.
🔹 شاگردان امام صادق (ع)
«هشام بن سالم» میگوید: روزی با گروهی از یاران امام صادق (علیه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بودیم. یک نفر مرد شامی اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه، وارد مجلس شد.
امام فرمود: بنشین. آن گاه پرسید: چه میخواهی؟ مرد شامی گفت: شنیدهام شما به تمام سؤالات و مشکلات مردم پاسخ میگویید، آمدهام با شما بحث و مناظره بکنم!
امام فرمود: در چه موضوعی؟ شامی گفت: درباره کیفیت قرائت قرآن. امام رو به «حمران» کرده فرمود: حمران جواب این شخص با تو است!
مرد شامی: من میخواهم با شما بحث کنم، نه با حمران! امام فرمود: اگر حمران را محکوم کردی، مرا محکوم کردهای!
مرد شامی ناگزیر با حمران وارد بحث شد. هرچه شامی پرسید، پاسخ قاطع و مستدلی از حمران شنید، به طوری که سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد!
امام فرمود: (حمران را) چگونه دیدی؟
شامی گفت: راستی حمران خیلی زبردست است، هرچه پرسیدم به نحو شایستهای پاسخ داد!
شامی گفت: میخواهم درباره لغت و ادبیات عرب با شما بحث کنم.
امام رو به «ابان بن تغلب» کرد و فرمود: با او مناظره کن. ابان نیز راه هرگونه گریز را به روی او بست و وی را محکوم ساخت.
شامی گفت: میخواهم درباره فقه با شما مناظره کنم!
امام به «زُراره» فرمود: با او مناظره کن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست کشاند!
شامی گفت: میخواهم درباره کلام با شما مناظره کنم. امام به «مؤمن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولی نکشید که شامی از مؤمن طاق نیز شکست خورد!
به همین ترتیب وقتی که شامی درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانایی انسان بر انجام یا ترک خیر و شرّ)، توحید و امامت نمود، امام به ترتیب به حمزه طیّار، هشام بن سالم و هشام بن حکم دستور داد با وی به مناظره بپردازند و هرسه، با دلایل قاطع و منطق کوبنده، شامی را محکوم ساختند.
با مشاهده این صحنه هیجان انگیز، از خوشحالی خندهای شیرین بر لبان امام نقش بست.
📔 قاموس الرجال، ج۳، ص۴۱۶
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🕊️ رفاقت با کبوتربازان
روزی نامهای به امضای عدّهای از بزرگان و معاریف شیعه به دست امام صادق علیه السلام رسید که چند نفر از امضاکنندگان خود حامل نامه بودند.
این نامه بیانگر شکایت از روشِ معاشرتی و رفاقت آمیز مفضّل بن عمر (یکی از شخصیّتهای شیعه و شاید نماینده و وکیل امام صادق علیه السلام در کوفه) با یک عدّه کبوترباز و افراد به ظاهر بی بندوبار بود.
درین نامه از حضرت خواسته شده بود مفضّل را از رفت و آمد با کبوتربازان و گرم گرفتن با آنها منع فرماید.
امام صادق علیه السلام پس از خواندنِ آن نامه، نامه ای دربسته برای مفضّل، به وسیله همان چندنفر فرستاد و فرمود این نامه را جز به دست مفضّل به کسی ندهند.
حُسن اتّفاق، موقعی نامه حضرت به دست مفضّل رسید که امضاکنندگانِ نامه، همه در خانه او حاضر بودند،
او نامه را در حضور آنان باز کرده و خواند و سپس به دستِ آنها داد و گفت: میدانید که این نامه از امام صادق علیه السلام است، آن را بخوانید و بگویید چه باید کرد؟
آنها نامه را گرفته خواندند و متوجّه شدند امام درین نامه تنها دستورِ
چند قلم معامله به مفضّل داده که انجامش مستلزم رقمی درشت پول نقد میباشد و باید مفضّل تهیه کند، امّا هیچ گونه اشاره ای به محتوای نامه آنها به امام و یا اظهار ناراحتی از روش معاشرتی مفضّل نشده.
ناگفته پیداست که چون امام صادق ارتباط مفضّل با آن عده جوانِ کبوترباز را دلیل بر امضای روشِ غلط کبوتربازیِ آنان نمی دانست و از طرفی به موقعیّت علمی و تقوائی مفضّل و مقصودش از رفاقت با آنها آگاهی داشت، موضوع نامه بزرگانِ کوفه را به روی خود نیاورد و با برخورد منفی نسبت به آن چیزی در رابطه با آن به مفضّل ننوشت تا خود آنها را از واقع امر آگاه نماید.
اکنون برویم برسر اصل موضوع نامه امام و عکس العمل منفی بزرگان و امضاکنندگانِ نامه قبلی نسبت به نامه امام. آنها با خواندنِ نامه، همه سر به زیر انداخته، سکوت نمودند و بعضی هم شروع کردند به یک دگر نگاهِ معنی دار کردن و بالاخره با ایراد جمله استبعادآمیز:
این کارها نیازمند به رقمِ بزرگی پول نقد است که باید پیرامون آن فکر کنیم و در صورت امکان فراهم و جمع آوری نموده به تو تسلیم نمائیم.
از دست به جیب بردن و کمک برای انجام خواسته امام تعلُّل و عذرخواهی کردند و چون برخاستند بروند،
مفضّل که مرد زیرک و دانائی بود و گویا دورادور از نامه شکوائیّه حاضرین به امام صادق اطّلاع پیداکرده بود، بی آن که عکس العملی نشان دهد، با خونسردی و پُختگی مخصوص، آنها را برای صرف غذا دعوت به ماندن کرد و نگذاشت از خانه بیرون روند.
و در همان موقع از پیِ کبوتربازان فرستاد و چون همه حاضر شدند، در حضورِ آن عدّه از بزرگان کوفه نامه امام را برای آنها خواند.
کبوتربازان بدون هیچ گونه تعلُّل و عذرتراشی از جای برخاسته، رفتند و هنوز مفضّل و میهمانانش از خوردنِ غذا دست نکشیده بودند که برگشتند و هریک مبلغی درخورِ توانائی خود از یک هزار و دوهزار درهم و رقمهائی از دینار آوردند و همه را یک جا جمع کرده تسلیم مفضّل نموده و رفتند.
در این موقع مفضّل روی سخن به امضاکنندگان نامه شکوائیه کرد و گفت: شما از من میخواهید که امثال این جوانان... را به خود راه ندهم و بدون توجه به این که امکان سر به راست کردنِ آنها در کار است و ممکن است در یک چنین مواردی باری از دین بردوش نهند، آنان را از دور و برِ خود بِرانم.
شما چنین پندارید که خداوند محتاج به نماز و روزه شماها میباشد، که مغرور بدان شده اید!
امّا در مقام گذشتِ مالی و کمک به دین خدا هریک عذرتراشی و تعلُّل میکنید و انجامِ امرِ امام را به دفع الوقت میگذرانید!
امضاکنندگانِ نامه که انتظار یک چنین گذشتِ مالی و بلندهمّتی را از کبوتربازان نداشته و رفاقت مفضّل با آنان را برمبنای بی بندوباریِ اخلاقی و امثال آن تلقّی کرده بودند، این عمل را پاسخِ دندان شکن و قانع کننده ای برای نامه خود و برخورد منفی و سکوت امام صادق علیه السلام نسبت به آن دانستند و حتّی از شکایتِ خود از مفضّل به امام نادم گردیده، برخاستند رفتند.
📔 منهج المقال، ص۳۴۳
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 انکار خلافت امیرالمؤمنین (ع)
معاویة بن عمار نقل کرده است:
ابوبکر بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شد و به او گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله در مورد کار تو بعد از ایام ولایت در غدیر چیزی به ما نگفته است و من گواهی میدهم و اعتراف میکنم که تو مولای من هستی، و امیر بودن تو بر مؤمنین را در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله پذیرفتم، و رسول الله به ما خبر داد که تو وصی، وارث و جانشین او هستی در خانواده و زنانش، و تو وارث او هستی و میراث او از آن تو شد، به ما خبر نداد که تو بعد از او جانشینش در میان امت هستی، و من در آنچه میان من و توست جرمی مرتکب نشدهام، و مرا در آنچه میان ما و خداست گناهی نيست!
علی علیه السلام به او فرمود: حتی اگر رسول الله صلی الله علیه و آله را به تو نشان دهم که به تو بگوید من به آنچه تو در دست گرفتی سزاوارترم و اگر خود را از آن کنار نکشی خدا و رسولش را مخالفت کردهای؟
گفت: اگر او را به من نشان دهی تا قسمتی از این را بگوید اکتفا میکنم.
علی علیه السلام به او فرمود: بعد از اینکه نماز مغرب را خواندی به دیدار من بیا تا او را نشانت دهم.
بعد از مغرب نزد او بازگشت، دستش را گرفت و او را به مسجد قبا برد، ناگهان رسول الله را دید که سمت قبله نشسته است، به او فرمود: ای فلانی بر مولایت علی علیه السلام هجوم آوردی و در جای او نشستی که آن جایگاه پیامبری است و غیر او سزاوار آن نیست، چرا که او وصی و جانشین من است، گفته مرا دور انداختی و با آنچه به تو گفتم مخالفت کردی و در معرض خشم خدا و خشم من قرار گرفتی، این لباسی را که به ناحق بر تن کردی برکن که تو از اهل آن نیستی، وگرنه وعده تو آتش است.
ابوبکر هراسان رفت تا خلافت را به او واگذارد و امیرالمؤمنین علیه السلام راه افتاد و با سلمان در مورد آنچه اتفاق افتاده بود صحبت کرد،
سلمان به ایشان گفت: این سخن را برای دوستش (عمر) آشکار میکند و به او خبر میدهد، امیرالمؤمنین علیه السلام خندید و فرمود: و او را باز میدارد که انجام دهد،
ابوبکر دوستش را دید و تمام سخن را برایش گفت، عمر به او گفت: چقدر فکرت ضعیف و قلبت ناتوان است، آیا نمیدانی که آن یکی از جادوهای ابن ابی کبشه (١) است؟ آیا سحر بنی هاشم را فراموش کردی؟ بر آنچه هستی ثابت بمان.
___________________________
(١): مشرکان به پیامبر ابن ابی کبشه میگفتند، او را به ابی کبشه تشبیه میکردند که مردی از خزاعه بود و با قریش در بندگی بتها مخالفت کرد و یا اینکه آن کنیه ابن عبد مناف جد مادری پیامبر است چرا که به او شبیه بود یا کنیه همسر حلیمه سعدیه یا کنیه عموی پسرش بود.
📔 الاختصاص: ۲۷۲-۲۷۳
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 پیشنهاد چاپ رساله
در ایامی که مرحوم آیة الله بروجردی در بروجرد بودند مرحوم شیخ احمد پدر مرحوم علامه امینی صاحب الغدیر نامهای به خدمت ایشان مرقوم نموده بودند وعدهای دیگر از علمای آذربایجان هم آن نامه را امضاء کرده بودند،
در آن نامه نوشته بودند پس از تحقیق برای ما ثابت شده است که حضرت عالی امروز اعلم هستید لذا از جنابعالی خواهشمندیم رساله عملیه خودتان را در سطح وسیع چاپ و یا اجازه بدهید که خود مردم در این ناحیه به چاپ برسانند و از شما تقلید نمایند.
ایشان در جواب مرقوم فرمودند: «من از الطاف آقایان متشکرم، ولی راجع به تقلید چون امروز پرچم در دست آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی است و بر همه لازم که این پرچم دار را حفظ نمایند لذا من به هیچ وجه راضی نیستم که رسالة من درجای دیگر چاپ شود.
لذا رساله مرحوم بروجردی فقط در بروجرد منتشر بود و در شهرستانهای دیگر مقلد نداشت.
📔 مردان علم در میدان عمل: ص٢١٣
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌱 با سلام و احترام
💢 به اطلاع اعضای محترم کانال میرساند اخیراً پستهایی با هشتگ #پرسش_پاسخ در کانال «حدیثِ شیعه» تقدیم میگردید که از این به بعد در کانال «پُرسمان شیعه» قرار داده میشود.
.
.
.
⁉️انگیزه وهابیت از تهاجم بر ضد مذهب اهل بیت (علیهم السلام) چیست؟
⁉️آیا سرنوشت انسان به دست خودش است یا محکوم به جبر تاریخ می باشد؟
⁉️حقیقت خواب در روایات اسلامى چگونه بیان شده است؟
⁉️از نگاه به جهان هستى چگونه پى به وجود خدا میبریم؟
⁉️آیا در تورات و انجیل از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) سخنى به میان آمده است
⁉️دیدگاه اسلام در مورد فال نیک و بد چیست؟
⁉️حرمت شراب حتی قطرهای از آن؟!
⁉️صله رحم با گناه کاران؟!
.
.
.
💠 اگر شما هم به دنبال پاسخِ پرسشهای خود هستید، از طریق لینک زیر ما را همراهی نمایید👇
https://eitaa.com/joinchat/3623551767C0023f9c003
.
.
🌱 میزان تأثیر مصاحبت با عالم
از بعضی از اکابر افاضل شنیده شد که مرحوم شهید ثالث میفرمود که مرحوم شیخ جعفر کبیر وارد قزوین شد و در منزل برادر شهید ثالث حاج ملا محمد صالح منزل کرد،
پس شب هریک در گوشهای خوابیدند و من هم در گوشه آن باغ خوابیدم. چون مقداری از شب گذشت، دیدم که شیخ جعفر مرا صدا میکند که برخیز و نماز شب را بخوان.
عرض کردم: بلی بر میخیزم شیخ از من رد شد و من دیگر بارخوابیدم. ناگاه براثر شنیدن صداهائی متأثر کننده از خواب جستم و از پی آواز روانه شدم،
چون به نزدیک رسیدم دیدم که جناب شیخ با نهایت تضرع و بی قراری به مناجات و گریه اشتغال دارد.
پس صدای آن جناب چنان تأثیری در من کرد که از آن شب تا به حال که بیست و پنج سال میگذرد هر شب بر میخیزم و به مناجات با قاضی الحاجات اشتغال دارم.
📔 قصص العلماء: ص۱۹۳
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ معجزات امیرالمؤمنین (ع)
از حارث بن أعور روایت شده، گفت: در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه بر روی منبر خطبه میگفت به گوشه مسجد نگریست و فرمود: ای قنبر آنچه را که در آن سوراخ است بیاور،
ناگهان ماری سیاه وسفید به بهترین شکل ممکن، آورد. مار رو به سوی امیرالمؤمنین علیه السلام کرد و محرمانه با او سخن گفت، سپس به سوراخ بازگشت،
مردم تعجب کردند، گفتند: ما را چه میشود شگفت زده نمی شویم؟
فرمود: میبینید که این مار با جان و دل با رسول الله بیعت کرد و از میان شما عدهای میشنوند و عدهای نمی شنوند و اطاعت نمی کنند،
همچنین حارث گفت: همراه امیرالمؤمنین علیه السلام در کناسه (مکانی در کوفه) بودیم که شیری از بیابان روی آورد و آمد،
از اطرافش پراکنده شدیم، شیر آمد تا اینکه پیش رویش ایستاد و دستانش را بر گوشهایش قرار داد.
علی علیه السلام به او فرمود: به اذن خدا بازگرد و از امروز به بعد وارد دارالهجره (کوفه) نشو و از طرف من این خبر را به درندگان برسان.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٣١
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
❗خزندهای در صفا
امام موسی بن جعفر کاظم علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام در صفا در مکه سعی به جا میآورد که ناگهان خزندهای را دید که بر روی زمین میخزد با امیرالمؤمنین علیه السلام روبرو شد،
فرمود: سلام بر تو ای خزنده، خزنده گفت: سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای امیر المؤمنین، امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: ای خزنده در این مکان چه میکنی؟
گفت: ای امیرالمؤمنین چندین و چند سال است که اینجا هستم، خدا را تسبیح میگویم، تقدیس و تمجید میکنم و حق بندگیاش را به جا میآورم،
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ای خزنده! اینجا صفاست، صاف است غذا و آبی در آن نیست، غذا و آبت را از کجا میآوری؟
خزنده پاسخ داد و گفت: ای امیرالمؤمنین قسم به نزدیکی تو به رسول الله صلی الله علیه و آله من هر وقت گرسنه میشوم برای شیعیان و دوستداران تو دعا میکنم و سیر میشوم و هر زمان که تشنه شوم دشمنان و ظالمان بر تو را نفرین میکنم و سیراب میشوم.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٣۵
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
May 11
.
