#فجازی
بیصفحه با صفحه
چند وقت پیش از شبکههای خبری شنیدم در تهران بر روی سنگ مزار یک اینفلوئنسر اینستاگرام آدرس صفحهی او حک شده است، به گمانم بعد از این در دعاهایمان بعد از بیوارث، بد وارث باید با صفحه، بیصفحه، با کانال، بیکانال را هم اضافه کنیم.
بله دنیا همین قدر شتابان دارد به سمت اضمحلال میرود و ما هم در پی او
#پینوشت:
اضمحلال (فرهنگ عمید): نیست شدن، تباه شدن، از میان رفتن، نابود شدن، برافتادن، ازهمپاشیدگی، نابودی
✍🏻 زهرا کبیری پور
@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادداشت_بیست_و_نهم
#تبلیغ
در هر لباسی
یک مسلمان در هر جای دنیا و در هر لباسی که باشد میتواند مبلغ اعتقادات خود باشد، فقط کافی است این عقاید در وجود آن شخص از اقرار زبانی به اقرار قلبی جاری شده باشد آن وقت فرقی نمیکند مثل آن بیست و سه نفر در اسارت دشمن و رو به روی خبرنگاران خارجی قرار داشته باشی یا در صحنهی مبارزات ورزشی.
سالها پیش ذکر یاابوالفضل را از زبان حسین رضا زاده هنگام بلند کردن وزنه شنیده بودیم و امروز پخش مداحی به مناسبت شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) در مسابقهی بوکس که در کشور ترکیه برگزار میشد توسط
علیرضا قنبری بوکسور ایرانی.
@Delneveshteeee
باید اصلا شهید میشد او
تا بہ مردانگے مثل باشد!
و همیشه براے قاسمها
مرگ شیرینتر از عسل باشد ...
@Delneveshteeee
#یادداشت_سیام
#داستان
#مهتاب_شاهد_بود
#قسمت_آخر
حورا طفل را مانند شئ با ارزشی که ممکن
است کسی او را بدزد، به سینه چسبانده بود و به مردی نگاه میکرد که بدون هدف به این سو و آن سو میرود و در حال جدال با تعصب و عشق است، او این مرد را دوست داشت، مالک همان مردی بود که او همیشه آرزویش را داشت، مردی شجاع و زیرک که با آن شانههای پهن و قد بلندش زبان زد همهی دختران قبیلهاش بود. روزهایی را به یاد آورد که که به خاطر کدورتی که سالها بین دو عشیره بود، او را به مالک نمیدادند اما مالک لحظهایی از خواستن او دست نکشید، تا سر آخر بزرگان قبیله را وادار کرد که تسلیم درخواست او شوند.
در تمام این روزهایی که دخترش به دنیا آمده بود و از زنان عشیره چه حرفهای تلخی که نشنیده بود، منتظر آمدن مالک از سفر بود، تا تمام غصهها را با او شریک شود، اما فکرش را هم نمیکرد که مالک این چنین متعصبانه به خواستهی عشیرهاش تن بدهد. با صدای گریهی دخترش از افکارش بیرون آمد، پشتش را به مالک کرد و در حالی که اشکهایش را با گوشهی شالش پاک میکرد، مشغول شیر دادن به طفلی شد که هنوز برایش اسمی انتخاب نکرده بودند، به صورت دخترشان خوب نگاه کرد، چقدر دوست داشت به مالک بگوید که خوشحال است، که دخترشان شیبه اوست، چشمان مشکی و کشیدهاش مانند چشمان زیبای مالک بود، همان چشمانی که همیشه محصورش میکرد، اشکهایش روی صورت طفل بارید و شانههای حورا را بیش از بیش لرزاند.
مالک از راه رفتنهای بیهودهاش خسته شد، با دو زانو خودش را روی خاک انداخت، صدای گریهی مظلومانهی زنی که دوستش داشت، دلش را به درد آورد، به گودالی که کنده بود نگاه کرد با خودش گفت چگونه میتواند زن و فرزندش را به او بسپارد، او کسی بود که هیچ حیوانی را شکار نمیکرد، حالا چگونه میتوانست شکارچیِ بیرحمِ زندگیِ خودش باشد.
به همسر و دخترش نگاهی انداخت، آهی از سینه کشید و آرزو کرد روزی برسد که هیچ پدری در دنیا مجبور به چنین انتخابی نباشد. از روی زمین بلند شد، به طرف حورا رفت و بدون اینکه نگاهش کند، گفت: بلند شو به خیمه بر میگردیم.
_ حورا با چشمانی متعجب گفت: پس پس...
_ فکرش را کردهام بلندشو...
