#زندگینامه
#زندگی_نامه
زینب بین بچههایم (7 بچه، 4 دختر و سه پسر) از همه #سازگارتر بود.
از هیچ چیز !ایراد نمیگرفت.
زینب از همه بچههایم به خودم شبیهتر بود.
#صبور اما #فعال بود.
از بچهگی به من در کارهای خانه کمک میکرد.
زینب بیشتر از اینکه دنبال #لباس و #خوردن و !بازی میباشد، دنبال #نماز و روزه و #قرآن بود.
همیشه به شوهرم میگفتم از هفت تا بچهام، زینب #سهم من است
انگار قلبمان را با هم #تقسیم کرده بودیم.
زینب #اهل_دل بود...
#زندگی
#زندگینامه
#زندگی_نامه
#گریه_سحرگاه
#مادر_شهید #محمد_معماریان
میگوید:
«محمد، 8 سال داشت.
یک روز #صبح از #خواب #بیدار شده بود و #گریه میکرد.
تعجب کردم.
فکر کردم خواب بدی دیده یا جایی از بدنش درد میکند.
کنارش رفتم و نوازشش کردم.
گفتم: چرا گریه میکنی؟
گفت:
هوا روشن شده و من نمازم را نخواندهام.
انگار خواب #مرگ رفتهام که #نمازم #قضا شد.
در حالی که محمد فقط 8 سال داشت،
اما نمازش هیچ وقت قضا نمیشد.»
وای به حال ما که کوچیکترین گناهمون قضا کردن #نماز هامونه
😔😔😔
اسمش را در #بسیج نمینوشتند
#خانم_منتظری
ادامه میدهد:
«خودم مدتها #سابقه #مسئولیت در #بسیج را داشتم
و #پایگاه_حضرت_زهرا سلامالله علیها در #قم را مدیریت میکردم.
ولی اسم #محمد را در بسج نمینوشتند و میگفتند سناش کم است.
خودم دستش را گرفتم و به پایگاه بسیج رفتم.
گفتم:
حالا یک بچهای هم میخواهد #پناهنده #اسلام شود، شما نگذارید. ⁉️
دوست دارید ما مادرها بچههایمان را توی #بغل بگیریم؟
پس چه کسی از این #مملکت #مواظبت کند؟
اصرار کردم.
قبول نمیکردند.
گفتم:
#امام_حسین علیهالسلام هم زن و بچهاش را به #کربلا برد و #فداکاری کرد.
حالا شما این پسر #نوجوان را قبول نمیکنید،
روز #قیامت جواب #سید_الشهدا علیهالسلام را چه خواهید داد؟
به هر زحمت و زوری بود، اسم او را در پایگاه #بسیج_مسجد_المهدی_قم نوشتند.
تقریبا 13 ساله بود که پایش به جبهه باز شد.
در حالی که پدرش هم از پنج سال قبل در جبهه خدمت میکرد.»
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگینامه
#زندگی_نامه
#شهید_علیرضا_شمسی_پور
شهید شمسی پور در خانواده ای #مذهبی در سال ۴۲ در #همدان #متولد می شود
#دوران_ابتدایی را در #دبستان_سعدی می گذراند و #متوسطه را در #دبیرستان #شهید_چمران، بعد از دبیرستان در سال ۶۰ برای گذراندن #خدمت #سربازی در #لشکر_۲۸ #سنندج #اعزام و بعد از پایان دوره سربازی #دواطلبانه وارد #نیروی_بسیج می شود.
سال ۶۲ به مدت یک سال در #پایگاه_مقاومت_بسیج #مسجد_امیرالؤمنین #فعالیت می کند و رفته رفته بعد از خدمت در بسیج مقاومت وارد #سپاه_ناحیه_همدان می شود و از سال ۶۳ که در #سپاه #ناحیه همدان مشغول انجام وظیفه بود، بسیار برای #حضور در #جبهه های نبرد #حق #علیه #باطل به #مناطق #جنگی اعزام و بارها #مجروح شده و در سه مرحله با #تهاجم #شیمیایی #رژیم #بعث #عراق شیمیایی می شود.
