.
💠 راهِ دین
پس از آنكه مرحوم صاحب جواهر از دنيا رفت، رياست و مرجعيت به مرحوم شيخ مرتضی انصاری رسيد.
ولی مرحوم شيخ مردی زاهد و زندگانی او بر خلاف زندگی بزرگمنشانه صاحب جواهر بود.
لذا شخصی خدمت شيخ انصاری آمده عرض كرد: اگر راه شما حق است پس راه صاحب جواهر بر باطل بوده و اگر راه او بر حق است پس راه شما باطل است.
مرحوم شيخ در جواب فرمودند: هر دو راه حق است و با يك فرق، مرحوم صاحب جواهر شوكت اسلام را نگاه میكرده و من زهد اسلام را میبينيم، چون اسلام دارای جوانب و راههايی است و هر كس راهی را انتخاب میكند.
يكي از بزرگان اين داستان را نقل كرد و سپس گفت جواب همان است كه شيخ انصاری به آن مرد فرمودند.
بعد آن شخص بزرگوار فرمودند: شخصی وارد منزل امام حسن (ع) شد و آنجا را پر از ميهمان بر سر سفره با انواع غذاها مشاهده كرد،
آنگاه به منزل امام حسين (ع) رفت حضرت و اصحابش را روزه دار و مشغول تلاوت قرآن ديد.
از امام (ع) سبب اختلاف را پرسيد؟ حضرت مطلبی را بيان داشت كه مضمون آن اين بود:
راه من و راه برادرم، هر دو راه دين است، نهايتاً برادرم جنبه مهمانداری را گرفته و من جنبه عبادت دين را گرفتهام.
📔 یکصد داستان خواندنی، ص٩
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
👥 گفتگوی فضال و ابو حنیفه
فضال بن حسن کوفی یکی از فضلای شیعه بود و در زمان ابوحنیفه بیانگذار مذهب حنفیه، می زیست.
روزی با یکی از شیعیان از محلی میگذشت، دید عدهای در اطراف ابوحنیفه گرد آمده و او از فتواها و حدیثهای خود به آنان درس میدهد.
فضال گفت:
به خدا سوگند! من از اینجا رد نمیشوم مگر آنکه ابوحنیفه را شرمنده کرده و حقانیت شیعه را بر وی ثابت کنم.
آنگاه نزد ابوحنیفه رفت و گفت:
ای ابوحنیفه! من برادری دارم که میگوید:
بهترین مردم بعد از رسول خدا علی بن أبیطالب است و من میگویم نه، بهترین مردم بعد از او عمر است. شما چه میگویید؟
ابوحنیفه قدری فکر کرد و گفت:
به برادرت بگو آن دو (ابوبکر و عمر) کنار قبر حضرت دفن شده اند. دلیلی بهتر از این میخواهی؟
فضال گفت:
تصادفاً همین سخن را به او گفتم. او پاسخ داد:
اگر آن خانه مال شخصی پيغمبر صلی الله علیه وآله بوده، بدون تردید نه پیغمبر اجازه داده آن دو در جوار آن حضرت دفن شوند و نه وارثان پيغمبر صلی الله علیه وآله.
بنابراین دفن بودن آنها در کنار پیغمبر صلی الله علیه وآله هیچگونه فضیلتی بر آنها نیست بلکه دفن آنها در کنار پیغمبر کار خلافی است.
ابو حنیفه سر به زیر انداخت، بعدگفت: به برادرت بگو:
عایشه و حفصه از سهم ارث خود استفاده کرده و پدرانشان را در خانهٔ پيغمبر صلی الله علیه وآله دفن کردند.
فضال: همین سخن را نیز به برادرم گفتم. اما او پاسخ داد و گفت:
شما میدانید هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه وآله از دنیا رفته، نه زن داشت. و طبق قانون ارث باید یک هشتم مالش بین نه نفر زنان او تقسیم میشد.
خانهٔ پيغمبر صلی الله علیه وآله را اگر به این کیفیت تقسیم کنیم برای هر یک از زنان یک وجب در یک وجب میرسد، چگونه این دو نفر بیشتر از این مقدار تصرف کردهاند؟
وانگهی شما اهل تسنن خود میگویید پيغمبر صلی الله علیه وآله پس از خود چیزی برای ارث نگذاشت و به این بهانه دخترش فاطمه سلام الله علیها را از ملک فدک محروم کردید، و اکنون میگویید عایشه و حفصه از پيغمبر صلی الله علیه وآله ارث بردند!!!
ابوحنیفه که با این سخنان، خود را محکوم دید و دیگر سخنی نداشت سخت عصبانی شد و به اطرافیان خود گفت:
این مرد را از من دور کنید که شیعهٔ خبیثی است و به عنوان برادرش با من بحث و گفتگو میکند.
📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص۴٠٠
#پيامبر #حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🏆 پس اندازِ جامهای طلا و نقره
روزی قنبر، غلامِ علی علیه السلام، به حضرتش عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! برخیز که اندوخته ای برای تو پس انداز نموده و مخفی داشته ام.
فرمود: وای برتو! آن چه باشد؟
قنبر گفت: برخیز با من بیا.
امیرمؤمنان علیه السلام به همراه او به خانه رفت، پس او جوالی (کیسه مانند)، که گویا از پوست چهارپایان تهیه شده و پر از جامهای طلا و نقره بود، ارائه داد و گفت:
یاامیرالمؤمنین! شما را دیدم از هیچ چیزی صرف نظر نمی کنی، مگر آن که آن را تقسیم نمائی، پس من این جامهای طلا و نقره را از بیت المال برای شما ذخیره کردم.
امیرمؤمنان علیه السلام به او پرخاش نمود و فرمود: ای قنبر! با این کار
دوست داشتی آتش عظیمی را به خانه من وارد کنی،
سپس شمشیر کشید و چند ضربه بر آن جوال وارد کرد و جامها را از آن جوال درآورد و مردم را خواست و دستور داد آنها را تقسیم نمایند.
سپس برخاست به سمت بیت المال رفت و آنچه را در آن یافت تقسیم نمود، در این بین چشم امام به یکی دو عدد سوزنِ جوال دوز افتاد و فرمود آن را هم تقسیم نمائید.
مردم گفتند: این دیگر به درد ما نمی خورد و ما را بدان نیازی نیست...
📔 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۹۹
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🍃 برابری عرب و عجم
ابن ابی الحدید روایت کرده است دونفر زن یکی عرب و دیگری عجم و موالی (کنیز آزاد شده) به نزد حضرت علی علیه السلام رفتند و از حضرتش درخواست کمک و اعانه کردند.
پس به هریک به طور مساوی چند درهم پول نقد و مقداری طعام و مواد غذائی داد،
آنگاه آن زنِ عرب نژاد به سخن درآمد و گفت: من زنی هستم از عرب و این زنی باشد از عجم، و چگونه هردو را بایک چشم نگاه میکنی و بدون رعایت امتیاز عرب بر عجم با ما رفتار میکنی؟!
امام فرمود: واللّه! من برای بنی اسماعیل (یعنی عرب) فضل و برتری نسبت به بنی اسحاق (یعنی عجم) نمی یابم، و هردو باهم برابرند.
📔 شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۰۰-۲۰۱
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🕌 زیارتگاه ابوایوب انصاری در ترکیه
هنگامی که سربازان اسلام با رومیان میجنگیدند، ابوایوب انصاری (١) نیز در میان آنان بود. یک وقت او را در نزدیکی دریا دیدند، پرسیدند ابو ایوب چه حاجتی داری؟
گفت: من دربارهٔ دنیای شما هیچ حاجتی ندارم. ولی تقاضای من این است اگر مرگ من فرا رسید جنازهٔ مرا تا میتوانید به درون خاک دشمن ببرید و در آنجا دفن کنید.
چون من از پیامبر خدا شنیدهام که فرمود: یکی از نیکان اصحاب من نزد قلعهٔ قسطنطنیه (استانبول) دفن خواهد شد و امیدوارم من همان صحابی باشم.
هنگامی که ابوایوب فوت کرد. سربازان اسلام او را در تابوت گذاشتند و هر اندازه پیشروی میکردند تابوت او را نیز همراه خود به جلو میبردند.
قیصر (پادشاه روم) کسی را نزد مسلمانان فرستاد که بپرسد این تابوت چیست و چرا آن را همراه خود به جلو میآورند؟ مأمور قیصر نزدیک شد و ماجرای تابوت را پرسید.
مسلمانان در پاسخ گفتند:
در این تابوت جنازهٔ یکی از یاران پیامبر است که پیش از مردنش از ما خواسته او را در سرزمین شما به خاک بسپاریم و ما به وصیت او عمل خواهیم کرد.
رومیان گفتند: وقتی که شما برگشتید ما جنازهٔ او را از خاک در میآوریم و جلوی سگها میاندازیم.
سربازان اسلام گفتند:
اگر او را از قبر بیرون بیاورید در کشورهای عربی دیگر هیچ نصرانی زنده نخواهد ماند و تمام کلیساها خراب خواهد شد.
پس از دفن ابوایوب بر سر قبر او بارگاهی ساخته شد و تاکنون شبها در آن چراغ روشن میشود و قبرش در کشور ترکیه زیارتگاه مردم است.
(١) اولین میزبان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه و یار وفادار آن حضرت بود.
📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص١١٣
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🗞️ وصیت لقمان
لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود:
فرزندم! دل بسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش؛ زیرا هر قدر انسان در راه تحصیل آن بکوشد به هدف نمی رسد و هرگز نمی تواند رضایت همه را به دست آورد.
فرزند به لقمان گفت:
- معنای کلام شما چیست؟ دوست دارم برای آن مثال یا عمل و یا گفتاری را به من نشان دهی.
لقمان از او خواست با هم بیرون بروند بدین منظور از منزل همراه دراز گوشی خارج شدند. پدر سوار شد و پسر پیاده دنبالش به راه افتاد.
در مسیر با عده ای برخورد نمودند. بین خود گفتند: این مرد کم عاطفه را ببین که خود سوار شده و بچه خویش را پیاده از پی خود میبرد. چه روش زشتی است!
لقمان به فرزند گفت:
- سخن اینان را شنیدی. سوار بودن من و پیاده بودن تو را بد دانستند؟
گفت: بلی!
- پس فرزندم! تو سوار شو و من پیاده به دنبالت راه میروم.
پسر سوار شد و پدر پیاده حرکت کرد.
باز با گروهی دیگر برخورد نمودند آنان نیز گفتند: این چه پدر بد و آن هم چه پسر بی ادبی است اما بدی پدر بدین جهت است که فرزند را خوب تربیت نکرده لذا او سوار است و پدر پیاده به دنبالش راه میرود در صورتی که بهتر این بود که پدر سوار میشد تا احترامش محفوظ باشد اما اینکه پسر بی ادب است به خاطر اینکه وی عاق بر پدر شده است از این رو هر دو در رفتار خود بد کرده اند.
لقمان گفت: سخن اینها را نیز شنیدی؟
گفت: بلی!
لقمان فرمود:
- اکنون هر دو سوار شویم هر دو سوار شدند.
در این حال گروهی دیگر از مردم رسیدند آنان با خود گفتند: در دل این دو آثار رحمت نیست هر دو سوار بر این حیوان شده اند و از سنگینی وزنشان پشت حیوان میشکند اگر یکی سواره و دیگری پیاده میرفت، بهتر بود.
لقمان به فرزند خود فرمود: شنیدی؟
فرزند عرض کرد: بلی!
لقمان گفت: حالا حیوان را بیبار میبریم و خودمان پیاده راه می رویم.
مرکب را جلو انداختند و خودشان به دنبال آن پیاده رفتند باز مردم آنان را به خاطر اینکه از حیوان استفاده نمیکنند سرزنش کردند.
در این هنگام لقمان به فرزندش گفت:
- آیا برای انسان به طور کامل راهی جهت جلب رضای مردم وجود دارد؟
بنابراین امیدت را از رضای مردم قطع کن و در اندیشه تحصیل رضای خداوند باش؛ زیرا که این کار آسانی بوده و سعادت دنیا و آخرت در همین است.
📔 بحار الأنوار: ج١۴، ص۴٩٢
#لقمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ چیزی را که باید تمنّا کرد
مرد فقیر مؤمنی به حضور امام موسی بن جعفر علیه السلام رسید و خواستار رفع گرفتاری و نیازمندیِ خود شد.
امام با خنده و خوشروئی با وی برخورد نمود و فرمود: سؤالی از تو میکنم، اگر جواب صحیح دادی، ده برابر آنچه میخواهی به تو عطا میکنم، و گرنه همان مقدار مورد طَلَبَت را خواهم داد.
مرد گفت: سؤال فرما.
امام فرمود: اگر آرزو و تمنّای چیزی در دنیا به تو واگذار شود، چه چیز را تمنّا میکنی؟
عرض کرد: تمنّای من آن باشد که:
عمل به تقیّه در دینم روزیِ من شود
نیز برآوردن حاجتِ برادرانم
و در مرحله سوم اداء حقوق آنها.
حضرت فرمود: چگونه باشد که آرزو و مسئلت از دارا شدن ولایتِ ما اهل بیت نمی کنی؟!
پاسخ داد: بدون شکّ نعمت ولایت به من عطا گردیده، ولی آنچه را گفتم، عطا نشده و فاقد آن میباشم. پس بدانچه عطا شدهام شُکرگذارم و آنچه را منع شده از خدای عزّوجلّ درخواست میکنم.
امام وی را تحسین و جوابش را پذیرفت و دستور داد دوهزار درهم به او عطا کنند و فرمود: با این پول مازو بخر، که خشک است و فعلاً خریداری ندارد و چون خریداری کردی یک سال در انتظار فرصتِ زمینه فروشِ آن باش، و به خانه ما بیا و هزینه روزانهات را بگیر.
پس آن مرد به دستور امام عمل کرد و هنوز سال به پایان نرسیده قیمت آن جنس پانزده برابر افزایش یافت و آن را که دوهزار درهم خریده بود به سی هزار درهم فروخت و زندگی وی به برکت امام گشایش یافت.
📔 بحارالانوار، ج٧۵، ص۴١۵
#امام_کاظم #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🏡 خانهای بینظیر و گرانبها، به قیمتی ناچیز
مردی از ملوک جبل هرسال به حجّ مشرَّف میشد و در مدینه بر امام صادق علیه السلام وارد میگردید و حضرتش در خانه ای از خانههای خود از وی پذیرائی میفرمود و مدّت سفر و اقامتِ او هم قبل از رفتن به حجّ و بعد از آن در مدینه به طول میانجامید.
او در سالی هنگام تشرُّف به حجّ، شرفیاب محضر امام شد و با تقدیم ده هزار درهم نقد از حضرت خواست خانه ای برای وی در مدینه خریداری نمایند که از آن پس مزاحم ایشان نشود.
امام پول را گرفتند و خواسته او را پذیرفتند و چون آن مرد جبلی از مکّه برگشت و خدمت امام رسید از معامله خانه و مشخّصات و محل آن سراغ گرفت.
امام فرمود: بلی، و نوشته سند مانندی به عنوان قباله خانه به وی تسلیم نمود بدین شرح:
بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم
فروشنده: جعفر بن محمّد
خریدار: فلان، فرزند فلان جبلی
مورد معامله: خانهای در بهشتِ فردوس
مشخّصات: محدود به حدود اربعه، بدین ترتیب:
حدّ اوّلش به خانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم
حدّ دومش به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام
حدّ سومش به خانه حسن بن علی علیه السلام
حدّ چهارمش به خانه حسین بن علی علیه السلام
مبلغ: ده هزار درهم
پس همینکه آن را خواند با چهره باز و خندان گفت: بلی، قربانت شوم! من بدین معامله راضی شدم.
آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: در مدینه گروهی از سادات و علویین هستند که در حال تنگدستی و سختیِ معاش به سر میبرند و من مالی را که از تو گرفتم در بین فرزندانِ حسن و حسین علیه السلام تقسیم کردم، و طبق آنچه نوشتم امیدوارم خداوند قبول فرماید و به تو در بهشت پاداش مرحمت کند.
آن مرد جبلی در حالی که آن نوشته را با خود به همراه برد، از مدینه خارج و به محل خود برگشت و طولی نکشید که مریض شد و چون مشرِف به موت گردید، کسانِ خود را احضار و با قَسَم از آنان خواست آن نوشته را همراهش در قبر گذارند، و آنها هم چنین کردند.
پس چون فردای آن روز بر سر قبرش رفتند، آن قباله را برفرازِ قبر دیدند، که بر آن نوشته شده بود: به خدا قسم! ولیِّ خدا، جعفر بن محمد بدانچه گفته بود (که خانه ای برای من در بهشت معامله و محدود به... )
وفا کرد.
📔 مناقب، ج۴، ص۴۳۴
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ جادوگری که طعمه شیر شد!
هارون الرشید از جادوگری خواست که در مجلس کاری کند که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از عهدهاش بر نیامده و در میان مردم شرمنده و سرافکنده گردد. جادوگر پذیرفت.
هنگامی که سفره انداخته شد، جادوگر حیلهای بکار برد که هر وقت امام موسی بن جعفر علیه السلام میخواست نانی بردارد، نان از جلو حضرت میپرید.
هارون بخاطر اینکه خواسته ناپاکش تأمین شده بود سخت خوشحال بوده و به شدت میخندید.
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام سربرداشت. نگاهی به عکس شیری که در پرده نقش شده بود نمود و فرمود:
- ای شیر خدا! این دشمن خدا را بگیر.
ناگهان همان شکل به شکل شیری بسیار بزرگ درآمده، جست و جادوگر را پاره پاره کرد.
هارون و خدمت گزارانش از مشاهده این قضیه مهم، از ترس بیهوش شدند.
پس از آنکه به هوش آمدند. هارون به امام علیه السلام گفت:
- خواهش میکنم از این شیر بخواه که پیکر آن مرد را به صورت اول برگرداند.
امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود:
- اگر عصای موسی آنچه را که از ریسمانها و عصاهای جادوگران بلعیده بود، بر میگرداند، این عکس شیر هم آن مرد را بر میگرداند.
📔 بحار الأنوار: ج۴٨، ص۴١
#امام_کاظم #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💎 چه سرمایهای از این بالاتر؟!
مردی به خدمت آقای ما امام صادق علیه السلام آمد و از عالَمِ فقر و نداری شکایت و درددل کرد.
امام فرمود: مطلب چنین نیست که تو گفتی و من تو را به عنوان فقیر نمیشناسم.
آن مرد گفت: ای سرور من، به خدا قسم! شما آن طوری که باید از وضع من باخبر نشده اید که میگوئید من فقیر نیستم، و آنگاه نمونه هائی از چگونگی عالَمِ فقرش را برای حضرت شرح داد.
امام صادق علیه السلام مجدّدا همچنان موضوع فقر او را تکذیب کرد، سپس فرمود: به من بگو اگر من یکصد دینار پول به تو دهم، حاضری از ما (خاندانِ رسالت و امامت) برائت و بیزاری جوئی؟
گفت: نخیر!
امام پیوسته رقمِ اعطائی را بالا برد و به هزارها دینار رسانید، امّا آن مرد با قَسَم همه را رد کرد که حاضر نیست هزارها دینار بگیرد و دست از رشته محبّت و ولایت اهل بیت بکشد.
در این موقع امام فرمود: چگونه کسی که متاع و سرمایه ای در خود سراغ دارد (که در برابر هرچقدر بیشتر، پول و دینار آن را نمی فروشد) فقیر است؟
📔 بحارالانوار، ج۶٧، ص۱۴٧
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ حسين (ع) زیور آسمانها و زمین
امام حسين عليهالسلام فرموده است: بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله وارد شدم، اُبىّ بن كعب هم آنجا بود.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود:
خوش آمدى اى أبا عبد اللّه! اى زيور آسمانها و زمين.
اُبىّ به ايشان عرض كرد: اى رسول خدا! چگونه ممكن است كسى جز شما زيور آسمانها و زمين باشد؟
پيامبر به او فرمود: اُبىّ، سوگند به آنكه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت، حسين بن على (عليهما السّلام) در آسمان بزرگتر و با عظمت تر از زمين است؛
زيرا در سمت راست عرش نوشته شده است: او چراغ هدايت و كشتى نجات است.
📔 کمال الدین: ص٢۶۵، ح١١
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ اوضاع کواکب
عبدالملک بن اعین (برادر زراره بن اعین) با آنکه از راویان حدیث بود ، به نجوم احکامی و تأثیر اوضاع کواکب اعتقاد راسخ داشت. کتابهای زیادی در این باب جمع کرده بود و به آنها مراجعه میکرد.
هر تصمیمی که میخواست بگیرد و هر کاری که میخواست بکند، اول به سراغ کتابهای نجومی میرفت و به محاسبه میپرداخت تا ببیند اوضاع کواکب چه حکم میکند.
تدریجا این کار برایش عادت شده و نوعی وسواس در او ایجاد کرده بود. به طوری که در همه کارها به نجوم مراجعه میکرد.
حس کرد که این کار امور زندگی او را فلج کرده است و روز بروز بر وسواسش افزوده میشود، و اگر این وضع ادامه پیدا کند و به سعد و نحس روزها و ساعتها و طالع نیک و بد و امثال اینها ترتیب اثر بدهد، نظم زندگیش به کلی بهم میخورد.
از طرفی هم در خود توانایی مخالفت و بی اعتنایی نمیدید و همیشه به احوال مردمی که، بی اعتنا به این امور، دنبال کار خود میروند و به خدا توکل میکنند و هیچ درباره این چیزها فکر نمیکنند رشک میبرد.
این مرد روزی حال خود را با امام صادق عليهالسلام در میان گذاشت. عرض کرد: من به این علم مبتلی شدهام و دست و پایم بسته شده و نمیتوانم از آن دست بردارم.
امام صادق عليهالسلام با تعجب از او پرسید : تو به این چیزها معتقدی و عمل میکنی؟
- بلی یا ابن رسول الله!
- من به تو فرمان میدهم: برو تمام آن کتابها را آتش بزن.
فرمان امام به قلبش نیرو بخشید، رفت و تمام آنها را آتش زد و خود را راحت کرد.
📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص١٨١
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia