eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.4هزار دنبال‌کننده
45 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ بنده‌ترین بندهٔ خدا امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: زنی بادیه نشین بر رسول خدا صلی الله علیه و آله گذر می‌کرد حال آن که حضرت روی زمین پست نشسته بود و غذا می‌خورد. آن زن عرض کرد: ای محمد! به خدا سوگند تو همانند بندگان غذا می‌خوری و همانند آنان می‌نشینی. رسول خدا صلی الله علیه وآله به او فرمود: وای بر تو! کدام بنده‌ای از من بنده‌تر است؟ زن عرض کرد: پس لقمه‌ای از غذایت را به من بده. حضرت لقمه ای به او داد. عرض کرد: نه! به خدا سوگند فقط لقمه ای را می‌خواهم که در دهان داری! رسول خدا صلی الله علیه و آله لقمه را از دهان خود درآورد و به آن زن داد و او آن را خورد. امام صادق علیه السلام فرمود: آن زن تا زمانی که از دنیا رفت هیچگاه به دردی دچار نشد. 📔 المحاسن: ص۴۵۷ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌴 زائر امام حسین (ع) علی بن محمد می‌گوید: ماهی یک مرتبه از کوفه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام می‌رفتم، چون پیر شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زیارت امام بروم. یک بار پای پیاده به راه افتادم، پس از چند روز به زیارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم امام حسین علیه السلام از قبر بیرون آمد و فرمود: ای علی! چرا در حق من جفا کردی؟ در صورتی که تو به من مهربان بودی؟ عرض کردم: سرورم! جسمم ضعیف شده و پاهایم توان راه رفتن ندارد و احساس می‌کنم عمرم به پایان رسیده است و اکنون که آمده‌ام چند روز در راه بودم و با سختی بسیار به زیارتت مشرف شدم، دوست دارم روایتی را که نقل کرده‌اند از خود شما بشنوم. حضرت فرمود: بگو کدام است؟ عرض کردم: روایت کرده‌اند؛ که فرموده‌اید: هر کس در حال حیاتش مرا زیارت کند، من او را پس از وفاتش زیارت خواهم کرد؟ امام علیه السلام فرمود: بلی من گفته‌ام. (افزون بر این) هرگاه ببینم زوار من گرفتار آتش جهنم است، او را از آتش جهنم بیرون می‌آورم. 📔 بحار الأنوار: ج١٠١، ص١۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ تشرف در مسجد کوفه عالم نبیل مولی محسن اصفهانی ساکن و مدفون کربلا که از موثق ترین ائمه جماعات بود گفت: سید محمد قطیفی به من خبر داد که در یکی از شب‌های جمعه، قصد رفتن به مسجد کوفه کردم. اما زمانه اوضاعی مخوف داشت و کسی بدون جماعت و آمادگی قبلی به سمت مسجد نمی رفت، زیرا راهزنان و دزدان در اطرف نجف اشرف زیاد شده بودند و برای همین من با یکی از طلاب با هم حرکت کردیم. وقتی داخل مسجد شدیم، فقط یک نفر را دیدیم که مشغول عبادت بود و ما شروع به انجام آداب مسجد کردیم. وقتی غروب خورشید نزدیک شد، به سمت در مسجد آمدیم و آن را بستیم و پشت آن را پر از سنگ و چوب و آجر و گل کردیم تا اینکه مطمئن شدیم کسی از خارج مسجد، نمی تواند به طور عادی آن را بگشاید. سپس به داخل مسجد رفتیم و مشغول نماز و دعا شدیم. وقتی فارغ شدیم من و دوستم رو به قبله در دکة القضاء نشستیم و آن مرد صالح، با صدای بلند و حزینی در راهروی نزدیک باب فیل مشغول قرائت دعای کمیل شد و آن شب مهتابی و مه آلود بود و من به آسمان نظر می‌کردم! وقتی اوضاع چنین شد، دیدم عطری در فضا پیچید و فضا را نیکوتر از بوی مشک نافه اذفر کرد که برای قلب از نسیم سحری روح افزاتر بود، و در میان شعاع‌های نور ماه، اشعه ای مانند شعله آتش دیدم که بر ماه غالب آمد و در این حال صدای مرد صالح دعاخوان کم شد و من ناگهان مرد جلیل و با عظمتی را دیدم که از سمت در بسته مسجد داخل شد. وی لباسی حجازی به تن داشت و بر دوش شریفش سجاده ای داشت که عادت مردم اهل مکه و مدینه تا امروز است و با سکینه و وقار و هیبت و جلال راه می‌رفت و به سمت حرم حضرت مسلم علیه السّلام رفت و برای ما از حواسمان، تنها چشم خوار و قلب به پرواز آمده باقی ماند. وقتی از کنار ما به سمت قبله آمد، به ما سلام کرد. سید قطیفی می‌گوید: دوستم که اساساً شعور و ادراکی برایش نماند و نتوانست سلامش را پاسخ دهد، ولی من خیلی تلاش کردم، تا اینکه در کمال سختی و مشقت سلامش را پاسخ دادم! وقتی داخل مسجد شد و از چشم ما مخفی شد، دل از دست رفته مان به سینه برگشت و گفتیم: این که بود و از کجا داخل مسجد شد؟ ما به سمت آن مردی که به تنهایی مشغول عبادت بود رفتیم و دیدیم که گریبان دریده و به شدت مانند شخص مشتاق و محزون گریه می‌کند. از او جریان را پرسیدیم، گفت: برای فوز به تشرف به محضر ناموس دهر و امام زمان علیه السّلام، چهل شب جمعه به این مسجد آمدم و امشب شب آخر بود و من به حسب ظاهر، نتوانستم به فیض لقای حضرت برسم، جز اینکه من چنانچه مرا دیدید مشغول دعا بودم. ناگهان دیدم حضرت علیه السّلام آمد و بالای سرم ایستاد. من متوجه او شدم. حضرت فرمود: چه می‌کنی؟ یا فرمود: چه می‌خوانی؟ (تردید از سید قطیفی است) من نتوانستم جواب سؤال او را بدهم و او همان طور که دیدید، از کنار من عبور کرد و رفت. ما به سمت درب مسجد رفتیم و آن را به همان نحو که بسته بودیم، یافتیم و با حالت شکر و حسرت برگشتیم! 📔 بحار الأنوار: ج۵۳، ص۲۶۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱. از انس بن مالک روایت شده که وی گفت: من ده سال در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم و در همه این مدت بوی عطر استشمام می‌کردم، هرگز رایحه ای خوش تر از رایحه حضرت نبوییدم، وقتی یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله ایشان را می‌دید حضرت در کنار او می‌ایستاد و نمی رفت تا آن مرد برود، وقتی یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را می‌دید با او دست می‌داد و دست خود را نمی کشید تا آن مرد دستش را بکشد، هیچگاه در حضور کسی پاهای خود را دراز نمی کرد، هرگاه کسی کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌نشست تا او برنمی خاست حضرت بلند نمی شد. ۲. از انس بن مالک روایت شده که وی گفت: مردی اعرابی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و ردای ایشان را گرفت و چنان محکم کشید که دیدم لبه ردای حضرت بر پوست گردن ایشان جا انداخت. سپس عرض کرد: ای محمد! دستور بده از مال خدا که نزد توست به من چیزی بدهند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او رو کرد و خندید و دستور داد تا به او چیزی بدهند. 📔 بحار الأنوار، ج۱۶، ص۲۳۰ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱. از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود: در جنگ بدر ما به پیامبر صلی الله علیه و آله پناه می‌بردیم و ایشان بیش از همه به دشمن نزدیک بود، حضرت در آن روز از بی باک ترین مردم بود. نیز از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود: وقتی کارزار سخت می‌شد و دو قوم رو در رو می‌شدند ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه می‌بردیم، هیچ کس به دشمن نزدیک تر از ایشان نبود. ۲. در روایت دیگری از انس آمده: رسول خدا صلی الله علیه و آله دلیرترین و نیک ترین و بخشنده ترین مردم بود. شبی اهل مدینه از صدایی هراسان شدند و سوی صدا به راه افتادند. رسول خدا صلی الله علیه و آله که پیشتر از آنان رسیده بود آنان را دید و فرمود: نترسید. حضرت بر اسب سوار شده بود و شمشیری به گردن داشت. ایشان به مردم فرمود: نترسید، سرابی بیش نیست. 📔 مکارم الأخلاق، ص۱۷ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ تحصیل روزی امام صادق عليه‌السلام جامه زبر کارگری برتن ، و بیل در دست داشت، و در بوستان خویش سرگرم بود. چنان فعالیت کرده بود که سرا پایش را عرق‌ گرفته بود. در این حال ، ابوعمر و شیبانی وارد شد، و امام علیه السلام را در آن تعب و رنج‌ مشاهده کرد. پیش خود گفت، شاید علت اینکه امام شخصا بیل به دست‌ گرفته و متصدی این کار شده این است که کسی دیگر نبوده، و از روی ناچاری‌ خودش دست به کار شده. جلو آمد و عرض کرد : این بیل را به من بدهید، من انجام می‌دهم. امام علیه السلام فرمود: نه، من اساسا دوست دارم که مرد برای تحصیل روزی رنج‌ بکشد و آفتاب بخورد. 📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١٢٠ 🔰 @DastanShia