❤️❤️🌺🌺🌺❤️❤️
#همدان
گلزار_شهدا
#زندگینامه
#زندگی_نامه
#شهید #شمسی_پور شخصیت باهوشی دارد و همزمان با حضور در جبهه ها، تحصیلات عالیه خود را نیز می گذراند، در عملیات کربلای ۴ معاون دسته می شود و پس از شهادت داریوش ساکی، عهده دار مسئولیت دسته غواصی، مدتی نیز فرمانده یکی از گروهان های غواصی شده و سپس به اطلاعات و عملیات نزد شهید بزرگوار علی چیت سازیان رفته و او را الگوی تمام عیار خود قرار می دهد. بعد از آنکه مسئول دسته شناسایی می شود، همراه با علی چیت سازیان و علی میرزایی در یکی از گشت های شناسایی می رود، در این مأموریت و در زمان شهادت حاج علی چیت سازیان، شمسی پور به همراه علی میرزاییان که در کنار شهید پیت سازیان هستند مجروح می شوند.
اواخر جنگ که می شود فرماندهی گردان را عهدار شده تا اینکه جنگ پایان می یابد و او همچنان آرام و قرار ندارد، گاهی همراه با کاروان راهیان نور برای روایتگری می رود و گاهی دیگر به عنوان جستجو گر نور در تفحص شهدا حضور می یابد و گاهی هم در سوریه به عنوان مدافع حرم آل الله.
❤️❤️🌺🌺🌺❤️❤️
#همدان
گلزار_شهدا
#زندگینامه
#زندگی_نامه
#شهید_حسین_محرابی
#متولد #شهریورماه سال 56 و از #رزمندگان #مدافع_حرمی است که از طریق #لشکر_فاطمیون و #همزمان با #سالروز #تولدش برای #دفاع از #حرم_حضرت_زینب (س) به #سوریه رفت.
وی در اولین اعزامش به سوریه پس از 75 روز در دهم #آذرماه سال 1395 در آخرین روزهای #ماه_صفر و در ایام #شهادت_امام_رضا (ع) در #منطقه #حلب به شهادت رسید.
از وی دو فرزند به نام های #زینب و #محمد_مهیار به #یادگار مانده است.
در سالروز شهادت این شهید بخشی از #خاطرات وی از زبان همسر و همرزمانش را در ادامه می خوانیم.
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگینامه
#زندگی_نامه
شهید محمد حسین بشیری #سومین_شهید_تخریبچی
#استان_همدان و #دوازدهمین_شهید_مدافع_حرم از #دار_المجاهدین و از دامن مردم #شهید_پرور همدان میباشد
#شهید_محمد_حسین_بشیری درسال۱۳۶۰در#همدان متولدشد.
پس از#فارغ_التحصیل شدن ازد#بیرستان با وجود اینکه در #ورزش #تکواندو داری #مهارت زیادی شده بود در سن ۱۹ سالگی به #خدمت #سپاه_پاسداران درآمد .
حس #مسئولیت_پذیری وسخت کوشی اش باعث #اقتدار و #درایت در فرماندهی اش بود...
او در سال ۸۶ وارد #کمیته_تخریب شد و شروع به #کسب 'تجربه و #موفقیت های بسیاری در این مسیر گشت تا در نهایت به #استاد_نمونه_تخریب_و_انفجارات تبدیل گشت.
#ارادت خاصی به #حضرت_زهرا(س)داشت
#عاشق #ولایت بود حضور همیشگی #چفیه او بردوشش نشان از همرنگی بامقام #معظم_رهبری داشت.
#مسئول #کمیته_تخریب شد و مسئول #آموزش_یگانهای_نیرو_زمینی و #مقاومت در یکی از قرارگاهای #سوریه بود
#متولی_اموزش #تخریب_وانفجارات
درحزب الله لبنان/عراق/افغانستان/سوریه و….بود.
استاد به تمام معنا در رشته ی #تکواندو ،
ودر رشته های #جودو #غواصی #صخره_نوردی #یخ_نوردی و#کوه_نوردی بود و در #طب_سنتی #تبحر خاصی داشت..
وسرانجام در سن ۳۵ سالگی در #اعزام اخر به سوریه در اثر انفجار تله به همراه دیگر همرزم هایش #پرواز کرد و #حسینی شد.
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگی_نامه
او #فعّال و پر جنب و جوش بود.