❌ خودداری از نماز بر جنازه بدهکار
جنازه مردی را آوردند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر آن نماز بخواند.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به اصحاب فرمود: شما بر او نماز بخوانید، ولی من نمیخوانم.
اصحاب گفتند: یارسول اللّه! از چه رو بر وی نماز نمیخوانید؟
فرمود: به خاطر دِینی که بر ذمّه اوست.
ابوقتاده گفت: من ضامن میشوم که بدهی او را بپردازم.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: به نحو تمام و کمال خواهی پرداخت؟
ابوقتاده گفت: بلی، به نحو تمام و کمال.
در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر آن جنازه نماز خواند و ابوقتاده گفت: بدهی وی هفده درهم یا هیجده درهم بود.
📔 مستدرک، ج۱۳، ص۴۰۴
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🐫 شاهد راستگو
عمار بن یاسر گفت: نزد مولایمان امیرالمؤمنین علیه السلام بودم، ناگهان با صدایی که مسجد کوفه را پر کرد فرمود: ای عمار! ذوالفقار بُرنده عُمرها را بیاور، ذوالفقار را برای او آوردم،
فرمود: ای عمار برو و مرد را از ظلم به این زن بازدار، اگر دست برداشت که هیچ وگرنه با ذوالفقار او را باز میدارم،
گفت: رفتم و مرد و زنی را دیدم که از افسار شتری گرفته اند، زن میگوید: شتر مال من است، و مرد میگوید: شتر مال من است،
گفتم: امیرالمؤمنین تو را از ظلم کردن به این زن نهی کرده، گفت: علی علیه السلام مشغول کار خویش است و دست خود را با خون مسلمانانی که در بصره کشته، میشوید آنگاه میخواهد شتر مرا از من بگیرد و به این زن دروغگو بدهد؟
عمار گفت: بازگشتم تا مولایم را با خبر سازم که او را دیدم بیرون آمد و خشم در چهرهاش نمایان بود،
فرمود: وای بر تو شتر این زن را رها کن، گفت: آن مال من است، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: دروغ میگویی ای ملعون،
گفت: ای علی! چه کسی شهادت میدهد که این شتر مال اوست؟ فرمود: شاهدی که هیچ کس در کوفه آن را دروغگو نمیشمارد،
مرد گفت: اگر شاهدی شهادت دهد و راستگو باشد شتر را به او میدهم، علی علیه السلام فرمود: سخن بگو ای شتر از آنِ که هستی؟
با زبانی فصیح گفت: ای امیرالمؤمنین و ای بهترین وصیین من بیش از ده سال است که از آن این زن هستم، علی علیه السلام فرمود: شترت را بگیر، و ضربهای به مرد زد که او را دو نیم کرد.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٣۶
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 شفای چشم
حضرت آیة الله بروجردی (رضوان الله علیه) میفرمودند در بروجرد مبتلا به درد چشم سختی بودم هرچه معالجه کردم رفع نشد حتی اطباء آنجا از بهبودی چشم من مأیوس شدند؛
تا آنکه روزی در ایام عاشورا که معمولا دستهجات عزاداری به منزل ما میآمدند نشسته بودم اشک میریختم درد چشم نیز مرا ناراحت کرده بود.
در همان حال گویا به من الهام شد از آن گلهایی که به سر و صورت اهل عزا مالیده شده بود به چشم خود بکشم،
مقداری گل از شانه و سریک نفر از عزاداران به طوری که کسی متوجه نشد، گرفتم و به چشم خود مالیدم فورا در چشم خود احساس تخفیف درد کردم،
و به این نحو چشم من رو به بهبودی گذاشت تا آنکه بکلی کسالت آن رفع شد و بعد نیز در چشم خود نور و جلائی دیدم که محتاج به عینک نگشتم.
در چشم معظم له تا سن هشتاد و نه سالگی ضعف دیده نمی شد و اطباء حاذق چشم اظهار تعجب نموده و میگفتند به حساب عادی ممکن نیست شخصی که مادام العمر از چشم خود این همه استفاده خواندن و نوشتن برده باشد باز در سن هشتاد و نه سالگی محتاج به عینک نباشد.
📔 پندها جاویدان: ص۱۶
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🐫 رام کردن شتران
ابن عباس نقل کرده است که: در زمان عمر، مردی بود که در منطقه آذربایجان شترانی داشت که رام نبودند، از آنچه به او رسیده بود نزد او شکایت کرد، و اینکه امرار معاشش از آن بود.
عمر به او گفت: برو و به درگاه خدای تعالی استغاثه کن، مرد گفت: پیوسته دعا میکنم و به درگاه خدا متوسل میشوم، هر زمان که به آنها نزدیک میشوم بر من هجوم میآورد.
عمر نامهای برای او نوشت که در آن نوشته بود: «از عمر امیرالمؤمنین به بزرگان جن و شیاطین که این چهارپایان را برای او رام کنید ».
مرد نامه را گرفت و رفت، عبدالله بن عباس گفت: بسیار غمگین شدم و علی علیه السلام را دیدم و آنچه اتفاق افتاده بود را به او گفتم،
علی علیه السلام فرمود: قسم به کسی که دانه را شکافت و مردم را خلق کرد، شکست خورده باز میگردد، اضطرابم آرام گرفت و سختیام طولانی شد، و به هر کس که از کوه میآمد چشم دوختم.
مردی را دیدم که بازگشت و در پیشانیش زخمی بود، وقتی او را دیدم به سوی او شتافتم و گفتم: چه شده؟ گفت: من به مکان رفتم و نامه را انداختم، تعدادی از آنها بر من هجوم آوردند و کارشان مرا به وحشت انداخت، و من توانی نداشتم، نشستم و یکی از آنها بر صورتم ضربه زد،
گفتم: خدایا مرا از آنها کفایت کن در حالی که همه آنها بر من هجوم آورده بودند و میخواستند مرا بکشند، از من روی برگرداندند، افتادم و برادرم آمد و مرا در حالی که بیهوش بودم حمل کرد، پیوسته مداوا میکردم تا اینکه خوب شدم و این اثر در صورتم است،
به او گفتم: نزد عمر برو و او را با خبر کن، نزد او رفت و در کنارش افرادی بودند، و او را از آنچه اتفاق افتاده بود با خبر کرد، او را سرزنش کرد و گفت: دروغ میگویی نوشته مرا نبردی، مرد قسم خورد که برده است، پس او را راند.
ابن عباس گفت: او را نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بردم، خندید و فرمود: آیا به تو نگفتم؟ سپس رو به مرد کرد و فرمود: وقتی به مکانی که آنها هستند بازگشتی بگو:
«خدایا من به وسیله پیامبرت، پیامبر رحمت و اهل بیت او که آنها را آگاهانه برای عالمیان برگزیدی به سوی تو روی میآورم، خدایا سرکشی آنها را بر من مهار کن و مرا از شرش کفایت کن، که تو کفایت کننده، بخشنده و غالب و چیره هستی».
گفت: مرد بازگشت. در سال بعد وقتی آن مرد آمد همراه او اموالی بود که به جای قیمتهایشان نزد امیرالمؤمنین آورده بود و من همراه او بودم، علی علیه السلام به او فرمود: تو به من میگویی یا من به تو بگویم؟ مرد گفت: ای امیرالمؤمنین البته شما به من بگویید،
فرمود: گویی که من همراه تو بودم وقتی به طرف آنها رفتی و خاضعانه و رام به تو پناه آوردند، یکی یکی از موی پیشانیشان گرفتی،
مرد گفت: درست گفتی ای امیرالمؤمنین گویی که همراه بودی همین طور بود، آنچه برای تو آوردهام از من بپذیر، فرمود: خدا به تو برکت دهد، در راه هدایت گام بردار،
خبر به عمر رسید و غمگینش کرد، مرد بازگشت، و هر سال به حج میرفت، و خدا مالش را فزون کرد،
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هر کس که مال یا اهل و اولاد یا کاری بر او سرکش گردد باید خدا را با این دعا بخواند، و آن از هر آنچه که از خدا بترسد کفایت میکند إن شاالله.
📔 الخرائج و الجرائح: ص۸۴-۸۵
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia