✍ #زندگی_نامه_شهید_محمدرضا_علیزاده
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
🌷محمدرضا فرزند علیمحمد، در تاریخ هزاروسیصدوچهلوپنج در دامغان متولد شد. در #خانوادهای_متعهد و #مذهبی پرورش پیدا کرد. چون پدر کار در دستگاه دولتی را مناسب نمیدانست به شغل آزاد پرداخت.
رضا در سن هشتسالگی تلخی ازدستدادن پدر را تجربه کرد و مادر مسؤولیت سنگین تربیت شش دختر و سه پسر را به عهده گرفت. مردانه و مادرانه تلاش کرد تا آنان را متدین و مؤمن بارآورد.
محمدرضا تحصیلات خود را تا دوم هنرستان خواند و با شروع جنگ تحمیلی در صدد رفتن به #جبهه برآمد. هر چند جلب رضایت مادر کار بسیار سختی بود اما محمدرضا در تصمیمش راسختر از آن بود که کسی بتواند جلوی رفتنش را بگیرد. لذا در خواب اثر انگشت مادر را پای #رضایتنامه میزند و عازم جبهه میشود.
چهاردهمین روز از آبان هزاروسیصدوشصتویک در عملیات محرم، با اصابت #ترکش_خمپاره به شهادت رسید و پیکر پاکش در فردوس رضای دامغان آرام گرفت.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید_عباسعلی_قدرتی
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
🌷عباسعلی فرزند کریم در سال هزاروسیصدوچهلویک در روستای حسینان دامغان به دنیا آمد. از همان کودکی علاقه زیادی به اهلبیت(ع) داشت و قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، نماز میخواند. دوران ابتدایی را در روستای حسینان گذراند. در راهپیماییها همپای بزرگان حرکت میکرد و در #پخش_اعلامیه و پوستر و رساله امام(ره) نقش مهمی بر عهده داشت.
#داوطلبانه برای انجام خدمت سربازی عازم جبهه شد. بیستودو ماه را در اروندرود آبادان بود. بعد از انقلاب اولین کاری که با همکاری شهید یدالله احمدی و دیگران انجام داد، تشکیل انجمن اسلامی بود. بعد از شهادت دامادشان، #یدالله_احمدی، بهعنوان مسؤول انجمن انتخاب شد. وی نقش مهمی در اداره انجمن داشت و برای سازندگی آن زحمت زیادی کشید.
پس از آن #صندوق_قرضالحسنهای در روستای حسینان برپا کرد. زمانی که در جبهه بود به وسیله نامه یا تلفن میگفت: «ادامه کار صندوق قرضالحسنه رو دنبال کنید.»
بعد از سربازی مدتی معلم نهضت سوادآموزی بود. بعد از آن بهعنوان #حقالتدریس در آموزش و پرورش مشغول به کار شد. دو سالی که در روستای سوسنوار تدریس کرد دوست و معلم همه شده بود. همه مردم سوسنوار دوستش داشتند. در سال شصتوچهار دخترعمویش به عقدش درآمد. اگرچه مدتی بیش نبود که از جبهه آمده بود، دوباره به جبهه جنوب اعزام شد و سه ماه را در آنجا بود. در سال شصتوپنج مراسم عروسی او با دخترعمویش برپا شد. در همان سال روانه جبهه جنوب شد و بهعنوان #معاون_فرمانده خدمت کرد. زندگی مشترک او با همسرش ده ماه بیشتر طول نکشید. حاصل این ازدواج یک فرزند دختر است.
بیستودوم دی هزاروسیصدوشصتوپنج در شلمچه در عملیات کربلای۵ به #شهادت رسید. چند روز بعد دخترش به دنیا آمد. شهید را از روی کارت و پلاکش شناسایی کردند و پس از انتقال به محل و تشییع، در گلزار شهدای روستای سرکویر دامغان به خاک سپردند.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید_غلامحسن_خان_محمدی
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
🌷غلامحسن فرزند عباسعلی بهمن سال هزاروسیصدوچهلونه در روستای غنیآباد دامغان به دنیا آمد. ابتدایی را در غنیآباد و راهنمایی را در دامغان گذراند. هر روز کله سحر بیدار میشد و پای پیاده میرفت دامغان تا به کلاس درس برسد. علیرغم #کمبود_امکانات، همیشه نمرات خوبی میگرفت.