و از همان كودكى در بازيها، به #راستگويى و #صداقت خيلى حسّاس بود و دروغ گفتن باعث ناراحتى اش مى شد.
در اواخر سال 1356 زمزمه هاى #انقلاب در #كشور بلند شد و چون برادر بزرگ مسعود از زمان دبيرستان عليه رژيم مبارزه مى كرد، آمادگى بيشترى براى پذيرفتن حكومت اسلامى در خود داشت و با اوّلين پيام امام(ره) و #روحانيّت، فعّاليّت خود را در مدرسه آغاز كرد كه آشنايى مسعود با انقلاب قبل از پيروزى و قبل از اينكه نهضت علنى شود، از طريق برادرشان شروع شد.
در #جلسات و #مراسم_مذهبى_سياسى كه قبل از پيروزى به صورت مخفيانه انجام مى شد، شركت داشت و از انجام دادن هيچ كوششى براى استقرار #نظام_جمهورى_اسلامى و سركوبى عُمّال رژيم شاه دريغ نداشت. در درگيريهاى ميان #عمّال_شاه و #حزب _اللّه از جمله: مراسم سخنرانى، تحصّن در دانشگاه، كمك به #مجروحان در #بيمارستان امام رضا(ع) و #راهپيمايى و درگيرى چهار راه #شهدا شركت داشت.
با علنى شدن انقلاب، همگام با ساير آحاد ملّت #حزب_اللّه در #تظاهرات شركت مى كرد. مسعود به خاطر خوش خط بودن، پيامها و اعلاميه هاى امام(ره) را مى نوشت و #توزيع می كرد و نيز بر روى ديوارها #شعار نويسى مى كرد. او نيمه هاى شب به پشت بام مى رفت و نداى اللّه اكبر سر مى داد.
تحوّل روحى او از سال 1357 شروع شد.
در چندين #مسجد و #پايگاه در بخش فرهنگى و واحد پرسنلى فعّاليّت داشت؛ از جمله عضو #بسيج_پايگاه_مسجد_توفيق و #مسجد_سجاد(ع) و #مسجد_جواد_الائمه(ع) بود.
در كشيكهاى شبانه شركت مى جست و در فعاليتهاى فرهنگى - تبليغى به خاطر مهارت در #خطّاطى و #نقّاشى فعّاليّت گسترده اى داشت. در انجمن اسلامى دبيرستان شهيد حكمت فعّاليّت داشت و از پايه گذاران انجمن و عضو فعّال بسيج بود.
تا اينكه سال آخر دبيرستان را تمام كرد و در سال 1358 ديپلمش را گرفت.
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگی_نامه#زندگینامه
من و همسرم سال 1367 در روزهای پایانی #جنگ با هم #ازدواج کردیم
و ماحصل زندگیمان سه فرزند شد.
مسعود، مهران و مرجان.
مهران متولد18#خرداد سال 1371 بود.
بعد از #دیپلم وارد #دانشگاه_علوم_انتظامی_امین #ناجا شد
و بعد از اتمام درسش در سال 1393 به #سیستان_و_بلوچستان رفت.
چون میخواست ابتدای خدمتش را در #مرز سپری کند.
مهران اصرار داشت که وارد ناجا شود.
با توجه به سابقه خدمتی همسرم، هر دو فرزندمان مسعود و مهران میتوانستند #معاف شوند اما مهران اجازه نداد که پدرش کارهایش را پیگیری کند. گفت من #نظام را دوست دارم.
خیلی دوست داشت که حتماً خدمت سربازیاش را انجام دهد.
اما من از مهران خواستم که خوب فکرهایش را بکند.
به #شوخی به مهران گفتم شاید مانند پدرت خوششانس نباشی تا همسری گیرت بیاید که با همه شرایط یک فرد نظامی، رفت و آمدها، نبودنها و شهر به شهر گشتنها بسازد.
گفت مامان مثل شما پیدا میشود.
من #شغل بابا را دوست دارم.
همیشه با خنده میگفت مامان بگذار من بروم سیستان و بلوچستان #ریگی را دستگیر کنم.
میگفتم نگو من استرس میگیرم.
میگفت عمر دست خداست، نگران نباش.
#مادر #مادرانه
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگینامه #زندگی_نامه
مجتبی كرمی، شهید مدافع حرم، بیستم آذر ماه 1365در روستای #كهنوش از توابع شهرستان #تویسركان #استان_همدان متولد شد.
از كودكی پا به پای پدر با #مكتب #اهل_بیت (ع) آشنا شد و از آن جایی كه پدرش به #امام_حسن_مجتبی(ع) #كریم_اهل_بیت #عشق و ارادتخاصی داشت،
این نام را برای فرزندش انتخاب كرد.
در دوران دبیرستان از اعضای #فعال #بسیج_مدرسه مصطفی خمینی بود و به عنوان بسیجی نمونه به دیدار آقا و مولای زمان خود حضرت امام خامنه ای مفتخر شد.
در سال 1382 زادگاهش را به همراه پدر و مادر ترك كرده و در شهر همدان ساكن می شود. در اوج جوانی جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جزو گردان تكاور 154 حضرت علی اكبر (ع) می شود.
❄️🌷✌️🌷❄️
@Refighe_Shahidam313
❄️🌷✌️🌷❄
#زندگینامه #زندگی_نامه
شهيده مریم در خانواده 15نفری در آبادان متولد شدن شهیده دختر پنجم خانواده بودن
در ۱۴ سالگی با کمک برادر رشید خود « #شهید_مهدی_فرهانیان » خود را مجهز به سلاح #معرفت و #بصیرت الهی کرد و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور و نیز ماهیت #استکبارجهانی #امپریالیسم مبارزات خود را علیه ظلم های #رژیم_پهلوی آغاز کرد .
این شهیده بزرگوار با اوجگیری مبارزات مردم در جریان #انقلاب_اسلامی در #تظاهرات و #راهپیماییهای مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت کرد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل #سپاه پاسداران به جمع این خیل عاشق پیوست و دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساند.
و با آغاز جنگ تحمیلی درشهر آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت .
شهیده مریم فرهانیان درسن ۱۷ سالگی در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان مشغول #امدادگری شد و به مدت سه سال به کار امدادگری و #پرستاری از مجروحین جنگ در بیمارستان های مختلف آبادان ادامه داد که در این مدت یک بار به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد.
وی کسی بود که #زینب_وار از برادران رزمنده مجروح پرستاری می کرد.مریم فرهانیان یکی از ۱۸ نفر خواهران، امدادگران داوطلب بود که در زمان جنگ در #بیمارستان_طالقانی آبادان در قسمتهای مختلف، خالصانه خدمت کرد وی در تمام مدت عمر گرانبهایش با بیداری و هوشیاری سیاسی، دینی زندگی کرد رفتار و منش این شهیده الگوی زن مسلمان ایرانیست .
#زندگینامه #زندگی_نامه
جهاد
در خانواده ای #مذهبی در کشور #لبنان در شهر #نبطیه در اردیبهشت ماه سال ۱۹۹۱ چشم به جهان گشود.
نام او جواد بود و پدرش این نام را که نام برادر بزرگ ترش بود و به شهادت رسیده بود برای او برگزید.
و اما نام جهادی او که نام عموی شهیدش بود برای خودش انتخاب کرد و به خوبی حق این نام را اداء کرد و در نهایت به آرزویش رسید.
جهاد جوان بود 🙂
و قطعا فرصت های زیادی برای گذراندن دوران جوانی خود داشت!🚶🏻♂
آن هم در کشوری همچون لبنان
که عروس عرب نام دارد 🧖♀
و از همه جهات در سطح بالایی قرار دارد...
اما جهاد راه پدر و برادر و عموی شهی🌱ـــد خود را ادامه داد!
🌸🌸🌸🌱
🌸🌸🌱
🌸🌱
@Refighe_Shahidam313
مرتضی عطایی
به تاریخ ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵
در شهر مقدس #مشهد و به عنوان دومین فرزند یک خانواده هشت نفری به دنیا آمد،
در همان محل تولدش تحصیلات دوره ابتدایی و متوسطه را سپری کرد و سپس در مغازه پدرش مشغول به کار شد،
شغل پدر #تاسیسات_ساختمان بود و با وجود طاقت فرسا بودن کار مرتضی همیشه به فعالیت های #فرهنگی و #مذهبی هم توجه کامل داشت.
