#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_شانزدهم
☘قتل این سه تن که هر سه نیرومندترین افراد قریش بودند ، پشت سپاه مکه را شکست و قریش بکلی روحیه خود را باخت .
☘مسلمانان ، سخت می کوشیدند و روزگار کفار قریش را سیاه می کردند . علی ( ع ) با بیداری و هوشیاری خاص خود به جوانب مختلف میدان می تاخت و دشمنان را از پای می انداخت و تعداد کشته شدگان بدست او بالغ بر سی و شش نفر گردید .
☘در این جنگ علاوه بر عتبه و شیبه و ولید ، ابوجهل و جمعی دیگر از سران قریش هم به هلاکت رسیدند و هفتاد نفر از رجال مکه هم بدست مسلمانان اسیر شدند .
☘جنگ بدر ، به این ترتیب به نفع مسلمانان خاتمه یافت و اولین حمله مسلحانه اسلام بر شرک و بت پرستی ، باپیروزی بزرگی مواجه شد .
☘اشراف قریش ، فیل صفتان مکه ، عزیزان بی جهت ، و خود خواهان گردنکش ، در کنار چاه بدر به زانو درآمدند و پس از یک عمر سرسختی و لجاج ، به وادی خاموشان شتافتند .
☘این جنگ در تاریخ اسلام اثر مهمی داشت . زیرا این نخستین بار بود که مسلمانان بامخالفان خود جنگ می کردند و در نتیجه نیروی ایمان و فداکاری ، با آنکه سپاه دشمن ، از لحاظ عدد و تجهیزات سه برابر آنها بود ، غالب شدند و درسی سراسر عبرت به دشمنان خود دادند .
#ادامه استان در قسمت بعد ....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_هفدهم
🌺جنگ احد
🍀پس از جنگ بدر ، بت پرستان مکه ، احساس کردند که لکه ننگی به دامن افتخار آنها نشسته که جز با انتقام از مسلمین با هیچ آبی شسته نمی شود و تا خونخواهی کشتگان را ننمایند ، آرامشی در دل خود نخواهند یافت .
🍀از این رو ابوسفیان که قیادت و ریاست مکه را اخیرا بدست گرفته بود ، اعلام کرد که هیچ خانواده ای از قریش حق ندارد بر کشتگان خود عزاداری کند و اشگ بریزد . زیرا اشگها و ناله ها ، عقده های دل را سبک می سازد و قدرت انتقام را ضعیف می کند .
🍀این عقده ها باید در دلها بماند تا در وقت مناسب منفجر شود و با انفجارش ، آتشی از کین برافروزد که خرمن عمر دشمنان را بسوزاند .
🍀حدود یکسال از حادثه بدر می گذشت . ابوسفیان سرگرم تهیه مقدمات جنگ بود . جمعی از افراد سخنور و فصیح عرب را به قبائل مختلف اعزام نمود تا با تشریح جنگ بدر ، مردم را تحریک کنند که برای خونخواهی از دشمن مشترک آماده گردند .
🍀مال التجاره ای هم که بر سر آن ، جنگ بدر بر پا شده بود و جمعی از سهامداران بزرگش در آن ، به خاک غلطیده بودند ، هنوز در دست ابوسفیان بود و تصمیم گرفت که آن ثروت سرشار را صرف در راه انتقام و خونخواهی کند .
🍀با فعالیت های پی گیر و همه جانبه ، سپاهی نیرومند که دارای پنج هزار مرد مسلح بود ، آماده گردید . میان این عده سه هزار و دویست نفر پیاده نظام بودند و از لحاظ تجهیزات نظامی و آذوقه در بهترین شرایط قرار داشتند .
🍀وقتی خبر حرکت این سپاه به مدینه رسید ، ترسی غیر قابل وصف در میان مسلمانان پدید آمد . زیرا حادثه ای پیش آمده بود که نسبت به حوادث و جنگ های گذشته قابل قیاس نبود .
#ادامه داستان در قسمت بعد ....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستان زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله❤️
#ادامه دارد ...
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/Lootfakhooda/4716
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_هجدهم
🍀وقتی خبر حرکت این سپاه به مدینه رسید ، هیجانی غیر قابل وصف در میان مسلمانان پدید آمد . زیرا حادثه ای پیش آمده بود که نسبت به حوادث و جنگ های گذشته قابل قیاس نبود .
