eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.5هزار دنبال‌کننده
35 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🌺حدیثِ شیعه🌺
. حيف مولا مردم عالم تو را نشناختند دم زدند از تو ولی يكدم تو را نشناختند رهبر افلاكی و از خاكيان خاكی تری هم ملائك هم بنی آدم تو را نشناختند با تو قومی محرم و قومی دگر نامحرمند ای عجب نامحرم و محرم تو را نشناختند 💔 سـالروز ضـربت خوردن امـیر مـؤمـنان حضرت عـلـے علیه السلام بـر محبین آن امام همام تـسلیت و تـعزیت بــاد 🏴 💢 @Hadis_Shia 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ فریادرس مظلومان روزی امیر مؤمنان از بازار خرما فروشان میگذشت، دید کنیزی گریه می‌کند. فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: صاحب من یک درهم به من داد، خرما خریدم. هنگامی که آن را پیش مولایم بردم نپذیرفت و گفت: خرمای خوبی نیست و اکنون آورده‌ام پس بدهم ولی خرما فروش قبول نمی‌کند. حضرت به خرما فروش فرمود: ای بنده خدا! این یک کنیز است از خود اختیاری ندارد، تو خرما را بگیر و پولش را بده. خرما فروش با ناراحتی از جا برخاست و بر سینه علی (علیه السلام) کوبید و او را عقب زد. حاضران گفتند: ای مرد! این امیرمؤمنان است. خرما فروش از شنیدن آن، نفسش بند آمد و رنگ رخسارش پرید و فورا پول را پس داد و خرما را گرفت و گفت: یا امیرمؤمنان! از من راضی باش، اشتباه کردم. حضرت فرمود: اگر کارت را اصلاح کنی و حق مردم را ادا کنی از تو راضی خواهم شد. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص۴٨ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 فرمان امام باقر (ع) ابوبصیر می‌گوید: امام باقر علیه السلام از شخصی که از آفریقا آمده بود حال یکی از شیعیانش را پرسید، فرمود: حال راشد چطور است؟ آن مرد گفت: هنگامی که حرکت کردم او صحیح و سالم بود و به شما نیز سلام رساند. امام فرمود: خداوند رحمتش کند! مرد: مگر راشد مرد؟ امام: آری! مرد: کی مرده است؟ امام: دو روز پس از حرکت تو. مرد: عجب، راشد نه مرضی داشت و نه مبتلا به دردی بود! امام: مگر هر کس می‌میرد با مرض و علت خاصی می‌میرد؟ ابوبصیر می‌گوید: پرسیدم: راشد چگونه آدمی بود؟ امام فرمود: یکی از دوستان و علاقمندان ما بود. سپس فرمود: به خدا سوگند! چیزی از کارهای شما بر ما مخفی نیست، تمامی اعمالتان پیش ما حاضر است و ما همیشه متوجه رفتار شما هستیم. سعی کنید خودتان را به کارهای خوب عادت دهید و جزو خوبان باشید و با همین نشانهٔ نیک هم شناخته شوید و من فرزندان خود و همه شیعیانم را به کارهای نیک فرمان می‌دهم. 📔 بحار الأنوار: ج۴۶، ص٢۴۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ اقتداء ملائكه در نماز آية اللّه اقا شيخ جواد انصارى همدانى (ره) مى‌فرمودند: روزى وارد مسجد شدم. ديدم پيرمردى عامى و عادّى مشغول خواندن نماز است، و دو صف از ملائكه، در پشت سر او صف بسته و به او اقتدا نموده‌اند، و اين پيرمرد، خود ابداً از اين صفوف فرشتگان اطّلاعى نداشت. من مى‌دانستم كه اين پيرمرد براى نماز خود اذان و اقامه گفته است؛ چون در روايت داريم: كسى كه در نمازهاى واجب يوميّه خود، اذان و اقامه هر نمازى را بگويد، دو وصف از ملائكه، و اگر يكى از آنها را بگويد يك صف از ملائكه به او اقتدا مى‌كنند كه اندازه آن فيما بين مشرق و مغرب عالم است. آرى! اين از آثار ملكوتى اذان و اقامه است. اگر چه اذان گويان و اقامه گويان خود مطّلع نباشند. 📔 معادشناسى ج۷، ص۲۵۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🌺حدیثِ شیعه🌺
. شود جان، لحظه لحظه از تن مولا جدا امشب كسی ديگر نيارد شير بر شير خدا امشب طبيبا زخم مولا را گشودی نسخه ننوشتی چه گفتی مخفی از زينب به گوش مجتبی امشب؟ طبيبا همتی كن بلكه مولا باز برخيزد برد يك بار ديگر بر يتيمانش غذا امشب 🖤 شهادت مظلومانه مولی الموحدین امیرالمؤمنین عـلـے عليه‌السلام بر همهٔ شيعيان تسلیت باد 🏴 💢 @Hadis_Shia 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌾 سفره مهر خورده قنبر، غلام علی (علیه السلام) در ماه رمضان، افطاری از قاووت در سفر مهر خورده محضر آن حضرت آورد. یکی از حاضران گفت: یا امیر المؤمنین! چرا سفره افطاریتان مهر خورده است؟ آدم‌های بخیل چنین می‌کنند تا چشم کسی به سفره غذایشان نیفتد. امام علی (علیه السلام) خندید و فرمود: این کار برای بخل نیست بلکه می‌خواهم بدانم غذایی که با آن افطار میکنم از کجا بدست آمده، و اگر از راه حلال است از آن استفاده کنم. سپس مهر سفره را شکست و مقداری قاووت از سفره به ظرفی ریخت. خواست میل فرماید این دعا را خواند: اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا فتقبل منا إنک انت سمیع العلیم. 📔 بحار الأنوار: ج۴٠، ص٣٣٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🌺حدیثِ شیعه🌺
. علی گلی است كه جز خون دل گلاب نداشت غمش به گلبن تاريخ هم حساب نداشت جواب گوی ستمديدگان عالم بود اگر چه نالۀ مظلوميش جواب نداشت خزانه دار خدا بود و ثروتی دم مرگ به غير چهرۀ از خون سر خضاب نداشت 💔 سـالروز شهادت امام المتقین امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بر شما تـسلیت و تـعزیت باد 🏴 💢 @Hadis_Shia 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
١. ♦️ روش بازپرسی و قضاوت امام علی (ع) روزی علی (علیه السلام) وارد مسجد شد. جوانی را دید که گریه میکند و چند نفری در اطراف او هستند. امام علی (علیه السلام) پرسید: چرا گریه میکنی؟ جوان پاسخ داد: شریح بر خلاف انصاف درباره من حکم داده است. حضرت از قضیه اش پرسید. او در جواب به آن چند نفر که اطرافش بودند اشاره نمود و گفت: اینان پدر مرا با خود به سفر بردند، پس از آنکه از سفر بازگشتند پدرم با آنان نبود. پرسیدم پدرم چه شد؟ گفتند: مرد. من از پولی که او موقع سفر با خود داشت پرسیدم، گفتند: از مال او خبر نداریم. برای احقاق حق و کشف واقعیت به شریح قاضی مراجعه نمودم. او همسفرهای پدرم را احضار نمود، جریان امر را از آنان پرسید و از اموال پدرم سؤال کرد، اظهار بی اطلاعی نمودند. دستور داد همسفرها قسم یاد کنند که از پول پدرم اطلاع ندارند. آنان قسم خوردند که بی اطلاع هستند. شریح همه آنها را آزاد کرد و به من گفت: از این پس نباید کاری با اینان داشته باشی! علی (علیه السلام) دستور داد متهمان را احضار کنند و به قنبر فرمود: عده‌ای از اعضاء شرطة الخمیس (گروهی از مأموران) را خبر نمایند. هر کدام از متهمان را در اختیار یک نفر مأمور قرار داد. حضرت نشست و گروهی که پدر جوان را با خود به سفر برده بودند نزد خود طلبید. آنان نیز نشستند و جوان شاکی را نزد آنان نشاند و مجلس قضا تشکیل گردید. به جوان فرمود: سخنانش را تکرار نماید. او در حالی که گریه می‌کرد ادعای خود را مطرح کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین! به خدا قسم! من این عده را در خون پدرم متهم می‌دانم، به طمع مالش از راه حیله اغفالش کردند و با خود به سفر بردند. علی (علیه السلام) از گروه همسفر پرسید: چه می‌گویید؟ آنان نیز همان پاسخ را که به شریح در محکمه قضا داده بودند، تکرار کردند و گفتند: پدر این جوان مرد و ما از اموالش اطلاعی نداریم. حضرت به صورت آنان نظر عمیقی افکند و فرمود: فکر می‌کنید من نمی دانم با پدر این جوان چه کرده اید؟ اگر چنین باشد علم و آگاهی من ناچیز خواهد بود. سپس دستور داد افراد متهم را از یکدیگر جدا کنند. مأمورین آنها را در مسجد متفرق نموده و هر یک را در کنار یکی از ستونهای مسجد نگه داشتند. آنگاه منشی خود، ابن ابی رافع را احضار کرد و فرمود: بنشین! نشست. بعد یکی از متهمان را به حضور طلبید و فرمود: به پرسش‌های من جواب بگو! ولی صدایت را بلند مکن و آهسته جواب بده. ⭕ این داستان ادامه دارد ... 🔰 @DastanShia
