.
✨ دختر پنج ساله از علی میگوید
یکی از بانوان مسلمان بنام لیلی عفاریه که مجروحین جنگی را معالجه میکرد میگوید:
همراه پیامبر خدا به جبههٔ جنگ میرفتم و به مداوای مجروحین میپرداختم،
و در جنگ جمل نیز همراه حضرت علی به جبههٔ بصره رفتم تا زخمهای مجروحان را پانسمان نمایم.
پس از جنگ جمل مهمان حضرت زینب (علیه السلام) دختر علی (علیه السلام) شدم فرصت را غنیمت شمرده و به او عرض کردم: اگر حدیثی از پیامبر شنیدهای برایم بگو. (١)
زینب (سلام الله علیها) در جواب من فرمود: روزی در خدمت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بودم، در این وقت پدرم علی (علیه السلام) به محضر پيامبر آمد، رسول خدا اشاره به علی کرد و فرمود:
ان هذا اول الناس ایمان و اول الناس لقاء لی یوم القیامة وآخر الناس لی عهدأ عند الموت:
این شخص (علی) نخستین کسی است که قبول اسلام کرد، و اولین فردی است که در قیامت با من ملاقات میکند، و آخرین فردی است که هنگام وفات من، با من وداع میکند.
----------------------
(۱): با توجه به اینکه حضرت زینب در زمان رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله پنج یا شش ساله بوده است.
📔 بحار الأنوار: ج٣٨، ص٢۴۰
#حضرت_زینب #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ معجزهای در قم
سید جلیل و فاضل جناب آقای سید حسن برقعی واعظ، ساکن قم چنین مرقوم نقل کردهاند:
آقای قاسم عبدالحسینی پلیس موزه آستانه مقدسه حضرت معصومه سلام اللّه علیها برای این جانب حکایت کرد که در زمانی که متفقین محمولات خود را از راه جنوب به شوروی میبردند و در ایران بودند من در راه آهن خدمت میکردم.
در اثر تصادف با کامیون سنگ کشی یک پای من زیر چرخ کامیون رفت و مرا به بیمارستان فاطمی شهرستان قم بردند و زیر نظر دکتر مدرسی و دکتر سیفی معالجه مینمودم،
پایم ورم کرده بود به اندازه یک متکا بزرگ شده بود و مدت پنجاه شبانه روز از شدت درد حتی یک لحظه خواب به چشمم نرفت و دائما از شدت درد ناله و فریاد میکردم،
امکان نداشت کسی دست به پایم بگذارد ؛ زیرا آنچنان درد میگرفت که بی اختیار میشدم و تمام اطاق و سالن را صدای فریادم فرا میگرفت و در خلال این مدت به حضرت زهرا و حضرت زینب و حضرت معصومه متوسل بودم و مادرم بسیاری از اوقات در حرم حضرت معصومه میرفت و توسل پیدا میکرد.
یک بچه که در حدود سیزده الی چهارده سال داشت و پدرش کارگری بود در تهران در اثر اصابت گلولهای مثل من روی تختخواب پهلوی من در طرف راست بستری بود و فاصله او با من در حدود یک متر بود،
و در اثر جراحات و فرو رفتن گلوله، زخم تبدیل به خوره و جذام شده بود و دکترها از او مأیوس بودند و چند روز در حال احتضار بود و گاهی صدای خیلی ضعیفی از او شنیده میشد و هر وقت پرستارها میآمدند میپرسیدند تمام نکرده است؟ و هر لحظه انتظار مرگ او را داشتند.
شب پنجاهم بود مقداری مواد سمّی برای خودکشی تهیه کردم و زیر متکای خود گذاشتم و تصمیم گرفتم که اگر امشب بهبود نیافتم خودکشی کنم؛ چون طاقتم تمام شده بود.
مادرم برای دیدن من آمد به او گفتم اگر امشب شفای مرا از حضرت معصومه گرفتی که هیچ و الا صبح جنازه مرا روی تختخواب خواهی دید و این جمله را جدی گفتم، تصمیم قطعی بود.
مادرم غروب به طرف حرم مطهر رفت همان شب مختصری چشمانم را خواب گرفت، در عالم رؤ یا دیدم سه زن مجلله از درب باغ (نه درب سالن) وارد اطاق من که همان بچه هم پهلوی من روی تخت خوابیده بود آمدند،
یکی از زنها پیدا بود شخصیت او بیشتر است و چنین فهمیدم اولی حضرت زهرا و دومی حضرت زینب و سومی حضرت معصومه سلام اللّه علیهم اجمعین هستند، حضرت زهرا جلو، حضرت زینب پشت سر و حضرت معصومه ردیف سوم میآمدند،
مستقیم به طرف تخت همان بچه آمدند و هر سه پهلوی هم جلو تخت ایستادند، حضرت زهرا علیهاالسّلام به آن بچه فرمودند بلند شو.
گفت نمی توانم. فرمودند بلند شو، گفت نمی توانم فرمودند تو خوب شدی،
در عالم خواب دیدم بچه بلند شد و نشست من انتظار داشتم به من هم توجهی بفرمایند ولی برخلاف انتظار حتی به سوی تخت من توجهی نفرمودند،
در این اثناء از خواب پریدم و با خود فکر کردم معلوم میشود آن بانوان مجلله به من عنایتی نداشتند.
دست کردم زیر متکا و سمّی که تهیه کرده بودم بردارم و بخورم، با خود فکر کردم ممکن است چون در اطاق ما قدم نهادهاند از برکت قدوم آنها من هم شفا یافتهام،
دستم را روی پایم نهادم دیدم درد نمیکند، آهسته پایم را حرکت دادم دیدم حرکت میکند، فهمیدم من هم مورد توجه قرار گرفتهام،
صبح شد پرستارها آمدند و گفتند بچه در چه حال است به این خیال که مرده است، گفتم بچه خوب شد، گفتند چه میگویی؟!
گفتم حتما خوب شده، بچه خواب بود، گفتم بیدارش نکنید تا اینکه بیدار شد، دکترها آمدند هیچ اثری از زخم در پایش نبود، گویا ابدا زخمی نداشته اما هنوز از جریان کار من خبر ندارند.
پرستار آمد باند و پنبه را طبق معمول از روی پای من بردارد و تجدید پانسمان کند چون ورم پایم تمام شده بود، فاصلهای بین پنبهها و پایم بود گویا اصلاً زخمی و جراحتی نداشته.
مادرم از حرم آمد چشمانش از زیادی گریه ورم کرده بود، پرسید حالت چطور است؟ نخواستم به او بگویم شفا یافتم ؛
زیرا از فرح زیاد ممکن بود سکته کند، گفتم بهتر هستم، برو عصایی بیاور برویم منزل. با عصا به طرف منزل رفتم و بعدا جریان را نقل کردم.
و اما در بیمارستان پس از شفا یافتن من و بچه، غوغایی از جمعیت و پرستارها و دکترها بود، زبان از شرح آن عاجز است، صدای گریه و صلوات، تمام فضای اطاق و سالن را پر کرده بود.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص٢١۵
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌱 نامگذارى حضرت زینب (س)
هنگام ولادت جبرئيل از جانب خداوند متعال بر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نازل شد و عرض كرد: «يا رسول اللَّه، اسم اين دختر را زينب بگذار».
آنگاه جبرئيل گريست.
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد: سبب اين گريه چيست؟
عرض كرد: همانا اين دختر از آغاز زندگانى تا پايان روزگار در اين سراى ناپايدار با رنج و درد و بلا خواهد زيست. گاهى به درد مصيبت شما يا رسول اللَّه مبتلا مىشود، و گاهى در ماتم مادرش و گاهى در مصيبت پدر و گاهى به درد فراق برادرش حسن مجتبى عليه السّلام دچار خواهد شد.
از همه بالاتر به مصائب كربلا و نوائب دشت نينوا گرفتار مىشود چنانكه مويش سفيد و قامتش خميده خواهد گرديد.
اين خبر را اهل بيت عليهم السّلام شنيدند و اندوهناك و گريان شدند.
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله صورت بر صورت حضرت زينب سلام اللَّه عليها نهاد و گريست.
حضرت صديقه طاهره سلام اللَّه عليها فرمود: يا ابتا، اين گريه براى چيست؟ خداوند ديدههاى تو را نگرياند.
فرمود: اى فاطمه، بعد از من و تو اين دختر دچار بلاها و مصائبى مى شود.
حضرت صديقه سلام اللَّه عليها فرمود: چه ثواب دارد آن كسى كه بر دخترم زينب سلام اللَّه عليها گريه كند؟
آن حضرت فرمود: «اى پاره تنم و اى نور چشمم، ثواب كسى كه بر بر او و بر مصائب او گريه كند مانند ثواب كسى است كه بر برادرش حسين گريه كند».
سپس نام آن حضرت را «زينب» نهاد.
📔 رياحين الشريعة: ج۳، ص ٣٨-٣٩
#حضرت_زینب #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 نذر مقبول
مرد مورد وثوق و صالحی از سادات شولستان، از مرد ثقه ای نقل کرد که گفت: جماعتی از اهل بحرین تصمیم گرفتند که به طور منظم، جمعی از مؤمنان و شیعیان را اطعام کنند.
تا اینکه نوبت به مرد فقیری از آنها رسید که جمع را اطعام کند. به سبب فقری که این مرد داشت، حزن و اندوهش زیاد شد.
شبی سر به بیابان گذاشت و مردی مقابلش آمد و گفت: به نزد فلان تاجر برو و به او بگو: محمد بن الحسن به تو میگوید: دوازده دیناری را که نذر ما کردی به من بده! آن پولها را از او بگیر و خرج مهمانی ات کن.
مرد فقیر به سمت فرد تاجر رفت و پیام آن مرد را به تاجر داد. تاجر پرسید: خودش فرمود من محمد بن الحسن هستم؟ مرد بحرینی گفت: بله!
پرسید: او را شناختی؟ گفت: نه. گفت: او صاحب الزمان علیه السّلام بوده و این دینارها را من نذر او نموده بودم!
تاجر مرد فقیر بحرینی را اکرام کرد و دینارها را به او داد و از او التماس دعا کرد و گفت: حال که نذر من قبول شده، از تو میخواهم نیم دینار از این دوازده دینار را به من بدهی تا من عوض آن را به تو بدهم!
بحرینی آمد و مبلغ را در آن مهمانی خرج نمود.
📔 بحار الأنوار: ج۵۳، ص٢۶۳
#امام_زمان #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌱 تبسّم امام
ابوبکر فهفکی میگوید: تصمیم گرفتم برای کاری که داشتم به سامرا بروم. مدتی در آنجا بودم.
روزی که امام عسکری علیه السّلام از منزل خارج میشد؛ من در کوچه ابی قطیعه بن داود نشستم.
ناگهان آن جناب آمد. حضرت میخواست به دار العماره برود!
چشم من که به ایشان افتاد با خود گفتم: به ایشان عرض میکنم، اگر خارج شدن من از سامرا برایم خوب است، به رویم تبسمی بفرمایید.
همین که به من رسید لبخندی عالی به صورتم زد. همان روز خارج شدم.
دوستان برایم نقل کردند که طلبکاری از پی من آمده بود که از من طلبی داشت و اگر مرا پیدا میکرد آبرویم را میبرد زیرا در آن موقع مالی نداشتم.
📔 الخرائج و الجرائح: ج۱، ص۴۴۵
#امام_عسکری #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۱.
✨ معجزات حضرت رضا (ع)
محمّد بن فضل هاشمی میگوید: بعد از درگذشت موسی بن جعفر علیهما السّلام، وارد مدینه شدم و خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم و به امامت بر آن جناب سلام نمودم، ودایعی که به همراه من بود به حضرتش تقدیم کردم و عرض کردم:
من عازم بصره هستم. میدانم که مردم در مورد امامت اختلاف دارند. خبر شهادت موسی بن جعفر علیهما السّلام به آنها رسیده و قطعا آنها از من سؤالهایی راجع به امامت مینمایند. چنان چه صلاح بدانید، از دلائل امامت مقداری برایم اظهار فرمایید تا به وسیله آنها جواب بگویم.
فرمود: این امر بر من مخفی نیست. پس به دوستان ما در بصره بگو که من به قدرت و نیروی پروردگار، آنجا خواهم آمد.
در این هنگام ودایع امامت و آنچه در نزد امام وقت باید باشد، از برد و چوبدستی و سلاح پیغمبر و سایر ودایع را به من نشان داد.
عرض کردم: چه وقت به بصره تشریف میآورید؟ فرمود: سه روز بعد از رسیدن تو به آنجا، خواهم آمد.
وقتی وارد بصره شدم، مردم از من از اوضاع و احوال امامت جویا شدند. گفتم: من یک روز قبل از شهادت موسی بن جعفر علیهما السّلام خدمت آن جناب رسیدم فرمود:
من از دنیا خواهم رفت. وقتی مرا به خاک سپردید، اینجا نمان. به مدینه برو و این امانتها را برسان به فرزندم علی بن موسی الرضا علیهما السّلام. او جانشین و امام بعد از من است.
آنچه دستور داد انجام دادم، ودایع را رسانیدم و گفتم که آن جناب، تا سه روز دیگر وارد بصره خواهد شد. هر سؤالی که داشتید از خودشان بپرسید.
در این موقع عمرو بن هدّاب که مردی ناصبی بود و تمایل به زیدیه و معتزله داشت، گفت: حسن بن محمّد یکی از شخصیتهای برجسته خاندان بنی هاشم از نظر عقل و پرهیزکاری و علم و سن است. او مانند جوانی چون علی بن موسی الرضا علیهما السّلام کم تجربه نیست. ممکن است علی بن موسی الرضا اگر سؤالهای مشکل دینی از او شود، سرگردان بماند.
حسن بن محمّد که در مجلس حضور داشت، رو به عمرو بن هداب کرد و گفت: این سخن را نگو! علی بن موسی الرضا علیهما السّلام همان طوری که محمّد بن فضل میگوید، دارای مقامی بس شامخ و جلالت قدر است و به طوری که او میگوید، تا سه روز دیگر خواهد آمد و تو با خودش گفتگو خواهی کرد و دلایل کافی را خواهی شنید. مردم پس از این سخنان متفرق شدند.
⭕️ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۸۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۲.
✨ معجزات حضرت رضا (ع)
روز سوم پس از ورود من به بصره که فرا رسید، حضرت رضا علیه السّلام وارد منزل حسن بن محمّد شد.
حسن بن محمّد با احترام تمام مقدم حضرتش را گرامی داشت و خودش در مقابل آن جناب به پای ایستاد و دستوراتش را اجرا میکرد.
علی بن موسی الرضا علیهما السّلام فرمود: همه آن اشخاصی که پیش محمّد بن فضل سه روز قبل جمع شده بودند و سایر دوستان ما را جمع کن. جاثلیق نصارا و رأس الجالوت یهود را نیز احضار نما و به مردم امر کن که هر چه میخواهند، سؤال کنند.
حسن بن محمّد همه را احضار نمود و زیدی مذهبان و معتزلیان نیز حضور یافتند. کسی نمی دانست علت احضار آنها چیست. وقتی که جمع شدند، برای حضرت رضا علیه السّلام جایگاه مخصوصی با پشتی ترتیب داد.
آن جناب بر روی تشک نشست و بر آنها سلام کرد و فرمود: میدانید چرا من ابتدا به شما سلام کردم؟ عرض کردند: نه. فرمود: تا دلهای شما مطمئن گردد. پرسیدند: شما کیستید؟
فرمود: «من علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام و پسر پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم هستم.
نماز صبح را در مدینه در مسجد پیغمبر و با فرماندار مدینه خواندم. نامه ای که از دوستش رسیده بود برایم خواند و درباره مسائل زیادی با من مشورت نمود.
پس من آنچه صلاحش بود راهنمایی کردم و به او وعده دادم که پس از نماز عصر همین امروز به منزل ما بیاید تا جواب نامه دوستش را در آنجا بنویسد. من هم به این وعده وفا خواهم کرد و حول و قوه ای جز به سبب خدا نیست.»
مردم عرض کردند: یا ابن رسول اللَّه! با این دلیل دیگر ما را احتیاج به برهانی نیست. تو در نزد ما راستگو هستی. سپس از جای حرکت کردند تا بروند.
آن جناب فرمود: متفرق نشوید! من شما را جمع کردم تا هر سؤالی که از آثار نبوت و علامتهای امامت و آن چیزهایی که جز نزد ما پیدا نخواهید کرد دارید بنمایید. اینک سؤال کنید!
⭕️ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۸۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۳.
✨ معجزات حضرت رضا (ع)
باز عمرو بن هداب شروع به صحبت کرد و گفت: محمّد بن فضل هاشمی از شما چیزهایی نقل کرد که انسان نمی تواند بپذیرد.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: چه حرف هایی؟
عمرو جواب داد: میگفت: شما به هر چه خدا نازل نموده عالم هستی و تمام زبانها و لغات را میدانی!
فرمود: درست گفته. من حاضرم، هر چه میخواهی بپرس.
عمرو گفت: ما پیش از هر چیز شما را با زبانها و لغات آزمایش میکنیم؛ این شخص رومی است، آن دیگری هندی و این شخص ترک زبان است و قبلا آنها را آوردهام. شما با آنها به زبانشان صحبت کنید!
فرمود: هر چه مایلند به زبان خود بپرسند تا ان شاء الله جواب بدهم.
هر کدام سؤالی به زبان خود کردند و حضرت رضا علیه السّلام به زبان خودشان جواب آنها را داد، به طوری که در شگفت شدند و تعجب کردند و اعتراف کردند که آن جناب، از خودشان به زبان آنها گویاتر و واردتر است.
⭕️ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۸۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۴.
✨ معجزات حضرت رضا (ع)
سپس حضرت رو به جانب عمرو بن هداب کرد و فرمود: اگر من به تو خبر دهم که در همین روزها مبتلا به خون خویشاوندی خواهی شد، سخن مرا تصدیق خواهی کرد؟
جواب داد: نه، زیرا غیب را جز خدا کسی نمی داند.
حضرت فرمود: «مگر خداوند نمی فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ»، {دانای نهان است، و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند، جز پیامبری را که از او خشنود باشد.} (جن، ۲۷)؛
پیغمبر مورد پسند خداوند است و ما ورثه او هستیم. او همان پیغمبری است که خداوند بر رازهای نهانش آگاه نموده و ما نیز آنچه را که پیش از این بوده و آنچه را که تا روز قیامت خواهد شد، میدانیم.
آنچه به تو گفتم از مبتلا شدن به خون خویشاوند، تا سه روز دیگر واقع میشود. اگر تا سه روز نشد من دروغگو و بهتان زننده ام، ولی چنان چه انجام شد، بدان که تو مخالف خدا و پیغمبری!
اینک دلیل دیگری؛ تو از چشم نابینا خواهی شد، آن گونه که کوه و بیابان را نخواهی دید. این جریان نیز چند روز دیگر واقع میشود.
پیشامد دیگری نیز هست: قسم به دروغ خواهی خورد و بر اثر آن قسم دروغ، مبتلا به مرض برص میشوی.»
محمّد بن فضل گفت: به خدا سوگند آنچه که حضرت رضا علیه السّلام فرموده بود واقع شد.
به او میگفتند: حالا بگو حضرت رضا علیه السّلام راست گفت یا دروغ؟
جواب داد: من همان وقت میدانستم که راست میگوید، ولی نمی توانستم قبول کنم!
⭕️ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۸۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۵.
✨ معجزات حضرت رضا (ع)
در این موقع حضرت رو به طرف جاثلیق رهبر نصرانیان کرد و فرمود: آیا انجیل دلالت بر نبوت پیغمبر اسلام محمّد بن عبداللَّه دارد یا نه؟
جاثلیق گفت: اگر دلالت میداشت ما انکار نمی کردیم!
حضرت فرمود: سکته ای [جای خالی] که در سفر سوم است چیست؟
جاثلیق جواب داد: یکی از اسماء خدا است که جایز نیست اظهار کنیم.
حضرت فرمود: اگر من برایت ثابت کنم که اسم حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم و اوصاف اوست و اینکه عیسی به او اقرار داشته و بنی اسرائیل را به ظهورش بشارت داده، قبول خواهی کرد؟
جاثلیق گفت: اگر این کار را بکنی قبول میکنم، زیرا من انجیل را رد نمی کنم و اهل انکار نیز نیستم.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: اینک توجه کن به سفر سوم که در آن بشارت حضرت عیسی به ظهور حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم است.
جاثلیق گفت: بخوان!
حضرت شروع کرد به خواندن سفر سوم از انجیل، تا به اوصاف حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم رسید.
حضرت پرسید: این شخص را که توصیف میکند کیست؟
جاثلیق گفت: او را وصف کن!
حضرت فرمود: جز آنچه خدا توصیف کرده نمی گویم. صاحب شتر و عصا و رداء است؛ پیغمبر درس نخوانده ای است که نامش در تورات و انجیل ذکر شده؛ امر به معروف و نهی از منکر مینماید؛ آنچه را که پاکیزه است، حلال میداند و هر چه را که ناپاک است، حرام مینماید؛ گرفتاری و بندهای گران آنها را بر میدارد و آنها را به راه راست تر و منهاج عادل تر و طریق استوارتر هدایت میکند.
حضرت ادامه داد: ای جاثلیق! تو را به حق عیسی روح اللَّه و کلمه خدا قسم میدهم؛ آیا این صفات را در انجیل راجع به پیغمبر ما نمی خوانید؟
در این هنگام جاثلیق سر به زیر انداخت و در فکر فرو رفت و متوجه شد که اگر انجیل را انکار کند، کافر میشود.
پس گفت: صحیح است، این اوصاف در انجیل هست و عیسی چنین بشارتی را داده، ولی در نزد نصرانیان ثابت نشده که همان شخصِ پیغمبر شما است!
⭕️ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۸۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۶.
✨ معجزات حضرت رضا (ع)
حضرت فرمود: اینک که انجیل را انکار نکردی و اقرار به این اوصاف نمودی، به سفر دوم توجه کن که در آن از محمّد و جانشین او و دخترش فاطمه و حسن و حسین فرزندانش یاد نموده است.
جاثلیق و رأس الجالوت که این سخن را شنیدند، متوجه شدند که حضرت رضا علیه السّلام به تورات و انجیل کاملا وارد است.
پس با خود گفتند: از راهی بر ما استدلال مینماید که امکان رد آن نیست، مگر منکر تورات و انجیل و زبور شویم.
گفتند: صحیح است، موسی و عیسی بشارت به ظهور چنین پیغمبری داده اند، ولی برای ما ثابت نشده که همان محمّد شما است یا دیگری است.
حضرت رضا فرمود: اکنون که در شک افتادید، بگویید که آیا خداوند، پیغمبری را جز پیغمبر ما قبل یا بعد از فرزندان آدم تاکنون به نام محمّد مبعوث نموده است؟ یا چنین اوصافی را در کتاب پیغمبری جز حضرت محمّد مییابید؟
آنها از جواب دادن به سؤال حضرت عاجز شدند و گفتند: بر ما جایز نیست که اقرار کنیم آن محمّد، همین محمّد شما است، زیرا چنان چه اقرار به محمّد و وصی او و دختر و فرزندانش حسن و حسین بنماییم، ما را مجبور به داخل شدن در اسلام میکنید.
حضرت رضا علیه السّلام به جاثلیق فرمود: خدا و پیغمبر را گواه میگیرم که در امانی! از طرف ما آنچه که مخالف طبع تو است، متوجه تو نشود.
جاثلیق گفت: اکنون که امان دادی، این پیغمبری که اسم او محمّد است و این وصی که نامش علی است و دخترش که فاطمه نامیده میشود و آن دو فرزندی که موسوم به حسن و حسین هستند، نامشان در تورات و انجیل و زبور ثبت است.
علی بن موسی الرضا علیهما السّلام پرسید: آنچه من از پیغمبر و جانشین او و دخترش و دو فرزندانش در تورات و انجیل و زبور گفتم، صدق و عدل است یا کذب و باطل؟
عرض کرد: صدق و عدل است و جز حق چیزی نگفته اند!
⭕️ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۸۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۷.
✨ معجزات حضرت رضا (ع)
در این موقع که جاثلیق اقرار صریح نمود، حضرت به رأس الجالوت فرمود: اکنون فلان سفر از زبور داود را گوش کن!
عرض کرد: بفرمایید.
حضرت سفر اول را تلاوت فرمود تا رسید به نام محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام. فرمود تو را به خدا قسم میدهم، آیا این نامها در زبور نیست؟ تو نیز دارای همان امانی هستی که به جاثلیق دادم.
جواب داد: صحیح است، آنچه فرمودید، با نام هایشان عینا در زبور وجود دارد.
حضرت فرمود: تو را به آن ده آیه ای که خداوند بر موسی بن عمران نازل کرد قسم میدهم، آیا اوصاف حضرت محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام در تورات وجود دارد که عدالت و فضیلت از صفات برجسته آنها است؟
جواب داد: آری، هر کسی منکر آن باشد، به خدا و انبیای او کافر شده است.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: اکنون به فلان سفر از تورات توجه کن. حضرت شروع به خواندن تورات کردند. رأس الجالوت از تلاوت حضرت در شگفت بود.
همین که به نام محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم رسید، رأس الجالوت گفت: راست است. این احماد و ألیا و بنت احماد و شبر و شبیر است (تفسیر این اسامی محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین میشود).
حضرت رضا علیه السّلام تا آخر آن قرائت فرمود.
پس از تمام شدن تلاوت، رأس الجالوت گفت: به خدا قسم ای پسر محمّد! اگر ریاستی که بر تمام یهود پیدا کردهام مانع نمی شد، دستور تو را پیروی میکردم. به خدایی که تورات را بر موسی و زبور را بر داود نازل کرده کسی را ندیدهام که تورات و انجیل و زبور را بهتر از شما تلاوت کند و بهتر و شیرین تر از شما تفسیر نماید.
⭕️ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۸۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۸.
✨ معجزات حضرت رضا (ع)
تا هنگام ظهر، حضرت رضا علیه السّلام پیوسته با آنها مناظره میکرد. در این موقع فرمود: من نماز ظهر را میخوانم و سپس به مدینه خواهم رفت، به جهت همان وعدهای که به فرماندار دادهام تا جواب نامه رفیقش را بنویسد. فردا صبح زود خواهم آمد ان شاء اللَّه.
عبداللَّه بن سلیمان اذان گفت و اقامه نیز خواند. حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السّلام پیش ایستاد و نماز خواند. قرائت را مختصر و رکوع و سجود را کامل انجام داد و بعد از نماز، از بصره خارج شد و فردا صبح به همان مجلس بازگشت.
دختری رومی را خدمت ایشان آوردند که به زبان رومی با او صحبت نمود. جاثلیق سخنان آن جناب را میشنید و به زبان رومی کاملا آشنا بود.
حضرت رضا علیه السلام به آن دختر فرمود: کدام یک از این دو نفر را بیشتر دوست میداری؛ عیسی یا حضرت محمّد را؟
دختر در جواب گفت: قبلا عیسی را بیشتر دوست میداشتم، تا زمانی که حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم را نشناخته بودم، ولی اکنون محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم را از هر پیغمبری بیشتر دوست میدارم.
جاثلیق گفت: حالا که داخل اسلام شدهای، به عیسی بغض داری؟
گفت: هرگز چنین نیست، عیسی را هم دوست میدارم و به او ایمان دارم، ولی محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم بیشتر مورد علاقه من است.
