- یه داستان برام تعریف کن.
+ چی دوست داری بشنوی؟
- صداتو.
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت35 📝
༊────────୨୧────────༊
لبخند میزنم، دلم نمیخواهد این مکالمه به این زودی ها به اتمام برسد، حس شیرین حمایتش بدطور میچسبد.
-برای اینکه جواب مثبت ندم، حاضری چکار کنی؟
-من لازم نیست کاری کنم، تو باید مثل آدم تصمیم بگیری، بچه بازی در نیار، زندگیت خاله بازی نیست که بخوای عجولانه تصمیم بگیری!
-شهاب؟...
با کلافگی میگوید:
-هان؟
-بگو که دروغه!
-چی دروغه؟
-نامزدیت...
فقط صدای نفس هایش به گوشم می خورد، با ناامیدی چشمانم را روی یکدیگر میفشارم.
-بگو دروغ گفتی تا دل خانجونو شاد کنی، بگو دروغ گفتی تا منو بچزونی، بگو دروغه، شهاب بگو!
-پریا؟...
از عمق وجودم میگویم:
-جان دلم؟!
نفس عمیقی میکشد.
-اینجوری نکن با خودت، اینجوری جواب منم نده، جواب هیچ مردی رو اینجوری نده، مگه کسی که بدونی مال خودته و لیاقت داره!
-تو همون مرد میتونی باشی، شهاب بیا مال هم شیم!
-هیسسسس... مزخرفاتو دوباره شروع نکن، فردا شب نامزدمو میبرم خونه خانجون، حتما تو هم تعریفشو خواهی شنید!
گلویم سنگین شده، حس خفگی دارم، اما میگویم:
-من هیچی نمیخوام درموردش بشنوم، گور بابای اون دختر... حالا هر کی میخواد باشه، تو هم حق نداری به من بگی چکار کنم، چکار نکنم، زندگی خودمه، اصلا دلم میخواد بهش گند بزنم، به تو هم هیچ ربطی نداره شهاب، هیچ ربطی!
تماس را قطع میکنم، تنم از عصبانیت به رعشه افتاده، نفس نفس میزنم، صدای مادر به گوشم میرسد:
-کجا موندی پس پریا؟ الان میرسنا!
نفسم را فوت میکنم و روی تخت مینشینم، سرم را محکم در دستانم فشار میدهم، من توانایی دیدن شهاب را با دختری غیر از خودم ندارم، لعنت به قلب یخی ات شهاب، لعنت به تو...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
ᴛʜᴇʏ ᴀsᴋᴇᴅ ᴍᴇ ᴡʜᴀᴛ ʟᴏᴠᴇ ɪs
𝗜 𝗔𝗡𝗦𝗪𝗘𝗥𝗘𝗗 : 🅨🅞🅤
ازم پرسیدن عشق چیه! گفتم:
«تـــــو»
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
❰ 🧿💍 ❱
𝗬𝗼𝘂'𝗿𝗲 𝗷𝘂𝘀𝘁
𝗺𝗮𝗱𝗲 𝘁𝗼
𝗯𝗲 𝗺𝗶𝗻𝗲
تو فقط واسه اينكه مالِ
من باشى ساخته شدى
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
🇬🇧Requires درحال نوشتن by the sweetheart . . !
نیازمند یه is typing از طرف دلبر . . !🤍✍
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
اگه هر دوتون زیاد با هم دعوا میکنید،
و هر بار با معذرت خواهی از هم تمومش میکنید،
باید بگم که
شما دوتا به طرز خیلی قشنگی برای همدیگه ساخته شدین 🤍🫂
مهم نیست هر چی بشه فقط با هم بمونید
دنیا بهتون نیاز داره :) ♡
•
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
عاشقت شدم عمیقه حس بین مون...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت36 📝
༊────────୨୧────────༊
ژله ها را با احتیاط از قالب جدا میکنم، مادر حرف میزند و من بی حواسم، کنارم می ایستد و تعریفم را میکند که چه منظم ژله را برگردانده ام، از کنارش میگذرم که بازویم را میگیرد.
-پریا چرا اخم کردی؟ چقدر ماشاالله ناز شدی، دیدی گفتم زرد خیلی بهت میاد!
سر تکان میدهم.
-آره مامان بهم میاد، خاله اینا اومدن صدام بزن.
بازویم را از درون دستش کنار میکشم و سمت اتاقم میروم، اما همین لحظه زنگ در به صدا می آید.
-پریا خالهت رسیدن!
کلافه؛ از رفتن به اتاقم سر باز میزنم و شانه به شانه مادر کنار در ورودی می ایستم، خاله نسترن درحالی که با لبخند گنده ای وارد میشود، میگوید:
-وای پریا روز به روز قشنگ تر میشی خاله!
لبخند میزنم و روی یکدیگر را میبوسیم، سهراب در حالی که سبد گل کوچکی به دست دارد مقابلم می ایستد، نگاهش زیر افتاده، خیلی وقت است ندیدمش، چهره اش مردانهتر شده، ناخوداگاه نیشخند میزنم و گل را از دستش میگیرم.
-خیلی ممنون پسرخاله، ولی به چه مناسبته؟
خاله و مادر نگاه معناداری به هم میکنند که سهراب میگوید:
-راستش خودمم نمیدونم!
خاله چشم غره ای میرود.
-که نمیدونی آره؟ حالا بریم داخل حرف میزنیم.
مادر تعارف میکند تا داخل شوند، جلوتر از سهراب راه می افتم و طوری که فقط او بشنود میگویم:
-خوبه که اینقدر رو داری سهراب!
سمتش برمیگردم و نگاه به چشمان قهوهایاش میدوزم.
-اینکه روت شده بیای اینجا رو میگم!
با حرص تماشایم میکند که نیشخندی تحویل میدهم.
داخل پذیرایی مینشینیم، مادر به غذایش سری میزند و بعد با چای و شیرینی می آید، کنار خاله می نشیند و آهسته حرف میزنند، وقتی سرشان را گرم میبینم موبایلم را برمیدارم و برای مهتاب پیام میدهم:
-اوضاع مرتبه مهتاب؟
طولی نمیکشد که جواب میدهد:
-مامان و منصور یه دعوای جانانه کردن واسه خاطر من، منصور زد از خونه بیرون، منم جمع کردم برم خوابگاه اما مامان اجازه نداد.
پوست لبم را با حرص میجوم.
-دردش چیه این مردک؟
-دردش منم، منو میبینه انگار عزرائیلو دیده، تو چکار کردی با خواستگار جانت؟
تک خنده ای میکنم که سهراب نگاهش سمتم جلب میشود.
-فعلا به مرحله خاصی نرسیدیم، تازه رسیدن!
-پس چرا با من چت میکنی تو؟ برو به خواستگار جانت برس!
-من راحتم!
-من ناراحتم، برو بعد بیا تعریف کن.
-اوکی!
موبایلم را کنار میگذارم که خاله رو به من میگوید:
-پریا جان برنامهات واسه آینده چیه خاله؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
دوستای عزیزم رمان همسر استاد پی دی اف نداره و کاملا آنلاینه.
چرا اینقدر میگید پی دی افشو بفرس🧐🤕😐
اگه رمان کامل بود که الان گوگل پر بود ازش😐😐
و مورد دوم اگه پی دی افش موجود بود که من نمی اومدم روزی یکی دو پارت بذارم ازش😑🤕
مطمئن باشید تا رمانی کامل بشه دوستانی هستن که به سرعت نور پی دی افش میکنن و میذارن تو سایت و کانالای مختلف
و اسم این افراد نخود هر آش هست😌😒 کسانی که از کیسه خلیفه میبخشن😕
کاش میفهمیدن چقدر کارشون زشته که زحمات یه نفر دیگه رو اینجوری از بین میبرن😞😕😒
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
حالمان داشت خوب میشد؛که باز کسی را 『 باور 』 کردیم....
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت37 📝
༊────────୨୧────────༊
شانه ای بالا میدهم.
-چطور مگه؟
خاله نگاهی به سهراب که خودش را سرگرم موبایلش کرده، میکند.
-سهراب قراره بره اونور درس شو ادامه بده، دوست داری تو هم باهاش بری؟
لبخند کجی میزنم.
-از خدامه!
هر سه با بُهت نگاهم میکنند که ادامه میدهم:
-بابت بخش اول جمله تون گفتم، وگرنه من همینجام میتونم درسمو ادامه بدم!
خاله آرام میخندد.
-خوشحال شدم خیال کردم دلت میخواد همراه سهراب بری!
لبخند زورکی ای میزنم.
-چرا دلم بخواد خاله؟ سهراب مامانمه یا بابام؟
-هیچ کدوم، ولی اگه قبول کنی شاید قسمت شد و همسرت شد!
ابرویی بالا میدهم و به سهراب نگاه میکنم.
-پس موضوع اون سبد گل این بود؟
سهراب کلافه به نظر میرسد و نگاه میگیرد که ادامه میدهم:
-من اصلا خبر نداشتم شما واسه سهراب اومدین خواستگاری، آخه مامان گفت سهراب قراره بیاد برای خداحافظی!
خاله بلند میشود و کنارم جای میگیرد.
-اگه بره معلوم نیست کی برگرده خاله، چرا بذارم عروس فرنگی برام بیاره وقتی یه تیکه جواهر تو خونه خواهرمه؟
سر کج کرده و به خاله نسترن خیره ام، مادر با اضطراب تماشایم میکند، قطعا از اینکه جواب دندان شکنی بدهم اضطراب دارد. نفس عمیقی میکشم و نگاهم را به سهراب میدهم.
-والا اصلا به سهراب نمیاد که با حرفای شما موافق باشه، انگاری دلش همون عروس فرنگی رو میخواد!
سهراب بی حوصله نگاهم میکند و به مادرش میگوید:
-گفته بودم پریا جوابش منفیه!
ابرویی بالا میدهم.
-چرا حرف تو دهنم میذاری؟
متعجب تماشایم میکند که خاله با خوشحالی صورتم را محکم میبوسد، دستم را مقابل خاله میگیرم و شمرده میگویم:
-عجله نکن خاله، من فقط وقت میخوام تا فکر کنم!
چشمان سهراب گرد شده و خاله از خوشحالی در پوست خود نمیگنجد، لبخند کمرنگی به صورت حیرت زده مادر میزنم و از جایم بلند میشوم.
-مامان میرم میزو آماده کنم، هر وقت بابا اومد شام بخوریم!
و از آن جمعِ متعجب دور میشوم، داخل آشپزخانه پشت میز جای میگیرم و سرم را با کلافگی درون دستانم میفشارم، تمام اینها به خاطر تو بود شهاب لعنتی!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیاه پوش شدن حرم مولا امیرالمومنین در آستانه ی شبهای قدر 🖤
╭──
🖤🖤🖤🖤🖤
╰──────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
نرو بمون
نذار یتیم بشه زینبت...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
#قدر ...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت38 📝
༊────────୨୧────────༊
با آمدن پدر شام را دور هم میخوریم، خاله نسترن مجددا با پدر حرف میزند، در نگاه پدر به راحتی میتوانم مخالفتش را ببینم، با آرامش تماشایش میکنم که میگوید:
-نظر خودت چیه پریا؟
میخواهم چیزی بگویم که خاله پیشدستی میکند:
-پریا جان قراره فکر کنه، آقا شهریار هر چی شما و پریا بگید همونه!
پدر هیچ جوابی نمیدهد، انگار به همینکه من قرار است فکر کنم بسنده میکند.
مهمانی سرد و بی روح امشب هم به پایان میرسد، درواقع تنها مادر و خاله از این دورهمی لذت برده اند!
خسته میز شام را به همان شکل رها میکنم و به اتاقم میروم، فقط خدا میداند چه حال مزخرفی دارم، باور نمیکنم قرار است به آدمی چون سهراب فکر کنم، بی اینکه به ماجرای امشب حتی یک صدم ثانیه فکر کنم، فکرم به فردا شب پرت میشود، من توانایی این را دارم که شهاب را کنار دختری ببینم؟ این بار شهاب زرنگی کرده و حتی نگفته خانواده ما برای خواستگاری پیش قدم شوند، قطعا خواستگاری های قبل درس عبرتش شده، چون هر بار من بودم که گند میزدم به آبرویش، اما چرا این بار تلاش نمیکنم تا این نامزدی کذایی به هم بخورد؟ خسته شده ام یا عشقم نسبت به شهاب کمرنگ شده؟ همچون دونده ای شدهام که هر چه سمت خط پایان میدود نمیرسد، من هم از این که هر بار غرورم را مقابل شهاب خرد کنم خسته ام.
چشمان سوزناکم را روی یکدیگر میفشارم، یعنی کابوس فرداشب کِی به اتمام میرسد؟
***
با بدنی کوفته روی تخت مینشینم و به سپیده صبح زل میزنم، چشمانم میسوزد و اندازه یک قرن خسته ام، اما تمام طول شب چشمانم، خواب را پذیرا نشد، گلویم همچو وزنه ای سنگین شده است، بغض دارد خفه ام میکند، اما حق گریه کردن را به خودم نمیدهم، دلم از گرسنگی ضعف میرود و حتی از دیشب لباسم را تعویض نکرده ام، در اتاق آرام باز میشود و مادر سرک میکشد، چشمانش پوف دارد و میگوید:
-پریا بلند شو صبحونه تو بخور برو خونه خانجون کمک دستش باش!
بی حوصله میگویم:
-خواهش میکنم خودت برو مامان!
-چطور برم وقتی خونه خودم از مهمونی دیشب بهم ریخته، میز شام هنوز سرجاشه!
پوفی میکشم و سر تکان میدهم:
-باشه، یکم دیگه میرم.
مادر لبخند رضایتی تحویلم میدهد و یکباره میپرسد:
-دیشب با همین لباس خوابیدی؟
کاش میتوانستم بگویم کدام خواب؟ خواب با چشمانم قهر است، اما آرام میگویم:
-اونقدر خسته بودم نفهمیدم کی خوابم برد!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #موشن_گرافیک دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان
💢 اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّکینةِ فی قُلوبِ المؤمِنین .
📎 #دعا
📎 #ماه_رمضان
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت39 📝
༊────────୨୧────────༊
لباس راحت تری میپوشم و شالی روی سرم می اندازم که سُر میخورد و روی شانه ام می افتد، سرم درد میکند و بهتر دیدم موهایم را رها کنم تا دردش تسکین شود.
به مادر اطلاع میدهم به منزل خانجون میروم و از خانه خارج میشوم، نفسی تازه میکنم و دستانم را از هم باز میکنم، نگاهم مابین درختان را میکاود و زمزمه میکنم:
-اونجا بوی من و تو رو میده شهاب، بوی بودن مون، لعنتی این دختر کیه که عقل و هوشتو برده؟
دندانهایم روی هم قفل میشود و با کلافگی نگاه میگیرم و سمت منزل خانجون میدوم.
تقه ای میزنم و وارد میشوم، آقا جون هنوز روی تختش است و خانجون صدای ظرفها را در آشپزخانه در آورده و غر میزند:
-از روی اون تخت بلند شو مرد، برو تو حیاط یه هوایی بخور، من خوشم نمیاد مرد خونگی باشه، بلند شو گفتم!
آقاجون ابروهایش را بالا میدهد و دل از تخت میکند:
-یک عمر رفتم کار کردم که سر پیری بخورم و بخوابم کیفشو ببرم، اگه تو گذاشتی!
خانجون ملاقه به دست از آشپزخانه خارج میشود، توپش پر است و میخواهد چیزی به آقاجون بگوید که نگاهش به من می افتد:
-اومدی مادر؟ قربون دستت سبزی خریدم کمک کن پاکش کنم.
لبخند خسته ای میزنم:
-چیه سر صبحی به تیپ و تاپ هم زدید!
آقاجون از اتاق خارج میشود:
-پریا بابا به این خانجونت بگو کمتر سربه سر من بذاره، منو تو این هوای سرد میخواد از خونه بیرون کنه!
-هوا سرد نیست آقاجون، خیلی هم ملسه، یکم راه برید براتون خوبه.
نفس تندی میکشد و همانطور که سمت در میرود میگوید:
-نوه شم مثل خودشه!
آرام میخندم و سر تکان میدهم، اما با دیدن شهاب در حالی که با حوله ای دور شانه اش از حمام خارج می شود... قفل میشوم، یخ میزنم و متعجب به او زل میزنم... دارم درست میبینم؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
◖🖤🖐🏻◗
اسطورهصبرُڪوهِدرداسٺعلے
درنیمہشبڪوچہنورداسٺعلے
ازسفرهخویشنانبہقاتلمیداد
مرداسٺ،بہوللهڪہمرداسٺعلے
‹ 🖤⇢#السلامعلیڪیاامیرالمومنین ›
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
اینم لینک چنل زاپاسسسسسسس👇😁
https://eitaa.com/joinchat/2086666245C4fe6085874
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967
لینک ناشناس مون😍👆
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت40 📝
༊────────୨୧────────༊
هنوز نگاه مان یکدیگر را میکاود که خانجون میگوید:
-گذشته ها گذشته، دیگه پیش عروس نو تو سر و کله هم نزنید، آشتی کنید و فراموش کنید، قهر و کینه مال بچه هاس!
شهاب فوری گوشه حوله اش را میگیرد و خیسی دور گردنش را پاک میکند:
-چطوری پریا؟
لب میگزم و میگویم:
-خوبم، خیلی خوب!
خیره نگاهم میکند و ابرو بالا میدهد:
-خواستگارت اومد؟
نگاه از او میگیرم:
-آره خاله اینا اومدن!
اخم میکند:
-خب چی شد؟ چی گفتین، چی شنیدین؟
نگاه خانجون هم مات من شده که میگویم:
-قراره تا چند روز دیگه جواب بدم!
-و جواب تو چیه؟
شانه بالا میدهم:
-اگه می دونستم که همون دیشب جواب میدادم و تموم!
با همان گره میان ابروهایش میگوید:
-ولی تو جواب مثبت نمیدی درسته؟ ما دیشب حرف زدیم!
نگاهش میکنم و چشم ریز میکنم:
-تو دیشب خونه خانجون بودی؟
کلافه سمت آینه قدی می رود:
-تخس بازی رو کنار بذار بچه، تو خواستگار بهترم داری!
-عه؟ کی اونوقت؟
-حالا بماند...
جلو میروم و بی توجه به خانجون میگویم:
-نکنه خودتی؟
بُراق از آینه تماشایم می کند که خانجون میخندد و با گفتن "از دست شما بچه ها" وارد آشپزخانه می شود.
کنارش می ایستم و به حالت موهای نم دارش خیره میشوم و نفس میکشم وجودش را!
-هوم؟ اگه خودتی به سهراب جواب منفی میدم!
نگاهش را روی صورتم زوم میکند، فکش منقبض شده و من با لذت او را تماشا میکنم، دلتنگی ام رفع نمی شود...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
یکی رو پیدا کنید، جای ابراز علاقههای زیاد، جای عاشقتم گفتنای بی وقفه، فقط بلدتون باشه..
بدونه الان که داری با بغض حرف می زنی از چیزی دلخوری، بدونه وقتی تند تند حرف میزنی عصبی و ناراحتی، بدونه وقتی زیاد سکوت می کنی دلت گرفته، بدونه وقتی داری پشت سرهم بهش زنگ میزنی از روی نگرانیه نه گیر دادن.
و خیلی چیزای دیگه..
اینکه بلدت باشه مهمه، اینکه بدونه الان چه حرفی و چه کاری خوشحالت می کنه مهمه.
اینکه بیشتر از خودت بلدت باشه..
وگرنه"دوست دارم، عاشقتم، تو مال منی و.." رو که همه بلدن بگن:)
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
Das Vertrauen der Menschen ist nicht die PIN eines Telefons
das dir dreimal die Chance gibt
اعتماد آدما PIN گوشی نيست
که سه بار بهت فرصت بده ☄️
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
🌙امشب آخرین شب از شبهای قدر است.
برای هم دعای خیر و طلب عاقبت بخیری کنیم🙏
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
یه مشکلی بود که حل شد بچه ها❤️
نگران نباشید
مرسی از پیاماتون
شرمنده که نگران شدید🙈
صدبار گفتم چنل زاپاس عضو باشید گوش نمیدید که🙈👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2086666245C4fe6085874