💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_پنجاه_و_شش
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-برو کش بیار موهات ببافم بانوی من
رفت اون بسته چهار تایی کشی که براش خریده بودم رو آورد
روی عکس قلب داشت و طلایی و قرمز بود
موهاش بافتم و بستم
برگشت طرفم تو چشماش نگاه کردم
-به چه مانند کنم موی پریشان تو را
به دل تیره شب به یکی هاله دود
یا به یک ابر سیاه که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه به نوازشگر جان
یا بدان شعله شمعی که بلرزد ز نسیم
به چه مانند کنم تو بگو
تک خنده ای کرد و گفت: شاعر شدیا آقا!
-بله بله دارم برای زیبایی های عشقم شعر می سرودم دیگه
حالا چاییمونم که یخ کرد ولی قبلش بریم تو اتاق خودمون یه کاری کنیم بیایم بعد شما جایی بریز واسه ما
زینب: چه کاری؟!!
-بیا بریم بهت میگم
بردمش نشوندمش رو صندلی میز آرایش
زینب: یا خدا
خندیدم
کیفم باز کردم کادویی که براش بسته بندی کرده بودم رو جلوش گذاشتم
بهش نگاه کرد
زینب: واااایی رضا کادو خریدی برام
-بلییی بانو حالا اگه جرواجرش نمی کنی بازش کن
خندید : من کلا جرواجر باید بکنم ولی خودم بازش می کنم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_پنجاه_و_هفت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
بازش کرد
یه دستبند براش خریده بودم
نقره
روش قلب داشت و دورش نگین کاری شده بود
لبخند زد و گونم بوسید و توی بغلم فرود اومد
زینب: دستت درد نکنه رضااا
-خواهش می کنممم دورت بگردم
قابل تورو نداره بانو
از خودم جداش کردم و دستبند دور دستش انداختم
زینب: قشنگه!
-سلیقه منه دیگه ، حالا تو که نمیری چایی بریزی خودم میرم میریزم
خندید
زینب: دست شما درد نکنه
-سر شما درد نکنه بانو
#چند_ماه_بعد
پس فردا باید به بیمارستان می رفتیم و سجاد بابا به دنیا می اومد
دیگه آخرین روز های دونفره بودنمون بود
دلم هوس قدم زدن دونفره کرده بود
با زینب باهم داشتیم قدم می زدیم و طبق معمول زینب چیپس می خورد منم لواشک دراوردم
زینب: عههه رضا لواشکککک
خندیدم
-آروم باش فرزندم
لواشک نصف کردم و نصفش بهش دادم
تکه ای لواشک در دهنش گذاشت و سر انگشتش بامزه لیس زد و با لحن بچه گونه گفت: اخهه لواشک دوست دارم
خندیدم
-منم خانومم خیلی دوست دارم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_پنجاه_و_هشت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
لبخند قشنگی زد
به چشم هاش نگاه کردم
بغضی در گلوم اومد و با همون بغض گفتم: زینب منو ببخش ، توی دورانی که باهم بودیم خیلی سختی کشیدی همش هم به خاطر من بود
ولله قسم من اصلا نمی خوام بهت آسیب برسه می خوام در کنارم خوشبخت باشی ولی ... ولی نشد
نگاهم به چشم هاش دادم
می بخشیم زینب؟
زینب: میدونی،گاهی اوقات باید تاریکی ها باشن تا چراغ ها معنی بدن،در واقع وجود تاریکیه که باعث میشه شمع و چراغ ها معنا داشته باشن..!
اگه اون سختی ها نبود زندگی که الان داشتیم آنقدر قشنگ نبود،من همه ی اون سختی ها رو دوست دارم چون بخاطر کسی بوده که دوسش داشتم..
قطره اشکی از صورتم پایین اومد
-فدای این جواب دادنت
روی گونش بوسیدم
کلی عکس گرفتیم
ثبت آخرین لحظه های دونفره!
بعدم تا ساعت دو نصفه شب تو خیابونا دوتایی باهم بودیم
#فردا
در خونه باز کردم
-بهههه چه بویی راه انداخته کدبانوم
زینب: سلام عزیزم خسته نباشید
-سلام خوشگل خانومم شما هم خسته نباشید
کیفم روی زمین گذاشتم و بغلش کردم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_پنجاه_و_نه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-بویی راه انداختی کل ساختمان برداشته چه خبره بانو؟
زینب: کیک درست کردم
-اووووووه
زینب: حالا ناهار بخور بعد برای عصرونه هست خامه هم باید بزنم بهش
-واووو و مناسبتش؟
زینب: آخرین روز دوتاییمونههه
-اوووو بله بله
زینب: هیییی
-برم لباس هام عوض کنم میام خدمتتوون
زینب: برو
دست و صورتم شستم نشستم سر میز
میز قشنگی چیده بود
-فدای هنرمندی این خانوم!
لبخند قشنگی زد
از اون لبخندا که دلبری می کرد
غذامونو که خوردیم بهش گفتم بره استراحت کنه و خودم ظرف هارو شستم
زینب: می خوام برم کیک درست کنم
-الان ساعت سه هست بخواب تا چهار بیدارت می کنم من ، یکم استراحت کن خیلی سخته شدی جانانم
زینب: باشه
سرم روی متکا گذاشتم چشم هام بستم
احساس کردم داره نگاهم می کنه چشم هام باز کردم
-چرا نمی خوابی خانوم؟
زینب: تو نمی زاری بخوابم
-من؟
زینب: بلی! من روی متکا خوابم نمیبره و.همش هم تقصیر توعه منو بد عادت کردی
خندیدم دست هام باز کردم
-بیا دلبر خانوم بیا ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
ولی خودمونیما آقا آرمان!
چقدر با شهادت شما محرم امسالمون متفاوت شده🥀
دیگه روضه امام حسین برامون قابل درک شده
همشو به خون شما مدیونیم💔
((گودی قتلگاه، انگشتر و ساربان،لگد خورن زیر دست و پا،پیکر پر از کبودی))🥀💔
تو روضه مجسم هستی...)💔
#شهید_آرمان_علی_وردی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهیدانه
@One_month_left
🏴 | هیئت باید شور و شعور حسینی رو
در قلب ها زنده کنه !
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهیدانه
@One_month_left
آهای دشمن نادانی که به روحانیون جسارت میکنی تا ترس ایجاد کنی از پوشیدن لباس روحانیت، خوب گوش کن👇
او اگر از مرگ میترسید
کفنش را دور سرش نمیپیچید....❤️
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@One_month_left
میگفتوقتیدلتنگکسیباشیو
بدونیکجاستیهدرده..
وقتیدلتنگکسیباشیوندونیکجا
بایددنبالشبگردییهدرددیگه!
اونوقتمدامبایدبهخودتبگی:
آنسفرکردهکهصدقافلهدلهمرَهاوست،
هرکجاهستخدایابهسلامتدارش📿♥️..
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
#شهیدانه
@One_month_left
وشهــادتنامگرفت ؛
وقتـیخداکسـیراکـشت
ازشــدتِعـشــق . . . !❤️
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهیدانه
#آرمان_عزیز
@One_month_left
💛 #خاطره
| دلِ ڪربلایی... |
میگفت: تا وقتی که کربلا نرفتی خوبه...
ولی وقتی که یه بار بری کربلا، دیگه نمیتونی بمونی و دلت همش کربلاست
و دوست داری که باز زیارت بری...
✍🏻 به روایت مـادر بزرگوار شهیـد
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهیدانه
@One_month_left
هفتادنفࢪزمینشزدند...!
هزاࢪاننفࢪبلندشڪࢪدند💔:)!
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهیدانه
#آرمان_عزیز
@One_month_left
دُنــیــایِشُـــمـــا »»» 🌎🙄
دُنـــیــــایِمــــــــا »»» 🫀🥺
ــ اگهموافقیاینپستروبفرستبرای
دیگرانتابا*دُنیات*آشنابشن😉❤️
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
#شهیدانه
@One_month_left
سلااام همراهان گرامی🌿
هستید کمی باهم سخن بگوییم؟👀
https://harfeto.timefriend.net/16884778843468
سلام علیکم ببخشید میشه خودتون عضو بشید؟! https://eitaa.com/joinchat/2618753500Cc8733b01b7
-
سلام بله می زارم بقیه هم عضو بشن✨
پسرت تاج سرماست
تو هم تاج سری
در کدامین سر دنیاست
شما با خبری
روز میلاد تو آقاست
چه خوش بود اگر
بدهد عیدی میلاد پدر را ؛ پسری..
ولادتتون مبارک امام حسن عسکری ❤️
#میلاد_امام_حسن_عسکری
#امام_حسن_عسکری
#امام_رمان
@One_month_left
28.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای آشنایی با شهید"مصطفیصدرزاده"
کتابهای:
°اسم تو مصطفاست
°سرباز روز نهم
°درمکتب مصطفی
°قرار بی قرار
مستندهای:
•آقا مصطفی
•عابدانِ کهنز
•صدرعشق
رو مطالعه و دیدن کنید!
#مطالعه_کتاب
#شهیدانه
#شهیدمصطفیصدرزاده
@One_month_left
تولاکمیزنی..
منمشت!
توناخنمیکاری..
منحُبعلی!
توافتخارتشلوارهپارته..
منچادرسوختهمادرم!
توبهبیغیرتیهاییکهروتهستمینازی..
منبهغیرتباباحیدر!
#ارهخبحقداریمامثلهمنیستیم:))))
#تلنگرانه
#بدون_تعارف
@One_month_left