مرتضی عطایی در ۲۳ سالگی ازدواج کرد
و پس از ازدواج هم به همان شغل پدری ادامه داد تا این که توانست با پس انداز درآمد اندک خود یک واحد کوچک آپارتمانی خریداری کند و یک زندگی ساده و پاک را با #عشق به #ولایت و #شهدا سپری کند اما با شروع شدن درگیری ها در #سوریه دیگر مرتضی مانند گذشته نبود و برای #اعزام به #سوریه به هر دری می زد و نمیخواست از کاروان #مدافعان_حرم جا بماند.
#زندگی_نامه #زندگینامه
@Refighe_Shahidam313
شهید غلامعلی نادری بنی، چهارم فروردینماه سال ۱۳۴۷ش در خانوادهای متوسط در شهر بن چشم به جهان هستی گشود. غلامعلی در خانهای نهچندان مجلل و در میان مهر و محبتی بسیار و در دستان و آغوش مادری مهربان و پدری زحمتکش و میان خواهران و برادرانی دلسوز و خانوادهای متدین، مراحل رشد را طی نمود. شهید نادری بنی پس از سپری نمودن دوره ابتدایی در کمال موفقیت، قدم به مقطع تحصیلی راهنمایی گذاشت و با تحمل رنج و زحمت توانست سال اول راهنمایی را هم بهخوبی به پایان برساند. درست در همین ایام بود که جرقه عظیمت به جبهههای پیکار حق علیه باطل در ذهن شهید نادری بنی زده شد و از آن زمان بهبعد، تصمیم گرفت که در فعالیتهای مذهبی از جمله: پخش اعلامیهها و حضور در مسجد و اقامه نماز جماعت بیش از پیش شرکت کند. غلامعلی در بسیج عضو شد و مسئولیت جمعآوری و ارسال کمکهای مردمی اعم از: خوراک و پوشاک و... به میادین نبرد را بر عهده گرفت. همچنین، او همراه کمکهای مردمی، نامههایی را از خانوادههای متدین رزمندگان اسلام، به دست ایثارگران میرساند چرا که او بهواسطه اقتضای سن و سالش نمیتوانست بهطور مستقیم در دفاع مقدس حضور یابد. اما در اواخر سال ۱۳۶۰ش - زمانی که تنها سیزده سال داشت - بهطور جدی تصمیم گرفت که بهعنوان رزمنده از مرزهای میهن اسلامیاش در برابر کفار بعثی دفاع نماید. همین جدیت باعث شد که چندی بعد راهی جبهههای نور گردد. غلامعلی حدود یک سال در جبهه حضور داشت و در این مدت، یکبار از ناحیه دست راست دچار مجروحیت شد تا اینکه سرانجام، در تاریخ هفتم مردادماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی طی عملیات رمضان - در سن چهارده سالگی - در شرق بصره به فیض عظیم شهادت نائل گردید و عاشورائی گشت. مزار شهید غلامعلی نادری بنی در گلزار شهدای شهر بن، میعادگاه عاشقان حقیقی جهاد و شهادت در راه خداست.
Fa.jahad.org
📚موضوع مرتبط:
#شهید_غلامعلی_نادری_بنی
#شهید_دفاع_مقدس
#زندگی_نامه
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#05_07
#jihad
#martyr
#کتاب_عقیق
#زندگی_نامه داستانی شهید حاج حسین خرازی
در قطع رقعی و ۲۷۰ صفحه به #قلم توانای #نصرت_الله_محمود_زاده و توسط #انتشارات #شهید_کاظمی
[شهید محسن غلامی
فرزند سوم خانواده بودند
#شهید_محسن_غلامی در سال ۱۳۸۱دوره #مقدماتی_بسیج را سپری کردند.
وبعد از یکسال فعالیت در #بسیج وارد =سپاه شدند
بعد از یک سال خدمت در #سپاه_پاسداران در تاریخ ۱۳۹۱به دوره #تکاوری در #اصفهان اعزام شدند
و یک سال دوره فشرده تکاوری را با موقعیت و مدل بالا به اتمام رسانند .
وبعد از چند ماه برای دوره #اموزش #تخصصی_چتر_بازی و #آموزش_تخصصی_رزم در برف انتخاب شدند ودر تاریخ ۱۳۹۳ تمام دورهای تخصصی تکاوری را با تمام سختی هایی که داشتن را با موفقیت به اتمام رسانند ودرلشکر ۲۲ #بیت_المقدس #سپاه_کردستان مشغول به خدمت شدند
ودر سال ۱۳۹۵/۰۴/۰۶ مصادف با ۲۱ رمضان در #سروابادمریوان که برای مقابله با دشمنان #ضدانقلاب اعزام شده بودند ازناحیه کمر مجروح شدند.
و #مدال #جانبازی را با افتخار برگردن آویختند.
ودر سال ۱۳۹۸ در ماموریتی که برای #پاکسازی_منطقه #سروآباد اعزام شده بودند در حین #تعقیب و #گریز دشمن مجروح شدند
وبعد از ۱۶روز بستری وبا مجروحیت بالا سرانجام درتاریخ۱۳۹۸/۶/۷شهد شیرین #شهادت را با جان ودل نوشیدند.
🌿
#زندگینامه #زندگی_نامه
@Refighe_Shahidam313
#زندگی_نامه
شهید احمدرضا احدی در 25 شهریور ماه سال 1345 در شهر #اهواز دیده به جهان گشود و با آمدنش تنهایی مادرش را در شهر غریب پایان داد.
پدرش #درجهدارارتش بود و به خاطر موقعیت شغلی از زادگاه خود شهر #ملایر به اهواز مهاجرت کرده بودند.
احمدرضا از همان دوران طفولیت استعداد زیادی در یادگیری از خود نشان میداد و درک بسیار بالایی از مطالب داشت.
همچنین علاقهای به #قرآن و یادگیری آن عجیب بود و توانسته بود تا قبل از 13 سالگی به طور کامل به احکام دینی عمل کند.
خاطرهی جالبی که از کودکی او نقل میکنند این بود که هر گاه در دامن مادر بود و روسری از سر مادرش میافتاد خیلی گریه میکرد و میگفت باید روسری را سرت کنی.
مقطع تحصیلاتش در دبستان همواره با نمرات عالی و کارتهای افتخار همراه بود. دوران راهنمایی و دبیرستان نیز همیشه توسط معلمانش تشویق میشد.
با بازگشت مجدد خانواده به ملایر که همزمان با دوران دبیرستان احمدرضا بود، او فعالیتهایش را در انجمن اسلامی مدرسه و پایگاههای بسیج ملایر ادامه داد. سال دوم دبیرستان بود که به دلیل روح جستوجوگر و پرتلاشش لباس رزم پوشید و به یادگیری #فنون_نظامی پرداخت.
سال 61 اولین حضور احمدرضا در جبهههای جنگ بود. او که در آن زمان 16 سال بیشتر نداشت در #عملیات_رمضان شرکت کرد و مجروح گردید.
در 12 باری که تا قبل از شهادتش به جبهه رفته بود شجاعانه و بیباکانه در عملیاتها حضور مییافت. حتی گاه میشد بنابر مسؤولیتی که داشت، 24 ساعت در قلب دشمن پنهان میشد و کسی جز خود و خدایش از کار او اطلاع نداشت. بارها مجروح میشد ولی به خانواده و دوستانش نمیگفت...
اردیبهشت ۱۳۶۵ کودکی پا به عرصه وجود گذاشت که نامش را حسین نامیدند و در شناسنامهاش « #حسین _امیدواری » نقش بست. در سن 8 سالگی به میدان معلم یافتآباد نقل مکان کردند و حسین عضو #بسیج مسجد علی ابن موسی الرضا(ع) شدند و مدتی هم در کانون قرآن مسجد مشغول فعالیت شد.
حسین در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمد و ۱۱ خواهر و برادر داشت.
آخرین پسر این خانواده بود و گوش به فرمان پدر و مادر، آنها را احترام میکرد.
قرآنخوان بود و هر روز مسجد میرفت و در کلاسهای قرآن شرکت و قرآن تلاوت میکرد.
دوران کودکی حسین در محله #امامزاده_زید(ع) گذشت.
از همان کودکی فعالیتهای #مذهبی مسجد و امامزاده شرکت میکرد و به یاد دارم روز #عاشورا از صبح اول وقت که دستههای مختلف عزاداری به امامزاده میآمدند برای آنها اسفند دود میکرد و از عزاداران پذیرایی میکرد.
