آرمان عزیز ایران زمین!
رفتی و داغت هنوز تو دل ماست :))💔
#دلی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#انتقام_خون_شهدا_ازتون_میگیریم
@One_month_left
همچین شبی بود یک سال پیش که تورو با وحشی گری مجروحت کردن :)💔💔
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#انتقام_خون_شهدا_ازتون_میگیریم!
#مرگ_بر_منافق!!
@One_month_left
[ پارسال که یه نیمهشب تو رو
توی پسکوچههای اکباتان
شکنجه کردن، خیال میکردن
که همونجا قضیه تموم میشه و
چند روز بعد، انقلاب ما
سقوط میکنه و ما هم
به تاریخ میپیوندیم.
غافل از اینکه ما خود تاریخیم!
غافل از اینکه خون شهید دامنگیره.
زلزله افکنه.
دیدی درست گفتیم؟
ما امروز پشتِ
دروازههای تلآویو ایم آرمان!✨
سالگرد شهادتت مبارک
خوش غیرتِ مظلوم و مقتدر!🇮🇷 ]
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
#شهیدانه
@One_month_left
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
سلام علیکم ممبرای گرامی
خوبید؟
کیا رفتن برنامه اولین سالگرد شهید علی وردی؟
https://harfeto.timefriend.net/16884778843468
یِههَنذفرۍ
یهڪنجحَـرم
یهچَفیهمُتبرڪ
ویِهدلعـٰاشق!💔
اینهَمونحِـسیه
ڪہآرزوداشتَم
یڪبـٰارتَجربهشڪُنم:))
بشینمیِهگوشهتوشلوغۍ
گِریهڪنمبَراتو
بهزائراتنِگاهڪنم
#کربلا
#دلتنگڪربلا
@One_month_left
-بـدانیـدکهشھـٰادتمـرگنیـست،رسـٰالـتاست !
رفتـننیسـت،جـٔاودانهمـٰاندناست . .
جـٰاندادننیـست؛بلکه جـٰانیـٰافتـناسـت:)
#شهادت
#تلنگرانه
@One_month_left
مطلقا ًمنصف نیست
امامی زنده، تنها باشد ؛
و از عدهای منتظرنما نباش،
جان برای انتظارت گرو بگذار .
#امام_زمانم
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
دیروز بود کتکش زدن ،
دیروز بود رفت تو کما و دیگه برنگشت ؛
دیروز بود که بعداز اون محمدامین باصدای بلند شبها گریه میکرد ...
دیروز بود بابا و مامانش مجبور شدن به محمدامین دروغ بگن !
دقیقا ۴ آبان بود ، اون روز شوم . 💔
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#مرگ_بر_منافق
#انتقام_خون_شهدا_ازتون_میگیریم
#شهیدانه
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
قصه ی پیراهنش یاد آور کربُبلاست
گوشهای از شهر ما شد کربلایِ آرمان (:
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهیدانه
#انتقام_خون_شهدا_ازتون_میگیریم
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
دوستانش گفتن :
شب قدر تو هیئت گفتن به یکی نیازه که بچه های کوچیک رو از دم در ببره تا مهد کودك هیئت ..
همه گفتیم ما میخوایم قرآن به سر بگیریم و قبول نکردیم ،
اما آرمان قبول کرد ؛ و کل شب احیا فقط دم در ایستاده بود و بچهها رو تا مهد کودک میبرد ..
راه هایِ عاقبت بخیری فقط اونایی نیست که ما فکر میکنیم !
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#انتقام_خون_شهدا_ازتون_میگیریم
#مرگ_بر_منافق
@One_month_left
هدایت شده از یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
سلام علیکم ممبرای گرامی
خوبید؟
کیا رفتن برنامه اولین سالگرد شهید علی وردی؟
https://harfeto.timefriend.net/16884778843468
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
سلام علیکم ممبرای گرامی خوبید؟ کیا رفتن برنامه اولین سالگرد شهید علی وردی؟ https://harfeto.timefrien
سلام انشالله رفتین دیگه؟ شلوغ بود
-
سلام خوبین؟
بله الحمدلله شهید طلبیدم رفتم
بله خیلی شلوغ بود واقعا
جای اونهایی که نرفتن خالی:)
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_شصت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
اومد روی دستم سرش گذاشته
-حالا بخواب
زینب: بازم بد عادتم کردی باید با موهام بازی کنی تا خوابم ببره
خندیدم
-یعنی عاشق این کاراتم
روی گونش بوسیدم و دستم لای مو هاش بردم
دستش دورم حلقه کرد و خودش به سینم چسبوند و خوابید
اما من نخوابیدم
زینب با هر صدای کوچیکی از خواب بیدار می شد از اون اتفاق نحس اینجوری شده بود
زینبی که به سختی بیدار می شد
ساعت چهار شد آروم صداش کردم
-دلبرکم ، گلم ، خانومم پاشو
آروم مو هاش نوازش کردم که بیدار شد رفت کارش انجام بده و من خوابیدم
بیدار شدم خواستم برم تو هال ولی گفتم بهتره زینب صدا کنم شاید سوپرایز داره نزنم خراب بشه
-زینب خانوم
زینب: جانم رضا ، یه لحظه وایسا بیرون نیا
-چشم
بعد چند دقیقه گفت : بیا
رفتم بیرون
-سلام
زینب: سلام عزیزم ، میری مسجد دیگه؟
-بله بانو مگه میشه نرفت
وضو گرفتم و آماده شدم برم مسجد
زینب نشسته بود هم سرش تو گوشی بود هم منو ریز ریز نگاه می کرد
خندم گرفته بود
چشمکی زدم و سر تکون دادم که بیاد پیشم
اومد پیشم
بغلش کردم بوسیدمش ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_شصت_و_یک
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-مراقب خودت و سجادم باش
زینب: توام مراقب خودت باش
-به روی چشم
زینب: التماس دعا
-محتاجیم به دعا خواهرم
زینب نفسش توی سینه حبس کرد
تازه فهمیدم چه گندی زدم
-نههه نههه منظورم این بود که محتاجیم به دعا عزیز دلم
نفس بیرون داد و سر تکون داد
زینب: بار اخرت باشه میگی بهم خواهراا
خندیدم
-از دهنم در رفت ببخشید
زینب: خعله خب زودتر برو تا نماز تموم نشده
-اخ ببخشید خداحافظ
از مسجد که برگشتم دو شاخه گل رز و نرگس گرفتم و رفتم خونه
درو باز کردم
تمام چراغ ها خاموش بود و شمع روشن بود
در رو بستم و توی حال رفتم زینب پشت میزی که روش کیک بود منتظرم بود
رفتم کنارش بغلش کردم سرش روی سینم گذاشت
کمرش نوازش کردم
بعد چند دقیقه ازم جدا شد
آخرین لحظه های دوتایی قشنگی سپری می کردیم
بعد کلی عکس گرفتیم
نوبت فیلم شد
-خب سلام علیکم امشب آخرین شبی هست که دوتایی هستیم فردا شب سجاد کوچولومون به دنیا میاد و خانواده مارو سه نفره می کنه
این کیک خوشمزه و قشنگ هم خانومم زحمت کشیده برای آخرین شب دوتایی بودنمون ، دستش درد نکنه ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_شصت_و_دو
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
زینب: خواهش می کنم
-خبب انشاالله که امشب شب خوبی داشته باشیم
زینب: انشاالله
زینب: برام گل گرفتی؟
-بله بانو
زینب: دستت درد نکنه ولی من برات کادو نگرفتم همین که موهات از ته نمی زنم خودش کلیه
زدم زیر خنده
-انشاالله یک روزی میاد که میدم شما این موهارو از ته بزنی
زینب: انشااللهه
شام از بیرون پیتزا گرفتم و باهم خوردیم
بهش نگاه کردم
-مطمئن باش صد تا بچه هم داشته باشیم باز تو عروسک منی که هیچ وقت هیچ وقت با هیچ کس قابل عوض کردن یا مقایسه نیستی
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم :
بچه هامونم بیشتر از جانانم دوست ندارم که
خندید
بعد شام زینب گفت: زینب: رضاااجونممم
خنده بلندی کردم
-باز چی شده خانوم خانوما که شدم رضا جونم؟
چشم هاش ریز کرد
زینب: خیلی دلم میخواد بشینیم باهم فیلم ببینیماااا ولی خب می ترسم بزنیممم
خنده بلندی کردم
-اخ اخ اخ ، خانوم بلااا.
بهش نگاه کردم چشم هاش ریز کرده بود و بهم نگاه می کرد
-شب آخر زوج بودنمونه دیگه ، باشه آقا باشه
زینب: هورااااااااااااااااا
-از دست شیطنتات ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️