🍀پیامبر اسلام ( ص ) در این مورد با یاران خود به مشورت پرداخت . جمعی عقیده داشتند که برج و باروی مدینه را محکم کنند و در مدینه بمانند تا سپاه دشمن برسد و در کنار شهر به جنگ بپردازند . ولی گروهی دیگر معتقد بودند که این کار ، کار مردم ناتوان است و باید به استقبال دشمن شتافت و سر راه براو گرفت .
💚رسول اکرم ( ص ) با نظر گروه دوم موافقت فرمود و فرمان بسیج داد . سربازانی که از مدینه حرکت کردند ، در ابتدا بالغ بر هزار نفر بودند . ولی هنوز چیزی از راه نپیموده بودند که ناگهان عبدالله ابی با سیصد نفر از طرفدارانش ، از سپاه اسلام جدا شد و به بهانه اینکه پیغمبر با عقیده من ( درباره ماندن در مدینه ) مخالفت کرده است ،
💚به مدینه بازگشت و رسول خدا ( ص ) به بقیه سپاه که به هفتصد نفر تنزل کرده بود ، به راه ادامه داد ، تا در کنار کوه احد فرو آمدند . آنگاه به تنظیم صفوف پرداخت و لشگر را طوری تعبیه فرمود که کوه احد در پشت و کوه عینین در طرف چپ و مدینه در مقابل رو قرار داشت .
💚در کوه عینین شکافی بود که احتمال داشت دشمن از آن استفاده کند و ناگهان به سپاه اسلام بتازد . برای جلوگیری از خطر محتمل ، به امر رسول الله ( ص ) ، عبدالله بن جبیر با پنجاه تیرانداز ورزیده ، در آن شکاف مستقر شدند و به آنان دستور داده شد که در صورت موفقیت یا شکست سپاه اسلام ، آنها از جای خود نجنبند و شکاف را خالی نگذارند .
#ادامه داستان در قسمت بعد ....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_نوزدهم
🌺رسول خدا ( ص ) پس از آن ، روی به مسلمین نمود و خطابه ای که خلاصه آن چنین است ، ایراد نمود :
🌺ای مردم ! به شما آن می گویم که خداوند به من فرمود و آن وصیت کنم که در کتاب آسمانی خود مرا به آن توصیه کرد .
🌺به من امر فرمود که دستورهای او را به کار بندم و از آنچه حرام نموده ، دوری گزینم . همیشه پرهیزکار و پاکدامن باشم .
🌺امروز شما در چایگاه مزد و پاداش خداوندی قرار گرفته اید و روش شما سرمشق آیندگان خواهد بود . شما باید خود را بر صبر و کوشش و فداکاری ، وادار کنید . جنگ بادشمن و تحمل زخمها کاری است دشوار و فداکاری بسیار باید تا در جنگ ها افتخار موفقیت و پیروزی نصیب شود .
🌺قدم در میدان جهاد بگذارید و مردانه بکوشید و از خداوند متعال درخواست کنید که شرف و افتخار را نصیب شما گرداند . من خواهان رشد و موفقیت شما هستم و از تفرقه و پریشانی شما بیمناکم .
🌺روح الامین به قلب من القا کرده که هر جانداری تا روزی خود را به طور کامل در این جهان بدست نیاورد ، نخواهد مرد و روزیش کم نخواهد شد . ممکن است روزی مقدر خود را کمی دیرتر بدست آورد ، ولی محال است از آن محروم گردد .
🌺بنابراین در طلب روزی ، حرص مورزید و خود را به حرام آلوده نکنید و در آن راه به معصیت خداوند اقدام ننمائید . زیرا آنچه سرنوشت و بهره شما است به شما خواهد رسید و حرص و شتاب و بی پروائی شما ، جز گناه و آلودگی اثری به بار نخواهد آورد .
🌺ای مردم مسلمان ! منزلت یک مومن نسبت به سایر مومنین ، منزلت سر است نسبت به بدن . پس اگر مومنی به سختی و مشقت افتد ، باید سایرین از رنچ و عذاب او ، رنجور و افسرده شوند . والسلام علیکم .
#ادامه داستان در قسمت بعد ....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستان زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله❤️
#ادامه دارد ...
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/Lootfakhooda/4716
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_بیستم
🌺سپاه قریش صفهای خود را مرتب ساخت . پرچم در دست جوانان عبدالدار بود . خالد بن ولید در میمنه و عکرمه بن ابی جهل در میسره و عمرو بن العاص و صفوان بن امیه فرمانده سواران و عبدالله بن ربیعه فرمانده تیراندازان و بت بزرگ ( هبل ) که قریش از مکه باخود آورده بودند ، پیشاپیش آنان قرار داشت .
🌺هند ( زن ابوسفیان ) با گروهی از زنان مکه که برای تحریک و تحریص سربازان ، به جبهه آمده بود ، در انتهای جنگجویان قرار گرفته ، به خواندن سرودهای مهیج پرداختند .
🌺نخستین کسی که از سپاه قریش به میدان آمد ، طلحه بن ابی طلحه ، پرچم دار کفر بود . مبارز طلبید . علی ( ع ) به میدان شتافت و او را از پای درآورد . رسول خدا تکبیر گفت و مسلمانها هم ، صدای تکبیر بلند کردند . نفر دوم و سوم و چهارم از بنی عبدالدار پی درپی به میدان آمدند . همه بدست علی ( ع ) کشته شدند .
🌺وحشت و هراسی عظیم بر دلهای سپاهیان مکه افتاد . در آن حال مسلمانان به یک حمله شدید دست زدند و صفوف دشمنان را به هم ریختند . جمعی از آنان پا به فرار گذاشتند و شیرازه لشگر از هم پاشیده شد .
🌺جنگجویان اسلام در گوشه و کنار میدان ، جانبازی می کردند و صمیمانه از اسلام حمایت می نمودند . تا جائی که بت بزرگ ( هبل ) را سرنگون کردند و قوای خصم را درهم شکستند . رفته رفته ، میدان جنگ از سربازان مکه خالی شد و مسلمانان به جمع آوری غنائم جنگی و ضبط سلاحها و اموال دشمن پرداختند .
یک اشتباه خطرناک...
#ادامه داستان در قسمت بعد ...
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستان زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله❤️
#ادامه دارد ...
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/Lootfakhooda/4716
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_بیست_و_دوم
💛یکی از مشرکین با صدای بلند فریاد زد : محمد کشته شد ! این خبر وحشت آور ، و این حمله شدید و غیر مترقبه موجب شد که مسلمانها پا به فرار نهادند و از میدان گریختند . رسول خدا ( ص ) در میان دشمن قرار گرفته بود . علی ( ع ) مانند سپری متحرک دور آن حضرت می چرخیدو از هر سو ، دشمنان رادفع می کرد .
💛در آن روز بدن علی ( ع ) نود زخم برداشته و خون بسیار از بدنش ریخته بود . ولی از پای درنیامد و همچنان به جهاد و دفاع ادامه می داد . جبرئیل که شاهد فداکاری و از خودگذشتگی علی ( ع ) بود ، فریاد زد :
💞لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار💞
( جوانمردی جز علی و شمشیری جز ذوالفقار نیست )
تاریخ اسلام ، به شهادت دوست و دشمن ، علی ( ع ) رادر روز احد ، تنها یار و یاور پیامبر شناخته و شهامت و ایمان و پایداری او را با تجلیل فراوان یاد می کند .
💛لحظه به لحظه ، حلقه محاصره تنگ تر می شد و دشمنان با جسارت بیشتر به رسول خدا ( ص ) نزدیک می شدند . ولی چون به واسطه شجاعت علی ( ع ) نمی توانستند ، خود را به رسول خدا ( ص ) برسانند ، سنگ می پراندند .
💛 یکی از سنگها به پیشانی پیامبر رسید و خون به صورتش جاری شد . سنگ دیگری به وسیله عتبه بن ابی وقاص بر لب و دندان رسول اکرم ( ص ) آمد که دندانش شکست . شمشیری بر شانه او زده شد .
💛 ولی چون دو زره در بر داشت ، کارگر نیفتاد و آن پیامبر عظیم الشان با تمام این مصائب که از دشمنان می دید ، لب به نفرین آنان نگشود . بلکه از خداوند بزرگ هدایت و نجات آن قوم را مسالت می فرمود .
#ادامه داستان درقسمت بعد ..
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
@Lootfakhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_بیست_و_سوم
💚از حوادث ناگواری که در آن روز واقع شد ، شهادت حمزه سیدالشهداء ، عموی پزرگوار پیغمبربود . وی در حالی که مردانه می کوشید و از دین خدا و پیغمبرش حمایت می کرد ، با حربه ای که وحشی به سوی او پرتاب کرد ، از پای درآمد و به زمین افتاد . وحشی پهلوی او را شکافت و جگرش را درآورده ، برای هند ، زن ابوسفیان به ارمغان برد .
💚هند ، پاره ای از جگر پاک حمزه را در دهان گذاشت که ببلعد ، و با این که چیزی از گلوی او پائین نرفت معروف به ( جگر خوار ) شد و مردم معاویه و اولاد او را ( فرزندان هند جگر خوار ) می نامیدند .
💚جنگ احد به نفع قریشیان پایان یافت . سپاهیان مکه در حالی که از موفقیت خود لبخند بر لب داشتند ، میدان جنگ را به سوی مکه ترک گفتند .
💚پیامبر اسلام ، کنار کوه ایستاده و به آن تکیه داده بود . یارانش از گوشه و کنار به دور او جمع می شدند . ولی از آمدن حمزه خبری نبود . رسول اکرم ( ص ) با نگرانی و تشویش ، علی ( ع ) را برای کسب خبر و اطلاع از حمزه به میدان فرستاد . مدتی گذشت از بازگشت علی ( ع ) هم خبری نشد .
💚رسول خدا ، شخصا به میدان قدم گذاشت و به جستجو پرداخت . ناگهان منظره ای هولناک و وحشت آور در برابر آن حضرت آشکار شد .
#ادامه داستان در قسمت بعد ...
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨@Lootfakhooda ✨
#داستان زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله❤️
#ادامه دارد ...
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/Lootfakhooda/4716
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_بیست_و_چهارم
💚 رسول خدا ، شخصا به میدان قدم گذاشت و به جستجو پرداخت . ناگهان منظره ای هولناک و وحشت آور در برابر آن حضرت آشکار شد .
💚آه ! حمزه را کشته اند و او را مثله کرده اند . اشگ از دیدکان آن حضرت جاری شد و مطابق اخبار اهلبیت علیهم السلام،روزی سخت تر و ناگوارتر از آن روز ، در سراسر زندگانی رسول الله ( ص ) نبوده است .
💚پیغمبر اسلام ( ص ) عبای مبارک را از دوش برداشت و بر جسد پاک و مطهر عموی عالی مقام خود افکند و به این وسیله آن منظره رقت بار را از انظار دوستان و بستگان مستور نمود . سپس بر جنازه حمزه نماز گذارد و در آن نماز هفتاد مرتبه ( الله اکبر ) گفت و او را به لقب سیدالشهداء مفتخر فرمود .
💚سپس اجساد سایر شهیدان را از نقاص مختلف میدان جمع آوری کردند و بر آنها نماز خواندند و به خاک سپردند .
💚تازه داماد در آغوش شهادت
💚در بین اجساد پاک شهیدان احد ، جسدی دیده می شد که سند زنده فداکاری و جانبازی سربازان مسلمان بود . حنظله جوانی بود که حدود بیست و چهار سال از عمرش گذشته و درست در همان شبی که روز آن جنگ احد اتفاق افتاد ، مقدمات زفافش فراهم شده بود .
💚رسول خدا ( ص ) به این جوان اجازه فرمود که برای انجام زفاف در مدینه بماند و سپس به مجاهدین بپیوندد.
💚در ضیافتی که به عنوان ولیمه دامادی بر پا شده بود ، گروهی از مسلمین با اینکه عازم جنگ بودند ، حضور یافتند و پس از صرف شام ، داماد را به حجله فرستادند و رفتند .
#ادامه داستان درقسمت بعد .....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_بیست_و_پنجم
🍀در ضیافتی که به عنوان ولیمه دامادی بر پا شده بود ، گروهی از مسلمین با اینکه عازم جنگ بودند ، حضور یافتند و پس از صرف شام ، داماد را به حجله فرستادند و رفتند .
🍀سحرگاه ، تازه عروس ، حنظله را دید که زره می پوشد و سلاح جنگ بر تن می کند . این عمل برای او عجیب و باور نکردنی بود . باحیرت پرسید : مگررسول خدا تو را از جنگ معاف نفرموده است ؟ !
🍀حنظله زیر لب گفت : چرا . زن پرسید : پس برای چه زره پوشیده و شمشیر بسته ای ؟ ! گفت : می خواهم به سپاه اسلام ملحق شوم . گفت : پس مرا به که می سپاری ؟ ! حنظله در حالیکه صدایش از ایمان محکم و تصمیم قاطع او حکایت می کرد ، گفت : به خدا می سپارم .
🍀عروس برای منصرف ساختن حنظله به گریه و التماس و زاری متوسل شد . ولی اثری در اراده داماد ننمود . در آخرین لحظات که حنظله می خواست قدم از اطاق بیرون بگذارد ، زن گفت : لحظه ای صبر کن !
🍀 آنگاه با شتاب از خانه بیرون جست و چند تن از همسایگان را با خود به خانه آورد و رو به شوهر خود کرد و گفت : در حضور این چند نفر اقرار کن که با من زفاف کرده ای . حنظله گفت : اقرار می کنم ولی منظور تو از این اقرار چیست ؟
🍀عروس در حالی که گریه راه گلویش را گرفته بود ، رو به حضار کرد و گفت : دیشب در خواب دیدم که درهای آسمان باز شد و حنظله به سوی بالا پرواز کرد و از نظرم ناپدید گردید .
🍀من می دانم که شوهرم از این جنگ برنخواهد گشت . خواستم شما گواه باشید که اگر فرزندی از من بوجود آمد ، به شوهرم حنظله متعلق خواهد بود .
#ادامه دارد...
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستان زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله❤️
#ادامه دارد ...
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/Lootfakhooda/4716
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_بیست_و_ششم
💚این موانع که بر سر راه حنظله بوجود آمده بود ، روی قاعده طبیعی باید او را از تصمیم خود باز دارد . ولی ایمان به خدا و عشق به چانبازی که در اعماق قلبش ریشه دوانده بود ، مانند جاذبه نیرومند او را به سوی میدان جنگ می کشانید .
💚 آخرالامر با همسر عزیزش خداحافظی کرد و پشت پا به عیش و نوش دنیا زد و خود را به جبهه جنگ رسانید .
💚حنظله در میدان احد ، مردانه به صفوف حمله می کرد و از دین خدا حمایت می نمود . ناگاه از سپاهیان قریش نیزه خود را به شکم او فرو برد .
💚 وی به جای اینکه به عقب برگردد تا از فشار نیزه در امان بماند ، جلو رفت و با جلو رفتن ، نیزه از پشتش به در آمد . ولی در آخرین رمق ، که کاملا به قاتل خود نزدیک شده بود ، با شمشیرش سر از بدن او برداشت .
💚به این ترتیب حنظله به شهادت رسید و خوابی که همسرش دیده بود ، تعبیر شد و مطابق نقل مورخین ، چون این جوان موفق نشده بود غسل جنابت بجای آورد ، فرشتگان آسمان وی را غسل دادند و به این جهت او را غسیل الملائکه نامیدند .
#ادامه داستان در قسمت بعد....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_بیست_و_هفتم
💚قریش تصمیم گرفته است درخت توحید را از ریشه در آورد . بت پرستان مکه آماده شده اند به هر قیمتی است از محمد ( ص ) و یاران او اثری باقی نگذارند و به دنبال این تصمیم ، اقداماتی کرده اند . ولی اقدامات کذشته آنها که به صورت چنگ های بدر و احد بوده است ، آنها را به مقصد اصلی نرسانیده است .
💚اگر چه از جنگ احد ، قریشیان خوشحال برگشتند ، ولی باز هم عقده قلبی آنها باز نگردید . زیرا هنوز پایگاه اسلام به جای خود باقی است و محمد و یارانش به روش خود ادامه می دهند .
💚چند تن از یهودیان مدینه ، از جمله : حی بن اخطب ، به مکه آمدند و با سران قریش ملاقات و مذاکراتی انجام دادند .
💚یهود اظهار داشتند : باید یک اقدام همه جانبه برای ریشه کن ساختن اسلام بنمائیم ، که در آن از قبائل مختلف عرب کمک بگیریم و ما یهودیان هم آنچه قدرت داریم در این راه بکار می اندازیم . ابوسفیان و سایر اشراف قریش از این پیشنهاد حسن استقبال کردند و آمادگی خود را اعلام داشتند .
💚سپس یهودیان نزد طایفه غطفان رفتند و با آنها نیز در این باره مذاکره و موافقت آنان را هم جلب نمودند .
💚چند روز به تهیه مقدمات گذشت و آنگاه سپاهی عظیم بالغ بر ده هزار جنگجو ، به فرماندهی ابوسفیان از مکه حرکت کرد . در بین راه هم گروهی از قبائل مختلف عرب به آنها پیوستند و مانند سیلی بنیان کن ، به جانب مدینه سرازیر شدند .
💚خبر حرکت سپاه مکه به رسول اکرم ( ص ) رسید و با یاران خود در این مورد به مشورت و تبادل نظر پرداخت . سلمان فارسی اظهار داشت : در کشور ما معمول است که چون سپاهی عظیم به ما حمله کند ، دورتادور شهر را خندق حفر می کنیم که دشمن نتواند از همه جانب ما را مورد حمله قرار دهد . پیامبر اسلام ( ص ) این نظر را پسندید و مسلمانان به رهبری آن حضرت حفر خندق را آغاز کردند .
#ادامه داستان درقسمت بعد ...
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستان زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله❤️
#ادامه دارد ...
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/Lootfakhooda/4716
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_بیست_و_هشتم
💚سپاه قریش موقعی به حدود مدینه رسید که مسلمانان از کار خندق فراغت یافته و مانعی بزرگ در سر راه دشمن بوجود آورده بودند .
💚مکیان از دیدن خندق دجار حیرت شدند . زیرا این کار در بین عرب سابقه نداشت . ولی ندانستند که این نظریه ، وسیله یک مسلمان ایرانی ، یعنی سلمان فارسی اظهار و مورد عمل قرار گرفته است .
💚جنگجویان قریش ، در نظر داشتند بدون پیاده شدن در مدینه کار مسلمانان را یکسره کنند و برگردند . ولی در این حال خود را ناچار دیدند که خیمه ها بر سر پا کنند و مدینه را محاصره نمایند .
💚حی بن اخطب ، دیگرباره فعالیت خود را آغاز کرد و برای ملاقات ( کعب بن اسد ) فرمانروای یهودیان بنی قریظه ، به پای قلعه آنها آمد . ولی کعب از پذیرفتن و ملاقات او امتناع نمود .
💚حی بن اخظب دست بردار نبود و با هر نیرنگی بود ، کعب را راضی کرد که چند لحظه با او ملاقات نماید . در این ملاقات ، حی بن اخطب گفت : برای تو عزت دنیا را آورده ام . کعب گفت : بخدا قسم که تو ذلت و خواری دنیا را آورده ای .
💚گفت : اینک قبائل نیرومند قریش و غطفان با عزمی راسخ آمده اند که از اینجا باز نگردند تا کار محمد و یارانش را خاتمه دهند . حال موقع آن است که تو هم با ما هماهنگ شوی و ما را در این راه کمک کنی .
💚این خبر ، یعنی خبر پیمان شکنی یهود بنی قریظه در این موقع حساس ، بر وخامت اوضاع مدینه افزود و مسلمانان را سخت نگران ساخت . زیرا این مطلب از دو سوی حائز اهمیت بود .
💚یکی آنکه نیروی قابل ملاحظه ای بر تعداد دشمنان میافزود و دیگرآنکه زحماتی که مسلمین در حفر خندق متحمل شده بودند ، بی اثر می شد و دشمن می توانست از طریق اراضی و قلاع بنی قریظه به آسانی وارد مدینه شود .
#ادامه داستان در قسمت بعد .....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_بیست_و_نهم
💚روزهای محاصره کم کم به طول انجامید . سپاهیان مکه احساس خستگی کردند و از اینکه تاکنون نتیجه ای بدست نیامده افسرده خاطر شدند .
💚یکی از روزها ( عمرو بن عبدود ) ، فارس یلیل ، به همراهی ( منبه بن عثمان ) و ( نوفل بن عبدالله ) بر اسبهای خود نشسته و از یکی از نقاط خندق ، که عرضش کمتر بود با یک پرش اسب ، خود را به اردوگاه مسلمین نزدیک ساختند .
💚عمرو که سوابقش در میدان های جنگ بسی درخشان وصیت شجاعتش سراسر منطقه عربستان را فراگرفته بود ، فریاد زد :
💚کیست که به میدان من آید و با من زورآزمائی کند ؟ ! نفس در سینه مسلمانان بند آمده و همه سر به زیر افکنده بودند .
💚عمر بن خطاب که شاید بیش از دیگران دچار اضطراب و ترس شده بود ، برای اینکه عذری جهت ترس خود و سایرین بتراشد ، شرحی درباره شجاعت عمرو و سوابق او به عرض رسانید و بیشتر به وحشت و هراس مردم افزود .
💚رسول خدا ( ص ) بی آنکه به سخنان بی مورد عمر اعتنائی کند ، یا بدان جوانی گوید ، خطاب به مسلمانان کرد و فرمود : کیست که به مبارزه این بت پرست اقدام کند ؟ !
💚در آن حال که سکوت مرگباری بر مردم حکومت میکرد و از هیچ جا صدائی شنیده نمی شد ، یک صدا ، آری فقط یک صدا از حنجره پاک و معصوم علی ( ع ) ، به ندای رسول الله ( ص ) ، جواب مثبت گفت ،
#ادامه داستان در قسمت بعد .....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستان زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله❤️
#ادامه دارد ...
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/Lootfakhooda/4716
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_سی_ام
🍀در آن حال که سکوت مرگباری بر مردم حکومت میکرد و از هیچ جا صدائی شنیده نمی شد ، یک صدا ، آری فقط یک صدا از حنجره پاک و معصوم علی ( ع ) ، به ندای رسول الله ( ص ) ، جواب متبت گفت ، او اظهار داشت :
🍀یا رسول الله ! من به میدان او می روم ! هنوز رسول اکرم ( ص ) با میدان رفتن علی ( ع ) موافقت نکرده بود ، که مجددا بانگ عمر بن عبدود از میان میدان شنیده شد که می گفت :
🍀اوه . من که از بس مبارز طلبیدم ، صدایم گرفت . چرا کسی جواب نمی گوید ؟ ! ای پیروان محمد ! مگر شما معتقد نیستید که اگر کشته شوید به بهشت می روید و اگر کسی را بکشید ، مقتول شما در دوزخ خواهد بود ؟ آیا هیچیک از شما میل بهشت ندارید ؟ !
🍀دیگر باره علی ( ع ) از جا برخاست و گفت : ای رسول خدا ( ص ) جز من کسی مرد میدان او نیست .
🍀پیامبر اسلام ( ص ) موافقت فرمود و عمامه خود را بر سر علی بست و زره خود را بر او پوشانید و به او را بسوی میدان فرستاد و در عقبش دعا کرد و پیروزی او را از خداوند درخواست نمود .
🍀علی باقدمهای محکم به سوی میدان شتافت و خود را به عمرو بن عبدود رسانید و به این بیان عربده های مستانه او را پاسخ داد
🍀آرام باش که اینک جوابگوی تو بدون کوچکترین عجز به سوی تو آمد .
🍀پاسخ دهنده تو فردی با ایمان و بصیر است و پاداش خود را از خداوند می خواهد .
🍀من امیدوارم که به زودی کنار نعشت زنان نوحه گر بنشانم .
🍀با ضربتی که آوازه و داستانش در روزگارها باقی ماند .
#ادامه داستان در قسمت بعد ....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
:
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_سی_و_یکم
🍀عمرو بن عبدود که هرگز باور نمی کرد جوانی به این سن و سال جرئت میدان او را داشته باشد ، با حیرت پرسید : کیستی ای جوان از خود گذشته ؟ فرمود : من علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم هستم .
🍀عمرو که با شنیدن نام علی ، خاطرات جنگ بدر و شجاعت بی نظیر او رابنظر آورده بود ، گفتاری دوستانه آغاز کرد که شاید بدینوسیله از جنگ علی و چنگ مرگ نجات یابد . لذا با لحنی خودمانی اظهار داشت :
🍀برادرزاده ! واقعا حیف است مانند تو جوانی به دست من که فارس یلیلم می گویند ، به خاک و خون افتد ، من هیچگاه دوستی با پدرت ابیطالب رافراموش نمی کنم . صلاح در این است که تو بجای خودت بازگردی تا کسی دیگر به میدان من آید .
🍀علی ( ع ) تبسمی کرد و گفت :
🍀ولی مرا حیف نمی آید که فارس یلیل بدست من از پای درآید و با شمشیر من به خاک و خون افتد . دیگر آنکه این سخنان را کنار بگذار و راجع به موضوع خودمان صحبت کن .
🍀 من شنیده ام که وقتی دست به پرده کعبه زده بودی ، با خدای خود پیمان کردی که هر گاه در میدان جنگ ، حریف تو ، سه خواهش کند ، اگر بتوانی هر سه و گرنه یک خواهش او را برآوری . عمرو گفت : چنین بوده است .
🍀فرمود : اینک من از تو سه خواهش دارم و روی پیمان خودت ، باید حداقل به یکی از آن سه عمل کنی .
🍀گفت : کدام است سه حاجت تو ؟ ! فرمود : اول آنکه دست از شرک و بت پرستی برداری و راه توحید و یکتاپرستی را برگزینی . محمد ( ص ) را پیامبر حق بدانی و در میان جامعه مسلمین با عزت و سعادت زندگی کنی .
🍀گفت : اجابت این خواهش برای من غیر ممکن است . دومی را بگو .
🍀گفت : دوم آنکه از جنگ با ما بگذری و از راهی که آمده ای برگردی . ما را با این اعراب خونخوار به حال خود بگذاری . اگر محمد ( ص ) بر حق نباشد ، عربها کار او را فیصله می دهند و مسوولیت جنگ با او هم از شما برداشته خواهد شد .
🍀عمرو گفت : این پیشنهاد ، عاقلانه و قابل پذیرش است . ولی متاءسفانه برای من ، در این موقع امکان پذیر نیست . زیرا زن و مرد مکه مرا هنگام حرکت به یکدیگر نشان می دادند و می گفتند : ( فارس یلیل به جنگ محمد می رود . ) اینک اگر برگردم سیل ملامت و سرزنش از همه جانب به سوی من روان خواهد شد . بگو پیشنهاد سومت جیست ؟
🍀علی ( ع ) گفت : سومین خواهشم آن است که پیاده شوی تا با یکدیگر بجنگیم . زیرا من پیاده هستم .
#ادامه داستان در قسمت بعد .....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستان زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله❤️
#ادامه دارد ...
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/Lootfakhooda/4716
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_سی_و_دوم
علی ( ع ) گفت : سومین خواهشم آن است که پیاده شوی تا با یکدیگر بجنگیم . زیرا من پیاده هستم .
💠عمرو بن عبدود با یک جستن ، از اسب پیاده شد و در حالی که از قوت قلب و صراحت لهجه علی ( ع ) خشمگین بود ، به سوی او شتافت و شمشیر خود را بر سرش فرود آورد .
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄ ┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
💠 این ضربت آنچنان سهمگین بود که سپر از هم درید و مقداری از سر علی ( ع ) را شکافت .
💠علی ( ع ) بدون فوت وقت ، زخم سر خود را برق آسا بست و پیش از آنکه فرصت حمله مجدد به عمرو داده شود ، با یک ضربه شمشیر پاهای او را قطع کرد .
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
💠تنه سنگین عمرو بن عبدود باشدت بر زمین افتاد . گرد و غباری غلیظ آن نقطه میدان را فراگرفت . بطوری که هیچیک از دو حریف دیده نمیشدند . آنچه اکثریت مردم احتمال می دادند ، پیروزی عمروبن عبدود و کشته شدن علی ( ع ) بود .
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
💠سکوتی پر حیرت بر دو سپاه مسلط گشته و همه در انتظار نتیجه جنگ بودند . لحظه ای به این صورت گذشت . ولی ناگهان ندای الله اکبر در دشت و بیابان طنین انداخت . این ندا ، ندای علی ع بود .
#ادامه داستان درقسمت بعد ..
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @LOOtfakhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_سی_و_سوم
💠نسیم ملایمی وزید . گرد و خاک را به یک سو کشاند . وضع میدان روشن شد . علی ( ع ) با فتح و پیروزی ، در حالی که سر بریده عمرو بن عبدود را به دست داشت و قطرات خون از شمشیرش به خاک می افتاد ، به سوی پیامبر اسلام ( ص ) آمد .
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
🌸رسول خدا ( ص ) فرمود :
ضربت علی در روز خندق گرانبهاتر است از عبادت جن و انس تا روز قیامت و این گفتار مبالغه نیست .
🌸زیرا اگر فداکاری علی در آن روز نبود ، اساس اسلام به دست عمرو بن عبدود و سربازان احزاب ، ویران می شد و اثری از خداپرستی باقی نمی ماند .
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
🌻کشته شدن عمرو ، پشت نیروی قریش را درهم شکست . منبه بن عثمان و نوفل بن عبدالله که همراه عمرو از خندق جسته بودند ، با دیدن پیکر خونین او پا به فرار گذاشتند . نوفل هنکام فرار در خندق افتاد و مسلمانان په او سنگ می زدند و آخر کار او هم با شمشیر علی ( ع ) کشته شد .
🌻شبی از شبها که هنوز قوای دشمن ، مدینه را در محاصره داشت و مسلمانان سخت ترین حالات را می گذراندند ، مردی به نام نعیم بن مسعود از طایفه غطفان به حضور رسول اکرم ( ص ) شرفیاب شد و اظهار داشت :
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄
🌻یا رسول الله ! من اسلام اختیار کرده ام ولی هیچکس از مسلمانی من اطلاع ندارد . اینک من در اختیار شمایم . به هر چه فرمان دهی ، اطاعت می کنم . رسول خدا ( ص ) فرمود : برو و در خفا به اسلام خدمت کن و در صورتی که بتوانی بین دشمنان تفرقه انداز .
#ادامه داستان درقسمت بعد ...
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