#پینوشت:
دربارهی زنده به گور کردن دختران در تاریخ آمده است که علت شيوع اين عمل در ميان قبيلهی بنىتميم اين بود كه قبيلهی ياد شده از پرداخت ماليات به نعمان بن منذر خوددارى كردند و او براى سركوبى آنان به سرزمين آنان لشكر كشيد، احشام آنان را به غارت و زنان را به اسارت برد.
پس از چندى مردان قبيله براى جلب عواطف نعمان به حضور او رفتند و درخواست كردند كه اسيران بنىتميم را كه غالبا دختر بودند آزاد كند، او گفت: اختيار با دختران است، آنان مىتوانند در خانههاى اسير كننده خود بمانند يا با پدران خود به وطن خويش بازگردند. همهی دختران بازگشتن به وطن را همراه پدران خود بر اقامت در آن منطقه ترجيح دادند جزء دختر قيس بن عاصم كه اقامت نزد اسير كننده را بر رفتن همراه پدر ترجيح داد، اين كار بد بر قيس گران آمد، از اين جهت قسم خورد از آن به بعد اگر داراى دختر شد، در همان دوران كوچكى به زندگى او خاتمه دهد، او و قبیلهاش به دنبال اين جريان در طول عصر خود 17 دختر را زنده زنده به گور كردند و این عمل آنها براى قبايل ديگر الگو شد.
@Delneveshteeee
زیادعلی
اسم پدربزرگ من حسینعلی بود، با توجه به شواهد مشخص است که ایشان به حضرت علی(علیهالسلام) بسیار ارادت داشتند
میپرسید: چطور؟!
عرض میکنم خدمتتان:
خداوند متعال به پدربزرگم دوازده تا پسر عطا میکند، ایشان اسم پسر اول را براتعلی انتخاب میکنند چون از شدت ارادت به حضرت این پسر را براتی از طرف ایشان میدانستند.
وقتی فرزند بعدی هم پسر میشود اسم ایشان را نجفعلی انتخاب میکنند، نجف و علی هم که نیاز به توضیح ندارد...
این نجفعلی به رحمت خدا میرود، لذا اسم پسر بعدی هم میشود نجفعلی، پسر سوم ماه صفر به دنیا میآید و میشود صفرعلی، پسر بعدی برای اینکه با پسر قبلی سِت شود، میشود محرمعلی، اسم یکی از پسرها را دقیق نمیدانم ولی حتما آن هم ...علی بوده است!...
البته این عموهای بنده به رحمت خدا رفتهاند.
پسر بعدی میشود قربانعلی عموی ارشد بنده،
بعدی حسنعلی و عباسعلی بابای من، رحمانعلی عموی دیگر و امیرعلی که یازدهمی بوده و خوب مشخص است که بعد از ایشان پدربزرگم دیگر خسته شده بودند؛ چون پسر آخر و دوازدهمی را زیادعلی خطاب میکنند.
در واقع خوب که دقت کنید یک بسه دیگهی ریزی در اسم این عموی گرام بنده نهفته است.
شما ارادت را ببینید...
#پینوشت: البته مابین این پسرها سه تا دختر هم عنایت شده به ایشان، یعنی ما فقط عمو نداریم ایضا عمه هم داریم که البته اسامی آنها حول محور رضایت خداوند میچرخد
خدیجه، مرضیه و راضیه
✍🏻 زهرا کبیری پور
#علی
#امام_علی_علیهالسلام
#ارادت
@Delneveshteeee
#یادداشت_سی_و_چهارم
#باورهای_کودکان
دخترک صورت رنگ پریده و جسم لاغری داشت، مادرش اما از سرخاب و سفیدآب صورتش چیزی کم نگذاشته بود، برای گرفتن چادر آمده بودن اتاق چادر حرم، در تمام مدتی که من داشتم قبض مربوط به امانت چادر را مینوشتم، دخترک مشغول التماس به مادرش بود تا اجازه دهد او هم چادر سر کند اما جواب مادر منفی بود، دلم طاقت نیاورد و یکی از چادرهای کودکانهمان را بر سر دخترک کردم و رو به مادرش گفتم البته با اجازهی شما؟! نگاه پر از اضطراب دخترک به صورت مادرش برای کسب اجازه از خاطرم نمیرود و نگاه پر از شعف و شادی بعد از کسب اجازه را نیز.
به گفتهی روانشناسان اسلامی یکی از کوتاهیهای والدین نسبت به باورهای دینی کودکان است که زمینه را برای ضربهزدن به شخصیت دینی کودک آماده کرده و او را در بزرگسالی به فردی مخالف و حتی ستیزهجو با ارکان دینی تبدیل میکند.
بنابراین ما به عنوان یک پدر یا مادر باید امانتدار باورهای کودکانمان نیز باشیم.
✍🏻 زهرا کبیری پور
@Delneveshteeee
ما کودکان خوشبین و زودباوری بودیم. هرچیزی را همانطور که بهمان میگفتند میپذیرفتیم.
وقتی سرزده خانهی فک و فامیلمان میرفتیم و وانمود میکردند نیستند، روی در برایشان یادداشت مینوشتیم و اینگونه به آنها این اطمینان را میدادیم که فیلمشان را خوب بازی کردهاند.
برای ما چرخ گوشت همانی بود که توی برنامه «بچهها مواظب باشید» میگفتند. همان زامبی درندهخویی که حتی اگر دوشاخهاش به برق وصل نباشد هم قادر است دست و پاهای سرگردان را به خندق بلای خود فرو ببرد.
ما دنبال زیر و رو کشی و کارآگاهبازی نبودیم. پوآرو در نظرمان پیچیده و باهوش و مرموز مینمود.
برای ما دیدنیهای روز یکشنبه واقعا دیدنی بود.
هر بار چوبین از چنگ عوامل برونکا فرار میکرد، اگر حین تعقیب و گریز، پایش به چیزی میگرفت و زمین میخورد، جانمان بالا میآمد.
ما پا به پای پرین و آنه اشک میریختیم و برای همه مادرهای مریض و مفقود شده کارتونها و آوارگی بچههایشان تب میکردیم.
پذیرفته بودیم که پدر پسر شجاع، اسم ندارد و حتی وقتی پسر نوجوانی بوده و با زیرشلواری راهراه توی صف نان میایستاده هم، شاطر او را پدر پسر شجاع صدا میکرده.
ما حتی به یقین رسیده بودیم که معلم ریاضیمان پشت سرش هم یک جفت چشم دارد.
این باور تا دانشگاه هم همراهمان بود.
اما بعدها دیدیم که اساتید دانشگاه همان چشمهای جلوی سرشان هم درست نمیبیند و بالاخره یک آخیش از ته دل گفتیم و این آغاز بدبینیها بود. عزممان را جزم کردیم که بدبین و حتی سختگیر باشیم. حالا به همه چیز شک داریم. از استاد و دوست و همکار و زن و بچه گرفته تا رهگذران حقیقی و مجازی و فلان سرود و فلان برنامهی تلویزیونی.
صبح تا شب تقلا میکنیم به همدیگر ثابت کنیم، آن آدمهای خوشخیال گذشته نیستیم و کسی نمیتواند ما را خر فرض کند. همه پدیدهها را به طرز وسواسگونهای وارسی میکنیم. بحث میکنیم، فریاد میزنیم، مخالفت میکنیم، فحش میدهیم و همه تلاشمان را میکنیم شکیاتمان را توی مغز دیگران کنیم. درست عین همین کاری که من کردم! 🚶
امید که عمرمان قد بدهد و مجال واقعبینی پیدا کنیم.
م. ن. د
@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای کریمخانی
روحتان شاد به عدد دلهایی که معطوف به امام(علیهالسلام) کردید. به عدد قطرههای اشکی که از روی گونهها سر خورد و با گوشهی آستینها پاک شد، به عدد دستهایی که وقت سلام روی سینهها آرام و قرار گرفتند، به عدد شانهها و لبهایی که در شلوغی حرم لرزیدند. به عدد چشمهای حیران صحن انقلاب. به عدد پاهایی که به نشانهی ادب سست شدند. به عدد گردنهای کجی که تکیهگاهشان، دیوارهای صحن گوهرشاد بود. به عدد «آمدم ای شاه پناهم بدههایی» که در قطار با صدای زیر خواندیم و حس گرفتیم و به ریل و بیابان خیره شدیم. به عدد لبهایی که از راه دور با شما زمزمه کردند. به عدد بیپناهیهایی که پناه شدند.
با امامتان محشور شوید.
@Delneveshteeee
هنگامی که حضرت پیامبر(صلیالله علیه و آله و سلم) دست ما را به دستان خیبری شما سپرد از همان روز همانند کودکی که دست پدر را رها نمیکند زیر سایهی بلند شما ماندهایم. برمیخیزیم نام شما را میبریم. وقتی عشق آغاز میکنیم نام شما را میبریم. هنگام خداحافظی نام شما را میبریم. ما هرگاه بخواهیم چیزی را ضرب در بینهایت کنیم نام شما را میبریم. اسم شما عدد بینهایت ماست. نام شما دریاها را که هیچ کعبه را شکافته است. پس عجیب نیست که چه گلوها بریده شده است برای نام نامی شما...
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ المعصومین(عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ)
#عیدتون مبارک
#یاعلی
@Delneveshteeee