eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
113 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
826 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 وقتی میری سجده ، میری توی بغل خدا ، سجده که میری خدا بغلت می کنه واسه همین خدا میگه که سجده ات رو طولانی کن البته نه به حدی که از حالت نماز در بیای باران: وای چقدر قشنگ دایییی جووون -آره خوشگل دایی ، خب حالا ببینم نمازت چه طوری میشه دیگه باران: قول قول میدم همه نماز هام خوب و درست بخونم -آفرین دخترگلم باران: دایی نماز جماعت چه جوری می خونن؟ براش توضیح دادم -حتی تو می تونی با مامان و بابات هم توی خونه نماز جماعت بخونی عزیزم بابات جلو وایسه و شما هم پشتش و بعد نماز جماعت بخونید باران: وااااااااااااای دایی جدی؟ -بله عزیز دلم باران: عالی شد که بعد هم دویید و رفت سمت مهدی باران: بابایی میشه از فردا نماز جماعت بخونیم؟ مهدی: بله که میشه خوشگل بابا باران: ایول همه خندیدن -اینا رو کی بهت یاد داده دایی جون؟ نگاه زیرکی به مهدی کرد که همه خندیدن مهدی دستی پشت گردنش کشید و گفت مهدی: ای بابا ، ای بابا خجالتمون ندید دیگه باز هم همه خندیدن مهمونی خوبی بود و با خنده و شادی گذشت. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 نشست پشت فرمون -خب خانوم یه بسم الله بگو و حرکت کن زیر لب بسم الله الرحمن الرحیمی زمزمه کرد و حرکت کرد پنج دقیقه بدون اینکه خاموش بکنه تونست حرکت کنه و بعد گوشه ای نگه داشت -آفرین زینب بانوی من ، دیگه واسه امتحاناتت آماده ای قشنگ زینب: آره ایشالا ، راستی رضا یه چیزی -جانم؟ زینب: زنگ زدن بهم فردا برم واسه آزمون استخدام مدرسه دخترانه -وااای مبارکه دخترررر که به سلامتی ایشالا بری و قبول بشی عزیزدلم زینب: ممناااااان ، انشاءالله -خب بیا پارک دوبل رو هم کار کنیم و بریم خونه مامانت که سجاد پدرشونو درآورده اینقدر که علیرضا پیام داده و زنگ زده فکر کنم این برادر زن مارو حسابی کتک زده ها زینب: اوه اوه اوه بریم پس پارک دوبل رو هم کار کردیم و رفتیم سمت خونه مامان زینب رسیدیم تا در باز شد سجاد بابا بابا کنان اومد بیرون -سلام عشق بابا چطوره؟؟ خودشو انداخت بغلم بوسش کردم -آخ قربونش برم من رفتیم داخل با همه سلام و علیک کردیم علیرضا: این بچتم عین خودته ها موهام بهم ریخته مثلا می خواست شونه کنه به جاش موهام میکشه تف هم میزنه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 همگی خندیدن -به من نرفته به آبجیت رفته چون آبجیت هم میاد موهای منو بهم میریزه زینب: از بس دو ساعته میره سر آینه موهاش درست کنه حالا تازه اونم مدل نمیده که ساده درست می کنه ولی دو ساعت طول می کشه همگی خندیدن فردا صبح زینب رفت مصاحبه ، ظهر بهش زنگ زدم گفت گفتن جواب میدن -زبان بدن که رعایت کردی؟ سر یه چیز کوچیک ردت نکنن یه وقت زینب: نه رعایت کردم حواسم بود -خب خداروشکر عزیزم الان میری دانشگاه؟ زینب: نه میرم دنبال سجاد بعد بریم خونه کلاس ندارم امروز -باشه عزیزم مراقب خودت باش زینب: توام همین طور دوست دارم خداحافظ با لبخند گوشی قطع کردم امان از دست این دلبری هاش در اتاق زده شد حسین اومد و گفت که بریم تو اتاق جلسه رفتم تو اتاق جلسه و برگشتم سر در گم مجبور شدم به زینب زنگ بزنم و بگم جایی کار برام پیش اومده و معلوم نیست چه ساعتی بیام بعد هم رفتم جایی که حسین گفته بود و کارهایی که باید انجام می شد و انجام دادیم ساعت ده شب بود که رفتم خونه سجاد خواب بود ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 فهمیدم زینب کمی گرفتس گفتم حتما سر اینکه دیر اومدم ناراحت شده -زینب جان از چی ناراحتی خانم؟ زینب: از هیچی -ولی چهره ات نشون میده ناراحتی ، دورت بگردم به خدا واسم کار پیش اومد اینقدر طول کشید تو که می دونی کارم یه جوریه که همه چیزش یهویی هست ببخشید باشه؟ سرش تکون داد رفتم کنارش نشستم داشت فیلم میدید پرتغالی برداشتم و شروع به پوست کردنش کردم بعد از چند دقیقه گفت: رضا یه سوال ازت بپرسم راستش بگو؟ همون طور که داشتم پرتغال رو جدا می کردم گفتم -تاحالا از من دروغ شنیدی؟ زینب: نمی دونم وقتی گفت نمی دونم فهمیدم نه یه چیزی شده پرتغال رو تو ظرف گذاشتم و به طرفش برگشتم و جدی گفتم -سوالت بگو اون هم جدی گفت: تو زن دیگه ای هم داری؟ لحظه ای خشکم زد ، سرم پایین انداختم و بعد از چند ثانیه با لحنی آروم گفتم : آره دارم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
داشتم توی اینستاگرام میچرخیدم وسط محتواهای زرد یهو یه پست از رهبری اومد گفتم الان همه کامنت فحش گذاشتن یهو اینارو دیدم .... @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختره نیمه برهنه رفته تو مترو و ببینید با تذکر محترمانه خانمهای مانتویی چقدر وقیحانه برخورد میکنه 😳😳 میگه با بیکینی میخوام بیام، هرکی دوس نداره ول کنه بره!! اینم نتیجه حذف گشت ارشاد و کار فرهنگی که وعده داده شده بود!! قوای سه گانه بیان عملکرد یک ساله خودشونو به مردم توضیح بدن 😐😐 همینو میخواستین؟ ؟ @One_month_left
لذت عاشقی را آدم و حوا بردند : نه رقیبی بود، نه گذشته ای ، نه حسودی ، نه بدخواهی +دو عاشق و یک جهان! همین قدر زیبا🌱(: @One_month_left
هیچوقت‌ نگو‌ محیط‌ بد‌‌ شدہ‌ منم‌‌ بد شدم ! هر‌ چقدر‌ هوا سرد‌ تر باشه ؛ لباست‌ رو‌ بیشتر‌ میکنی . پس‌ هر چی جامعه فاسد‌ تر‌ شد . تو‌ لباس‌ تقوات‌ رو‌‌ بیشتر‌ کن . _ استادقرائتی♥️ @One_month_left
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: رضا به من نگاه کن! چشم هام بستم زینب: گفتم به من نگاه کن بهش نگاه کردم  به چشم هام خیره شد تا واقعیت بفهمه زینب: حالا فهمیدی؟ دیدی بهت گفتم شاملو عاشق ایدا بود ولی ولش کرد؟ دیوانه وار عاشقش بود ولی ولش کرد و پوزخند تلخی زد و پاشد که بره وایستادم و صداش زدم -وایسا  ، زینب خانم ، من غیر تو سه تا زن دیگه هم دارم . تا جایی که شرع و قانون اجازه میده برگشت طرفم ، چشم هام بستم و در لحظه صدای سیلی خوردن من کل خونه رو برداشت چشم هام باز کردم تا باور کنم باورم نمیشد! زن من ، زندگی من ، عشق من بعد از سه سال زندگی به من سیلی زد !!! یعنی امروز ، برای اولین بار دستی که همیشه به نوازش روی صورتم کشیده میشد امروز همون دست سیلی زد تو صورتم؟؟؟ وای خدای من! کنترل اشک هاش دست خودش نبود همون طور که اشک میریخت به طرف اتاقمون رفت و درو محکم بست از صدای در سجاد بیدار شد و شروع به گریه کردن کرد رفتم تو اتاقش بغلش کردم کمی تکونش دادم تا خوابش برد توی آینه نگاه به صورتم کردم ، اگه دقیق میشدی رد انگشت های قشنگش روی صورتم بود زینب آدمی نبود که جلوی کسی که ازش ضربه خورده گریه کنه ولی کرد حتی خودشم باورش نمیشد که روزی بهم سیلی بزنه! واسه همین جلوی من گریه کرد ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 از فکر کردن به این موضوع بغض توی گلوم گیر کرد چیز دیگه ای به سمت ذهنم هجوم آورد که با فکر کردن بهش لبخند تلخی زدم به این فکر کردم که الان دستش درد گرفته حتما که زده تو صورتم از طرف دیگه فکر دیگه ای به ذهنم هجوم آورد نه دستش درد نگرفته ، سبک شده ، چون تمام عصبانیتش روت خالی کرده از جنگ و جدال خودم با خودم خسته شدم چشم هام بستم وقتی باز کردم تار میدیدم پرده اشک بود که آروم غلیتید و پایین ریخت صورتم پاک کردم صدای هق هق گاه و بیگاهش تنها صدایی بود که توی خونه ما می اومد مصمم بودم برم تو اتاق یا حرفام از پشت در بهش بزنم با خودم فکر کردم و تصمیم گرفتم برم داخل درو باز کردم و رفتم داخل اتاق از دیدنش قلبم تکه تکه شد از درد قلب چشم هام بستم و آروم گوشه ای نشستم که پتوش مقابلم بود مثل همیشه ، پتو رو بغل کرده و خیلی اروم گریه میکرد بدون اینکه از جاش تکون بخوره وقتی من اومدم هم همون طور آروم اشک می‌ریخت. نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 دلم میخواد حتی اگه این حرف های آخرمون باشه ولی تو شنوای حرفام باشی! آره گفتم سه تا زن دارم ولی واینستادی اسم هاشونو برات بگم اولیش که تویی دومیش زینبه ، سومیش زینبه ، چهارمیش زینبه پتو رو از جلوش کنار زد و نگاهم کرد -بله درست فهمیدی! اولیش تویی دومیش تویی سومیش تویی چهارمیش تویی اصلا تو با خودت فکر نکردی که من با وجود تو زن دیگه می خوام چیکار؟ وقتی فرشته ای مثل تو دارم آخه قربونت برم زینب باورم کن به خدا من نیومدم خیانت کنم بهت اومدم باهم زندگی بسازیم زینب شاملو و آیدا ول کن اونا قصه ان ، ما واقعیتیم! من با وجود تو ، تویی که زنمی ، زندگیمی ، عشقمی ، آرامشمی ، عروسکمی ، بعد بزارم برم دنبال یکی دیگه؟ زینب به خدا اگه حتی بهتر از توهم باشه ... اصلا مگه بهتر تو هم هست؟ هست؟؟ رفتم روی تخت نشستم و دست هام برای بغل کردنش باز کردم و همون طور که دراز کشیده بود بغلش کردم و بوسیدمش زینب: رضا -جون دلم زینب: این فیلمه چیه؟ این تو نیستی؟ فتوشاپه؟! الکیه؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 گوشیش سمتم گرفت و فیلمی نشونم داد با دیدنش چشم هام از عصبانیت بستم همون طور که توی بغلم بود گفتم -ببین زینب این فیلم واقعی هست خب ، ولی هیچ رابطه ای بین من و این خانم نیست ! هیچی ! اسمش بهار هست ، اول بهار اومد سراغم. بخاطر پرونده ای که دست من بود. من هیچ توجهی بهش نمیکردم. حسین گفت بهار رو تحویل بگیر تا ازش اطلاعات بگیریم. گفتم من نمیخوام به یکی دیگه بگین من نمیتونم. گفت هیچکس بهتر از تو نمیتونه ازش اطلاعات بگیره. اوایل  بهار خیلی بهم نزدیک میشد و ابراز علاقه میکرد. کاملا هم مشخص بود نقشه ست. به حسین گفتم دیگه نمیتونم. حسین گفت خیلی خوب پیش رفتیم،اطلاعات خیلی مهمی ازش گرفتیم.واقعا هم اطلاعاتی که من از زیر زبونش میکشیدم بدون اینکه خودش متوجه بشه و از واو به واو حرفهاش میگرفتم خیلی مهمتر از اطلاعات سوخته ای بود که بهش میدادم. بهار متوجه شده بود که با اون رفتارش من بیشتر اذیت میشم. اونم هربار بهم نزدیکتر میشد تا اذیتم کنه. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
#حاج_قاسم #شهیدانه @One_month_left
صدارفت تصویررفت یادت... ؟ ! یادت‌امانمی‌رود . :) هرثانیه .. ! دلتنگ‌ترازدیروز . . . سرداردلها🖤 @One_month_left
خاستگاری اومد گفت: من چهار تا زن دارم! اول با سپاه ازدواج کردم بعد با جبهه بعد با شهادت آخرش با تو ...♥️😄 @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉مادر یعنی  ناز هستی در وجود‌❤️ 🌸مادر یعنی یک فرشته در سجود💕 🎉مادر یعنی یک بغل آسودگی💕 🌸مادر یعنی پاکی از آلودگی💕 🎉مادر یعنی عشق و هستی؛ زندگی❤️ 🌸مادر یعنی یک جهان پایندگی💕 تقدیم به مادران گل سرزمینم @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️حضرت زهرا سلام الله علیها: 💬 هركس عبادت خالصانه‌اش را به سوی خداوند بفرستد، خـدا هم بهترين مصلحتش را بر او نازل می‌کند. 📚 عدة‌الداعی، ص۲۳۳ 🌺🌸🌼🌺🌸🌼🌺🌸🌼 رشته های چادرش حبل المتینِ انبیاست ناجی هر عاشقی در روزِ عقبا فاطمه‌ست مادرِ کلّ امامان.. مادرِ ساداتِ عشق.. مفتخر هستیم چونکه مادرِ ما فاطمه‌ست ❤️ سلام الله علیها و مبارک @One_month_left