.
💠 عنایت پیامبر (ص) به یارانش
از جابر بن عبدالله روایت شده که وی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله خود به بیست و یک غزوه رفت که من از آن تعداد شاهد نوزده غزوه بودم و در دو غزوه حضور نداشتم.
در یکی از غزوههایی که همراه حضرت بودم شبی شترم به زیر پایم خسته شد و زانو زد. رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت ما در دستههای پایانی مردم بود و درماندگان را پیش میراند و در پیِ شان میآمد و دعایشان میکرد.
وقتی حضرت به من رسید من ندای واحسرتا بر آورده بودم و همچنان در آن وضع بودم. فرمود: این کیست؟ عرض کردم: جابر هستم پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا!
فرمود: چه میکنی؟ عرض کردم: شترم خسته شده. فرمود: آیا با خود عصایی داری؟ عرض کردم: بله. پیامبر صلی الله علیه و آله به شترم ضربه ای زد و آن را برخیزاند، سپس آن را به زانو درآورد و بر زانویش گام گذاشت و فرمود: سوار شو.
من سوار شدم و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله به راه افتادم و شترم از ایشان جلو زد. آن شب پیامبر صلی الله علیه و آله بیست و پنج بار برای من طلب مغفرت کرد.
به من فرمود: عبدالله (یعنی پدرم) چند فرزند به جا گذاشت؟ عرض کردم: هفت دختر. فرمود: آیا پدرت بدهکار بود؟ عرض کردم: بله. فرمود: وقتی وارد مدینه شدی با آنان قراری بگذار، همین که نخل هایتان بار داد مرا خبر کن.
سپس فرمود: آیا ازدواج کرده ای؟ عرض کردم: بله. فرمود: با چه کسی؟ عرض کردم: با فلانی دختر فلان کس که در مدینه بیوه شده بود.
سپس فرمود: شترت را چند خریده ای؟ عرض کردم: پنج کیسه زر. فرمود: آن را از تو خریدیم. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد من آن شتر را نزد ایشان بردم.
فرمود: ای بلال پنج کیسه زر به او بده تا با آن بدهی عبدالله را سامان دهد، سه کیسه دیگر نیز به او بده و شترش را نیز به او پس بده.
سپس فرمود: آیا با طلبکاران عبدالله قرار گذاشتی؟ عرض کردم: نه. فرمود: آیا ارث پدرت بدهی اش را کفاف میکند؟ عرض کردم: خیر. فرمود: نگران نباش، وقتی نخل هایتان بار داد مرا خبر کن.
وقتی نخل هایمان بار داد من پیامبر صلی الله علیه و آله را خبر کردم. ایشان آمد و برایمان دعا کرد. ما بار نخلها را چیدیم و حضرت به هر طلبکاری هر چقدر خرما طلب داشت طلبش را پرداخت و برای ما نیز بیش از آن چه پیشتر میچیدیم باقی ماند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اینها را برچینید و وزن نکنید. ما آنها را برچیدیم و تا مدتی از آنها میخوردیم.
📔 مکارم الأخلاق، ص۱۹
#پیامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 عنایت پیامبر (ص) به یارانش
۱.
از جریر بن عبدالله روایت شده که وی گفت: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به یکی از خانههای خود رفت و خانه از اصحاب پُر شد. جریر از راه رسید و بیرون خانه نشست.
پیامبر صلی الله علیه و آله چون او را دید جامه خود را برداشت و آن را پیچید و به جریر رساند و فرمود: روی این بنشین. جریر جامه را گرفت و روی صورتش گذاشت و بوسیدش.
۲.
از سلمان فارسی روایت شده که وی گفت: خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم و دیدم ایشان بر بالشی تکیه داده.
حضرت آن بالش را به من داد و سپس فرمود: ای سلمان! اگر مسلمانی به خانه برادر مسلمانش برود و صاحب خانه برای بزرگداشت وی بالش خود را به او بدهد بی شک خداوند او را میآمرزد.
📔 مکارم الأخلاق، ص۲۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۱.
قومی از اهالی مدینه پیامبر صلی الله علیه و آله را به طعامی دعوت کردند که برای حضرت و پنج تن از اصحاب ایشان آماده کرده بودند.
پیامبر صلی الله علیه و آله دعوتشان را پذیرفت و در راه نفر ششمی نیز به آنان پیوست و همراه شد.
وقتی نزدیک خانه آن قوم رسیدند حضرت به آن نفر ششم فرمود: این قوم تو را دعوت نکرده اند، بنشین تا آنان را از جایت باخبر کنم و برای ورودت اجازه بگیرم.
۲.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی سواره بود نمی گذاشت کسی کنار ایشان پیاده بیاید و حتما او را سوار میکرد،
اگر آن فرد نمی پذیرفت میفرمود: پس جلوی من راه برو و مرا آن جا که میخواهی بروی ببین.
📔 مکارم الأخلاق، ص۲۲
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ اخلاق پیامبر خدا (ص)
از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه با کسی دست میداد دست خود را از دست آن کس نمی کشید تا وی دستش را بکشد،
و هرگاه کسی درباره درخواستی یا سخنی با حضرت به گفتگو میپرداخت ایشان از نزد او نمی رفت تا وی برود،
و هرگاه کسی با حضرت در سخن منازعه میکرد ایشان سکوت میکرد تا او خود سکوت کند،
هیچگاه دیده نشد حضرت پای خود را پیش همنشینش دراز کند، هرگاه دو کار پیش روی حضرت قرار میکرد ایشان دشوارتر را برمی گزید،
هرگز در ستمی که رُخ میداد در پی انتقام برنمی آمد مگر آن که از محارم خدا پرده دریده میشد که در این هنگام خشمش از برای خداوند تبارک و تعالی بود،
تا آن گاه که از دنیا رفت هیچگاه هنگام غذا خوردن تکیه نزد،
هرگز نشد چیزی از ایشان خواسته شود و بگوید نه، هر که از حضرت درخواستی میکرد ایشان وی را یا با خواسته ای که داشت و یا با گفتاری کوتاه و پسندیده رد میکرد،
در عین حال که نماز را کامل به جا میآورد نمازش سبک تر و خطبه اش کوتاه تر از همه بود و در خطبه اش کلام بی ثمر نداشت،
چون میآمد از بوی خوشش شناخته میشد و وقتی با قومی هم غذا میشد نخستین کسی بود که آغاز میکرد و آخرین کسی بود که دست میکشید،
هنگام خوردن غذا از جلوی خود میخورد و وقتی غذا رطب و خرما بود دست خود را دراز میکرد،
آشامیدنی را با سه نفس مینوشید و آب را کم کم مینوشید و یک جا سر نمی کشید،
دست راست حضرت برای خوردن و آشامیدن و گرفتن و دادن بود و این کارها را فقط با دست راست انجام میداد، و دست چپ حضرت برای کارهای دیگر بود،
دوست میداشت که همه کارهای خود، از جامه پوشیدن و کفش به پا کردن تا شانه زدن، همه را با دست راست انجام دهد،
وقتی کسی را صدا میکرد سه مرتبه صدا میزد و چون سخن میگفت شمرده سخن میگفت و وقتی اجازه میگرفت سه مرتبه اجازه میگرفت،
کلام حضرت فصل خطاب بود و هر کس میشنید درمی یافت، وقتی سخن میگفت نوری از میان دندان هایش میتابید،
اگر حضرت را میدیدی میگفتی داندان هایش گشوده است حال آن که چنین نبود،
نگاهش کوتاه بود و با کسی درباره آن چه وی دوست نداشت سخن نمی گفت، چون راه میرفت انگار از سراشیب روان بود،
میفرمود: بهترین شما خوش اخلاق ترین شماست، نه طعمی را مینکوهید و نه میستود، اصحاب حضرت در محضر ایشان در سخن منازعه نمی کردند،
کسی که درباره ایشان سخن میراند میگفت: به چشم خود همانندش را نه پیش از او دیدهام و نه پس از او خواهم دید.
📔 بحار الأنوار: ج١۶، ص۲۴۰
#پیامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ پـیـامـبـر خـدا (ص)
۱.
از ثابت بن انس بن مالک روایت شده که وی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله تابناک بود و رنگ رخسارش چون مروارید بود، در راه رفتن گام هایش برابر بود،
هیچ مشک و عنبری را نبوییدم که خوشبوتر از ایشان باشد و هیچ دیبا و حریری را لمس نکردم که از کف دست ایشان نرم تر باشد،
رسول خدا صلی الله علیه و آله در عین حال که نماز را کامل به جا میآورد نمازش سبک تر از همه بود.
۲.
از جریر بن عبدالله روایت شده که وی گفت: چون پیامبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد خدمت ایشان رسیدم تا با ایشان بیعت کنم،
به من فرمود: ای جریر! برای چه آمده ای؟ عرض کردم: آمدهام تا به دست شما اسلام آورم ای رسول خدا!
حضرت ردای خود را برایم پهن کرد و سپس رو به اصحاب کرد و فرمود: هرگاه کریم و بزرگ قومی نزدتان آمد او را بزرگ دارید و تکریم کنید.
۳.
و از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله با مردی کنار صخره ای قرار گذاشت و به او فرمود: من برایت این جا میمانم تا بیایی.
نور خورشید بر حضرت سخت میتابید. اصحاب به ایشان عرض کردند: ای رسول خدا! کاش به زیر سایه جا به جا میشدید. فرمود: من با او این جا قرار گذاشته ام، اگر نیاید او غیبت کرده است.
📔 بحار الأنوار: ج١۶، ص۲۴۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 نشستن پیامبر (ص)
۱.
روزی مردی وارد مسجد شد و دید پیامبر صلی الله علیه و آله تنها نشسته است. پیامبر صلی الله علیه و آله برای او جمع نشست.
آن مرد عرض کرد: این جا که جا هست ای رسول خدا! فرمود: حق مسلمان بر مسلمان است که اگر دید وی میخواهد کنارش بنشیند برایش جا باز کند.
۲.
پیامبر صلی الله علیه و آله سه گونه مینشست: یکی با حالت چمباتمه مینشست یعنی ساق هایش را عمود میگذاشت و دور آنها را با دستانش میگرفت و دستانش را بالای مچ پاهایش میبست.
دیگر این که روی زانوانش مینشست، دیگر این که یک پایش را خم میکرد و پای دیگر را روی آن میانداخت، هیچگاه دیده نشد که پیامبر صلی الله علیه و آله چهارزانو بنشیند، ایشان روی زانوانش مینشست و تکیه نمی داد.
📔 مکارم الأخلاق، ص۲۶
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia