eitaa logo
[نگاه ِ تو]
271 دنبال‌کننده
436 عکس
43 ویدیو
3 فایل
‌ من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ برای معاشرت: @MoHoKh ‌ ‌صفحه اینستاگرام: @fatemehakhtari14‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ 📚 حتی درخت آسیب‌دیده هم می‌تواند زیباترین شکوفه‌ها را بدهد. @Negahe_To
‌ ‌ 🥀 حالِ مادری که بهش خبر شهات بچه‌اش رو میدن با حالِ مادری که بچه‌اش توی بغل خودش شهید میشه، خیلی فرق داره... خیلی! @Negahe_To
‌ ‌ 📚 سوز سردی می‌خورد به صورتم‌. چشم می‌دوزم به آسمان قیری. هواپیما بلند می‌شود. دلم هُرّی می‌ریزد. بلندبلند گریه می‌کنم. جواد دست می‌گذارد روی شانه‌ام. - آروم باش! + می‌خوام ولی نمی‌تونم. پارسال کتاب را خریدم. نشد که بخوانمش. انگار یکسال صبر کرده بود تا امروز بخوانمش. همین امروز که داغِ خیلی خاطره‌ها برایم زنده شد. داغِ تک‌تک ترورها، داغِ سردار، داغِ شاهچراغ و داغِ هواپیمای اوکراین... اگر تاب و توانِ خواندنِ یک روایتِ واقعی از زبان یک پدرِ جوان از دست‌داده را دارید، کتابِ تورِ تورنتو را بخوانید. @Negahe_To
‌ ‌ دراومدن از دلِ روزای سخت، شبیه این عکسه. امروز گرفتمش. داشتم با ماشین، بی‌هدف توی خیابونای تکراری می‌چرخیدم. ظاهرِ همه چیز تکراری بود. خیابونا، ماشینا، آدما، مغازه‌ها، آسفالتا، درختا... خسته شدم. مغزم داغ کرده بود، ماشین هم. پارک کردم کنار خیابون. سرم رو گذاشتم روی فرمون که دیدمش. توی فاصله دومتریم بود. داشت بام حرف می‌زد. می‌گفت بیرون اومدن از دلِ روزای سخت این شکلیه. عکس گرفتم که حرفش یادم بمونه. @Negahe_To
‌ ‌ ‌هوس کاچی کردم. رفتم پای گاز. دو قاشق آرد را ریختم کف قابلمه سرامیکی. زیرش را روشن کردم. بعد گوشی را برداشتم و زنگ زدم به مامان. برای بار بیستم ازش دستور پختن کاچی را گرفتم. بهم نگفت که مگه گیجی دختر؟ یه دستور رو که ده‌بار نمیدن. دستش بندِ خیاطی بود. با این‌حال مثل بار اول، سر صبر شروع کرد تعریف کردن. "اول دو تا قاشق آرد بریز توی قابلمه." نگفتم که ریخته‌ام و حالا منتظرم بگوید از همین اول روغنش را بریزم یا بعد از اینکه آرد طلایی شد و بویش بلند شد. این را هم نگفتم که دلم می‌خواهد تا آخر عمرم هر وقت هوس کاچی کردم زنگ بزنم و تو برایم دستورش را بگویی. نگفتم که دلم برایش خیلی تنگ شده. به جای همه حرف‌های نگفته، گفتم: "آخه کاچی‌های تو خیلی خوشمزه میشه مامان." @Negahe_To
‌ «صِدق» را در لغت، اخلاص، درستگویی، راستگویی، راستی، درستی و صداقت معنی کرده‌اند. آدمی که اینها را داشته باشد، بهش «صادِق» می‌گویند. یعنی کسی که در نیت و حرف و عمل، صداقت دارد. هم با خودش، هم پیش بقیه و هم با خدا. توی قرآن بارها خوانده بودم که خدا این آدم‌ها را خیلی دوست دارد. فکر می‌کردم این دوست داشتن هم مثل خیلی دوست داشتن‌های دیگر است. خداست دیگر، بنده‌های خوبش را خیلی دوست دارد. یک روزی در یکی از آیه‌های قرآن رسیدم به یک توصیف جالب درباره قیامت. «هَٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ...» امروز، روزی است که صداقتِ راستگویان به‌نفعشان تمام می‌شود. به خودم گفتم اگر قرار است روز قیامت روزی باشد که صداقتِ راستگویان به‌نفعشان تمام شود، پس یعنی در دنیا ممکن است اینطوری نباشد. ممکن است صداقتِ راستگویان به‌نفعشان تمام نشود. ممکن است به خاطرش گیر بیفتند. اذیت بشوند. متهم بشوند. همین فکر برایم یک جورهایی راهِ دررو درست کرد. مجوزی برای این که به خودت حق بدهی یک جاهایی صداقت نداشته باشی چون گیر می‌افتی، چون آزار می‌بینی. صفت دیروزِ دعای جوشن مالِ همین آدم‌ها بود. مربوط به «آدم‌های صادق». فکر کردم شاید اگر من می‌خواستم صفتی از خدا را بچسبانم کنار اسمِ آدم‌های صادق، یک چیزی شبیه همین محبت را می‌گذاشتم. مثلا می‌گفتم «یا من یُحِبّ الصّادقین». همین که توی قرآن هم آمده است. اما دیدم خدا اینجا چیز دیگری گفته است. چیزی که مجوزم را باطل کرد. خدا خودش را اینطوری خطاب کرده بود: «یا مَن یُنَجِّی الصادقین!» خدایی که آدم‌های صادق را نجات می‌دهد. توی همین دنیا نجات می‌دهد. نمی‌گذارد بخاطر صداقت‌شان گیر بیفتند. اگر گیر افتادند هم نجاتشان می‌دهد! برگشتم سراغ آن آیه. «هَٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ...». ادامه آیه را خواندم. «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ». «خدا از آنان راضی است و آنان هم از خدا راضی‌اند. این است کامیابی بزرگ!» حسرتش مثل شعله‌های آتش زبانه کشید در وجودم. خدا از کسی راضی باشد و او هم از خدا راضی باشد! مگر بیشتر و بهتر از این هم در عالم وجود دارد؟ فهمیدم حرف از یک دوست داشتنِ معمولی نیست. بده‌بستانِ دیگری است بینشان. یادِ پایِ لنگِ خودم افتادم. چند سالی است که لنگ‌لنگان، دارم مشقِ رضایت می‌کنم. مداد را دستم می‌گیرم و ترسان و لرزان حرف الف‌ش را از بالا تا پایین روی کاغذ می‌کِشم. هزار بار نوشته‌ام و باز کج می‌شود. هی می‌نویسم و هی پاک می‌کنم. باید یاد بگیرم اول حروف الفبایش را صاف و بی‌عیب بنویسم. هی خراب می‌کنم. دارم مدام در کلاس اولش درجا می‌زنم و بالا نمی‌روم. اما مشقش هم شیرین است. برای همین است که از مشروطیِ چندباره‌ هم ناامید نمی‌شوم. می‌دانم اخراجم نمی‌کند. امید دارم که یک روزی بتوانم حروف الفبایش را درست بنویسم. بعدش تازه باید بروم سراغ کلمه و جمله ساختن. چقدر راه درازی در پیش دارم! @Negahe_To
هدایت شده از دختر دریا
Arman Garshasbi - Benshin Tamashayat Konam (320).mp3
9.24M
ای بخت دور از دسترس @dokhtar_e_daryaa
[نگاه ِ تو]
ای بخت دور از دسترس @dokhtar_e_daryaa
‌ ‌ از دیشب تا حالا بیشتر از سی بار گوشش داده‌ام. یک چیزی در خودش دارد که وقتی تمام می‌شود، من را می‌کِشاند به پلی کردنِ دوباره. آخرِ شب برای خواهرم فرستادمش. برایم نوشت: "فاطمه من این آهنگو قبل اینکه برم مشهد پیدا کردم. بعد تو دلم جا نمیگرفت. چون نمیتونستم باهاش همزاد پنداری کنم. فقط خوندنشو دوست داشتم. بعد رفتم مشهد دیدم این چه غوغاییه... مثلا صحن گوهرشاد باشی و گوشش بدی..." حالا از صبح، چشم‌هام را می‌بندم و توی صحن‌های حرمِ تو گوشش می‌دهم. چند تا از رفقای عزیز و دانشجوهای خوبم همین روزها پیشِ تو هستند و برایم مدام از صحن‌های تو عکس و ویدئو می‌فرستند. خلاصه که: ای عالیجناب، عشق! دَمی دست از سرم بردار بگذار کمی هم زندگی کنم... @Negahe_To
Evan Band - Alijenab (128).mp3
3.62M
‌ ‌ آهای عالیجناب عشق! فرشته عذاب، عشق حریفِ تو نمیشه، این قلبِ بی‌صاحب، عشق منو دیوونه می‌خوای تو این جوری خوشی، عشق ولی بازم دمت گرم چه زیبا می‌کُشی، عشق! @Negahe_To
‌ ‌ خدایا یکاری کن من تا زنده‌ام مثل همه این سالها که تا حالا عمر کردم، مثل امشب، برای تک‌تک بازی‌های کشورم قلبم توی دهنم باشه! آفرین مبینا! آفرین دختر دهه هشتادیِ قهرمان! @Negahe_To