حسین از همان دوران، تلاوت قرآن را شروع کرد و در مسجد محل قرآن میخواند. وی جوانی ساده، سر به زیر و مطیع بود و هرگاه کاری از او میخواستیم فوراً اطاعت میکرد.
پس از کسب دیپلم علوم انسانی در سال 1385به خدمت سربازی رفت.
در طول 2سال سربازی دو مرتبه سرباز نمونه معرفی شد.
پس از پایان سربازی مشغول به کار شدند.
در سال 1394 متوجه شدند به #سوریه نیرو اعزام میکنند و برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد.
در آخرین محرم زندگیش هم خادم #هیئت_محبان_حضرت_فاطمه زهرا(س) در #شادآباد شدند.
#زندگینامه
#زندگی_نامه
@Refighe_Shahidam313
🔷زندگینامه
💠عماد مغنیه معروف به حاج رضوان، ۷ دسامبر ۱۹۶۲م در شهر صور واقع در جنوب لبنان به دنیا آمد. پدرش فايز مغنیه است و برادرانش جهاد و فؤاد بودند که به شهادت رسیدند. وی به «مرد سایه» شهرت داشته و به عنوان مغز متفکر حزب الله لبنان شناخته شده بود.
💠خانواده مغنیه پس از مدتی از صور به ضاحیه جنوبی بیروت نقل مکان کردند و در این منطقه بود که وی، تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را گذراند و پس از آن در جوانی، وارد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) شد.
💠عماد مغنیه سه فرزند به نامهای جهاد، فاطمه و مصطفی داشت. جهاد، در ۱۸ ژانویه ۲۰۱۵م(۲۸ دی ۱۳۹۳ش) در هجوم بالگردهای اسرائیلی به خودروی حامل وی در بلندیهای جولان سوریه به شهادت رسید.
عماد مغنیه ۱۲ فوریه ۲۰۰۸م(۲۳ بهمن ۱۳۸۶ش)در پی انفجار در خودروی بمبگذاری شده در دمشق، به شهادت رسید.
#جهادگران_گمنام
📚موضوع مرتبط:
#شهید_عماد_مغنیه
#پوستر
#زندگی_نامه
#حزب_الله_لبنان
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#11_23
#jihad
#martyr
زخم زبانهای مردم، ما را زجر میدهد/خون شهدا با بیحجابیها پایمال نمیشود
از مردم به ویژه خانمها درخواست میکنم که حجابشان را حفظ کنند. به ما زخم زبان نزنند که این زخم زبانشان بسیار ما را اذیت میکند. زمانی که سالم بودم، کمتر بیرون میآمدم؛ چراکه وقتی خانمها را با این چهرهها میبینم بسیار ناراحت میشوم و زجر میکشم.
بارها تابلویی از اطلاعات فرزند شهیدم که روی دیوار خانه زدهایم، شکستند، اما ما هربار درست میکنیم؛ چراکه خون شهدا با این بیحجابیها، شکستن تابلو و دیگر مسائل پایمال نمیشود.این رفتارها دل ما را به درد میآورد. متأسفانه برخی از مردم ناآگاه عقلشان نمیرسد که شهدا برای حفظ این مملکت چه کردهاند.
مادر شهید اسکندری ادامه داد: خداوند ان شالله همه ما را به راه راست هدایت کند و ما را از اسلام منحرف نکند. جوانان سرعقل بیایند و بدانند که شهدا برای چه به جبههها رفتند. انتخاب جبهه و شهادت، گذشتن از پدر و مادر و زندگی و جان و مال است که گذشتن از همه این مسائل بسیار سخت است.
#جهادگران_گمنام
📚موضوع مرتبط:
#شهید_سعید_اسکندری
#دفاع_مقدس
#زندگی_نامه
#حجاب
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت و ولادت
#11_27
#jihad
#martyr
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁❄️☃❄️❁══┅┄
سعید ۹ ساله بود که تلویزیون تصاویر نامربوطی را پخش میکرد. باهمان سن کم به ما گفت که خداوند به شما چشم داده است که قرآن بخوانید و نماز بر جای بگذارید نه آنکه تلویزیون و این تصاویر نامربوط را تماشا کنید.
سعید قاری ممتازی بود و یکی از شاگردان علامه جعفری به شمار میرفت. سهشنبههای هرهفته جلسات قرآن را برگزار میکرد و استاد موسوی هم در این جلسات حضور مییافت. همیشه آقای موسوی به ما میگفت که قدر سعید را بدانید که چنین فرزندی نایاب است. سعید همیشه قرآن میخواند و به برگزاری جلسات قرآن در منزل، تأکید بسیاری داشت.
#جهادگران_گمنام
📚موضوع مرتبط:
#شهید_سعید_اسکندری
#دفاع_مقدس
#زندگی_نامه
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت و ولادت
#11_27
#jihad
#martyr
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁❄️☃❄️❁══┅┄
شهید مالکوم ایکس✨
برایِشادیروحشهداصلوات🌱
#جهادگران_گمنام
📚موضوع مرتبط:
#شهید_مالکوم_ایکس
#ترور
#زندگی_نامه
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ ولادت
#02_29
#jihad
#martyr
زکریا شیری در تاریخ ۱ آذرماه سال ۱۳۶۵ در روستای گرماب خدابنده زنجان چشم به جهان گشود. پدرش شعبانعلی و مادرش رقیه آقائی نام داشت. زمانی که زکریا دوران ابتدایی را به پایان رساندن خانواده شهید شیری به قزوین آمدند. او فرزند دوم و پسر ارشد خانواده بود .
#جهادگران_گمنام
📚موضوع مرتبط:
#شهید_زکریا_شیری
#مدافع_حرم
#زندگی_نامه
#jihad
#martyr
نام و نام خانوادگی: زکریا شیری
نام پدر : شعبانعلی
محل تولد : گرماب خدابنده - زنجان
تاریخ ولادت: ۱۳۶۵/۹/۱
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۴
محل شهادت: حلب سوریه - خان طومان
مدت عمر: ۲۹سال
محل مزار : تاسال۹۹ مفقودالاثر بودند
قطعه و ردیف و شماره : ------
کتاب مربوط به این شهید: کاش برگردی
#جهادگران_گمنام
📚موضوع مرتبط:
#شهید_زکریا_شیری
#مدافع_حرم
#زندگی_نامه
#jihad
#martyr
#جهادگران_گمنام
📚موضوع مرتبط:
#شهید_محسن_حاجی_بابا
#دفاع_مقدس
#زندگی_نامه
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#02_22
#jihad
#martyr
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ستوان دوم «شهید مهران اقرع» و ستوان دوم «شهید علی امامدادی» از پرسنل یگان تکاوری 132 باهوکلات سیستا
#زندگی_نامه#زندگینامه
من و همسرم سال 1367 در روزهای پایانی #جنگ با هم #ازدواج کردیم
و ماحصل زندگیمان سه فرزند شد.
مسعود، مهران و مرجان.
مهران متولد18#خرداد سال 1371 بود.
بعد از #دیپلم وارد #دانشگاه_علوم_انتظامی_امین #ناجا شد
و بعد از اتمام درسش در سال 1393 به #سیستان_و_بلوچستان رفت.
چون میخواست ابتدای خدمتش را در #مرز سپری کند.
مهران اصرار داشت که وارد ناجا شود.
با توجه به سابقه خدمتی همسرم، هر دو فرزندمان مسعود و مهران میتوانستند #معاف شوند اما مهران اجازه نداد که پدرش کارهایش را پیگیری کند. گفت من #نظام را دوست دارم.
خیلی دوست داشت که حتماً خدمت سربازیاش را انجام دهد.
اما من از مهران خواستم که خوب فکرهایش را بکند.
به #شوخی به مهران گفتم شاید مانند پدرت خوششانس نباشی تا همسری گیرت بیاید که با همه شرایط یک فرد نظامی، رفت و آمدها، نبودنها و شهر به شهر گشتنها بسازد.
گفت مامان مثل شما پیدا میشود.
من #شغل بابا را دوست دارم.
همیشه با خنده میگفت مامان بگذار من بروم سیستان و بلوچستان #ریگی را دستگیر کنم.
میگفتم نگو من استرس میگیرم.
میگفت عمر دست خداست، نگران نباش.
#مادر #مادرانه
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4