📖 #عربیات
شؤون صغيرة تمر بها أنت دون التفات
تساوي لديّ حياتي جميع حياتي
حوادث قد لا تثير اهتمامك
أعمّر منها قصور...
و أحيا عليها شهور...
و أغزل منها حكايات كثيرة!
وألف سماء وألف جزيرة!
شؤون صغيرة...
«چیزهایِ کوچکی که تو بدونِ توجه از کنارشان میگذری،
برایِ من، مساوی با زندگی من است، تمام زندگیام!
من از اتفاقاتی که ممکن است
توجه تو را جلب نکند، کاخها میسازم...
و ماهها آنها را مرور میکنم...
و از آنها افسانههایِ بسیاری میبافم...
و هزاران آسمان
و هزاران جزیره پدید میآورم...»
🔺#نزار_قبانی
🔻مترجم: #زهرا_ایزدینیا
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @NasimeAdab
┗━━━🍂🍃━━━┛
📖 #غزلهای_ناب
از بس که جابهجا شده معنای نیک و بد
از دین نمانده است بهجا غیر کالبد
جمعی ز اعتقاد و گروهی به انتقام
هرکس به یک دلیل به ما سنگ میزند
اثبات بیگناهی ما را همین گواه
کز فاسقان خبر بپذیرند بیسند
فهمیدم اشتباه نبود انتخاب عشق
وقتی زدند خلق بر این سینه دست رد
ای عشق گر دو دست مرا هم جدا کنند
آغوش من به روی تو باز است تا ابد
ما پیروان مکتب آل محبتیم
دلدادگیست مذهب ما "یا علی مدد"
🔺#فاضل_نظری
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @NasimeAdab
┗━━━🍂🍃━━━┛
📖 #تک_بیتهای_ناب
رها نمی کند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
🔺#سعدی
🔻#سلطان_سخن_سعدی
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @NasimeAdab
┗━━━🍂🍃━━━┛
Iraj_Bastami-Tasnife_Ala_Ya_Ayoha_Saghi-[Iran-Music.Net].mp3
4.8M
📖 #آهنگ_شبانه
تصنیف ساقی زنده یاد ایرج بسطامی
اَلا یا اَیها الساقی
ادر کاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکل ها
به بوی نافه ای کاخر
صبا زن طره بگشاید
ز تاب جعد به مشکینش
چه خون افتاد در دلها
ز تاب جعد به مشکینش
چه خون افتاد در دل ها
به می سجاده رنگین کن
گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود
ز راه و رسم منزلهــا
شب تاریک و بیم موج
و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما
سبکباران ساحلها؟
همه کارم ز خود کامی
به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی
کز او سازند محفل ها
🔸#حافظ
🔹زنده یاد #ایرج_بسطامی
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @NasimeAdab
┗━━━🍂🍃━━━┛
📖 #نسیم_صبحگاهی
باز کن پنجره را
من تو راخواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
باز کن پنجره را
صبح دمید.
🔺#حمید_مصدق
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @NasimeAdab
┗━━━🍂🍃━━━┛
📖 #غزلهای_ناب
نسبت شاعری به من دادی کاش دشنام میفرستادی! «عاشقم»، عاشقی که در غم عشق لذتی یافت بهتر از شادی منِ تنها اسیر تنگم و تو ماهی آبهای آزادی... از پریزادگان و سنگدلان دل ربودی و آدمیزادی گرچه یادی نمیکنی از من رفتی و تا همیشه در یادی سایهات را خدا نگه دارد ای غم ای نعمت خدادادی! 🔺#سجاد_سامانی ┏━━━🍃🍂━━━┓ ⠀ @NasimeAdab ┗━━━🍂🍃━━━┛
📖 #تک_بیتهای_ناب
دیـگران چون بروند از نظر
از دل بروند
توچنان در دل من رفته
که جان دربدنی
🔺#سعدی
🔻#سلطان_سخن_سعدی
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @NasimeAdab
┗━━━🍂🍃━━━┛
📖 #چند_سطر_کتاب
راز شاد بودن در این است که در هر لحظه از عمر از صمیم قلب بابت آنچه در زندگی داری سپاسگزار باشی و از آن لذت ببری.
📕 #قله_ها_و_دره_ها
✍🏻 #اسپنسر_جانسون
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @NasimeAdab
┗━━━🍂🍃━━━┛
📖 #یک_لطیفه
گفتگوی رمزی پسر و دختر در حضور پدر دختر با نام کتاب های نویسندگان
دخترکتابفروش معشوقش را دید که به سویش میآید، در این حال پدرش در نزدیکیش ایستاده بود.
به معشوقش گفت:
آیا به خاطر گرفتنِ کتابیکه نامش " آیا پدر در خانه هست" از #يورگ_دنيل نویسندۀ آلمانی، آمدهیی؟
پسر گفت: خیر! من بهخاطر گرفتنِ کتابی به اسم " کجا باید ببینمت" از #توماس_مونیز نویسندۀ انگلیسی، آمدهام.
دختر در پاسخ گفت: آن کتاب را ندارم، اما میتوانم کتابی به نام " زیرِ درختِان سيب" از نویسندۀ آمریکایی، #پاتریس_اولفر را پيشنهاد كنم.
پسر گفت: خوب است و اما؛ آیا میتوانی فردا کتابِ " بعد از ۵ دقیقه تماس میگیرم" از نویسندۀ بلژیکی، #ژان_برنار را بیاوری؟
دختر در پاسخش گفت: بلی! با کمالِ مَیل، ضمنا توصيه ميكنم کتاب " هرگز تنها نمیگذارمت" از نویسندۀ فرانسوی #میشل_دنیل را بخوانى.
بعد از آن ...
پدر گفت: این كتاب ها زیاد است، آیا همهاش را مطالعه خواهد کرد؟!
دختر گفت: بلی پدر، او جوانى با هوش و کوشا است.
پدر گفت: خوب است دختر دوستداشتنیام، در اينصورت بهتر است کتابِ "من کودن نیستم" از نویسندۀ هلندى #فرانک_مرتینیز را هم توصیه کنی بخواند.
و تو هم بد نيست کتاب" براى عروسی با پسر عمويت آماده شو" از نویسندۀ روسی، #موریس_استانكويچ ، را با دقت بخوانی!
🔸#لبخندک
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @NasimeAdab
┗━━━🍂🍃━━━┛
📖 #تک_بیتهای_ناب
پیشت به تواضع است گویی
افتادن آفتاب بر خاک
🔺#سعدی
🔻#سلطان_سخن_سعدی
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @NasimeAdab
┗━━━🍂🍃━━━┛
📖 #غزلهای_ناب
نگاهی نامسلمان ناگهان انداختی رفتی
ندیدی سوختم... آتش به جان انداختی رفتی
به شك افتاده بین پنج و شش ركعت شمار ما
تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی
نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاكستر
عصایت را میان ساحران انداختی رفتی!
شبیه چای خود را پیشكش كردم، تو با سردی
مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی
اگر خیری رساندی بیگمان نشناختی، گویا
گلی بر سنگ قبری بینشان انداختی رفتی
برایت ارزش كشتن ندارم، دیدهام هرجا
كه رویارو شدم با تو، كمان انداختی رفتی
🔸#حسین_زحمتکش
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @NasimeAdab
┗━━━🍂🍃━━━┛