٢. امام (علیه السلام): چه روزی از منازل خود خارج شدید و آیا پدر این جوان با شما بود؟ متهم: در فلان روز. به ابن ابی رافع فرمود: بنویس. - خروج شما در چه ماهی بود؟ - در فلان ماه. فرمود: بنویس - پدر این جوان چه مرضی داشت؟ - فلان مرض. -او در چه منزلی از دنیا رفت؟ - در فلان منزل و در فلان موضع. -چه کسی او را غسل و کفن نمود؟ - فلانی. - در چه پارچه ای او را کفن نمودید؟ - در فلان پارچه. -چه کسی بر او نماز خواند؟ - فلانی. -چه کسی او را داخل قبر گذاشت؟ -فلانی. ابن ابی رافع تمام مطالب را نوشت. وقتی بازپرسی متهم اول به پایان رسید، علی (علیه السلام) با صدای بلند تکبیر گفت، به طوری که تمام اهل مسجد شنیدند و تکبیر گفتند. سپس دستور داد او را به زندان بردند. و متهم دومی را احضار نمود. او را نزدیک خود نشاند. پرسش‌هایی را که از اولی نموده بود از او نیز پرسید. او جواب‌هایی داد بر خلاف متهم اول و ابن ابی رافع تمام آنها را نوشت. پس از پایان سؤالات، دوباره حضرت به صدای بلند تکبیر گفت که اهل مسجد شنیدند. حضرت دستور داد متهم اول و دوم را از مسجد بیرون برده و به طرف زندان ببرند. امام علی (علیه السلام) فرمود: آن دو را زندانی کنید! (گویا مقصود حضرت این بود که به سایر متهمان بفهماند که پاسخ‌های آن دو با هم اختلاف داشته و این خود حاکی از وقوع جنایت است و دیگر متهمان در فکر پنهان ساختن حقیقت نباشند). سپس متهم سوم را به حضور طلبید، پس از محاکمه، حضرت با صدای بلند تکبیر گفت، مردم نیز تکبیر گفتند. دستور داد سومی را نیز به دو نفر اول ملحق کنند. متهم چهارم را طلبید، او سخت نگران و مضطرب شد با لکنت زبان سخن گفت. حضرت وی را موعظه نموده و ترسانید. او در کمال صراحت اعتراف نمود که من و دیگر همراهان پدر جوان را کشتیم، اموالش را برداشتیم و در فلان نقطه نزدیک کوفه دفن نمودیم. در این موقع باز هم امام من با صدا بلند تکبیر گفت و دستور داد او را که صریحا اعتراف نمود به زندان بردند. متهم پنجم را احضار کرد، به او فرمود: باز هم می‌گویید آن مرد به مرگ طبیعی از دنیا رفته با آنکه حقیقت روشن شده است. آن مرد صریحا اعتراف نمود. سپس بقیه متهمان را به حضور خواست و تمام آنها با هم به قتل پدر جوان و بردن اموالش اعتراف نمودند. آنگاه دستور داد چند نفر با متهمان بروند و نقطه دفن مال را بشناسند. آنان از زیر خاک اموال را خارج نمودند و نزد امام آمدند. حضرت فرمود: اموال را به فرزند مقتول تسلیم نمایید. سپس به او فرمود: اکنون دانستی اینان با پدرت چه کردند، حال می‌خواهی چه کنی؟ جوان پاسخ داد: می خواهم حکم بین من و اینان در پیشگاه الهی باشد، از خون آنها در دنیا گذشتم. علی علیه‌السلام آنها را سخت تنبیه کرد و آزادشان نمود. 📔 بحار الأنوار: ج۴٠، ص٢۵٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 يك عمر با فقر بازرگانان و تجّار بغداد مبلغ فراوانى از اموال حلال خود را به شيخ انصارى (ره) اختصاص دادند و كسى را به خدمت ايشان به نجف فرستادند. از این طريق به ایشان پيغام دادند: اين مبلغ از وجوه، خمس و زكات و مظالم عباد و... نيست تا شما اشكال كنيد و در صرف آن براى خود امساك و پرهيز نماييد، بلكه از حلال اموال خود ما مى‌باشد. مى‌خواهيم به شما اين مبلغ را هديه كنيم تا در اين سنّ پيرى در وسعت باشيد و به عسرت و سختى روزگار نگذرانيد. ولى على رغم اصرار آنان، مرحوم شيخ انصارى، آن اموال را قبول نكرد و فرمود: آيا حيف نيست براى من كه عمرى را با فقر گذرانده‌ام در اين آخر عمر خود را غنى و ثروتمند كنم و نامم از طومار فقرا محو گردد و روز قيامت از اجر و پاداش آنان محروم شوم؟ 📔 داستان‌هایی از علماء، ص٧۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 رؤیای صادقه و دیدن آثار اعمال پیش از سی سال قبل روضه خوانی بود به نام شیخ حسن که چند سال آخر عمرش به شغل حرامی سرگرم بود، پس از مردنش یکی از خوبان او را در خواب می‌بیند که چهره‌اش سیاه است و شعله‌های آتش از دهان و زبان آویزانش بالا می‌رود به طوری وحشتناک بود که آن شخص فرار می‌کند. پس از گذشتن ساعاتی و طی عوالمی باز او را می‌بیند لکن در فضای فرحبخش در حالی که آن شیخ، چهره سفید و با لباس و روی منبر و خوشحال است، نزدیکش می‌رود و می‌پرسد: شما شیخ حسن هستید؟ گوید: بلی. می‌پرسد: شما همان هستید که در آن حالت عذاب و شکنجه بودید؟ گوید بلی. آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را می‌پرسد، می‌گوید: آن حالت اولی در برابر ساعاتی است که در دنیا به کار حرام سرگرم بودم، و این حالت خوب در برابر ساعاتی است که از روی اخلاص یاد حضرت سیدالشهداء علیه السّلام می‌نمودم و مردم را می‌گریاندم وتا اینجا هستم در کمال خوشی و راحتی می‌باشم و چون آنجا می‌روم همان است که دیدی. به او گفت: حال که چنین است از منبر پایین نیا و آنجا نرو، گفت نمی‌توانم و مرا می‌برند. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٢٩١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 کوری چشم به واسطه کور کردن چشمه یکی از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود که یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگی را می‌گذارند. پس از مرگش او را دیدند در حالی که کور بود، از او سببش را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستی؟ گفت: ملکی را که خریده بودم وسط زمین مزروعی آن چشمه آب گوارایی بود که اهالی ده مجاور می‌آمدند و از آن برمی‌داشتند و حیوانات خود را آب می‌دادند به واسطه رفت وآمدشان مقداری از زراعت من خراب می‌شد، و برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم؛ به وسیله خاک و سنگ و گچ آن چشمه را کور نمودم و خشکانیدم، و بیچاره مجاورین به ناچار به راه دوری مراجعه می‌کردند، این کوری من به واسطه کور کردن چشمه آب است. به او گفتم: آیا چاره ای دارد؟ گفت: اگر وارث‌ها بر من رحم کنند و آن چشمه را جاری سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب می‌گردد. ایشان فرمود به ورثه‌اش مراجعه کردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندی آن مرحوم را با حالت بینایی و سپاسگزاری دیدم. 🔹 آدمی باید بداند که هرچه می‌کند به خود کرده است: (لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااکْتَسَبَتْ) اگر به کسی ستم نموده به خودش ستم کرده، اگر به کسی نیکی کرده به خودش نیکی کرده است. اگر سر کسی را بریده درمواقف برزخی خودش بی سر است و در جهنم سرو پایش به هم پیچیده است چنانچه می‌فرماید: (فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَاْلاَقْدام)؛ از اینجاست که حضرت زینب کبری علیهاالسّلام در مجلس یزید به آن ملعون فرمود: وَما فَرَیْتَ اِلاّ جِلْدُکَ وَما قَطَعْتَ اِلاّ رَاءْسُکَ؛ نبریدی مگر پوست خودت را و جدا نساختی مگر سر خود را. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٢٩٢ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 نتيجه غذای پاک و حلال حضرت آية اللّه حاج سيّد ابوالقاسم كوكبى تبريزى (حفظه اللّه تعالى) مى گويند: پدرم آية اللّه مرحوم حاج سيّد على اصغر باغميشه‌اى در محلّه باغميشه تبريز باغى داشت كه قسمت بالاى باغ، مزرعه و محل گندمكارى بود. نان مصرفى عائله از گندم همان مزرعه تهيّه مى شد و از محصولات ديگر باغ هم بقيّه مخارج و لوازم خانه ما تأمين مى شد. وجود باغ و مزرعه، خود زمينه‌اى شده بود براى نگهدارى حيواناتى از قبيل: گاو و گوسفند و... و ما از اينها لبنيّات مصرفى خود را تأمين مى كرديم. از آنجا كه والد محترم عالم محل بود در بيشتر مجالس و مهمانيهاى محل، ايشان را دعوت مى كردند و مهمانيها بدون ايشان لطفى نداشت. ايشان هم معمولاً درمهمانيها دعوت مردم را اجابت كرده و حضور داشتند ولى كارى مى كردند كه ظاهراً غيرمتعارف و شگفت‌آور بود، و آن اين بود كه ايشان از نان و غذاى صاحب منزل ميل نمى نمودند و موقع رفتن به مهمانى از نان منزل خودمان يك عدد نان لواش كه از همان مزرعه خودمان تهيّه شد بود با مقدارى پنير كه آن هم از حيوانات خودمان بدست آمده بود به دستمال خود مى بست و با خود مى برد، و آنوقت كه سفره پهن و غذا آماده مى شد و مهمانها مشغول غذا خوردن مى شدند، والد محترم دستمال خودش را باز مى كرد و از نان و پنير خودش ميل مى نمود، و من با خود مى گفتم: اين كار يعنى چه؟ چرا ايشان از غذاهايى كه براى مهمانها تهيّه شده استفاده نمى كنند؟ اينها را فقط دردل مى گفتم ولى چيزى به زبان نمى آوردم تا اينكه راز اين مطلب و جواب اين چرايى كه در دل داشتم بعدها برايم كشف شد: پدرم در بيشتر سالها براى زيارت مرقد مطهّر ثامن الحجج حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام به مشهد مقدّس مشرّف مى شد. در يكى از سفرهاى زيارتى كه ما هم همراهش بوديم موقع برگشتن از مشهد مقدّس به نزديكيهاى شهر ميانه رسيديم. والد ما به راننده فرمودند: نماز بخوانيم! راننده گفت: جلوتر...؛ رفتيم تا اينكه به نهر آبى رسيديم كه از كنار جادّه مى گذشت. پدرم وقتى آب را مشاهده كردند و محل را براى وضو گرفتن و اداى نماز مناسب ديدند باز هم به راننده فرمودند: نگهدار. نماز بخوانيم! امّا جواب راننده تكرار همان جواب اوّل بود. خلاصه درخواست توقّف براى اداء نماز از طرف والد محترم و امتناع و جواب سربالا از طرف راننده چندين بار بين ايشان رد و بدل شد. پدرم احساس نمود كه مسير آب از كنار جاده بطرف جنوب منحرف مى شود و ما از آب فاصله مى گيريم بطورى كه اگر جلوتر برويم دسترسى به آب نخواهيم داشت. به همين خاطر از روى صندلى اتوبوس حركت كرد و بصورت نيم خيز با قيافه بسيار جدّى و خشمگين خطاب به راننده گفت: (سنه ديرم ساخلا آخى) يعنى: به تو مى گويم نگهدار نماز بخوانيم! تا اين حرف از دهان آقا بيرون آمد اتوبوس چنان متوقف شد كه نزديك بود واژگون شود. فرياد يا اللّه و يا امام زمان (عج) از مسافرها بلند شد. گرد و خاك فضا را پر كرد. راننده آمد و به دست و پاى آقا افتاد و شروع كرد به عذرخواهى كردن و در ضمن گفت: آقا من تقصيرى ندارم. اين شخصى كه در كنار من نشسته بود به من مى گفت: برو! گوش به حرف او نده! بالاخره پائين آمديم، آنها كه نمازخوان بودند وضو گرفتند و نماز خواندند و آقا هم وضو گرفت و نماز خواند. من در اينجا فهميدم كه چرا مرحوم پدرم از غذاهاى مهمانی‌ها اجتناب مى كرده و جواب آن چرايى كه در دل داشتم براى من روشن گرديد كه اكتفا كردن به يك لقمه نان و پنيرى كه راه بدست آمدن آن بطور مشخّص حلال است، يعنى چه! و اينكه در احاديث امامان معصوم عليهم السلام تأكيد فراوان بر غذای پاک و حلال شده چه نتايج گرانقدرى دارد تا آنجا كه با يك اشاره يا يك كلمه (به تو مى گويم نگهدار!) اتوبوس به یکباره متوقف می‌شود! 📔 زندگينامه حضرت آيت اللّه العظمى كوكبى تبريزى: ص ۶۴ 🔰 @DastanShia