eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.1هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
11.7هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
خـدایـا... بگیـر از مـن! آن چـه که "" را می گیـرد از مـن...😔😔 این روزهــا عجیب دلم؛ به سیم خـاردار هـای ! گیـــر کرده است... را گفتنـد: یا علـی ما فعلتَ حتی نصیرَ علیـاً ؟! چه کردی که شدی!؟ فرمود: إنّی کنتُ بوابّــــــاً لقلبــی! نگهبـــان بودم... حتی اگـر بـه خط هـم رسیدی! آنجـا بـرای شـروعی مجـدد اســت...😭💔 @modafeaneharam
دلتنگم....💔 دلگیرم........❗️ هر چه میرم به گرد پایتان هم نمیرسم! مسئله یک سربند یا لباس خاکی نیست هوای #دلم از حد #هشدار گذشته❗️ #شهدا یاری کنید 😭 #شهید_بابک_نوری_هریس دوست شهیدم
در حال روضہ خواندن.... برای بخوان و نفس بزن ڪہ دیده سالهاست خشڪ است 😭 شادےروحش صلواتـــــ❤️
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده به روايت مادر گرامى؛ 🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷 ⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش نهم)، علمدار بى‌بی» ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل وی دست علی در صف پیکار اباالفضل ... 🔻١٤ ساله بود که حاج آقای بهرامی و نصیری به دنبال ساخت (عليه‌السلام) بودند. برای ساخت باید جمع می‌کردند. یک داشتند که رویش نوشته شده بود: «برای مسجد». حتی گاهی پول برای نداشتند؛ برای همین خود بچه‌ها پای می‌ایستادند. از خالی کردن بار و گرفته تا کار و هر کاری که توان انجام آن را داشتند. به قول خودش دوست داشت با این کار، یک برای آخرتش بسازد. 🔸یک راه انداخت و هر چقدر پول دستش می‌آمد آن می‌کرد. همان روزهای اول تأسیس آمد پیشم و گفت: «مامان یک هیئت به اسم (علیه‌ااسلام) زدم.» ذوق زده شدم. جریان تصادف کودکی‌اش را برایش تعریف کردم و گفتم: «من تو رو نذر حضرت (عليه‌السلام) کردم.» پرسیدم: «چی شد که اسم هیئت رو ابوالفضل گذاشتی؟» دستی به ریش‌های تازه درآمده‌اش کشید و گفت:«هیچی، به افتاد.» 🔺از همان موقع دیگر هر چه می‌خواست، حضرت عباس (علیه‌السلام) می‌کرد. چهارشنبه‌ها، هر هیئت داشتند. این برای خیلی مهم بود و سعی می‌کرد هیچ چهارشنبه‌ای را از دست ندهد. 📚 برگرفته از کتاب قرار بی‌قرار، انتشارات روایت فتح 🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله» 📸 عكس نوشت: شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)
❤️🍃❤️ 📚برشی از کتاب 📝سفر اولش طوری نبود که خیلی . می‌دانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم می‌گفت سالم می‌رود و . خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت‌ سرش. 📝تا سرکوچه رفتم . از لحظه‌لحظه‌اش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم. 📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست می‌گرفت یک‌لحظه آن را از خود دور نمی‌کرد. بیست‌وچهارساعته چشم‌ انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر می‌شد می‌ریخت به‌هم. پرخاشگری می‌کرد. نمی‌خورد. تااین روز گذشت آب شد. 📝جلوی زهرا رعایت می‌کردم که نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک می‌کردم.روزی که خبرداد از برمی‌گردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که می‌خواهیم برایت بزنیم و گوسفند بکشیم. 📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید . چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند کردیم. از آن دوردورها دیدم یک کوله‌گشتی سنگین انداخته پشتش. که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوش‌هایش👂 نمی‌شنود. کج و کوله جواب می‌داد. 📝می‌گفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی می‌پراند:منم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده. 📝تااینکه یک شب را دعوت کرد خانه‌اش🏡. آن بنده‌خدا خبر نداشت جریان را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اون‌وقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦. 📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما نمی‌گیرد و دکمه آستینش را باز نمی‌کند🚫. آن شب دیدیم دستش . ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌. راوی:مادرشهید @modafeaneharaam ✌️❤️زمینه سازان ❤️✌️
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 و نـهـم 🍁:بـالـبـاس نـظـامـےدر محـضر بـانـو چندبار پیش آمد وقتی را نشان می داد،از او خواستم یکی دوتا عکس به من بدهد اما وقت 😢😒! می گفت تا امروز یک فریم عکس از بچه های در نشده.بگذار منتشر نشود. یکی از که خیلی اصرار کردم به من بدهد عکسی بود که بعد از در و پاکسازی مناطق اطراف (ع)از وجود ها بالباس در گرفته بود.☺️👌 کرده بود که با لباس توانسته داخل عکس بگیرد😍.می گفت داشت که هرجور شده در یک عکس بالباس نظامی بگیرد.😁 بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به نظامی وجود داشته به دل را زده به دریا و چندنفری با لباس رفته اند داخل .☺️😍 بعد از نگاه به این از روی می گذارد😔. یک عمر را لقلقه زبان کردیم و در پیشگاه (ع) و و کردیم که #(یالیتَنا_کُنا_مَعکُم) و به زبان گفتیم (ع)💔 واین اواخر باز هم با گفتیم #(کُلنا_عَباسُک_یازینب)و در گفتنمان ماندیم ک ماندیم....💔🕊 🍂 🍁:خـوف تـکـفیـر از سـپاه امـام خـمیـنے یک بار عکسهایی را که خودش آنجا از نوشته های ها و رزمندگان ارتش سوریه گرفته بود نشانم داد بین آنها عکس یکی از رزمنده های بود که داشت شعاری به روی می نوشت به این عکس که رسیدیم گفت:این بعد ازنوشتن شعار زیرش نوشت #(جیش_الخمینی_فی_سوریا)این را که گفت زد زیر 😂😂. گفتم به چه می خندی گفت ها از ما و نام (ر)خیلی 😁👌 بعد تعریف کرد که یک روز در یکی از محلاتی که اهالیش آنجا را ترک کرده بودند متوجه شدیم که سرگردان به این و آن می دوید🏃🏃. رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟گفت مجروح شده و در خانه افتاده ولی کسی نیست که کمک کند با تعدای از بچه ها رفتیم داخل و دیدیم پسرش یکی از همین هاست.👹👺 درشت،ریش بلندو لباس چریکی به تن داشت.😣 یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از پایش رفته بود تا ما شد شروع کرده به داد و فریاد کردن هرچه از در بیرون آمد نثار ما کرد🗣🗣.همین طور که داشت فریاد می زدو بد و بیراه می گفت، یکی از ها رفت نزدیکش و توی گفت می دانی ما هستیم؟☝️، این را که گفت دیگر از .🙊😂👌 ... @Modafeaneharaam
#بین_الحرمین #شهیدمحمدحسین_محمدخانی در حال روضہ خواندن.... برای #دلم بخوان و نفس بزن ڪہ دیده #دل سالهاست خشڪ است 😭 شادی‌ روحش صلواتـــــ❤️ @Modafeaneharaam
📩 خوابش را دیدم، گفتم: چگونه توفیق پیدا کردی؟! گفت: از آنچه می‌خواست، ! @Modafeaneharaam