: من ديشب خواب ديدم كه ابوالمعالى به خواب من آمده است و مىگويد: اين حاج آقا منير بروجردى به خاطر قرضش آمده و متوسل به من شده و شما قرض ايشان را پرداخت نمائيد.
📔 داستانهایی از مردان خدا: ص٧٣
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🤲 خواستن جدی در دعا
قحطی سراسر حجاز را فرا گرفت بود، مردم به حضور پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله آمدند و از آن حضرت خواستند، دعا کند و از درگاه خدا درخواست باران نماید.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله از خدا خواست تا بارانش را فرو فرستد، باران بسیار آمد، به طوری که مردم از غرق شدن ترسیدند و گفتند: این بارندگی شدید و بسیار موجب غرق شدن خواهد شد،
پیامبر صلیاللهعلیهوآله با دست اشاره کرد و گفت: خدایا! بارانت را به اطراف مدینه بفرست، بر ما نفرست،
ابرها را به اطراف مدینه بفرست، بر ما نفرست.
ابرها به اطراف پراکنده شدند.
جمعی از اصحاب از رسول خدا صلىاللهعليهوآله پرسیدند: یک بار از درگاه خدا طلب باران کردی، ولی باران نیامد، سپس طلب باران کردی، باران آمد، چرا بار اول نیامد بار دوم آمد؟!
پیامبر صلیاللهعلیهوآله در پاسخ فرمود:
انی دعوت ولیس لی فی ذلک نیة، ثم دعوت ولی فی ذلک نیة:
من (بار اول) دعا کردم ولی تصمیم جدی برای دعا و درخواست نداشتم، ولی بار دوم، در دعا تصمیم جدی داشتم.
📔 اصول کافی: ج٢، ص۴٧۴
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 ابوحنیفه در محضر امام کاظم (ع)
ابوحنیفه میگوید:
من خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم تا چند مسأله بپرسم.
گفتند:
حضرت خوابیده است. منتظر نشستم تا بیدار شود، در این وقت پسر بچه پنج یا شش سالهای را که بسیار خوش سیما و باوقار و زیبا بود، دیدم، پرسیدم:
این پسر بچه کیست؟
گفتند:
موسی بن جعفر علیه السلام است.
عرض کردم:
- فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان چیست و از که سر میزند؟
چهار زانو نشست و دست راست را روی دست چپش گذاشت و فرمود:
- ابوحنیفه! سؤال کردی اکنون جوابش را بشنو! آن گاه که شنیدی و یاد گرفتی عمل کن!
گناهان بندگان از سه حال خارج نیست:
۱. یا خداوند به تنهایی این گناهان را انجام میدهد.
۲. یا خدا و بنده هر دو انجام میدهند.
۳. یا فقط بنده انجام میدهد.
اگر خداوند به تنهایی انجام میدهد پس چرا بنده اش را کیفر میدهد بر کاری که انجام نداده است. با این که خداوند عادل و رحیم و حکیم است.
و اگر خدا و بنده هر دو با هم هستند،
چرا شریک قوی شریک ضعیف خود را مجازات میکند در خصوص کاری که خودش شرکت داشته و کمکش نموده است.
سپس فرمود:
- ابوحنیفه آن دو صورت که محال است.
ابوحنیفه: بلی! صحیح است.
فرمود:
- بنابراین، فقط یک صورت باقی میماند و آن اینکه بنده به تنهایی گناهان را انجام میدهد و به تنهایی مسؤول اعمال خود میباشد.
📔 بحار الأنوار: ج۴٨، ص١٧۵
#امام_کاظم #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💍 نگین انگشتر
یونس نقاش، در سامرا همسایه امام هادی علیه السلام بود، پیوسته به حضور امام علیه السلام شرفیاب میشد و به آن حضرت خدمت میکرد.
یک روز در حالی که لرزه اندامش را فرا گرفته بود محضر امام آمد و عرض کرد:
سرورم! وصیت میکنم با خانوادهام به نیکی رفتار نمایید!
امام فرمود:
- چه شده است؟
عرض کرد:
- آماده مرگ شده ام.
امام با لبخند فرمود: چرا؟
عرض کرد:
موسی بن بغا (از سرداران قدرتمند متوکل عباسی بود)، نگین پر قیمتی به من فرستاد تا روی آن نقشی بندازم. موقع نقاشی نگین شکست و دو قسمت شد. فردا روز وعده است که نگین را به او بدهم، موسی بن بغا که حالش معلوم است اگر از این قضیه آگاه شود، یا مرا میکشد، یا هزار تازیانه به من میزند.
امام علیه السلام فرمود:
برو به خانهات جز خیر و نیکی چیز دیگر نخواهد بود.
فردای آن روز یونس در حال لرزان خدمت امام رسید و عرض کرد:
فرستاده موسی بن بغا آمده تا نگین انگشتر را بگیرد.
امام فرمود:
نزد او برو جز خوبی چیزی نخواهی دید.
یونس رفت و خندان برگشت و عرض کرد:
سرورم! چون نزد موسی بن بغا رفتم، گفت: زنها بر سر نگین با هم دعوا دارند ممکن است آن را دو قسمت کنی تا دو نگین شود؟ اگر چنین کنی تو را بی نیاز خواهم کرد.
امام علیه السلام خدا را سپاسگزاری کرد و به یونس فرمود:
به او چه گفتی؟
- گفتم: مرا مهلت بده تا درباره آن فکر کنم که چگونه این کار را انجام دهم.
امام فرمود: خوب پاسخ دادی.
بدین گونه، یونس نقاش، از مشکلی که زندگی او را تهدید میکرد رهایی یافت.
📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص١٢۵
#امام_هادی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 کرامت مرحوم میرزا
جماعتی از بچههای شهر سامراء بنای آزار و اذيّت مرحوم ميرزای بزرگ شيرازی (قدس سره) و شيعههای آن جا را گذاشتند، لكن شيعيان بنا به فرموده مرحوم ميرزا عكس العملی نشان ندادند،
تا آن كه جوانی در سامراء میخواست ازدواج كند. با خود فكر كرد كه به نزد ميرزا رفته درخواست كمك نمايد، اگر به خواستهاش اعتنا كرد چه بهتر و الاّ او را آزار دهد.
وی اين كار را كرد و به نزد ميرزا آمده درخواست كمك كرد، مرحوم ميرزا فرمود: ازدواج شما چه مقدار خرج بر میدارد؟!
جوان گفت: بيست ليره. آن مرحوم تمام مبلغ را به او داد. جوان بسيار در شگفت شد و داستان را برای پدرش نقل نمود.
پدرش جريان را در منزل يكی از بزرگان كه جمعيّت زيادی در آن جا بودند، بيان كرد، همه تعجب نموده و چنين گفتند: سزاوار نيست به يك چنين شخص كريم و سخاوتمندی آزار رسانيم،
لذا جماعتی از آنان با قرآن و شمشيری به خدمت ميرزا آمده و عرضه داشتند: فرزندان ما شما را آزار دادهاند، اگر مايليد از گناه آنها بگذريد و الاّ اين شمشير را بستان و از آنان انتقام بگير و ما به اين قرآن سوگند ياد میكنيم كه اين اذيّتها تكرار نشود.
مرحوم ميرزا فرمود: اينها فرزندان من هستند و احتياجی به انتقام گرفتن نيست، من به خوش رفتاری و حسن هم جواری شما اطمينان دارم،
اين حسن تدبير ميرزا سبب شد كه الفت و محبتی بین شيعه و سنی و مرحوم ميرزا و بزرگان سامراء ايجاد گردد.
📔 یکصد داستان خواندنی: ص٣٢
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔓 بازشدن قفل به نام حضرت فاطمه (س)
سید جلیل جناب آقا سید علی نقی کشمیری فرزند صاحب کرامات باهره حاج سید مرتضی کشمیری فرمود شنیدم از فاضل محترم جناب آقای سید عباس لاری که فرمود:
در اوقات مجاورت در نجف اشرف برای تحصیل علوم دینیه روزی از ماه مبارک رمضان طرف عصر خوراکی برای افطار خود تدارک کرده در حجره گذاردم و بیرون آمده در را قفل کردم،
پس از ادای نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقداری از شب برگشتم مدرسه برای افطار کردن، چون به در حجره رسیدم، دست در جیب نموده کلید را نیافتم،
اطراف داخل مدرسه را فحص کردم و از بعض طلاب که مدرسه بودند پرسش نمودم، کلید را نیافتم به واسطه فشار گرسنگی و نیافتن راه چاره، سخت پریشان شدم،
از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا به حرم مطهر میرفتم و به زمین نگاه میکردم،
ناگاه مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری اعلی اللّه مقامه را دیدم سبب حیرتم را پرسید مطلب را عرض کردم، پس با من به مدرسه آمدند،
نزد حجرهام فرمود: میگویند نام مادر موسی را اگر کسی بداند و بر قفل بسته بخواند باز میشود، آیا جده ما حضرت فاطمه (سلام الله علیها) کمتر از اوست؟ پس دست به قفل نهاد و ندا کرد "یا فاطمه" قفل باز شد.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧٣
#حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 عنایت فاطمی (س) و شفای بیمار
از جناب آقا شیخ عبدالنبی انصاری دارابی از فضلای حوزه علمیه قم، چنین نقل شده است:
مدت یک سال بود که دچار کسالت شدید سردرد و سرگیجه شده بودم و در شیراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دکترهای متعددی مراجعه و داروها و آمپولهای فراوانی مصرف نموده بودم ولی تمام اینها فقط گاهی مسکن بود و دوباره کسالت عود میکرد،
تا اینکه یکی از شبها در عین ناراحتی به سختی رفتم به منزل آیت اللّه بهجت که یکی از علمای برجسته و از اتقیای زمان است، برای نماز جماعت،
در بین نماز حالم خیلی بد بود به طوری که یکی از رفقا فهمید و پرسید فلانی مثل اینکه خیلی ناراحت هستی؟
گفتم مدت یک سال است که این چنین هستم و هرچه هم به دکتر مراجعه نمودهام و دارو مصرف نمودهام، هیچ تأثیری نداشته،
آن آقا که خود از فضلا و متقین بود فرمود: ما دکترهای بسیار خوبی داریم به آنها مراجعه کنید.
فورا فهمیدم و ایشان اضافه فرمود که متوسل به حضرت زهرا علیهاالسّلام شوید که حتما شفا پیدا میکنید.
حرف ایشان خیلی اثر کرد و تصمیم گرفتم متوسل شوم، آمدم در خیابان با همان حالت ناراحتی با یکی دیگر از فضلا برخورد کردم که او هم حقیر را تحریص بر توسل نمود.
سپس به حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام رفتم و بعد به منزل و در گوشهای تنها شروع به تضرع و توسل و گریه نمودم و حضرت زهرا سلام اللّه علیها را واسطه قرار دادم و بعد خوابیدم.
شب از نیمه گذشته بود، در عالم خواب دیدم مجلسی برقرار شد و چند نفر از سادات در آن مجلس شرکت داشتند و یکی از آنها بلند شد و برای بنده دعایی کرد.
صبح از خواب بیدار شدم سرم را تکان دادم دیدم هیچ آثاری از سردرد و سرگیجه ندارم، ذوق کردم و فورا رفتم با حالت نشاط و خوشحالی که مدتی بود محروم بودم رفقا را دیدم و عدهای را دعوت کردم و مجلس روضهای در منزل برقرار نمودم.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص٢۴٨
#حضرت_زهرا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💎 فاطمه (س) در کمال زهد و وارستگی
زهرای مرضیه در کمال زهد و پارسایی زندگی میکرد. خانه ی گلی آن بانوی دو جهان، بسیار محقر و وسایل آن نیز در سطح بسیار اولیه و پایین بود.
روزی سلمان فارسی دید حضرت فاطمه چادری کهنه که با دوازده وصله از لیف درخت خرما دوخته شده بود، بر سر انداخته، گریه کرد و گفت: وا عجبا! دختران پادشاهان ایران و روم، غرق در ابریشم و حریر هستند، اما دختر رسول خدا صلىاللهعليهوآله، این چنین لباس کهنه و وصله دار میپوشد.
وقتی که زهرا سلام الله علیها محضر پدر ارجمند رسید، عرض کرد:
یا رسول الله! سلمان از کهنگی لباس من تعجب میکند! به خدا سوگند مدت پنج سال است فرش خانهٔ ما تنها یک پوست گوسفندی است که شبها روی آن میخوابیم و بالش ما پوستی است که از لیف خرما پر کردهایم.
پیامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: سلمان! إن ابنتی لفی الخیل السوابق:
به راستی دخترم فاطمه از پیشگامان به سوی خداست.
📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٣٠١
#حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔥 آتش عظیم دوزخ
امام سجاد علیه السلام در حال سجده نماز بود، آتش سوزی سختی در خانه رخ داد،
حاضران فریاد زدند: ای فرزند پیامبر (النار، النار) آتش آتش!
حضرت سرش را از سجده بر نداشت تا اینکه آتش خاموش گردید.
پس از آنکه سر از سجده برداشت، عرض کردند:
چرا از آتش سوزی وحشت نکردی؟
در پاسخ فرمود: آتش عظیم دوزخ مرا از این آتش سوزی غافل ساخت.
📔 بحار الأنوار: ج۴۶، ص٨٠
#امام_سجاد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ کرامات حضرت فاطمه زهرا (س)
از جابربن عبدالله نقل كردهاند كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چند روز بود غذايى نخورده بود، و كار بر او مشكل شد، به منزل همسرانش سر زد هيچ كدام غذايى نداشتند،
سرانجام به سراغ دخترش فاطمه (عليها السلام) آمد و فرمود: دخترم! غذايى دارى من تناول كنم زيرا گرسنهام؟
عرض كرد: نه بخدا سوگند!
هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از نزد او خارج شد، زنى از همسايگان دو قرص نان و مقدارى گوشت براى فاطمه (عليها السلام) هديه آورد،
او آن را گرفت و در ظرفى گذاشت و روى آن را پوشاند و گفت: بخدا سوگند رسول الله (صلى الله عليه وآله) را بر خود و فرزندانم مقدم مىدارم!
و اين در حالى بود كه همه گرسنه بودند.
حسن و حسين را به سراغ پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرستاد و از او دعوت كرد به خانه بيايد.
عرض كرد: فدايت شوم، چيزى خداوند براى ما فرستاده، و من آن را براى شما ذخيره كردهام.
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: بياور. و او ظرف غذا را نزد حضرت آورد. هنگامى كه پيغمبر سر ظرف را برداشت مملو از نان و گوشت بود،
هنگامى كه فاطمه آن را ديد در تعجب فرو رفت، و فهميد اين نعمت و بركتى است از سوى خدا، شكر آن را بجا آورد و بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) درود فرستاد.
پيغمبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: دخترم! اين را از كجا آوردهاى؟
عرض كرد:
« (هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب)؛ اين از سوى خداست، خداوند به هر كس بخواهد، بىحساب روزى مىدهد!» (آل عمران، ٣٧)
پيامبر (صلى الله عليه وآله) شكر خدا را بجا آورد و اين جمله را فرمود:
«الْحَمْدُ للهِ الَّذِي جَعَلَكَ شَبِيهَةً بِسَيِّدَةِ نِساءِ بَنِي اسْرائِيلَ».
شكر مىكنم خدايى را كه تو را شبيه (مريم) بانوى زنان بنى اسرائيل قرار داد.
هنگامى كه روزى خوبى نصيب او مىشد از او سؤال مىكردند: اين از كجاست؟ مىگفت: از نزد خداست.
سپس پيغمبر (صلى الله عليه وآله) به سراغ على (عليه السلام) فرستاد، او آمد، و همگى از آن غذا خوردند، و بقيه همسران پيامبر نيز خوردند و همه سير شدند، و هنوز ظرف غذا پر بود!
فاطمه (عليها السلام) مىگويد: من از آن براى تمام همسايگان فرستادم و خدا در آن بركت و خير زيادى قرار داد.
📔 قصص الانبياء، ص۵١۳
#پيامبر #حضرت_زهرا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 چرا امام زمان سهم امام را قبول نکرد؟!
عثمان بن سعید میگوید: مردی از اهالی عراق نزد من آمد، و سهم امام خود را آورد خدمت امام زمان فرستاده شود.
من آن را به امام عصر (علیه السلام) رساندم. حضرت آن را قبول نکرد رد نمود، و به آن مرد فرمود: حق پسر عمویت که چهار صد درهم است از میان آن بیرون کن!
آن مرد از این پیشامد مبهوت شد و سخت تعجب کرد (چون نمی دانست بدهکار است) به خانه که برگشت، به حساب اموال خود رسیدگی نمود معلوم شد، زمین زراعتی پسر عمویش در اختیار او بوده، که قسمتی از حق او را رد کرده، و قسمتی را تا آن وقت نپرداخته است.
به دقت حساب کرد معلوم شد، باقی مانده سهم پسر عمویش از همان زمین، چهار صد درهم است، همان طور که امام فرموده بود.
مرد عراقی آن مبلغ را به عمو زادهاش رد کرد، و بقیه را به امام زمان (علیه السلام) فرستاد، آنگاه مورد قبول واقع گردید.
📔 بحار الأنوار: ج۵١، ص٣٢۶
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ در سرزمین وادی السلام
روزی امیر المؤمنین علی علیه السلام از کوفه حرکت کرد و به سرزمین نجف آمد و از آن هم گذشت.
قنبر گفت: یا امیر المؤمنین! اجازه میدهی عبایم را زیر شما پهن کنم؟
حضرت فرمود: نه، اینجا محلی است که خاکهای مؤمنان در آن قرار دارد و پهن کردن عبا مزاحمتی برای آنهاست.
اصبغ میگوید؛ عرض کردم: یا امیر المؤمنین! خاک مؤمنان را دانستم چیست، ولی مزاحمت آنها چگونه است؟
فرمود: ای اصبغ! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود، ارواح مؤمنان را میبینید که در اینجا حلقه حلقه دور هم نشستهاند و یکدیگر را ملاقات میکنند و با هم مشغول صحبت هستند، اینجا جایگاه ارواح مؤمنان است و ارواح کافران در برهوت قرار گرفته اند!
📔 بحار الأنوار: ج۶، ص٢۴٢
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia