eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.7هزار دنبال‌کننده
22 عکس
1 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌱 با دوستان، مدارا ! رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در حالی که نشسته بودند، ناگهان لبخندی بر لبانشان نقش بست، به طوری که دندان هایشان نمایان شد! از ایشان علت خنده را پرسیدند، فرمود: دو نفر از امت من می‌آیند و در پیشگاه پروردگار قرار می‌گیرند؛ یکی از آنان می‌گوید: خدایا! حق مرا از ایشان بگیر! خداوند متعال می‌فرماید: حق برادرت را بده! عرض می‌کند: خدایا! از اعمال نیک من چیزی نمانده (متاعی دنیوی هم که ندارم)، از گناهان من بر او بارکن! پس از آن اشک از چشمان پیامبر (ص) سرازیر شد و فرمود: آن روز، روزی است که مردم احتیاج دارند گناهانشان را کسی حمل کند. خداوند به آن کس که حقش را می‌خواهد می‌فرماید: چشمت را برگردان، به سوی بهشت نگاه کن، چه می‌بینی؟ آن وقت سرش را بلند می‌کند، آنچه را که موجب شگفتی اوست از نعمت‌های خوب، می‌بیند و عرض می‌کند: پروردگارا! این‌ها برای کیست؟ می فرماید: برای کسی است که بهایش را به من بدهد. عرض می‌کند: چه کسی می‌تواند بهایش را بپردازد؟ می فرماید: تو. می پرسد: چگونه من می‌توانم؟ می فرماید: به گذشت تو از برادرت. عرض می‌کند: خدایا! از او گذشتم. بعد از آن، خداوند می‌فرماید: دست برادر دینی ات را بگیر و وارد بهشت شوید! آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: پرهیزکار باشید و مابین خودتان را اصلاح کنید! 📔 بحار الأنوار: ج٧٧، ص١٨٢ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 ادعای پیغمبری بوعلى در حواس و در فكر انسان فوق‌العاده‌اى بوده و شعاع چشمش از ديگران بيشتر و شنوايى گوشش تيز تيز بود. به طورى كه مردم درباره او افسانه‌ها ساخته‌اند. مثلا مى‌گويند هنگامى كه در اصفهان بود، صداى چكش مسگرهاى كاشان را مى‌شنيد. شاگردش بهمنيار به او گفت: شما از افرادى هستيد كه اگر ادعاى پيغمبرى بكنيد، مردم مى پذيرند و واقعا از خلوص نيت ايمان مى آورند. بوعلى گفت: اين حرفها چيست؟ تو نمى‌فهمى؟ بهمنيار گفت: نه. مطلب حتما از همين قرار است. بوعلى خواست عملا به او نشان بدهد كه مطلب چنين نيست، در يك زمستان كه با يكديگر در مسافرت بودند و برف زيادى هم آمده بود، مقارن طلوع صبح كه مؤذن اذان مى‌گفت، بوعلى بيدار بود و بهمنيار را صدا كرد. بهمينيار گفت: بله. بوعلى گفت: برخيز. بهمنيار گفت: چه كار داريد؟ بوعلى گفت: خيلى تشنه ام. يك ظرف آب به من بده تا رفع تشنگى كنم. بهمنيار شروع كرد استدلال كردن كه استاد، خودتان طبيب هستيد. بهتر مى‌دانيد معده وقتى در حال التهاب باشد، اگر انسان آب سرد بخورد معده سرد مى‌شود و ايجاد مريضى مى‌كند. بوعلى گفت: من طبيبم و شما شاگرد هستيد. من تشنه‌ام شما براى من آب بياوريد، چكار داريد. باز شروع كرد به استدلال كردن و بهانه آوردن كه درست است كه شما استاد هستيد و لكن من خير شما را مى‌خواهم من اگر خير شما را رعايت كنم، بهتر از اين است كه امر شما را اطاعت كنم. پس از آنكه بوعلى براى او اثبات كرد كه برخاستن براى او سخت است، گفت: من تشنه نيستم. خواستم شما را امتحان كنم. آيا يادت هست به من مى گفتى: چرا ادعاى پيغمبرى نمى‌كنى؟ اگر ادعاى پيغمبرى بكنى مردم مى‌پذيرند. شما كه شاگرد من هستى و چندين سال است پيش من درس خوانده‌اى، مى گويم، آب بياور، نمى‌آورى و دليل براى من مى‌آورى، در حالى كه اين شخص مؤذن پس از گذشت چند صد سال از وفات پيغمبر اكرم (ص) بستر گرم خودش را رها كرده و بالاى مأذنه به آن بلندى رفته است تا آن كه نداى (اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله) را به عالم برساند. او پيغمبر است، نه من كه بوعلى سينا هستم. 📔 چهل داستان (زاهری)، ص٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍂 پايان عمر داوود (ع) حضرت داوود عليه السلام صد سال عمر كرد، كه چهل سال آن را بر مردم حكومت و رهبرى نمود. او كنيزى داشت كه وقتى شب فرا مى‌رسيد همه درها را قفل مى‌كرد، و كليدهاى آنها را نزد داوود عليه السلام مى‌آورد. شبى مردى را در خانه ديد، پرسيد: چه كسى تو را وارد خانه كرد؟ او گفت: «من كسى هستم كه بدون اجازه شاهان بر آنها وارد مى‌گردم.» داوود عليه السلام اين سخن را شنيد و گفت: آيا تو عزرائيل هستى؟ چرا قبلاً پيام نفرستادى تا من براى مرگ آماده گردم؟ عزرائيل گفت: من قبلاً پيامهاى بسيار براى تو فرستادم. داوود عليه السلام گفت: آن پيامها را چه كسى براى من آورد؟ عزرائيل گفت: «پدرت، برادرت، همسايه‌ات و آشنايانت كجا رفتند؟» داوود عليه السلام گفت: همه مردند. عزرائيل گفت: «آنها پيام رسانهاى من به سوى تو بودند كه تو نيز مى‌ميرى همان گونه كه آنها مردند.» سپس عزرائيل جان داوود عليه السلام را قبض كرد. او نوزده پسر داشت. در ميان آنها، يكى از پسرانش، حضرت سليمان عليه السلام حكومت و مقام علم و نبوّت داوود عليه السلام را به ارث برد. 📔 كامل ابن اثير، ج۱، ص ۷۶-۷۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 نوبت را رعایت کنید! روزی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن علیه‌السلام آب خواست، حضرت نیز قدری شیر دوشید و کاسه شیر را به دست وی داد، در این حال، حسین علیه‌السلام از جای خود بلند شد تا شیر را بگیرد، اما رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله شیر را به حسن علیه‌السلام داد. حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها که این منظره را تماشا می‌کرد عرض کرد: - یا رسول الله! گویا حسن را بیشتر دوست داری؟ پاسخ دادند: - چنین نیست، علت دفاع من از حسن علیه‌السلام حق تقدم اوست، زیرا زودتر آب خواسته بود. باید نوبت را مراعات نمود. 📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٢٨٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍎 سیب بهشتی روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم آمد به صورت دحیه کلبی (یکی از اصحاب آن حضرت) و نزد آن حضرت نشسته بود، که ناگاه حسنین علیهماالسّلام داخل شدند و جبرئیل را دیدند که به صورت دحیه آمده است، به نزدیک او آمدند و از او هدیّه طلبیدند، جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد، سیبی و بهی و اناری برای ایشان فرود آورد و به ایشان داد. چون آن میوه‌ها را دیدند شاد گردیدند و نزدیک حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم بردند حضرت از ایشان گرفت و بوئید و به ایشان ردّ کرد، و فرمود که به نزد پدر و مادر خویش ببرید و اگر اوّل به نزد پدر خود ببرید بهتر است، پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و در نزد پدر و مادر خویش ماندند تا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم نزد ایشان رفت و همگی از آن میوه‌ها تناول کردند، و هر چه می‌خوردند به حال اوّل برمی‌گشت و چیزی از آن کم نمی‌شد و آن میوه‌ها به حال خود بود تا هنگامی که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت، و باز آنها نزد اهل بیت بود و تغییری در آنهابه هم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه علیهاالسّلام رحلت فرمود پس انار ناپدید شد وچون حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام شهید شد بِهْ ناپدید شد و سیب ماند، آن سیب را حضرت امام حسن علیه السّلام داشت تا آنکه به زهر شهید شد و آسیبی به آن نرسید، بعد از آن نزد امام حسین علیه السّلام بود. حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: وقتی که پدرم در صحرای کربلا محصور اهل جور و جفا بود آن سیب را در دست داشت و هر گاه که تشنگی بر او غالب می‌شد آن را می‌بوئید تا تشنگی آن حضرت تخفیف می‌یافت، چون تشنگی بسیار بر آن حضرت غالب شد و دست از حیات خود برداشت دندان بر آن سیب فرو برد، چون شهید شد هر چند آن سیب را طلب کردند نیافتند، پس آن حضرت فرمود که من بوی آن سیب را از مرقد مطّهر پدرم می‌شنوم هنگامی که به زیارت او می‌روم و هر که از شیعیان مخلص ما در وقت سحر به زیارت آن مرقد معطّر برود بوی سیب را از آن ضریح منور می‌شنود. 📔 منتهی الآمال، ج١، ص۶٨٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⚔️ ضربت صفین نقل شده است از محی الدین اربلی که او گفت: من نزد پدر خود بودم و مردی با او بود، پس عمّامه از سر او افتاد و جای ضربتی در سر او بود و پدرم او را از آن ضربت سؤال کرد. گفت: این ضربت از صفّین است. پدرم گفت: جنگ صفین در زمان قدیم شد و تو در آن زمان نبودی. گفت: من سفر کردم به سوی مصر و مردی از قبیله غزه با من رفیق شد. در میان راه، روزی جنگ صفین را یاد کردم. آن رفیق من گفت: اگر من در روز صفین می‌بودم، شمشیر خود را از خون علی و اصحاب او سیراب می‌کردم. من گفتم: اگر من در آن روز می‌بودم، شمشیر خود را از خون معاویه و اصحاب او سیراب می‌کردم و اینک من و تو اصحاب علی و معاویه ایم. پس با یکدیگر جنگ عظیمی کردیم و جراحت بسیار با یکدیگر رسانیدیم تا آن که من از شدت ضربت‌ها افتادم و از حال رفتم. ناگاه مردی را دیدم که به سر نیزه مرا بیدار می‌کند و چون چشم گشودم آن مرد از مرکب فرود آمد و دست بر جراحت‌های من مالید؛ فوراً، عافیت یافتم. فرمود: در آن جا که هستی مکث نما! پس غایب شد و بعد از اندک زمان، برگشت و سر آن دشمن من، با او بود و مرکب او را نیز آورده بود. پس به من فرمود: این سر دشمن تو است و تو ما را یاری و نصرت کردی؛ ما تو را یاری کردیم و خداوند عالم یاری می‌کند هر که را که او را یاری کند. من گفتم: تو کیستی؟ گفت: من فلان بن فلان، یعنی حضرت صاحب الزمان علیه السلام. پس به من فرمود: هر که تو را از این ضربت سؤال کند، بگو که این ضربت صفّین است. 📔 بحار الأنوار: ج۵٢، ص٧۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⚰️ نجات از قبر پس از دفن مرحوم آقا سید زین العابدین کاشی در کربلا خادمی تبریزی و اهل تقوا داشت که نقل می‌کرد: قبل از مجاورت کربلا، در خارج شهر تبریز نزدیک قبرستان قهوه خانه داشتم و شبها را همانجا می‌خوابیدم. شبی هوا سخت سرد بود و من درب قهوه خانه را محکم بستم و خوابیدم، ناگاه کسی در را به سختی کوبید، برخاستم در را باز کردم آن شخص فرار کرد، مرتبه دوم در را سخت‌تر کوبید، آمدم در را گشودم باز فرار کرد. گفتم البته این شخص امشب مزاحم من شده پس چوبی به دست گرفتم پشت در نشستم و آماده شدم تلافی کنم، تا مرتبه سوم در را کوبید در را گشودم و او را تعقیب کردم تا وارد قبرستان شد و در نقطه‌ای محو گردید. پس در همان محل توقف کردم و متوجه اطراف شدم و از او تفحص می‌کردم، بعد خیال کردم شاید پنهان شده همانجا خوابیدم به قصد اینکه اگر پنهان شده ظاهر شود. چون خوابیدم و گوشم را به زمین گذاشتم ناگاه صدای ضعیفی شنیدم که شخصی از زیر خاک ناله می‌کند، متوجه شدم که قبر تازه‌ای است که طرف عصر کسی را آنجا دفن کرده‌اند و دانستم که سکته کرده بوده و در قبر به هوش آمده، پس دلم برایش سوخت و به قصد خلاصی او خاکها را برداشتم و لحد را کنار زدم. شنیدم که می‌گفت کجا هستم؟! پدرم کجاست؟! مادرم کجاست؟! پس لباس خود را بر او پوشانیدم و او را بیرون آورده در قهوه خانه جای دادم ولی او را نشناختم تا بستگانش را خبر کنم، آهسته آهسته از او پرسش می‌کردم تا محله و خانه او را دانستم و از قهوه خانه بیرون آمده همان شب پدر و مادرش را پیدا کردم و آنها را خبر دادم، پس آمدند و او را به سلامتی به خانه بردند، آنگاه دانستم که آن شخص کوبنده در، مأمور غیبی بوده برای نجات آن جوان... 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٩٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ امام باقر (ع) نوری درخشان ابوبصیر می‌گوید: در محضر امام محمد باقر (علیه‌السلام) وارد مسجد شدم، مردم در رفت و آمد بودند. حضرت به من فرمود: از مردم بپرس مرا می‌بینند؟ من به هرکس که رسیدم پرسیدم: امام باقر (ع) را دیده‌ای؟ می‌گفت: نه! با اینکه امام (ع) همانجا ایستاده بود. در این وقت ابو هارون مکفوف (نابینا) وارد شد. امام (ع) فرمود: اکنون از ابو هارون بپرس که مرا می‌بیند یا نه؟ من از او پرسیدم: امام باقر (ع) را دیده‌ای؟ پاسخ داد: آری! آنگاه به حضرت اشاره کرد و گفت: مگر نمی‌بینی امام (ع) اینجا ایستاده است. پرسیدم: از کجا فهمیدی؟ (تو که نابینا هستی.) پاسخ داد: چگونه ندانم با اینکه امام (ع) نوری درخشان است؟! آری حقیقت را با چشم دیگری باید دید. 📔 بحار الأنوار: ج۴۶، ص٢۴٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍯 نعیمان و عرب عسل‌فروش رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله گاهی در میان اصحاب شوخی می‌کرد و اصحاب نیز از این روش آن حضرت بی بهره نبودند. شخصی به نام نعیمان از یاران پیامبر بسیار شوخ طبع بود و زیاد شوخی می‌کرد. روزی دید مردی اعرابی ظرف عسل در دست دارد و می‌فروشد. نعیمان عسل را خرید و آن را به منزل عایشه که پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله آنجا بود آورد و تحویل داد. رسول خدا خیال کرد آن را هدیه آورده است. نعیمان برگشت و رفت. اعرابی در بیرون در آن حضرت، آن قدر ایستاد که خسته شد، به اندرون پیغام داد و گفت: اگر پول عسل را نمی‌دهید خودش را به من برگردانید. پیامبر گرامی از جریان با خبر شد قیمت عسل را به وی داد، چون نعیما را دید فرمود: چرا همچو کاری کردی؟ عرض کرد: چون می‌دانستم رسول خدا عسل را دوست دارد و اعراب هم عسل می‌فروشد بدین جهت آن کار را انجام دادم. پیغمبر خندید و روی بد به او نشان نداد. 📔 بحار الأنوار: ج١۶، ص٢٩۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📝 نامه‌اى براى خدا..! آية اللّه مرحوم حاج شيخ محمّد حقّى سرابى، در ايّام جوانى دچار تنگدستى شديد مالى مى شود. همسرش كه از ماجرا بى خبر بوده، نيازهاى خانه را چند بار به ايشان يادآورى مى‌كند. مدّتى مى‌گذرد و خبرى از خريد نمى‌شود. سرانجام در مقابل سؤال و اصرار همسرشان مى‌گويد: خوب، هر چه لازم داريم بگو! بعد اضافه مى‌كند: مى‌خواهم براى خدا نامه‌اى بنويسم! مگر نشنيده‌اى كه بعضى‌ها براى خدا نامه مى‌نويسند؟! كاغذ و قلمى برمى دارد و نيازهاى خانه را در آن نوشته وجمع مى زند. قيمت كل سفارشها بيست و دو تومان مى‌شود. كاغذ را در جيب مى‌گذارد و دستها را به سوى آسمان بلند كرده و مى‌گويد: خدايا! شاهدى كه بيست و دو تومان لازم داريم! عصر همان روز، همان مبلغ به واسطه يكى از دوستان قديمى پدرشان كه به قصد زيارت به قم آمده بود به وى هديه مى‌شود! 📔 اسوه تقوى: ص ۴۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📜 مصحف فاطمه (س) امام صادق عليه‌السلام چنین نقل فرموده است: هنگامی که پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله رحلت کرد، آنچنان فاطمه علیهاالسلام اندوهگین شد، که اندازه آن را جز خدا نداند، خداوند فرشته‌ای را نزد فاطمه (س) فرستاد، تا فاطمه (س) را دلداری دهد و با او سخن بگوید. فاطمه (س) جریان را به علی علیه‌السلام گزارش داد (شاید از این رو که علی (ع) آن سخنان را بنویسد و یا مونس فاطمه (س) باشد)، حضرت علی (ع) به فاطمه (س) فرمود: هر گاه حضور فرشته را احساس کردی و صدایش را شنیدی، مرا خبر کن. فاطمه (س) هنگامی که احساس حضور فرشته می‌کرد و صدایش را می‌شنید، به علی (ع) اطلاع می‌داد، علی (ع) نزد فاطمه (س) می‌آمد و هر چه می‌شنید می‌نوشت، تا آنکه از آن سخنان، "مصحف فاطمه" را به وجود آورد، در آن مصحف، سخن از حلال و حرام نیست، بلکه در آن علم و حوادث آینده است. 📔 الکافي: ج١، ص٢۴٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨خنده و گریه فاطمه علیهاالسلام یکی از همسران پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله چنین نقل کرده است: فاطمه شبیه تر از هر کسی به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود. هنگامی که به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می‌رسید، حضرت با آغوش باز از او استقبال می‌کرد و دست هایش را می‌گرفت و در کنار خود می‌نشاند، و هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر فاطمه سلام الله علیها وارد می‌شد، ایشان برمی خاست و دست‌های حضرت را با اشتیاق می‌بوسید. آن زمان که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در بستر مرگ آرمیده بود، فاطمه سلام الله علیها را به طور خصوصی پیش خود خواند، و آهسته با وی سخن گفت، کمی بعد فاطمه سلام الله علیها را دیدم که گریه می‌کرد! سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بار دیگر با او آهسته صحبت کرد. این بار، فاطمه سلام الله علیها خندید! با خود گفتم: این نیز یکی از برتری‌های فاطمه سلام الله علیها بر دیگران است که هنگام گریه و ناراحتی توانست بخندد. علت را از فاطمه سلام الله علیها پرسیدم، فرمود: - در این صورت اسرار را فاش ساخته‌ام و فاش کردن اسرار ناپسند است. پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رحلت کرد، به فاطمه سلام الله علیها عرض کردم: - علت گریه و سبب خنده شما در آن روز چه بود؟ در پاسخ فرمود: - آن روز، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نخست به من خبر داد که از دنیا می‌رود، گریه کردم! سپس به من فرمود: تو اولین کسی هستی که از اهل بیتم به من می‌پیوندی، لذا شاد شدم و خندیدم! 📔 بحار الأنوار، ج۴٣، ص٢۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 بهترین اهل بهشت مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ آن زن خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و مطلب را پرسید. حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: - به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا می‌آوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری می‌جویی از شیعیان ما هستی وگرنه شیعه ما نیستی. زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا علیهاالسلام را برای همسرش نقل کرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید: - وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود. زن بار دیگر محضر فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود. حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: - به همسرت بگو؛ آن طور که فکر می‌کنی نیست. چه اینکه شیعیان ما بهترین‌های اهل بهشتند، ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه. آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل می‌گیرد. 📔 بحار الأنوار، ج١٨، ص١۵۵ 🔰 @DastanShia