حضرت رضا علیه السّلام رو به جاثلیق کرد و فرمود: آنچه را که این دختر گفت، برای مردم تفسیر کن.
جاثلیق تمام گفتههای او را تفسیر کرد و سپس گفت: ای پسر محمّد! مردی هندی اینجا است که نصرانی است و قدرت بحث و مناظره هم دارد...
⭕️ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۸۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۹.
✨ معجزات حضرت رضا (ع)
... جاثلیق گفت: ای پسر محمّد! مردی هندی اینجا است که نصرانی است و قدرت بحث و مناظره هم دارد.
فرمود او را بیاورید. آن مرد را حاضر کردند. حضرت با زبان هندی سخن گفت و سپس شروع کرد به استدلال نمودن و پیوسته او را با همان زبان هندی به مطلب نزدیک تر میکرد.
تا جایی که شنیدند مرد هندی میگوید: ثبطی ثبطله!
علی بن موسی الرضا علیهما السّلام فرمود: به زبان سندیّ به وحدانیت خدا اقرار میکند.
پس از آن در مورد عیسی و مریم با او صحبت فرمود. کم کم آن مرد چنان تحت تأثیر استدلال آن جناب قرار گرفت که به زبان هندی گفت: «اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمّدا رسول اللَّه.»
آنگاه کمربند خود را بالا زد و در زیر آن زناری (ریسمانی که نماد کفر است) هویدا شد. عرض کرد: تقاضا دارم این زنار را به دست خود قطع فرمایی!
حضرت رضا علیه السّلام کاردی خواست و آن را قطع کرد. سپس به محمّد بن فضل هاشمی فرمود: این مرد هندی را به حمام ببر و تطهیر کن و لباسی برای او و خانوادهاش تهیه نما و همه آنها را به مدینه بفرست.
⭕️ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۸۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۱۰.
✨ معجزات حضرت رضا (ع)
پس از تمام شدن این جریان، حضرت رو به مردم کرد و فرمود: اینک ثابت شد راستی گفتار محمّد بن فضل که از من برای شما نقل میکرد؟
همه تصدیق کردند و عرض نمودند که برای ما، بیشتر از آنچه که او گفته بود ثابت شد. محمّد بن فضل به ما گفته بود که شما را به خراسان خواهند برد. فرمود: صحیح است، ولی با احترام و کمال تعظیم میبرند.
محمّد بن فضل گفت: مردم به امامت آن جناب اعتراف کردند و شب را حضرت رضا علیه السّلام در بصره ماند. صبحگاه با مردم وداع کرد و سفارشهایی به من فرمود.
پس از آن تشریف برد. من از پی آن جناب رفتم تا به وسط راه رسیدم. حضرت از جاده منحرف شد و چهار رکعت نماز خواند.
پس از آن فرمود: محمّد برگرد! در پناه خدا، چشم خویش را ببند! همین که بستم فرمود: باز کن! باز کردم و در مقابل در خانه خودمان بودم.
دیگر حضرت را ندیدم و آن مرد هندی را با خانواده اش، در هنگام حج به مدینه فرستادم.
محمّد بن فضل گفت: از جمله سفارشهایی که حضرت رضا علیه السّلام در هنگام رفتن از بصره به من فرمود، این بود که به کوفه برو و دوستان ما را جمع کن و به آنها خبر ده که من به آنجا خواهم آمد.
دستور داد به خانه حفص بن عمیر یشکری وارد شوم. من به کوفه رفتم و جریان را به شیعیان اطلاع دادم.
روزی در خانه نصر بن مزاحم بودم که سلّام، غلام حضرت رضا علیه السّلام آمد. فهمیدم آن جناب تشریف آورده و فوری به خانه حفص بن عمیر رفتم.
دیدم امام علیه السّلام آنجا تشریف دارند. سلام کردم. ایشان بعد از جواب سلام فرمود: غذایی که شایسته دوستان ما باشد برای آنها تهیه کن.
عرض کردم: تهیه کردهام و آنچه لازم بود، آماده شده است. فرمود: ستایش خدای را که به تو توفیق عنایت فرموده.
⭕️ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۸۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia