ای آنکه بردهای تو به یغما دل مرا
لطفاً قبول کن دل ناقابل مرا
حق تو نیست همچو منی عاشقت شود
آری ولی به دور میفکن دل مرا
من آن خسم که با تو به میقات آمده
آتش بزن مزارع بیحاصل مرا
فانوس چشمهای تو را گم نمیکنم
طوفان نوح گر ببرد ساحل مرا
بیرون نمیرود ز سر من هوای تو
چون آفریدهاند ز عشقت گِل مرا
لطفت گره ز پنجرهها باز میکند
حل کن تو با دو دست دعا مشکل مرا
#شعر
#نسرین_رامادان
@nasrinramadan
حاشا لِوَجهِکَ الکریم اَن تُخَیِّبَنی...
#لذت_عکاسی
#دیوار_کاهگلی
#روز_برفی
@Negahe_To
خیلی وقت بود کتابی نخوانده بودم که دلم نخواهد تمام بشود. فصلهای آخر را چنان قطرهچکانی میخواندم که انگار قطرات ارزشمند دارویی است که دارد تمام میشود اما بدن من وابسته شده به دوز مصرف روزانهاش. برای همین است که از دیروز که کتاب را در حلقه تمام کردهایم، مثل کسی شدهام که چیز ارزشمندی را گم کرده است؛ چیزی از جنس نگاه ابوحامد، نجواهای دکتراحسان، صدای نوزادان تازه متولد شده در بیمارستان، غربت و ترس کوچه پسکوچههای البوکمال و معجزههای مداوم خانمجان.
این کتاب، واقعا خواندنی است. یک روایت لطیف، تازه، واقعی و بیاغراق است از یک تجربه ناب. از پرستاری در خاک سوریه و سینه به سینه داعش. روایتی از روزهایی که هنوز آنقدر از آن فاصله نگرفتهایم که رنگ کهنگی به خود گرفته باشد.
خداقوت به دکتراحسان، راوی عزیز کتاب و خانم زینب عرفانیان، نویسنده توانمند این روایت.
پ.ن. متاسفانه بعد از چندین چاپ، هنوز ایرادات ویرایشی کتاب به صورت پررنگ، آدم را موقع خواندن کتاب اذیت میکند که امیدوارم در چاپ بعدی همهشان اصلاح شود.
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#پیشنهاد_کتاب
#همسایههای_خانمجان
#معرفی_کتاب
@Negahe_To
از وقتی رسیدم پیشش، سی ساعت گذشته است. سی ساعت که پُر بوده است از لحظههای ناامیدی؛ ناامیدی از پایین نیامدن تب چهل درجه برای محمدحسینِ نازنینم. انگار درجه تبسنج جاخوش کرده بود روی عدد مقدس چهل و بههیچوجه قصد ترک موقعیت خود را نداشت. اما بالاخره همین یکساعت پیش کمی تسلیم شد و کوتاه آمد؛ ولو فقط به اندازه یک درجه.
نشانهاش این بود که با لبخندی کمجان نگاهم کرد و گفت "خاله میشه برام کتاب بخونی؟" و من بال درآوردم انگار. برایش "روزی که مدادشمعیها به خانه برگشتند" را خواندم؛ کتابی که هم او عاشقش است، هم من و هم ساره، خواهر کوچکترش.
یادم میافتد که تمرین کلاس نویسندگیام را ننوشتهام. تمرین شخصیتپردازی. نمیخواهم پیش استادیادم بدقول بشوم اما ذهنم توانی برای فکر کردن ندارد. آن هم فکر کردن ریز و دقیق به تمام جنبههای زندگی یک شخصیت که داری خودت خلقاش میکنی و حالا باید با جزئیات، توصیفش کنی.
ساره، دختر شیرینزبان چهارسالهام میگوید: "خاله، آلّایی را خوابوندم اما هالّا هنوز نخوابیده چون زیاد غذا خورده و دلش درد میکنه". آلّایی و هالّا دو دوست خیالیاش هستند که با آنها زندگی میکند. ساعت دوازده شب بهشان زنگ میزند، آنها را با خودش به حمام میبرد، مراقب زمان غذا خوردنشان هست، از مریض شدنشان باخبر است و ...
به ذهنم میرسد که باید فردا از ساره، کمک بگیرم برای خلق و توصیف شخصیت. کاش بتوانم مثل او خودم را رها کنم در دنیای دوست خیالیام. مطمئنم بهترین راه توصیف او، همین زندگی کردن با اوست؛ عین زندگی کردن ساره با آلّایی و هالّا.
پ.ن. کتاب "روزی که مدادشمعیها به خانه برگشتند" یک کتاب بسیار زیباست. با محتوای قشنگ و تصویرگری خیلی قشنگتر. بخوانید و لذت ببرید.
#روایت_زندگی
#معرفی_کتاب
@Negahe_To
هر چقدر زمستان، سختتر و سردتر باشه، انتظار و اشتیاق برای اومدن بهار بیشتر میشه🌸🌱
#دلنوشته
#لذت_عکاسی
@Negahe_To
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ذهن شلوغ
و
جاده خلوت
بماند به یادگار
از آخرین روز هفته
و آخرین روز دیماه🍂
@Negahe_To
وقتی آدم سالهای طولانی به صورت مستمر تلاش میکنه توی تمام اتفاقات و تصمیمگیریهای زندگی منطقی باشه و دودوتاچهارتا کنه، تمام قدمهاش رو با احتیاط برداره، حواسش به همه جوانب هر اتفاقی باشه و ...، احتمالا یک روزی به جایی میرسه که یکدفعه خیلی خسته میشه از این وضع. اونجاست که شاید خودشم انتخاب نکنه اما چشم باز میکنه میبینه دل به دریا زده و چراغ هشدار دهنده مغزش رو خاموش کرده!
#دلنوشته
#لذت_عکاسی
@Ndgahe_To
خاب الوافدون علی غیرک.mp3
2.43M
خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلاَّ لَكَ
كسى كه بر غير تو وارد شود محروم است و آنكه به غير تو رو كند زيانكار است
وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلاَّ بِكَ وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلاَّ مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ
و هر كه به درگاه غير تو رود محتاج گشته و هر كه از غير فضل و كرم تو درخواست كرد بى برگ و نوا گرديد
بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِينَ وَ خَيْرُكَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِينَ وَ فَضْلُكَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِينَ
درگاه لطف تو به روى مشتاقان باز و خير و احسانت براى طالبان مبذول است و فضل و كرمت براى سائلان مباح
وَ نَيْلُكَ مُتَاحٌ لِلْآمِلِينَ وَ رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاكَ وَ حِلْمُكَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاكَ
و عطايت براى اميدواران مهيا و رزقت براى اهل معصيت هم گسترده است و حلمت بر هر كه رو به تو آورد متوجه است
عَادَتُكَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِيئِينَ وَ سَبِيلُكَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِينَ
و عادتت احسان به بدكاران است و طريقه ات مدارا با سركشان
اللَّهُمَّ فَاهْدِنِي هُدَى الْمُهْتَدِينَ وَ ارْزُقْنِي اجْتِهَادَ الْمُجْتَهِدِينَ وَ لاَ تَجْعَلْنِي مِنَ الْغَافِلِينَ الْمُبْعَدِينَ وَ اغْفِرْ لِي يَوْمَ الدِّينِ
اى خدا مرا به راه هدايت رهبرى فرما و مرا نصيب گردان كوشش جهد كنندگان به طاعتت را و از غافلان دور از رحمتت مگردان و از گناهم روز جزا درگذر.
چرا این ماه رجب اینجوریه....
#ماه_عشق
@Negahe_To
پیام داد برای نمرهاش. جوابش را دادم.
دودل بودم حرفی که توی سرم میچرخید را برایش بگویم. با شناختی که از خودم داشتم میدانستم آخرش زور حرفهای دلم همیشه چربیده به حرفهای محتاطانه و عاقلانه. دل به دریا زدم و برایش صوت گذاشتم.
گفتم همه آدمها دلشون میخواد عکس پروفایلشون یه عکسی باشه بهتر از خود واقعی یا حتی خود معمولیشون. میگردن بهترین عکس خودشون رو میذارن برای پروفایل. چون دلشون میخواد آدمها اونا رو خیلی خوب ببینن. اما تو خودت خیلی بهتر از عکس پروفایلت هستی. تازه کلا این عکس از تو خیلی دوره.
عکس پروفایلش گردن تتو کرده یک مرد بود با مدل موهای عجیب غریب. در طول یک ترم انقدر شناخته بودمش که بدانم خودش از این عکس فاصله دارد. عذرخواهی هم کردم برای دخالت کردن و نظر دادنم. آخرش هم گفتم اگر دوست داشتی یکبار درباره این فاصله بین خودت و این عکس با هم حرف میزنیم.
انتظار هر جواب و برخوردی را داشتم. برایم نوشت: "بله استاد چشم حتما. خیلی ممنون که توجه میکنین. حتما به روی چشم یه عکس خوب پیدا میکنم و میذارمش پروفایل"
#روایت_زندگی
@Negahe_To
حاضرم حتی چند هفته اضافهتر برم سر کلاس اما کلا کار تصحیح و نمره دادن و بخصوص رسیدگی به اعتراضات و درخواستهای نمره دانشجوها رو یکی دیگه به عهده بگیره😖😫😤
#احوالات_روزانه
@Negahe_To
حتما دیدهاید یا احتمالا خودتان تجربه کردهاید حال مادری را که با تمام عشق به فرزندانش، به یک جایی میرسد که میایستد وسط خانه و فریاد میکشد: "دیگه هیچکس اسم منو به زبون نیاره! دیگه کلمه مامان رو از کسی نشنوم!" شبیه غرش یک شیر خشمگین و خسته.
من دقیقا در همان وضعیتم! دلم میخواهد فریاد بزنم: "دیگه اسم استاد رو از هیچکس نشنوم." دلم میخواهد حداقل تا چند هفته، حافظه گوشیام، فضای خانهام، محفظه ذهنم کاملا خالی شود از اسم دانشجو، از برگه و نمره و حرف و توضیح. مغزم یک تنفس اساسی لازم دارد. فاطمه درونم نیاز دارد چند صباحی نقش استاد از زندگیاش حذف شود و به بقیه جنبههای زندگیاش بپردازد که این اواخر رسما تعطیل بوده؛ تا باز دلتنگ لحظههای دوستداشتنی کلاس و درس و دانشجوهای عزیزش بشود.
پ.ن. خبر مسرتبخشی که هماکنون به دستم رسید: "۱۶ بهمن شروع ترم جدید است😖🤐🤕😵💫🫤🥺😥😤😫"
#روایت_زندگی
@Negahe_To