نشستم پایین قبر مادربزرگم. کنارم نشست. دست گذاشتم روی سنگ قبر. همانطور که سرش پایین بود، نگاه کرد به دستم. دست کوچکش را جوری روی سنگ قبر گذاشت که انگشت شستش روی سنگ نباشد. سرش را بلند کرد. نگاه کرد به چشمهایم. نگران بود نکند گریه کنم. بغض را قورت دادم و با چشمهایم خندیدم. لبهایش به خنده باز شد و سرش را پایین انداخت. دو ثانیه بعد دوباره نگاهم کرد. این بار به لبهایم که داشت بیصدا تکان میخورد. «خاله داری چی میگی؟» گفتم: «قرآن میخونم، میخوای بلند بخونم با هم بخونیم؟» به نشانه رضایت سر تکان داد و بلافاصله گفت: «من بلدم صلوات بفرستما». بوسیدمش. با هم صلوات فرستادیم.
#روایت_زندگی
#خاله_خواهرزاده
#عشق_سوم
#علی_نازنینم
@Negahe_To
462.6K
خدایا من خیلی بیشتر از یک مقدار، ناجورم! میدانم آنی نیستم که تو میخواهی اما به جایش، دوست دارم آنی بشوم که میخواهی. میشود یک کاری کنی که همان جوری بشوم که باید؟
#خاله_خواهرزاده
#عشق_سوم
#علی_نازنینم
@Negahe_To
[نگاه ِ تو]
🍃 امام رضا، خودکارهای تبرکیام دارد تمام میشود. #خودکار_تبرکی #امام_مهربانِ_من @Negahe_T
خواهرم پیام داده:
"آبجی، علی میگه یه وقتی که خاله فاطمه، درساش تموم شده بود، خاله فاطمه رو ببریم کوهِ مشهد، اونجا آب هم داره".
امام رضا، حواسم هست که بازم روم رو زمین ننداختی و یک ماه نشده، آذوقه #خودکار_تبرکی رو هرجور بود به دستم رسوندی؛ اما ببین، حتی علی هم فهمیده من، باید بیام پیشت. بیام جایی که کوه داره، آب داره، امامِ مهربون داره.
#خودکار_تبرکی
#روایت_زندگی
#امام_مهربانِ_من
#خاله_خواهرزاده
#عشق_سوم
#علی_نازنینم
@Negahe_To