eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
830 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 به طرفش برگشتم و خواستم بپرسم بابت چی ، که دیدم داره لباس نظامی اش رو نگاه میکنه . لبخند تلخی زدم : خواهش میکنم عزیزم متقابلا لبخند زد و از اتاق بیرون رفت . بعد از خوردن ناهار ، کمی خوابیدم . وقتی بیدار شدم دیدم مثل همیشه رضا و سجاد باهم رفتن مسجد . نمیدونستم باید به حال سجاد بگم خوش به حالش از اینکه هیچ چیز نمیدونه و الان با حال خوب روز های آخر رو با پدرش میگذرونه یا ناراحت باشم . وضو گرفتم . سجاده ام رو پهن کردم و مثل همیشه به آغوش خدا پناه بردم . بعد از نماز ، سر به سجده گذاشتم و با خدا خلوت کردم و توی آغوش خدا کمی خودم رو خالی کردم . سر از سجده که برداشتم ، سبک شده بودم . همون موقع صدای چرخش کلید توی قفل اومد . دستی به صورتم کشیدم و اشک هام رو پاک کردم . سجاد به طرف اتاق دویید . وارد اتاق شد و گفت : سلام مامانی! قبول باشه بغلش کردم و گفتم : سلام خوشگل مامان ، از شما هم قبول باشه توی بغلم خم شد و مثل همیشه شکمم رو بوسید. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 لبش رو روی شکمم گذاشت و گفت : اجیا قبول باشه از این کارش خندم گرفت . از توی بغلم بلند شد و گفت : من می رم لباس هام رو عوض کنم -برو پسرم با لبخند مسیر رفتن سجاد رو نگاه کردم تا از بیرون رفت و قامت رضا توی چهار چوب در نمایان شد . با همون لبخند بهش سلام کردم . رضا : سلام عزیز دلم ، قبول باشه -از شما هم قبول باشه با لبخند جوابم رو داد و مشغول عوض کردن لباس هاش شد . قرآنی که کنارم بود رو برداشتم و سوره ی فجر رو آوردم و شروع به خوندن کردم . وسط های سوره بودم که رضا اومد کنارم نشست . وقتی سوره تموم شد ، قرآن رو بستم و بوسیدم و کنارم گذاشتم . به رضا نگاه کردم که بهم خیره شده بود . سرش رو جلو آورد و عمیق پیشانیم رو بوسید . اشک توی چشم هام جمع شد . سرم رو پایین انداختم تا متوجه نشه . در تمام این روز ها متوجه حالش بودم . و حتی الان هم متوجه شدم  .. بغض توی گلوم گیر کرده بود . گفتنش سخت بود ولی باید میگفتم ! با صدای آرومی گفتم : زینب جان صدای لرزانش اومد : جانم -ازت یه خواهشی دارم و میخوام قول بدی که قبولش میکنی ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 سرش رو بالا آورد و بهم نگاه کرد : چه خواهشی؟ با اینکه میدونستم ممکن نیست ولی گفتم :اول قبول کن بعد میگم همون طور که انتظار داشتم گفت : اول بگو تا ببینم میتونم قبول کنم یا نه نفسم رو از سینه بیرون دادم و دستم رو لای موهام بردم . آب دهنم رو قورت دادم و به سختی گفتم : ازت میخوام ... ازت میخوام بعد من .. ازدواج کنی سرم رو بلند کردم و به چشم هاش نگاه کردم : زینب ! تو خیلی خوبی .. خیلی .. ببخش ... ببخش که لیاقتت رو نداشتم .. ببخش که انقدر اذیت شدی و میشی .. لیاقتت بهتر از من بود اما .. بعد من ازدواج کن تا حداقل بعد من زندگی خوب و ارومی داشته باشی! نگران سجاد هم نباش .. اگر به سختی کلمه ی بعد رو گفتم : شوهرت ؛ قبول نکرد ، میتونی بچه رو ... حواسم از جوشش چشم هاش پرت شده بود تا اینجا ادامه دادم . وقتی دید بس نیستم با صدای بلند فریاد زد : رضا..کافیه دیگه!! نمیخوام دیگه این حرف هارو بشنوم،حتی یک کلمه دیگه،متوجه شدی؟؟؟؟ صداش رو پایین تر آورد و همون طور که اشک میریخت گفت : ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
تا زمانی که فاطمهﷺ‌ زنده بود؛ علیﷺ‌ درد هیچ غمی را به چاه های مدینه نمی‌گفت...💔 @One_month_left
روز شنبه ست به رسم اهالیِ کربلا احسان خانم ام البنین سلام الله علیها نفری یه صلوات بفرستین...💛🤚🏻
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
با نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کنید حیا و عفت از دست میرود ! _شهیدذولفقاری @One_month_left
شماره آخرتلفنت‌چنده؟ برای‌اون‌شهید۵تاصلوات‌بفرست 1 شهید حاج قاسم سلیمانی 2 شهیدمحسن‌حججی 3 شهیداحمدیوسفی 4 شهیدعباس‌دانشگر 5 شهیدابراهیم‌هادی 6 شهیدمحمودکاوه 7 شهیدان‌گمنام 8شهیدمصطفی صدر زاده 9شهیدمحمدابراهیم همت 0 شهیدفیروزحمیدی‌زاده کپی کن از ثوابش جا نمونی...
مادربزرگ‌شھید‌مغنیھ‌ میگفت؛ مدتِ‌طولانےبعد‌شھادتش‌اومد‌به‌خوابم بھش‌گفتم:چرا‌دیرڪردۍ!؟منتظرت‌بودم! گفت:چون‌طول‌ڪشیداز‌بازرسےها‌رد‌شدیم گفتم‌:چه‌بازرسے؟! گفت:بیشتراز‌همه‌سرِبازرسے"نماز"وایستادیم.. بیشتراز‌همه‌درباره‌ۍ"نمازصبح"می‌پرسند! نذاریم‌تنبلےمانع‌سعادت‌ما‌بشھ:)!♥️ @One_month_left
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده: هر کس این سوره را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود. @One_month_left