eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.5هزار دنبال‌کننده
35 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📝 نامه‌اى براى خدا..! آية اللّه مرحوم حاج شيخ محمّد حقّى سرابى، در ايّام جوانى دچار تنگدستى شديد مالى مى شود. همسرش كه از ماجرا بى خبر بوده، نيازهاى خانه را چند بار به ايشان يادآورى مى‌كند. مدّتى مى‌گذرد و خبرى از خريد نمى‌شود. سرانجام در مقابل سؤال و اصرار همسرشان مى‌گويد: خوب، هر چه لازم داريم بگو! بعد اضافه مى‌كند: مى‌خواهم براى خدا نامه‌اى بنويسم! مگر نشنيده‌اى كه بعضى‌ها براى خدا نامه مى‌نويسند؟! كاغذ و قلمى برمى دارد و نيازهاى خانه را در آن نوشته وجمع مى زند. قيمت كل سفارشها بيست و دو تومان مى‌شود. كاغذ را در جيب مى‌گذارد و دستها را به سوى آسمان بلند كرده و مى‌گويد: خدايا! شاهدى كه بيست و دو تومان لازم داريم! عصر همان روز، همان مبلغ به واسطه يكى از دوستان قديمى پدرشان كه به قصد زيارت به قم آمده بود به وى هديه مى‌شود! 📔 اسوه تقوى: ص ۴۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📜 مصحف فاطمه (س) امام صادق عليه‌السلام چنین نقل فرموده است: هنگامی که پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله رحلت کرد، آنچنان فاطمه علیهاالسلام اندوهگین شد، که اندازه آن را جز خدا نداند، خداوند فرشته‌ای را نزد فاطمه (س) فرستاد، تا فاطمه (س) را دلداری دهد و با او سخن بگوید. فاطمه (س) جریان را به علی علیه‌السلام گزارش داد (شاید از این رو که علی (ع) آن سخنان را بنویسد و یا مونس فاطمه (س) باشد)، حضرت علی (ع) به فاطمه (س) فرمود: هر گاه حضور فرشته را احساس کردی و صدایش را شنیدی، مرا خبر کن. فاطمه (س) هنگامی که احساس حضور فرشته می‌کرد و صدایش را می‌شنید، به علی (ع) اطلاع می‌داد، علی (ع) نزد فاطمه (س) می‌آمد و هر چه می‌شنید می‌نوشت، تا آنکه از آن سخنان، "مصحف فاطمه" را به وجود آورد، در آن مصحف، سخن از حلال و حرام نیست، بلکه در آن علم و حوادث آینده است. 📔 الکافي: ج١، ص٢۴٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨خنده و گریه فاطمه علیهاالسلام یکی از همسران پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله چنین نقل کرده است: فاطمه شبیه تر از هر کسی به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود. هنگامی که به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می‌رسید، حضرت با آغوش باز از او استقبال می‌کرد و دست هایش را می‌گرفت و در کنار خود می‌نشاند، و هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر فاطمه سلام الله علیها وارد می‌شد، ایشان برمی خاست و دست‌های حضرت را با اشتیاق می‌بوسید. آن زمان که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در بستر مرگ آرمیده بود، فاطمه سلام الله علیها را به طور خصوصی پیش خود خواند، و آهسته با وی سخن گفت، کمی بعد فاطمه سلام الله علیها را دیدم که گریه می‌کرد! سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بار دیگر با او آهسته صحبت کرد. این بار، فاطمه سلام الله علیها خندید! با خود گفتم: این نیز یکی از برتری‌های فاطمه سلام الله علیها بر دیگران است که هنگام گریه و ناراحتی توانست بخندد. علت را از فاطمه سلام الله علیها پرسیدم، فرمود: - در این صورت اسرار را فاش ساخته‌ام و فاش کردن اسرار ناپسند است. پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رحلت کرد، به فاطمه سلام الله علیها عرض کردم: - علت گریه و سبب خنده شما در آن روز چه بود؟ در پاسخ فرمود: - آن روز، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نخست به من خبر داد که از دنیا می‌رود، گریه کردم! سپس به من فرمود: تو اولین کسی هستی که از اهل بیتم به من می‌پیوندی، لذا شاد شدم و خندیدم! 📔 بحار الأنوار، ج۴٣، ص٢۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 بهترین اهل بهشت مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ آن زن خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و مطلب را پرسید. حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: - به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا می‌آوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری می‌جویی از شیعیان ما هستی وگرنه شیعه ما نیستی. زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا علیهاالسلام را برای همسرش نقل کرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید: - وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود. زن بار دیگر محضر فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود. حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: - به همسرت بگو؛ آن طور که فکر می‌کنی نیست. چه اینکه شیعیان ما بهترین‌های اهل بهشتند، ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه. آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل می‌گیرد. 📔 بحار الأنوار، ج١٨، ص١۵۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 بد خلقی فشار قبر می‌آورد! به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده. پیغمبر (ص) با اصحابشان از جای برخاسته، حرکت کردند. با دستور حضرت (در حالی که خود نظارت می‌فرمودند) سعد را غسل دادند. پس از انجام مراسم غسل و کفن، او را در تابوت گذاشته و برای دفن حرکت دادند. در تشییع جنازه او، پيغمبر (ص) پابرهنه و بدون عبا حرکت می‌کرد. گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست تابوت را می‌گرفت، تا نزدیکی قبر سعد رسیدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسایل دیگر را بیاورند! سپس با دست مبارک خود، لحد را ساختند و خاک بر او ریختند و در آن خللی دیدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند: - من می‌دانم این قبر به زودی کهنه و فرسوده خواهد شد، لکن خداوند دوست دارد هر کاری که بنده‌اش انجام می‌دهد محکم باشد. در این هنگام، مادر سعد کنار قبر آمد و گفت: سعد! بهشت بر تو گوارا باد! رسول خدا (ص) فرمود: مادر سعد! ساکت باش! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن! اکنون سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده می‌باشد. آن گاه از قبرستان برگشتند. مردم که همراه پیغمبر (ص) بودند، عرض کردند: یا رسول الله! کارهایی که برای سعد انجام دادید نسبت به هیچ کس دیگری تاکنون انجام نداده بودید: شما با پای برهنه و بدون عبا جنازه او را تشییع فرمودید. رسول خدا فرمود: ملائکه نیز بدون عبا و کفش بودند. از آنان پیروی کردم. عرض کردند: گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ تابوت را می‌گرفتید! حضرت فرمود: چون دستم در دست جبرئیل بود، هر طرف را او می‌گرفت من هم می‌گرفتم! عرض کردند: - یا رسول الله (ص) بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مبارکتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست کردید، باز می‌فرمایید سعد را فشار قبر گرفت؟ حضرت فرمود: آری، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است! 📔 بحار الأنوار: ج۶، ص٢٢٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 رؤیای صادقه مؤمن متقی، ملا علی کازرونی ساکن کویت که یکی از نیکان بود و خوابهای صحیح و مکاشفات درستی داشت، نقل می کند که: شبی در عالم رؤیا بستان وسیعی که چشم، آخرش را نمی‌دید مشاهده کردم و در وسط آن قصر باشکوه و عظمتی دیدم و در حیرت بودم که از آن کیست، از یکی از دربانان پرسیدم گفت: این قصر متعلق به حبیب نجار شیرازی است. من او را می‌شناختم و با او رفاقت داشتم و در آن حال، غبطه مقام او را می‌خوردم پس ناگاه صاعقه‌ای از آسمان بر آن افتاد و یک مرتبه تمام آن قصر و بستان آتش گرفت و از بین رفت مثل اینکه نبود. از وحشت و شدت هول آن منظره، بیدار شدم دانستم که گناهی از او سر زده که موجب محو مقام او شده است. فردا به ملاقاتش رفتم و گفتم شب گذشته چه عملی از تو سر زده گفت هیچ، او را قسم دادم و گفتم رازی است که باید کشف شود، گفت شب گذشته در فلان ساعت با مادرم گفتگویم شد و بالاخره کار به زدنش کشید، پس خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم به مادرت اذیت کردی و چنین مقامی را از دست دادی. مستفاد از روایات و آیات آن است که بعضی از گناهان کبیره حبط کننده و از بین برنده اعمال صالحه و کردارهای نیک است، چنانچه در عدة الداعي است که رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: هرکس یک مرتبه بگوید: لااِلهَ اِلا اللَّهُ درختی در بهشت برایش غرس می‌شود. شخصی گفت: یا رسول اللّه! پس ما در بهشت درخت بسیاری داریم. حضرت فرمود: بترس از اینکه آتشی بفرستی و آنها را آتش بزنی. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١٠٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 عنایت امیرالمؤمنین (ع) عمران پسر شاهین از بزرگان عراق بود. وی علیه حکومت عضد الدوله دیلمی قیام نمود. عضد الدوله با کوشش فراوان خواست او را دستگیر نماید. عمران به نجف اشرف گریخت و در آنجا با لباس مبدل مخفیانه زندگی می‌کرد. عمران در کنار بارگاه حضرت علی علیه السلام پیوسته به دعا و نماز مشغول بود تا اینکه یک بار آن حضرت را در خواب دید که به او می‌فرماید: - ای عمران! فردا فناخسرو (عضد الدوله) به عنوان زیارت به اینجا می‌آید و همه را از این مکان بیرون می‌کنند. آن گاه حضرت به یکی از گوشه‌های قبر مطهر اشاره نموده و فرمود: - تو در اینجا توقف کن که آنان تو را نمی بینند. عضد الدوله وارد بارگاه می‌شود. زیارت می‌کند و نماز می‌خواند. سپس به درگاه خدا دعا و مناجات می‌کند و خدا را به محمد و خاندان پاکش سوگند می‌دهد که وی را بر تو پیروز نماید. در آن حال تو نزدیک او برو و به او بگو: پادشاها! آن کسی که در دعاهایت مورد تأکید تو بود و خدا را به محمد و خاندان پاکش قسم می‌دادی که تو را بر او پیروز کند کیست؟ (فناخسرو) خواهد گفت: مردی است که در میان ملت ما اختلاف انداخته و او قدرت ما را شکسته و علیه حکومت قیام نموده است. به او بگو اگر کسی تو را بر او پیروز کند چه مژده ای به او می‌دهی؟ او می‌گوید هر چه بخواهد می‌دهم. حتی اگر از من بخواهد او را عفو کنم عفو می‌کنم. در این وقت تو خودت را به او معرفی کن. آنگاه هر چه از او خواسته باشی به تو خواهد داد. عمران می‌گوید: همان طور که امام علی علیه السلام مرا در عالم خواب راهنمایی کرده بود، واقع شد. عضد الدوله آمد. پس از زیارت و نماز خدا را به محمد و آل محمد قسم داد که او را بر من پیروز گرداند. من نزدش رفتم به او گفتم: اگر کسی تو را بر او پیروز کند، چه مژده ای به او می‌دهی؟ او هم در پاسخ گفت: هر کس مرا بر عمران پیروز گرداند، حتی اگر خواسته‌اش عفو باشد، او را خواهم بخشید. عمران می‌گوید در این موقع به پادشاه گفتم: منم عمران پسر شاهین که تو در تعقیب و دستگیری او هستی. عضد الدوله گفت: چه کسی تو را به اینجا راه داد و از جریان آگاهت نمود؟ گفتم: مولایم علی علیه السلام در خواب به من فرمود فردا (فناخسرو) به اینجا خواهد آمد و به او چنین و چنان بگو! من هم خدمت شما عرض کردم. عضد الدوله گفت: - تو را به حق امیر المؤمنین قسم می‌دهم که آیا حضرت به تو فرمود: فردا فنا خسرو می‌آید؟ گفتم: آری! سوگند به حق امیرالمؤمنین که آن حضرت به من فرمود. عضدالدوله گفت: هیچ کس غیر از من، مادرم و قابله نمی دانست که اسمم (فناخسرو) است. پادشاه در همانجا از گناه وی درگذشت و او را به وزارت انتخاب نمود. و دستور داد برایش لباس وزارت آوردند و خود به سوی کوفه حرکت نمود. عمران نذر کرده بود هنگامی که مورد عفو و گذشت پادشاه قرار گرفت با سر و پای برهنه به زیارت امیر المؤمنین مشرف شود. (که البته همین کار را هم کرد.) 📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٣١٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⭕ یک مناظره جالب امام جواد علیه السلام نخستین امامی است که در خردسالی (تقریبا در هشت سالگی) به منصب امامت رسید. در عین حال، چون علمشان از جانب خداوند بود بر تمام اهل فضل از لحاظ علم و دانش برتری داشت، مخالفین آن حضرت مناظرات و گفتگوهایی با آن بزرگوار انجام می‌دادند و گاهی سؤالات مشکلی مطرح می‌نمودند تا به خیال باطل خودشان او را در صحنه مبارزه علمی شکست دهند. بعضی از آنها هیجان انگیز و پر سر و صدا بوده، از جمله مناظره یحیی بن اکثم قاضی القضات کشورهای اسلامی است. بنا به دستور مأمون خلیفه عباسی مجلس مناظره ای تشکیل یافت. امام جواد علیه السلام حاضر شد و یحیی بن اکثم نیز آمد و در مقابل امام نشست. یحیی بن اکثم به خلیفه نگریست و گفت: اجازه می‌دهی از ابو جعفر (امام جواد علیه السلام) پرسشی بکنم؟ مأمون گفت: از خود آن جناب اجازه بگیر. یحیی از امام اجازه خواست. امام علیه السلام فرمود: هر چه می‌خواهی سؤال کن. یحیی گفت: چه می‌فرمایید درباره شخصی که در حال احرام حیوانی را شکار کرده است؟ امام جواد علیه السلام فرمود: این شکار را در خارج حرم کشته است یا در داخل حرم؟ آیا آگاه به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا ناآگاه؟ عمدا شکار کرده یا از روی خطا؟ آن شخص آزاد بوده یا بنده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ اولین بار شکار کرده یا چندمین بار اوست؟ شکار او از پرندگان بود یا غیر پرنده؟ از حیوان کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم می‌خواهد چنین عملی را انجام دهد یا پشیمان است؟ شکار او در شب بوده یا در روز؟ در احرام حج بوده یا در احرام عمره؟ یحیی بن اکثم از این همه آگاهی متحیر ماند و آثار عجز و ناتوانی در سیمایش آشکار گردید و زبانش بند آمد، طوری که حاضران مجلس ضعف و درماندگی او را در مقابل امام علیه السلام به خوبی فهمیدند. بعد از این پیروزی، مأمون گفت: خدا را سپاسگزارم که هر آنچه در نظرم بود همان شد. آن گاه رو به خویشاوندان خود کرد و گفت: حال آنچه را که قبول نداشتید پذیرفتید؟ (چون آنان می‌گفتند امام جواد علیه السلام به امامت لایق نیست). پس از صحبت‌هایی که در مجلس به میان آمد مردم پراکنده شدند. تنها گروهی از نزدیکان خلیفه مانده بودند. مأمون به امام علیه السلام عرض کرد: - فدایت شوم! اگر صلاح بدانید احکام مسائلی را که در مورد کشتن شکار در حال احرام مطرح شد را بیان کنید تا بهره‌مند شویم. امام جواد علیه السلام فرمود: آری! اگر شخص محرم در حل (بیرون از حرم) شکار کند و شکار او از پرندگان بزرگ باشد، باید به عنوان کفاره یک گوسفند بدهد و اگر در داخل حرم بکشد، کفاره اش دو برابر است (دو گوسفند). اگر جوجه ای را خارج از حرم بکشد، کفاره اش بره ای است که تازه از شیر گرفته شده باشد. اگر در داخل حرم بکشد، باید علاوه بر آن بره، بهای جوجه را هم بپردازد. اگر شکار از حیوانات صحرایی باشد چنانچه گورخر باشد کفاره اش یک گاو است و اگر یک شتر مرغ باشد باید یک شتر کفاره بدهد. اگر هر کدام از اینها را در داخل حرم بکشد، کفاره اش دو برابر می‌شود. اگر شخص محرم عملی انجام دهد که قربانی بر او واجب گردد، چنانچه در احرام عمره باشد، باید آن را در مکه قربانی کند و اگر در احرام حج باشد، باید قربانی را در منی ذبح کند و کفاره شکار بر عالم و جاهل یکسان است. منتها در صورت عمد (علاوه بر وجوب کفاره) معصیت نیز کرده است؛ اما در صورت خطا گناه ندارد. کفاره شخص آزاد بر عهده خود اوست، اما کفاره برده را باید صاحبش بدهد. بر صغیر کفاره نیست ولی بر کبیر کفاره واجب است. آن کس که از عملش پشیمان است، گناهش در آخرت بخشیده می‌شود؛ ولی کسی که پشیمان نیست عذاب خواهد دید. 📔 بحار الأنوار: ج۵، ص٧۵-٧٨ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌸 نتیجهٔ خوش‌رفتاری يكي از بزرگان نقل می‌كند: مرحوم سيد محسن امين عاملی (قده) را در تشييع يكی از بزرگان علماء سنی در بازار حميدية شام ديدم، با سرعت به سويش شتافته سلام كرده دستش را بوسيدم و به دنبالش حركت كردم تا به مسجد اموی رسيديم، مسجد مملّو از جمعيت شد و سيّد بر آن جنازه نماز خواند. پس از نماز مردم می‌خواستند دست سيّد را ببوسند. من تعجب كردم و با خود گفتم اين همه سنی دست يك عالم شيعی را می‌بوسند؟! از سيّد علّت را سؤال كردم!؟ او فرمود: اين نتيجه ده سال خوش‌رفتاری و معاشرت با مردم است، بعد فرمود: من وقتی به شام آمدم بعضی از نادان‌ها سخت‌ترين دشمنان را بر من شوراندند، هر وقت به خيابان می‌رفتم به فرزندان خود دستور می‌دادند به من سنگ بزنند و بعضی اوقات عمامه‌ام را از عقب می‌كشيدند، من بر همه آزارها صبر نمودم، با آنها خوش‌رفتاری كردم، در تشييع جنازه هايشان شركت كردم به عيادت مريض هايشان رفتم، جويای احوالشان می‌شدم و در صحبت كردن با آنها خوش‌رويی و مهربانی را پيشه ساختم، تا اينكه دشمنی به دوستی مبدّل شد. 📔 یکصد داستان خواندنی، ص٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🥀 توسل به سیدالشهداء (ع) مرحوم حاج میرزا علی ایزدی فرزند مرحوم حاج محمد رحیم مشهور به آبگوشتی (سبب شهرتش به این لقب این بود که ایشان اخلاص و ارادت زیادی به حضرت سیدالشهداء علیه السلام داشت و مواظب خواندن زیارت عاشورا بود و هر شب در مسجد گنج که به خانه اش متصل بود پس از نماز جماعت یک یا دو نفر روضه می‌خواندند پس از روضه خوانی، سفره پهن می‌کردند و مقدار زیادی نان و آبگوشت در آن می‌گذاردند. هرکس مایل بود همانجا می‌خورد و هرکه می‌خواست همراه خود به خانه اش می‌برد) نقل نمود که پدرم سخت مریض شد و به ما امر نمود که او را به مسجد ببریم، گفتم برای شما هتک است چون تجار و اشراف به عیادت شما می‌آیند و در مسجد مناسب نیست. به ما گفت می‌خواهم در خانه خدا بمیرم و علاقه شدیدی به مسجد داشت، ناچار او را به مسجد بردیم تا شبی که مرضش شدید شد و در حال اغما بود که او را به منزل بردیم و آن شب در حال سکرات مرگ بود و ما به مردنش یقین کردیم، پس در گوشه ای از حجره نشسته و گریان بودیم و سرگرم مذاکره تجهیز و محل دفن و مجلس ترحیمش بودیم تا هنگام سحر شد. ناگاه صدای من و برادرم زد، نزدش رفتیم دیدیم عرق بسیار کرده است به ما گفت آسوده باشید و بروید بخوابید و بدانید که من نمی میرم و از این مرض خوب می‌شوم. ما حیران شدیم و صبح کرد در حالی که هیچ اثر مرض در اونبود و بسترش را جمع کرده او را به حمام بردیم و این قضیه در شب اول ماه محرم سنه ۱۳۳۰ قمری اتفاق افتاد و حیا مانع شد از اینکه از او بپرسیم سبب خوب شدن و نمردنش چه بود. موسم حج نزدیک شد پس در تصفیه حساب و اصلاح کارهایش سعی کرد و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارک دید تا اینکه با نخستین قافله حرکت کرد. به بدرقه اش در باغ جنت یک فرسخی شیراز رفتیم و شب را با او بودیم. ابتدا به ما گفت: از من نپرسیدید که چرا نمردم و خوب شدم اینک به شما خبر می‌دهم که آن شب مرگ من رسیده بود و من در حالت سکرات مرگ بودم پس در آن حال خود را در محله یهودیها دیدم و از بوی گند و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم که تا مرُدم جزء آنها خواهم بود. پس در آن حال به پروردگار خود نالیدم ندایی شنیدم که اینجا محل ترک کنندگان حج است، گفتم پس چه شد توسلات و خدمات من نسبت به حضرت سیدالشهداء علیه السلام، ناگاه آن منظره هول انگیز به منظره فرحبخش مبدل شد و به من گفتند تمام خدمات تو پذیرفته است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد و مرگ تو تأخیر افتاد تا حج واجب را بجا آوری و چون اینک عازم حج شده‌ام گزارشات خود را به شما خبر دادم. مرحوم ایزدی نقل نمود که پیش از محرم ۱۳۴۰ مرض مختصری عارض پدرم شد و گفت شب اول ماه موعد مرگ من است و همانطور که خبر داده بود شب اول محرم هنگام سحر از دار دنیا رحلت فرمود. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١١۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🖤 حضرت مهدی (عج) و گریه بر امام حسین (ع) سید بحر العلوم (ره) روزی به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در بین راه درباره این مساله که «گریه بر امام حسین علیه السلام گناهان را می آمرزد» فکر می کرد. همان وقت متوجه شد که شخص عربی، سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد. بعد در لحظه ای پرسید: جناب سید! درباره چه چیز به فکر فرو رفته ای؟ و در چه اندیشه ای؟ اگر مساله علمی است مطرح کنید، شاید من پاسخش را بدانم. سید بحر العلوم فرمود: در این باره فکر می کنم که چطور می شود، خدای تعالی این همه ثواب به زائران و گریه کنندگان بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام می دهد؛ مثلا در هر قدمی که در راه زیارت بر می دارد، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته می شود و برای یک قطره اشکی تمام گناهان صغیره و کبیره اش آمرزیده می شود؟ آن سوار عرب فرمود: تعجب نکن! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود. سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می رفت. در شکارگاه از همراهیانش دور افتاد و به سختی فوق العاده ای افتاد و بسیار گرسنه شد. خیمه ای را دید و وارد آن جا شد. در آن سیاه چادر، پیرزنی را با پسرش دید. آنان در گوشه خیمه بز شیرده ای داشتند، و از راه مصرف شیر این بز، زندگی خود را می گذراندند. وقتی سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولی برای پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریده و کباب کردند؛ زیرا چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند. سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد، از ایشان جدا شد و خود را به درباریان رسانید و جریان را برای اطرافیان نقل کرد. در نهایت از ایشان سؤال کرد: اگر بخواهم پاداش مهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملی باید انجام بدهم؟ یکی از حاضران گفت: به او صد گوسفند بدهید. و دیگری که از وزیران بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهید. یکی دیگر گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید. سلطان گفت: هر چه بدهم کم است؛ زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم، آن وقت مقابله به مثل کرده ام، چون آنان هر چه را که داشتند به من دادند. من هم باید هر چه را که دارم، به ایشان بدهم تا مقابله به مثل شود. بعد سوار عرب فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سیدالشهدا علیه السلام، هر چه از مال و منال، اهل و عیال، پسر و برادر، دختر و خواهر و سر و پیکر داشت، همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائران و گریه کنندگان، آن همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجب کرد؛ چون خدا - که خدائیش را نمی تواند به سیدالشهدا علیه السلام بدهد - پس هر کاری که می تواند، انجام می دهد؛ یعنی، با صرف نظر از مقامات عالی خودش، به زائران و گریه کنندگان آن حضرت، درجاتی عنایت می کند. در عین حال اینها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند. چون شخص عرب این مطالب را فرمود، از نظر سید بحر العلوم غایب شد. 📔 العبقری الحسان: ج١، ص١١٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ عنايت امام حسين (ع) به زوار‌ش مرحوم عالم زاهد شيخ حسين بن شيخ مشكور فرمود در عالم رويا ديدم در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا (ع) مشرف هستم و يك نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند. فردا شب كه شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اى از حرم توقف كردم، ناگاه همان عرب را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولى حضرت سيدالشهدا (ع) را نديدم و مراقب آن بودم تا از حرم خارج شد، عقبش رفتم و سبب لبخندش را به امام (ع) پرسيدم و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده‌اى كه امام (ع) با لبخند به تو جواب مى دهد؟ گفت: مرا پدر و مادر پيرى است و در چند فرسخى كربلا ساكن هستيم و شبهاى جمعه كه براى زيارت مى‌آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مى آوردم و هفته ديگر ماردم را مى‌آوردم، تا اين كه شب جمعه‌اى كه نوبت پدرم بود، چون او را سوار كردم مادرم گريه كرد و گفت: مرا هم بايد ببرى شايد هفته ديگر زنده نباشم. گفتم: باران مى بارد هوا سرد است، مشكل است، نپذيرفت. ناچار پدر را سوار كردم و مادر را به دوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم، و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم، حضرت سيدالشهداء را ديدم و سلام كردم، آن بزرگوار به رويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه كه مشرف مى‌شوم حضرت را مى‌بينم و با تبسم جوابم را مى‌دهد. 📔 چهل داستان، ص٧٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔥 آتش پنهان روزی در زمان خلافت عثمان شخصی کاسه سر کافری را که سال‌ها قبل مرده بود را از قبرستانی آورد و آن را جلوی عثمان قرارداد و از او پرسید: شما که می‌گویید کافر در آتش است و می‌سوزد پس چرا این جمجمه و کاسه سرِ کافر نسوخته و حتی داغ هم نیست؟! عثمان از جواب بازماند لذا جهت حل موضوع کسی را به دنبال امام علی (علیه السلام) فرستاد. امام علی (علیه السلام) آمد و عثمان به سؤال کننده گفت: سؤالت را از این مرد بپرس تا جوابش را بیابی؟ آن مرد سؤال خود را برای امام علی (علیه السلام) بازگو کرد. امام (علیه السلام) دستور داد یک قطعه سنگ چخماق بیاورند آنگاه سنگ را در جلوی آن شخص گذاشتند. امام به او فرمود: این سنگ را که می‌بینی در ظاهر سرد است ولی در درون خود آتش دارد لذا اگر این سنگ را به سنگی دیگر بزنیم از آن آتش بیرون می‌جهد، جمجمه کافر نیز در درون خود آتش دارد. آن مرد با شنیدن فرمایشات امام جواب خود را دریافت و از محضر امام خارج شد. 📔 الغدیر: ج۸، ص۱۲ 🔰 @DastanShia