در غنیآباد خانهها آب لولهکشی نداشت. او مجبور بود برود از چشمه برای پخت و پز و شستوشو آب بیاورد. #پدرش_کشاورز و #دامدار بود. غلامحسن در حد توان به پدر و مادرش کمک میکرد. سرگرمی و تفریح او بازی فوتبال با بچههای محله بود.
محصل بود که رفتن همکلاسیهایش به جبهه روی او هم تأثیر گذاشت. پدر و مادر به خاطر سن کمش رضایت نمیدادند و میگفتند: «چون درسخوان است بهتره به درسش ادامه بده.»
با زیرکی #فرم_رضایتنامه را برد منزل و از پدر و مادر رضایت گرفت. با دستکاری شناسنامه سنش را دو سال بالا برد و از طریق بسیج به #جبهه اعزام شد. سه ماه در مخابرات گروهان خدمت کرد.
در #خط_پدافندی جزیره مجنون، در جاده خندق ترکش به چشم راستش خورد و از گوشش بیرون آمد. یک ماه در تهران بستری بود. #صبوری و #آرامش او هنگام درد، پرستار و پزشک را به تعجب واداشت. بیستوهشتم اردیبهشت شصتوشش رفت تو #کما و سه روز بعد یعنی #بیستویکم_ماه_رمضان به شهادت رسید. پیکر مطهرش را پس از تشییع در گلزار شهدای روستای غنیآباد به خاک سپردند.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
بیستم مردادماه سال شصتوپنج بود که رضا پا به دنیایی گذاشت بینهایت زلال. قلبهای آینهگون پدر و مادر، جایگاه رضا شد.
با هزاران امید دوران کودکیاش را در روستای خورزان سپری میکرد. آقا علیاکبر کشاورز بود و #نان_حلالش معطر بود با #صلوات و #ذکر_یاحسین. پس دلنشین بود برای رضا، داشتن چنین پدر و مادری.
رضا بزرگ شده بود و دبستان کوچک و مردپرور روستای کبوترخان پذیرای او شد. تحصیلات دوران ابتدایی را در کبوترخان گذراند. برای ادامه تحصیل در دورۀ راهنمایی و دبیرستان به دامغان مهاجرت کردند. تحصیلات دوره راهنمایی را در مدرسۀ باقرالعلوم (شهید فراتی) و متوسطه را در دبیرستان حضرت ابوالفضل(ع) و در #رشته_علوم_انسانی با موفقیت به پایان رساند.
فرزند اول و پسر بزرگ خانواده بود و راهنمای حمید تنها برادرش. همیشه دعای پدر و مادر تنها خواستهاش بود. به پدر، مادر، دوستان و اقوام احترام زیادی میگذاشت و عصای دست پدر بود از دوران نوجوانی تا جوانی. در مزرعه و زمین همپای پدر کار میکرد. حتی گاهی بیشتر از او، تا کمی از سنگینی بار زندگی را که بر روی شانههای پدر بود، کم کند.
بعد از شرکت در کنکور سراسری در همان سال در رشته زبان و ادبیات فارسی قبول شد و مدرک کارشناسی خود را گرفت. مهربان و آرام مسیر زندگی را طی میکرد. #نماز_اول_وقت و توکل تنها نیروهایی بودند که او را در تندباد حوادث یاری میکردند. او خود را برای خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی آماده میکرد.
برای انجام وظیفه نظامی خود در سپاه دامغان ثبتنام کرد. دورههای آموزشیاش شروع شده بود؛ دوران تکمیلی را میگذراند که گردان کربلا برای مانور و راهپیمایی طولانی از اردوگاه قدس خارج شد. آموزشهای کمین و ضدکمین آغاز شد و او در یک مرحله از نیروهای کمینزننده، مورد اصابت تیر قرار گرفت و در تاریخ بیستویکم اسفندماه سال هشتادوهفت به فیض شهادت نائل شد. فردوسرضای دامغان، بهشت ابدی رضا شد و او را تنگ در آغوش گرفت.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
🌷ششمین روز تیرماه سال چهلوهفت، خداوند پسری به آقای محمد بناییان از شهرستان دامغان عطا نمود که نامش را هادی گذاشتند. پدر با شغل بنایی #نان_حلال سر سفره خانواده پرجمعیتش میگذاشت.
هادی تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد. با شروع جنگ تحمیلی قید درس و مدرسه را زد و #سنگر_جبهه را به جای نیمکت کلاس انتخاب نمود. هر چند سنش کم بود، با رضایتنامه جعلی و به اصرار خودش همراه برادرانش مهدی و ابوالفضل راهی جبهه شد.
مدت سی روز بهعنوان #رزمنده و #تکتیرانداز در جبههها خدمت کرد. بیستویکمین روز اسفندماه سال شصتودو در عملیات خیبر بر اثر شیمیایی دشمن بعثی به #شهادت رسید.
پیکر او پس از انتقال به زادگاهش تشییع و در فردوسرضای دامغان به خاک سپرده شد.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
🌷 #مظفر چهارم شهریور هزاروسیصدوسیونه در خانه مشهدی محمدعلی در روستای عبداللهآباد دامغان چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی را در روستای خود و راهنمایی را در شهر نزد پدربزرگ و داییاش خواند.
قبل از پیروزی انقلاب با دوستانش به شاهرود میرفت. #اعلامیه و #عکس_امام(ره) را میآورد و در روستا و شهر توزیع میکرد. علاقۀ زیادی به #شعارنویسی داشت.
درس را رها کرد و وارد ارتش شد. نه ماه از آموزش خود را در هوانیروز اصفهان و سه ماه را هم در تهران گذراند. پس از مدتی به دلیل نارضایتی از محیط ارتش بیرون آمد و پس از پیروزی انقلاب مجدداً به #استخدام_ارتش درآمد و در لشکر ۷۷ خراسان خدمت کرد. آموزش توپ ۱۰۶ و #ورزش_تکواندو دیده بود و از نظر جسمانی قوی بود.
بیشتر از دو ماه از شروع جنگ تحمیلی نگذشته بود که در منطقه سوسنگرد اهواز در دوّم آذر پنجاهونه براثر اصابت تیر به سر به #شهادت رسید. پس از تشییع در گلزار #شهدای_زادگاهش دفن شد.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید_محمدعلی_مطرب_( #هنرمند)
🌷“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
محمدعلی فرزند نوروزعلی در سال هزاروسیصدوچهلوپنج در روستای آستانه از توابع دامغان بهدنیا آمد. فامیل قبلیاش مطرب بود ولی او دوست نداشت و فامیلش را تغییر داد و هنرمند گذاشت. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی در دامغان ادامه داد. سال هزاروسیصدوشصتوچهار از طریق ژاندارمری دامغان بهعنوان #سرباز به منطقه میمک اعزام شد. در فعالیتهای بسیاری شرکت داشت.
بیستودوم شهریور هزاروسیصدوشصتوشش در #منطقه_میمک به #شهادت رسید. جنازهاش پس از انتقال و تشییع، در گلزار شهدای #زادگاهش دفن شد.
“ #راهش_جاوید_باد”🌷
#نام_یادشان_گرامی
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
🌷ورزن یکی از چهار پارچه آبادیهای بههمچسبیده در دامنۀ البرز است که دهم مردادماه هزاروسیصدوچهلودو شمسی در حالی که خود را به روشنای خورشید سپرده بود، #پسری_پهلوانسرشت و #جوانمرد با او همنفس شد.گویی ملائک از آغاز ورودش پی به آخر کار و روزگار و ثانیههای خوش وصلش برده بودند و از همان آغاز، لحظههای سجودش را ستودند و ورود این سید پهلوانسیرت را به یکدیگر شادباش میگفتند.آقا سیدیوسف، پدرش، به مدد غوغای شعور پدری و ماهسلطان به لطف احساس زیبای مادری، نامش را #زینالعابدین گذاشتند و چنین شد که باید…
سیدزینالعابدین پس از گذراندن کودکی پرشور و شعور، تحصیلات ابتدایی را در دبستان هدایت چهارده (دیباج کنونی) و راهنمایی را در مدرسۀ امیرکبیر سپری کرد و برای ادامۀ تحصیل در مقطع متوسطه به دامغان رفت و تا پایان دیپلم را در دبیرستان شریعتی ادامه تحصیل داد.
او از نوجوانان برومند و #قویهیکل روستا بود. جوانمردی که اگر اندوهی در دلی بود، در دل او جای میگرفت. یاور همۀ مظلومان بود و میتوانستی ردپای خدا را در دل مهربان او پیدا کنی.
آقا سیدیوسف بیماری قلبی داشت و سیدزینالعابدین یار و مددکار پدر در کارهای سخت کشاورزی بود.
اولین پایگاه بسیجی روستا « #عمار» نام داشت که در ورزن با مسؤولیت سیدزینالعابدین تشکیل شده بود و محل ارتباط جوانانی بود که دلشان هوای حقیقت داشت و پیمانههای جانشان تشنه نور عاشقی بود.
سال شصتویک که از راه رسید، برای اولین بار در آبانماه بیقراریاش را آشکار کرد و راهی میدان شد و این یعنی من همان #مجنون هستم که تنها لیلایم خداست. پهلوان ورزن سر به وادی جنون گذاشت.
دویستوشانزده روز ماندگار شد. روزهای سخت آموزش #بلمرانی و #شنا را گذراند و برای عملیات آماده شد.
شرق دجله منطقۀ عملیاتی بود و نام عملیات بدر. تاریخ عملیات اواخر اسفند شصتوسه تعیین شده بود و سید بههمراه همرزمانش آماده مبارزه.
بیستویکم اسفندماه او به لحظههای دیدار نزدیک میشد و چه خوب لحظههایی برای او بود. #کمکآرپیجیزنی که این بار شهادت به او لبخند میزد. لبخندی به بلندای عشق و به لطافت شهود؛ درست در لحظاتی که ترکش مهمان سر سید میشود و او در سجده مهمان عرشیان.
سه روز گذشت. ماهسلطان و آقا سیدیوسف بیقرار دیدار فرزند. ثانیههایشان معنای عبودیت یافته بود و شهود این عاشقی، لبخند غمگین و نمناک صبر بود که بر چهرۀ آرامشان نقش میبست. سیدزینالعابدین در آغوششان جای گرفت. مثل نخستین روز، آرام و دوستداشتنی و البته پهلوانتر.
این بار تمام ورزن در فراق او میبارید و گلزار ورزن سرشار شوق شده بود وقتی او را در آغوش میگرفت. 🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
#نام_یادشان_گرامی
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
اواسط پاییز سال هزاروسیصدوپنجاه بود که خدا گل وجود حسن را شکوفا کرد. وقتی به دنیا آمد بهقدری لطیف و معصوم بود که چون شاپرکی در فضای دلنشین خانۀ آقا محمد نشست.متولد تهران بود و از کودکی در سایۀ سبز پدر و مادر #درس_انسانیت، #غیرت و #مسلمانی آموخت.
حسن زحمات #مادر و #پدر را میدید و قدر میدانست. او پیوسته مواظب احوال مادر بود و هر جا که میتوانست یار و مددکار پدر. بعد از پیروزی انقلاب، خانواده به شهر دامغان مراجعت کردند و در روستای صیدآباد ساکن شدند.
حسن در روستا به تحصیل پرداخت و به #عضویت_بسیج درآمد. سپس در بیستودوم بهمن سال شصتوپنج عازم میدان جنگ شد. چهلوسه روز جنگید. در تمام مدت از احوال خانواده و یکایک اهالی روستا، دوستان و بستگان فارغ نبود و در نامههایش حال همه را میپرسید.
سرانجام در بیستوپنجمین روز از اسفند سال شصتوپنج، حسن که دیگر سر از پا نمیشناخت، با اصابت ترکش در #خط_پدافندی_خندق و #جزیرۀ_مجنون، به خدایش پیوست و به خرمدیار باقی شتافت. پیکر پاکش در روستای صیدآباد به خاک سپرده شد.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
#نام_یادشان_گرامی
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید
#بسم_رب_الشهداءوالصدیقین
🌷حسن در چهارمین روز از خردادماه سال هزاروسیصدوبیستوهشت خورشیدی زمینی شد و نور وجودش در خانۀ کاظمآقا و صغراخانم تابیدن گرفت. زندگی سخت دهۀ سی و سختی تحصیلات موجب شد که تنها شش کلاس درس بخواند و زودتر با فرازوفرود زندگی آشنا شود. از بیستوهفتم خرداد سال چهلوهشت تا بیستوهفتم خرداد سال پنجاه سرباز بود.
پس از آن از گرگان به دامغان آمد و از سال پنجاهویک #کارگر_ذوبآهن البرزشرقی شد و ساکن روستای طزرۀ دامغان. برای خود نامی و اعتباری دستوپا کرد تا وقتی به خواستگاری صغریخانم غربا میرود حرفی برای گفتن داشته باشد.
زندگی مشترک آغاز شد و فرزندش محمد هم در سال پنجاهوشش به دنیا آمد. با #انقلابیون همراه شد تا در پیروزی انقلاب هم سهیم باشد. جنگ خانمانسوز او را نیز مانند بسیاری از پاکان این آب و خاک به جبهه فراخواند و در آبانماه سال شصت راهی جبهه شد. فرزند دیگر او فاطمه نیز در همین سال روشنیبخش خانواده شده بود. در سال شصتوسه ولادت رسول پیامآور خیر و شادی خانوادۀ حسن بود.
اسفندماه همین سال رخت به جبهه جنگ کشید و مجروح شد. وظیفۀ پدری او را به خود خواند تا مدتی نزد خانواده بماند اما در سال شصتوپنج عضو #سپاه_پاسداران شد و در عملیات کربلای ۵ شرکت جست تا خاک شلمچه خونش را فرو بَرَد و گواهی بر دلاوری و جانفشانی او در راه آرمانهای مقدسش باشد.
بالاترین مسؤولیتش فرمانده دسته بود که بیستودوم دیماه سال شصتوپنج ترکش خمپارهای آنچنان از نزدیک و از پشت سر به او برخورد کرد که پیکر بیسرش از پا افتاد و دست از پیکار کشید اما برادرش، حسین، بیدرنگ سلاح او را به دوش گرفت تا خون برادر بیخونخواه نماند.
حسین نیز لحظاتی چند پس از برادر بزرگ، به خاکوخون کشیده شد و دو کبوتر سبکبال، #عاشقانه و #بیادعا از یک پنجره پرواز کردند و تا آشیانه خورشید بال گشودند. پیکرهای بهخونتپیدۀ آنان بر دستهای باوفای دوستان و در میان فریادهای عاشقانهشان تشییع شد و در جوار امامزادهاسماعیل طزره آرام گرفتند🌷
“ #راهش_جاوید_ باد”
#نام_یادشان_گرامی
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
🌷 #علیاصغر_صرفی فرزند محمد، در بیستوپنجم خرداد هزاروسیصدوچهلوشش در تهران به دنیا آمد. سال پنجاهوپنج با خانوادهاش به دامغان مهاجرت کرد.
بعد از دیپلم در رشته آموزش ابتدایی مرکز #تربیتمعلم شهید باهنر دامغان پذیرفته شد. یک نوبت از طریق جهاد سازندگی و چند نوبت هم از طریق بسیج به جبهه اعزام گردید. در عملیاتهای طریقالقدس، خیبر و بدر شرکت داشت. یک بار مجروح شد ولی کسی مطلع نشد.
#تکتیرانداز بود. در بیستودوم دیماه هزاروسیصدوشصتوپنج در عملیات کربلای۵ در منطقه شلمچه به #شهادت رسید. جنازهاش پس از تشییع در گلزار شهدای دامغان، فردوسرضا، به خاک سپرده شد.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
#نام_یادشان_گرامی
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
🌷ششم آبانماه هزاروسیصدوسیویک، خداوند پسر دیگری را به آقا مصیب و ربابهخانم بخشید. نمیدانم شاید پدر و مادر از همان روز نخست در ناصیهاش خوانده بودند که روزی از آتش میگذرد و روسفید از امتحان دوست بیرون میآید که سیاوشش نام نهادند.
سیاوش معروف به علی، در خانوادهای #ساده و #مؤمن بزرگ شد. خانوادهای که در دل تهران، عطر و صفای نعیمآباد دامغان را با خود داشتند و در کنار یکدیگر با عشق و مهر روزگار میگذراندند.پدر خانواده ارتشی بود و به تربیت فرزندان بسیار حساس. مادر هم در خانه کنار بچهها مشق محبت میکرد و تمرین #دلدادگی.
روزهای کودکی سیاوش خیلی زود گذشت. خیلی زود بزرگ شد و قد کشید. پا به دبستان گذاشت و تا سال ششم ابتدایی درس خواند و پس از آن درس را رها کرد.
دورۀ جوانی را در کنار برادر بزرگتر در مبارزات علیه رژیم ستمشاهی شرکت کرد. رانندگی را بهعنوان شغل خود انتخاب کرد و پس از پیروزی انقلاب به عضویت بسیج درآمد و بهعنوان رانندۀ مردمی به غرب اعزام شد. دهم اردیبهشتماه سال شصتوشش جوان رعنای نعیمآباد، در سن سیوپنج سالگی در منطقۀ بانه براثر اصابت ترکش به پهلو ، پای راست و دست چپ، به سرای دوست شتافت و در آزمون عشق سربلند بیرون آمد.
مزار سیاوش در بهشت زهرای تهران قطعۀ بیستونه شهدا تا همیشه زیارتگاه عاشقان پاک و دلدادگان راستین خواهد بود.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید_ذبیح_الله_اسقانیان
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
🌷 #آسمان روستای نمکه در لحظههای نمور و نوازشگر پاییز سال هزاروسیصدوچهلوچهار، شاهد گریههای نوزادی بود که در خانۀ ساده و پر از ایمان آقا سیفالله و همسرش پا به دنیا گذاشته بود. نامش را ذبیحالله گذاشتند. چه کسی میدانست که ششمین فرزند خانوادۀ آقا سیفالله، سرنوشتی آمیخته با نامش خواهد داشت. آقا سیفالله، پاره تنش را از همان کودکی، نذر تمام صبوریهای #آقای_شهیدان کرده بود.
وقتی که آمده بود، آسمان اجابت خداوند پر از زمزمۀ ذکر #رجبیون بود. پس ذبیحالله از همان کودکی انسی با ذکر خداوند و امید استجابتش داشت.
کودکیاش را در کنار دیگر اعضای خانواده گذراند و تحصیلات ابتدایی را در نمکه به پایان برد. کشاورزی کار مورد علاقهاش بود و به آن مشغول شد.
مردم روزهای پیروزی انقلاب را پشت سر میگذاشتند که جنگ شروع شد. چند سال بعد نوجوانی ذبیحالله به پایان رسیده بود و آمادۀ خدمت به #نظام میشد. سه ماه دورۀ آموزشی را در پادگان چهلدختر گذراند. هجدهم اسفندماه شصتوسه سرباز لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه شد.
دستش در منطقه میمک مجروح شد اما دفاع از باورهایش سبب شد تا بدون تردید به راهی که انتخاب کرده بود ادامه دهد.
منطقۀ کوشک لحظههای آخر ذبیحالله را رقم میزد. شانزدهمین ماه خدمتش داشت به پایان میرسید که سرانجام در بیستوپنجمین روز اسفند شصتوچهار درحالیکه #ترکشهای_خمپاره مهمان جسم پاکش شده بودند به خداوند خوبیها سلام گفت. پیکرش در ششمین روز از فروردین شصتوپنج مهمان گلزار شهدای دامغان شد.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
✍ #زندگی_نامه_شهید_علی_احمدی
“ #بسم_رب_الشهداءوالصدیقین”
🌷علی فرزند ابراهیم، پانزدهم مهرماه سال هزاروسیصدوچهلودو در روستای حسینان منطقه سرکویر دامغان به دنیا آمد. تا پنجم ابتدایی درس خواند. از سیزدهسالگی کارگری میکرد. اهل دعوا نبود حتی وقتی که حرف غیرمعقولی میشنید و به نظر میرسید حق با اوست. با آرامشش شخصیت خودش را حفظ میکرد.
همیشه بهترین راه را انتخاب میکرد. #کم_حرف بود و از جمع کسانی که حرفهای بیهوده میزدند جدا میشد یا میگفت: « #عاقلان_دانند!» این تکیه کلامش بود برای این افراد. بعد از ترک تحصیل به دلیل اوضاع نامناسب مالی برای کار و کمک به خانواده راهی سمنان شد و چون سختیکشیده بود با ناملایمات به خوبی سر میکرد.
اخلاق به خصوصی داشت. او خودش از دلوجان به عزاداری ماه محرم و برنامههای ماه مبارک رمضان علاقهمند بود. زمانی که سمنان مشغول به کار بود، کارش را تعطیل میکرد تا به عزاداریها برسد. میگفت: «ایام محرم حتماً باید بریم سرکویر، عزاداری سنتی بهتر از اینجاست.»
چند کتاب از شهید مطهری که اکنون نزد برادرش است و کتاب شهید دستغیب را مطالعه میکرد.
سال شصتویک سرباز وظیفه شد و دوران آموزشیاش را در پادگان چهلدختر شاهرود گذراند. بعد از تمامشدن دوران آموزشی تقسیم شدند و به پیرانشهر رفت. مدت بیستوسه ماه در منطقۀ پیرانشهر خدمت کرد.
در نامههایی که میداد از همه میخواست مقاومت داشته باشند. وقتی به مرخصی میآمد #روحیۀ_خوبی داشت؛ اما شادتر و خوشحالتر زمانی بود که میخواست به جبهه برگردد.
هفتم آبان سال شصتوچهار در منطقۀ سردشت، با اصابت گلوله به #شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای روستای حسینان دامغان دفن شد.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══