.
🍎 سیب بهشتی
روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم آمد به صورت دحیه کلبی (یکی از اصحاب آن حضرت) و نزد آن حضرت نشسته بود،
که ناگاه حسنین علیهماالسّلام داخل شدند و جبرئیل را دیدند که به صورت دحیه آمده است، به نزدیک او آمدند و از او هدیّه طلبیدند،
جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد، سیبی و بهی و اناری برای ایشان فرود آورد و به ایشان داد.
چون آن میوهها را دیدند شاد گردیدند و نزدیک حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم بردند حضرت از ایشان گرفت و بوئید و به ایشان ردّ کرد،
و فرمود که به نزد پدر و مادر خویش ببرید و اگر اوّل به نزد پدر خود ببرید بهتر است،
پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و در نزد پدر و مادر خویش ماندند تا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم نزد ایشان رفت و همگی از آن میوهها تناول کردند،
و هر چه میخوردند به حال اوّل برمیگشت و چیزی از آن کم نمیشد و آن میوهها به حال خود بود تا هنگامی که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت،
و باز آنها نزد اهل بیت بود و تغییری در آنهابه هم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه علیهاالسّلام رحلت فرمود پس انار ناپدید شد وچون حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام شهید شد بِهْ ناپدید شد و سیب ماند،
آن سیب را حضرت امام حسن علیه السّلام داشت تا آنکه به زهر شهید شد و آسیبی به آن نرسید، بعد از آن نزد امام حسین علیه السّلام بود.
حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: وقتی که پدرم در صحرای کربلا محصور اهل جور و جفا بود آن سیب را در دست داشت و هر گاه که تشنگی بر او غالب میشد آن را میبوئید تا تشنگی آن حضرت تخفیف مییافت،
چون تشنگی بسیار بر آن حضرت غالب شد و دست از حیات خود برداشت دندان بر آن سیب فرو برد، چون شهید شد هر چند آن سیب را طلب کردند نیافتند،
پس آن حضرت فرمود که من بوی آن سیب را از مرقد مطّهر پدرم میشنوم هنگامی که به زیارت او میروم و هر که از شیعیان مخلص ما در وقت سحر به زیارت آن مرقد معطّر برود بوی سیب را از آن ضریح منور میشنود.
📔 منتهی الآمال، ج١، ص۶٨٣
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
⚔️ ضربت صفین
نقل شده است از محی الدین اربلی که او گفت: من نزد پدر خود بودم و مردی با او بود، پس عمّامه از سر او افتاد و جای ضربتی در سر او بود و پدرم او را از آن ضربت سؤال کرد.
گفت: این ضربت از صفّین است.
پدرم گفت: جنگ صفین در زمان قدیم شد و تو در آن زمان نبودی.
گفت: من سفر کردم به سوی مصر و مردی از قبیله غزه با من رفیق شد. در میان راه، روزی جنگ صفین را یاد کردم.
آن رفیق من گفت: اگر من در روز صفین میبودم، شمشیر خود را از خون علی و اصحاب او سیراب میکردم.
من گفتم: اگر من در آن روز میبودم، شمشیر خود را از خون معاویه و اصحاب او سیراب میکردم و اینک من و تو اصحاب علی و معاویه ایم.
پس با یکدیگر جنگ عظیمی کردیم و جراحت بسیار با یکدیگر رسانیدیم تا آن که من از شدت ضربتها افتادم و از حال رفتم.
ناگاه مردی را دیدم که به سر نیزه مرا بیدار میکند و چون چشم گشودم آن مرد از مرکب فرود آمد و دست بر جراحتهای من مالید؛ فوراً، عافیت یافتم.
فرمود: در آن جا که هستی مکث نما!
پس غایب شد و بعد از اندک زمان، برگشت و سر آن دشمن من، با او بود و مرکب او را نیز آورده بود.
پس به من فرمود: این سر دشمن تو است و تو ما را یاری و نصرت کردی؛ ما تو را یاری کردیم و خداوند عالم یاری میکند هر که را که او را یاری کند.
من گفتم: تو کیستی؟
گفت: من فلان بن فلان، یعنی حضرت صاحب الزمان علیه السلام.
پس به من فرمود: هر که تو را از این ضربت سؤال کند، بگو که این ضربت صفّین است.
📔 بحار الأنوار: ج۵٢، ص٧۵
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
⚰️ نجات از قبر پس از دفن
مرحوم آقا سید زین العابدین کاشی در کربلا خادمی تبریزی و اهل تقوا داشت که نقل میکرد:
قبل از مجاورت کربلا، در خارج شهر تبریز نزدیک قبرستان قهوه خانه داشتم و شبها را همانجا میخوابیدم.
شبی هوا سخت سرد بود و من درب قهوه خانه را محکم بستم و خوابیدم، ناگاه کسی در را به سختی کوبید، برخاستم در را باز کردم آن شخص فرار کرد،
مرتبه دوم در را سختتر کوبید، آمدم در را گشودم باز فرار کرد.
گفتم البته این شخص امشب مزاحم من شده پس چوبی به دست گرفتم پشت در نشستم و آماده شدم تلافی کنم،
تا مرتبه سوم در را کوبید در را گشودم و او را تعقیب کردم تا وارد قبرستان شد و در نقطهای محو گردید.
پس در همان محل توقف کردم و متوجه اطراف شدم و از او تفحص میکردم، بعد خیال کردم شاید پنهان شده همانجا خوابیدم به قصد اینکه اگر پنهان شده ظاهر شود.
چون خوابیدم و گوشم را به زمین گذاشتم ناگاه صدای ضعیفی شنیدم که شخصی از زیر خاک ناله میکند، متوجه شدم که قبر تازهای است که طرف عصر کسی را آنجا دفن کردهاند و دانستم که سکته کرده بوده و در قبر به هوش آمده،
پس دلم برایش سوخت و به قصد خلاصی او خاکها را برداشتم و لحد را کنار زدم. شنیدم که میگفت کجا هستم؟! پدرم کجاست؟! مادرم کجاست؟!
پس لباس خود را بر او پوشانیدم و او را بیرون آورده در قهوه خانه جای دادم ولی او را نشناختم تا بستگانش را خبر کنم،
آهسته آهسته از او پرسش میکردم تا محله و خانه او را دانستم و از قهوه خانه بیرون آمده همان شب پدر و مادرش را پیدا کردم و آنها را خبر دادم،
پس آمدند و او را به سلامتی به خانه بردند، آنگاه دانستم که آن شخص کوبنده در، مأمور غیبی بوده برای نجات آن جوان...
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص٩٣
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ امام باقر (ع) نوری درخشان
ابوبصیر میگوید: در محضر امام محمد باقر (علیهالسلام) وارد مسجد شدم، مردم در رفت و آمد بودند.
حضرت به من فرمود: از مردم بپرس مرا میبینند؟
من به هرکس که رسیدم پرسیدم: امام باقر (ع) را دیدهای؟
میگفت: نه! با اینکه امام (ع) همانجا ایستاده بود.
در این وقت ابو هارون مکفوف (نابینا) وارد شد.
امام (ع) فرمود: اکنون از ابو هارون بپرس که مرا میبیند یا نه؟
من از او پرسیدم: امام باقر (ع) را دیدهای؟
پاسخ داد: آری!
آنگاه به حضرت اشاره کرد و گفت: مگر نمیبینی امام (ع) اینجا ایستاده است.
پرسیدم: از کجا فهمیدی؟ (تو که نابینا هستی.)
پاسخ داد: چگونه ندانم با اینکه امام (ع) نوری درخشان است؟!
آری حقیقت را با چشم دیگری باید دید.
📔 بحار الأنوار: ج۴۶، ص٢۴٣
#امام_باقر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🍯 نعیمان و عرب عسلفروش
رسول خدا صلىاللهعليهوآله گاهی در میان اصحاب شوخی میکرد و اصحاب نیز از این روش آن حضرت بی بهره نبودند.
شخصی به نام نعیمان از یاران پیامبر بسیار شوخ طبع بود و زیاد شوخی میکرد. روزی دید مردی اعرابی ظرف عسل در دست دارد و میفروشد.
نعیمان عسل را خرید و آن را به منزل عایشه که پیغمبر صلىاللهعليهوآله آنجا بود آورد و تحویل داد. رسول خدا خیال کرد آن را هدیه آورده است.
نعیمان برگشت و رفت. اعرابی در بیرون در آن حضرت، آن قدر ایستاد که خسته شد، به اندرون پیغام داد و گفت: اگر پول عسل را نمیدهید خودش را به من برگردانید.
پیامبر گرامی از جریان با خبر شد قیمت عسل را به وی داد، چون نعیما را دید فرمود: چرا همچو کاری کردی؟
عرض کرد: چون میدانستم رسول خدا عسل را دوست دارد و اعراب هم عسل میفروشد بدین جهت آن کار را انجام دادم. پیغمبر خندید و روی بد به او نشان نداد.
📔 بحار الأنوار: ج١۶، ص٢٩۶
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
📝 نامهاى براى خدا..!
آية اللّه مرحوم حاج شيخ محمّد حقّى سرابى، در ايّام جوانى دچار تنگدستى شديد مالى مى شود.
همسرش كه از ماجرا بى خبر بوده، نيازهاى خانه را چند بار به ايشان يادآورى مىكند.
مدّتى مىگذرد و خبرى از خريد نمىشود. سرانجام در مقابل سؤال و اصرار همسرشان مىگويد:
خوب، هر چه لازم داريم بگو!
بعد اضافه مىكند:
مىخواهم براى خدا نامهاى بنويسم! مگر نشنيدهاى كه بعضىها براى خدا نامه مىنويسند؟!
كاغذ و قلمى برمى دارد و نيازهاى خانه را در آن نوشته وجمع مى زند. قيمت كل سفارشها بيست و دو تومان مىشود.
كاغذ را در جيب مىگذارد و دستها را به سوى آسمان بلند كرده و مىگويد:
خدايا! شاهدى كه بيست و دو تومان لازم داريم!
عصر همان روز، همان مبلغ به واسطه يكى از دوستان قديمى پدرشان كه به قصد زيارت به قم آمده بود به وى هديه مىشود!
📔 اسوه تقوى: ص ۴۸
#خدا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
📜 مصحف فاطمه (س)
امام صادق عليهالسلام چنین نقل فرموده است:
هنگامی که پیامبر خدا صلىاللهعليهوآله رحلت کرد، آنچنان فاطمه علیهاالسلام اندوهگین شد، که اندازه آن را جز خدا نداند،
خداوند فرشتهای را نزد فاطمه (س) فرستاد، تا فاطمه (س) را دلداری دهد و با او سخن بگوید.
فاطمه (س) جریان را به علی علیهالسلام گزارش داد (شاید از این رو که علی (ع) آن سخنان را بنویسد و یا مونس فاطمه (س) باشد)،
حضرت علی (ع) به فاطمه (س) فرمود: هر گاه حضور فرشته را احساس کردی و صدایش را شنیدی، مرا خبر کن.
فاطمه (س) هنگامی که احساس حضور فرشته میکرد و صدایش را میشنید، به علی (ع) اطلاع میداد،
علی (ع) نزد فاطمه (س) میآمد و هر چه میشنید مینوشت، تا آنکه از آن سخنان، "مصحف فاطمه" را به وجود آورد،
در آن مصحف، سخن از حلال و حرام نیست، بلکه در آن علم و حوادث آینده است.
📔 الکافي: ج١، ص٢۴٠
#حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨خنده و گریه فاطمه علیهاالسلام
یکی از همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله چنین نقل کرده است:
فاطمه شبیه تر از هر کسی به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود. هنگامی که به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم میرسید، حضرت با آغوش باز از او استقبال میکرد و دست هایش را میگرفت و در کنار خود مینشاند،
و هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر فاطمه سلام الله علیها وارد میشد، ایشان برمی خاست و دستهای حضرت را با اشتیاق میبوسید.
آن زمان که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در بستر مرگ آرمیده بود، فاطمه سلام الله علیها را به طور خصوصی پیش خود خواند، و آهسته با وی سخن گفت، کمی بعد فاطمه سلام الله علیها را دیدم که گریه میکرد!
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بار دیگر با او آهسته صحبت کرد. این بار، فاطمه سلام الله علیها خندید!
با خود گفتم:
این نیز یکی از برتریهای فاطمه سلام الله علیها بر دیگران است که هنگام گریه و ناراحتی توانست بخندد.
علت را از فاطمه سلام الله علیها پرسیدم، فرمود:
- در این صورت اسرار را فاش ساختهام و فاش کردن اسرار ناپسند است.
پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رحلت کرد، به فاطمه سلام الله علیها عرض کردم:
- علت گریه و سبب خنده شما در آن روز چه بود؟
در پاسخ فرمود:
- آن روز، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نخست به من خبر داد که از دنیا میرود، گریه کردم!
سپس به من فرمود: تو اولین کسی هستی که از اهل بیتم به من میپیوندی، لذا شاد شدم و خندیدم!
📔 بحار الأنوار، ج۴٣، ص٢۵
#حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 بهترین اهل بهشت
مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟
آن زن خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و مطلب را پرسید.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:
- به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا میآوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری میجویی از شیعیان ما هستی وگرنه شیعه ما نیستی.
زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا علیهاالسلام را برای همسرش نقل کرد.
مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید:
- وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود.
زن بار دیگر محضر فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود.
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود:
- به همسرت بگو؛ آن طور که فکر میکنی نیست. چه اینکه شیعیان ما بهترینهای اهل بهشتند،
ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود،
ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه.
آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده،
پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل میگیرد.
📔 بحار الأنوار، ج١٨، ص١۵۵
#حضرت_زهرا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 بد خلقی فشار قبر میآورد!
به رسول خدا صلىاللهعليهوآله خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده.
پیغمبر (ص) با اصحابشان از جای برخاسته، حرکت کردند. با دستور حضرت (در حالی که خود نظارت میفرمودند) سعد را غسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و کفن، او را در تابوت گذاشته و برای دفن حرکت دادند.
در تشییع جنازه او، پيغمبر (ص) پابرهنه و بدون عبا حرکت میکرد. گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست تابوت را میگرفت، تا نزدیکی قبر سعد رسیدند.
حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسایل دیگر را بیاورند!
سپس با دست مبارک خود، لحد را ساختند و خاک بر او ریختند و در آن خللی دیدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند:
- من میدانم این قبر به زودی کهنه و فرسوده خواهد شد، لکن خداوند دوست دارد هر کاری که بندهاش انجام میدهد محکم باشد.
در این هنگام، مادر سعد کنار قبر آمد و گفت: سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا (ص) فرمود: مادر سعد! ساکت باش! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن! اکنون سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده میباشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم که همراه پیغمبر (ص) بودند، عرض کردند: یا رسول الله! کارهایی که برای سعد انجام دادید نسبت به هیچ کس دیگری تاکنون انجام نداده بودید: شما با پای برهنه و بدون عبا جنازه او را تشییع فرمودید.
رسول خدا فرمود:
ملائکه نیز بدون عبا و کفش بودند. از آنان پیروی کردم.
عرض کردند:
گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ تابوت را میگرفتید!
حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئیل بود، هر طرف را او میگرفت من هم میگرفتم!
عرض کردند:
- یا رسول الله (ص) بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مبارکتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست کردید، باز میفرمایید سعد را فشار قبر گرفت؟
حضرت فرمود: آری، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است!
📔 بحار الأنوار: ج۶، ص٢٢٠
#پيامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 رؤیای صادقه
مؤمن متقی، ملا علی کازرونی ساکن کویت که یکی از نیکان بود و خوابهای صحیح و مکاشفات درستی داشت، نقل می کند که:
شبی در عالم رؤیا بستان وسیعی که چشم، آخرش را نمیدید مشاهده کردم و در وسط آن قصر باشکوه و عظمتی دیدم و در حیرت بودم که از آن کیست، از یکی از دربانان پرسیدم گفت: این قصر متعلق به حبیب نجار شیرازی است.
من او را میشناختم و با او رفاقت داشتم و در آن حال، غبطه مقام او را میخوردم پس ناگاه صاعقهای از آسمان بر آن افتاد و یک مرتبه تمام آن قصر و بستان آتش گرفت و از بین رفت مثل اینکه نبود.
از وحشت و شدت هول آن منظره، بیدار شدم دانستم که گناهی از او سر زده که موجب محو مقام او شده است.
فردا به ملاقاتش رفتم و گفتم شب گذشته چه عملی از تو سر زده گفت هیچ، او را قسم دادم و گفتم رازی است که باید کشف شود، گفت شب گذشته در فلان ساعت با مادرم گفتگویم شد و بالاخره کار به زدنش کشید،
پس خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم به مادرت اذیت کردی و چنین مقامی را از دست دادی.
مستفاد از روایات و آیات آن است که بعضی از گناهان کبیره حبط کننده و از بین برنده اعمال صالحه و کردارهای نیک است،
چنانچه در عدة الداعي است که رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: هرکس یک مرتبه بگوید: لااِلهَ اِلا اللَّهُ درختی در بهشت برایش غرس میشود.
شخصی گفت: یا رسول اللّه! پس ما در بهشت درخت بسیاری داریم.
حضرت فرمود: بترس از اینکه آتشی بفرستی و آنها را آتش بزنی.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص١٠٧
#پيامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🍃 عنایت امیرالمؤمنین (ع)
عمران پسر شاهین از بزرگان عراق بود. وی علیه حکومت عضد الدوله دیلمی قیام نمود.
عضد الدوله با کوشش فراوان خواست او را دستگیر نماید. عمران به نجف اشرف گریخت و در آنجا با لباس مبدل مخفیانه زندگی میکرد.
عمران در کنار بارگاه حضرت علی علیه السلام پیوسته به دعا و نماز مشغول بود تا اینکه یک بار آن حضرت را در خواب دید که به او میفرماید:
- ای عمران! فردا فناخسرو (عضد الدوله) به عنوان زیارت به اینجا میآید و همه را از این مکان بیرون میکنند.
آن گاه حضرت به یکی از گوشههای قبر مطهر اشاره نموده و فرمود:
- تو در اینجا توقف کن که آنان تو را نمی بینند.
عضد الدوله وارد بارگاه میشود. زیارت میکند و نماز میخواند. سپس به درگاه خدا دعا و مناجات میکند و خدا را به محمد و خاندان پاکش سوگند میدهد که وی را بر تو پیروز نماید.
در آن حال تو نزدیک او برو و به او بگو: پادشاها! آن کسی که در دعاهایت مورد تأکید تو بود و خدا را به محمد و خاندان پاکش قسم میدادی که تو را بر او پیروز کند کیست؟
(فناخسرو) خواهد گفت: مردی است که در میان ملت ما اختلاف انداخته و او قدرت ما را شکسته و علیه حکومت قیام نموده است.
به او بگو اگر کسی تو را بر او پیروز کند چه مژده ای به او میدهی؟
او میگوید هر چه بخواهد میدهم. حتی اگر از من بخواهد او را عفو کنم عفو میکنم.
در این وقت تو خودت را به او معرفی کن. آنگاه هر چه از او خواسته باشی به تو خواهد داد.
عمران میگوید: همان طور که امام علی علیه السلام مرا در عالم خواب راهنمایی کرده بود، واقع شد.
عضد الدوله آمد. پس از زیارت و نماز خدا را به محمد و آل محمد قسم داد که او را بر من پیروز گرداند.
من نزدش رفتم به او گفتم: اگر کسی تو را بر او پیروز کند، چه مژده ای به او میدهی؟
او هم در پاسخ گفت: هر کس مرا بر عمران پیروز گرداند، حتی اگر خواستهاش عفو باشد، او را خواهم بخشید.
عمران میگوید در این موقع به پادشاه گفتم: منم عمران پسر شاهین که تو در تعقیب و دستگیری او هستی.
عضد الدوله گفت: چه کسی تو را به اینجا راه داد و از جریان آگاهت نمود؟
گفتم: مولایم علی علیه السلام در خواب به من فرمود فردا (فناخسرو) به اینجا خواهد آمد و به او چنین و چنان بگو! من هم خدمت شما عرض کردم.
عضد الدوله گفت:
- تو را به حق امیر المؤمنین قسم میدهم که آیا حضرت به تو فرمود: فردا فنا خسرو میآید؟
گفتم: آری! سوگند به حق امیرالمؤمنین که آن حضرت به من فرمود.
عضدالدوله گفت: هیچ کس غیر از من، مادرم و قابله نمی دانست که اسمم (فناخسرو) است.
پادشاه در همانجا از گناه وی درگذشت و او را به وزارت انتخاب نمود. و دستور داد برایش لباس وزارت آوردند و خود به سوی کوفه حرکت نمود.
عمران نذر کرده بود هنگامی که مورد عفو و گذشت پادشاه قرار گرفت با سر و پای برهنه به زیارت امیر المؤمنین مشرف شود. (که البته همین کار را هم کرد.)
📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٣١٩
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia