eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
7.7هزار ویدیو
298 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
زینب بین بچه‌هایم (7 بچه، 4 دختر و سه پسر) از همه بود. از هیچ چیز !ایراد نمی‌گرفت. زینب از همه بچه‌هایم به خودم شبیه‌تر بود. اما بود. از بچه‌گی به من در کارهای خانه کمک می‌کرد. زینب بیشتر از اینکه دنبال و و !بازی می‌باشد، دنبال و روزه و بود. همیشه به شوهرم می‌گفتم از هفت تا بچه‌ام، زینب من است انگار قلبمان را با هم کرده بودیم. زینب بود...
     می‌گوید: «محمد، 8 سال داشت. یک روز از شده بود و می‌کرد. تعجب کردم. فکر کردم خواب بدی دیده یا جایی از بدنش درد می‌کند. کنارش رفتم و نوازشش کردم. گفتم: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: هوا روشن شده و من نمازم را نخوانده‌ام. انگار خواب رفته‌ام که شد. در حالی که محمد فقط 8 سال داشت، اما نمازش هیچ‌ وقت قضا نمی‌شد.» وای به حال ما که کوچیکترین گناهمون قضا کردن هامونه 😔😔😔 اسمش را در نمی‌نوشتند ادامه می‌دهد: «خودم مدت‌ها در را داشتم و  سلام‌الله علیها در  را مدیریت می‌کردم. ولی اسم را در بسج نمی‌نوشتند و می‌گفتند سن‌اش کم است. خودم دستش را گرفتم و به پایگاه بسیج رفتم. گفتم: حالا یک بچه‌ای هم می‌خواهد شود، شما نگذارید. ⁉️ دوست دارید ما مادرها بچه‌هایمان را توی بگیریم؟ پس چه کسی از این کند؟ اصرار کردم. قبول نمی‌کردند. گفتم: علیه‌السلام هم زن و بچه‌اش را به برد و کرد. حالا شما این پسر را قبول نمی‌کنید، روز جواب علیه‌السلام را چه خواهید داد؟ به هر زحمت و زوری بود، اسم او را در پایگاه نوشتند. تقریبا 13 ساله بود که پایش به جبهه باز شد. در حالی که پدرش هم از پنج سال قبل در جبهه خدمت می‌کرد.» http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
شهید شمسی پور در خانواده ای در سال ۴۲ در می شود را در می گذراند و را در ، بعد از دبیرستان در سال ۶۰ برای گذراندن در ۲۸ و بعد از پایان دوره سربازی وارد می شود. سال ۶۲ به مدت یک سال در می کند و رفته رفته بعد از خدمت در بسیج مقاومت وارد می شود و از سال ۶۳ که در همدان مشغول انجام وظیفه بود، بسیار برای در های نبرد به اعزام و بارها شده و در سه مرحله با شیمیایی می شود. ❤️❤️🌺🌺🌺❤️❤️ گلزار_شهدا
شخصیت باهوشی دارد و همزمان با حضور در جبهه ها، تحصیلات عالیه خود را نیز می گذراند، در عملیات کربلای ۴ معاون دسته می شود و پس از شهادت داریوش ساکی، عهده دار مسئولیت دسته غواصی، مدتی نیز فرمانده یکی از گروهان های غواصی شده و سپس به اطلاعات و عملیات نزد شهید بزرگوار علی چیت سازیان رفته و او را الگوی تمام عیار خود قرار می دهد. بعد از آنکه مسئول دسته شناسایی می شود، همراه با علی چیت سازیان و علی میرزایی در یکی از گشت های شناسایی می رود، در این مأموریت و در زمان شهادت حاج علی چیت سازیان، شمسی پور به همراه علی میرزاییان که در کنار شهید پیت سازیان هستند مجروح می شوند. اواخر جنگ که می شود فرماندهی گردان را عهدار شده تا اینکه جنگ پایان می یابد و او همچنان آرام و قرار ندارد، گاهی همراه با کاروان راهیان نور برای روایتگری می رود و گاهی دیگر به عنوان جستجو گر نور در تفحص شهدا حضور می یابد و گاهی هم در سوریه به عنوان مدافع حرم آل الله. ❤️❤️🌺🌺🌺❤️❤️ گلزار_شهدا
#زندگینامه #زندگی_نامه #شهید_حسین_محرابی #متولد #شهریورماه سال 56 و از #رزمندگان #مدافع_حرمی است که از طریق #لشکر_فاطمیون و #همزمان با #سالروز #تولدش برای #دفاع از #حرم_حضرت_زینب (س) به #سوریه رفت. وی در اولین اعزامش به سوریه پس از 75 روز در دهم #آذرماه سال 1395 در آخرین روزهای #ماه_صفر و در ایام #شهادت_امام_رضا (ع) در #منطقه #حلب به شهادت رسید. از وی دو فرزند به نام های #زینب و #محمد_مهیار به #یادگار مانده است. در سالروز شهادت این شهید بخشی از #خاطرات وی از زبان همسر و همرزمانش را در ادامه می خوانیم. #کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگینامه #زندگی_نامه شهید محمد حسین بشیری #سومین_شهید_تخریبچی #استان_همدان و #دوازدهمین_شهید_مدافع_حرم از #دار_المجاهدین و از دامن مردم #شهید_پرور همدان میباشد #شهید_محمد_حسین_بشیری درسال۱۳۶۰در#همدان متولدشد. پس از#فارغ_التحصیل شدن ازد#بیرستان با وجود اینکه در #ورزش #تکواندو داری #مهارت زیادی شده بود در سن ۱۹ سالگی به #خدمت #سپاه_پاسداران درآمد . حس #مسئولیت_پذیری وسخت کوشی اش باعث #اقتدار و #درایت در فرماندهی اش بود... او در سال ۸۶ وارد #کمیته_تخریب شد و شروع به #کسب 'تجربه و #موفقیت های بسیاری در این مسیر گشت تا در نهایت به #استاد_نمونه_تخریب_و_انفجارات تبدیل گشت. #ارادت خاصی به #حضرت_زهرا(س)داشت #عاشق #ولایت بود حضور همیشگی #چفیه او بردوشش نشان از همرنگی بامقام #معظم_رهبری داشت. #مسئول #کمیته_تخریب شد و مسئول #آموزش_یگانهای_نیرو_زمینی و #مقاومت در یکی از قرارگاهای #سوریه بود #متولی_اموزش #تخریب_وانفجارات درحزب الله لبنان/عراق/افغانستان/سوریه و….بود. استاد به تمام معنا در رشته ی #تکواندو ، ودر رشته های #جودو #غواصی #صخره_نوردی #یخ_نوردی و#کوه_نوردی بود و در #طب_سنتی #تبحر خاصی داشت.. وسرانجام در سن ۳۵ سالگی در #اعزام اخر به سوریه در اثر انفجار تله به همراه دیگر همرزم هایش #پرواز کرد و #حسینی شد. http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
او و پر جنب و جوش بود. و از همان كودكى در بازيها، به و خيلى حسّاس بود و دروغ گفتن باعث ناراحتى ‏اش مى ‏شد. در اواخر سال 1356 زمزمه‏ هاى در بلند شد و چون برادر بزرگ مسعود از زمان دبيرستان عليه رژيم مبارزه مى ‏كرد، آمادگى بيشترى براى پذيرفتن حكومت اسلامى در خود داشت و با اوّلين پيام امام(ره) و ، فعّاليّت خود را در مدرسه آغاز كرد كه‏ آشنايى مسعود با انقلاب قبل از پيروزى و قبل از اينكه نهضت علنى شود، از طريق برادرشان شروع شد. در و كه قبل از پيروزى به صورت مخفيانه انجام مى ‏شد، شركت داشت و از انجام‏ دادن هيچ كوششى براى استقرار و سركوبى عُمّال رژيم شاه دريغ نداشت. در درگيريهاى ميان و _اللّه از جمله: مراسم سخنرانى، تحصّن در دانشگاه، كمك به در امام رضا(ع) و و درگيرى چهار راه شركت داشت. با علنى شدن انقلاب، همگام با ساير آحاد ملّت در شركت مى‏ كرد. مسعود به خاطر خوش خط بودن، پيامها و اعلاميه ‏هاى امام(ره) را مى ‏نوشت و می ‏كرد و نيز بر روى ديوارها نويسى مى ‏كرد. او نيمه ‏هاى شب به پشت بام مى‏ رفت و نداى‏ اللّه اكبر سر مى ‏داد. تحوّل روحى او از سال 1357 شروع شد. در چندين و در بخش فرهنگى و واحد پرسنلى فعّاليّت داشت؛ از جمله عضو و (ع) و (ع) بود. در كشيكهاى شبانه شركت مى‏ جست و در فعاليتهاى فرهنگى - تبليغى به خاطر مهارت در و فعّاليّت گسترده ‏اى داشت. در انجمن اسلامى دبيرستان شهيد حكمت‏ فعّاليّت داشت و از پايه ‏گذاران انجمن و عضو فعّال بسيج بود. تا اينكه سال آخر دبيرستان را تمام كرد و در سال 1358 ديپلمش را گرفت. http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگی_نامه#زندگینامه من و همسرم سال 1367 در روزهای پایانی #جنگ با هم #ازدواج کردیم و ماحصل زندگی‌مان سه فرزند شد. مسعود، مهران و مرجان. مهران متولد18#خرداد سال 1371 بود. بعد از #دیپلم وارد #دانشگاه_علوم_انتظامی_امین #ناجا شد و بعد از اتمام درسش در سال 1393 به #سیستان_و_بلوچستان رفت. چون می‌خواست ابتدای خدمتش را در #مرز سپری کند. مهران اصرار داشت که وارد ناجا شود. با توجه به سابقه خدمتی همسرم، هر دو فرزندمان مسعود و مهران می‌توانستند #معاف شوند اما مهران اجازه نداد که پدرش کارهایش را پیگیری کند. گفت من #نظام را دوست دارم. خیلی دوست داشت که حتماً خدمت سربازی‌اش را انجام دهد. اما من از مهران خواستم که خوب فکرهایش را بکند. به #شوخی به مهران گفتم شاید مانند پدرت خوش‌شانس نباشی تا همسری گیرت بیاید که با همه شرایط یک فرد نظامی، رفت و آمدها، نبودن‌ها و شهر به شهر گشتن‌ها بسازد. گفت مامان مثل شما پیدا می‌شود. من #شغل بابا را دوست دارم. همیشه با خنده می‌گفت مامان بگذار من بروم سیستان و  بلوچستان #ریگی را دستگیر کنم. می‌گفتم نگو من استرس می‌گیرم. می‌گفت عمر دست خداست، نگران نباش. #مادر #مادرانه http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگینامه #زندگی_نامه مجتبی كرمی، شهید مدافع حرم، بیستم آذر ماه 1365در روستای #كهنوش از توابع شهرستان #تویسركان #استان_همدان متولد شد. از كودكی پا به پای پدر با #مكتب #اهل_بیت (ع) آشنا شد و از آن جایی كه پدرش به #امام_حسن_مجتبی(ع) #كریم_اهل_بیت #عشق و ارادتخاصی داشت، این نام را برای فرزندش انتخاب كرد. در دوران دبیرستان از اعضای #فعال #بسیج_مدرسه مصطفی خمینی بود و به عنوان بسیجی نمونه به دیدار آقا و مولای زمان خود حضرت امام خامنه ای مفتخر شد. در سال 1382 زادگاهش را به همراه پدر و مادر ترك كرده و در شهر همدان ساكن می شود. در اوج جوانی جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جزو گردان تكاور 154 حضرت علی اكبر (ع) می شود. ❄️🌷✌️🌷❄️ @Refighe_Shahidam313 ❄️🌷✌️🌷❄
شهيده مریم در خانواده 15نفری در آبادان‌ متولد شدن شهیده دختر پنجم خانواده بودن در ۱۴ سالگی با کمک برادر رشید خود « » خود را مجهز به سلاح و الهی کرد و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور و نیز ماهیت مبارزات خود را علیه ظلم های آغاز کرد . این شهیده بزرگوار با اوج‌گیری مبارزات مردم در جریان در و مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت کرد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل پاسداران به جمع این خیل عاشق پیوست و دوره‌های آموزشی را با موفقیت به پایان رساند. و با آغاز جنگ تحمیلی درشهر آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت . شهیده مریم فرهانیان درسن ۱۷ سالگی در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان مشغول شد و به مدت سه سال به کار امدادگری و از مجروحین جنگ در بیمارستان های مختلف آبادان ادامه داد که در این مدت یک بار به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد. وی کسی بود که از برادران رزمنده مجروح پرستاری می کرد.مریم فرهانیان یکی از ۱۸ نفر خواهران، امدادگران داوطلب بود که در زمان جنگ در آبادان در قسمتهای مختلف، خالصانه خدمت کرد وی در تمام مدت عمر گرانبهایش با بیداری و هوشیاری سیاسی، دینی زندگی کرد رفتار و منش این شهیده الگوی زن مسلمان ایرانیست .
جهاد در خانواده ای در کشور در شهر در اردیبهشت ماه سال ۱۹۹۱ چشم به جهان گشود. نام او جواد بود و پدرش این نام را که نام برادر بزرگ ترش بود و به شهادت رسیده بود برای او برگزید. و اما نام جهادی او که نام عموی شهیدش بود برای خودش انتخاب کرد و به خوبی حق این نام را اداء کرد و در نهایت به آرزویش رسید. جهاد جوان بود 🙂 و قطعا فرصت های زیادی برای گذراندن دوران جوانی خود داشت!🚶🏻‍♂ آن هم در کشوری همچون لبنان که عروس عرب نام دارد 🧖‍♀ و از همه جهات در سطح بالایی قرار دارد... اما جهاد راه پدر و برادر و عموی شهی🌱ـــد خود را ادامه داد! 🌸🌸🌸🌱 🌸🌸🌱 🌸🌱 @Refighe_Shahidam313
مرتضی عطایی به تاریخ ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵ در شهر مقدس و به عنوان دومین فرزند یک خانواده هشت نفری به دنیا آمد، در همان محل تولدش تحصیلات دوره ابتدایی و متوسطه را سپری کرد و سپس در مغازه پدرش مشغول به کار شد، شغل پدر بود و با وجود طاقت فرسا بودن کار مرتضی همیشه به فعالیت های و هم توجه کامل داشت. مرتضی عطایی در ۲۳ سالگی ازدواج کرد و پس از ازدواج هم به همان شغل پدری ادامه داد تا این که توانست با پس انداز درآمد اندک خود یک واحد کوچک آپارتمانی خریداری کند و یک زندگی ساده و پاک را با به و سپری کند اما با شروع شدن درگیری ها در دیگر مرتضی مانند گذشته نبود و برای به به هر دری می زد و نمیخواست از کاروان جا بماند.  @Refighe_Shahidam313
شهید غلامعلی نادری بنی، چهارم فروردین‌ماه سال ۱۳۴۷ش در خانواده‌ای متوسط در شهر بن چشم به جهان هستی گشود. غلامعلی در خانه‌ای نه‌چندان مجلل و در میان مهر و محبتی بسیار و در دستان و آغوش مادری مهربان و پدری زحمت‌کش و میان خواهران و برادرانی دلسوز و خانواده‌ای متدین، مراحل رشد را طی نمود. شهید نادری بنی پس از سپری نمودن دوره ابتدایی در کمال موفقیت، قدم به مقطع تحصیلی راهنمایی گذاشت و با تحمل رنج و زحمت توانست سال اول راهنمایی را هم به‌خوبی به پایان برساند. درست در همین ایام بود که جرقه عظیمت به جبهه‌های پیکار حق علیه باطل در ذهن شهید نادری بنی زده شد و از آن زمان به‌بعد، تصمیم گرفت که در فعالیت‌های مذهبی از جمله: پخش اعلامیه‌ها و حضور در مسجد و اقامه‌ نماز جماعت بیش از پیش شرکت کند. غلامعلی در بسیج عضو شد و مسئولیت جمع‌آوری و ارسال کمک‌های مردمی اعم از: خوراک و پوشاک و... به میادین نبرد را بر عهده گرفت. هم‌چنین، او همراه کمک‌های مردمی، نامه‌هایی را از خانواده‌های متدین رزمندگان اسلام، به دست ایثارگران می‌رساند چرا که او به‌واسطه اقتضای سن و سالش نمی‌توانست به‌طور مستقیم در دفاع مقدس حضور یابد. اما در اواخر سال ۱۳۶۰ش - زمانی که تنها سیزده سال داشت - به‌طور جدی تصمیم گرفت که به‌عنوان رزمنده از مرزهای میهن اسلامی‌اش در برابر کفار بعثی دفاع نماید. همین جدیت باعث شد که چندی بعد راهی جبهه‌های نور گردد. غلامعلی حدود یک سال در جبهه حضور داشت و در این مدت، یک‌بار از ناحیه دست راست دچار مجروحیت شد تا این‌که سرانجام، در تاریخ هفتم مردادماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی طی عملیات رمضان - در سن چهارده سالگی - در شرق بصره به فیض عظیم شهادت نائل گردید و عاشورائی گشت. مزار شهید غلامعلی نادری بنی در گلزار شهدای شهر بن، میعادگاه عاشقان حقیقی جهاد و شهادت در راه خداست. Fa.jahad.org 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت
داستانی شهید حاج حسین خرازی در قطع رقعی و ۲۷۰ صفحه به توانای و توسط
[شهید محسن غلامی فرزند سوم خانواده بودند در سال ۱۳۸۱دوره را سپری کردند. وبعد از یکسال فعالیت در وارد =سپاه شدند بعد از یک سال خدمت در در تاریخ ۱۳۹۱به دوره در اعزام شدند و یک سال دوره فشرده تکاوری را با موقعیت و مدل بالا به اتمام رسانند . وبعد از چند ماه برای دوره و در برف انتخاب شدند ودر تاریخ ۱۳۹۳ تمام دورهای تخصصی تکاوری را با تمام سختی هایی که داشتن را با موفقیت به اتمام رسانند ودرلشکر ۲۲ مشغول به خدمت شدند ودر سال ۱۳۹۵/۰۴/۰۶ مصادف با ۲۱ رمضان در که برای مقابله با دشمنان اعزام شده بودند ازناحیه کمر مجروح شدند. و را با افتخار برگردن آویختند. ودر سال ۱۳۹۸ در ماموریتی که برای اعزام شده بودند در حین و دشمن مجروح شدند وبعد از ۱۶روز بستری وبا مجروحیت بالا سرانجام درتاریخ۱۳۹۸/۶/۷شهد شیرین را با جان ودل نوشیدند. 🌿 @Refighe_Shahidam313
شهید احمدرضا احدی در 25 شهریور ماه سال 1345 در شهر دیده به جهان گشود و با آمدنش تنهایی مادرش را در شهر غریب پایان داد. پدرش بود و به خاطر موقعیت شغلی از زادگاه خود شهر به اهواز مهاجرت کرده بودند. احمدرضا از همان دوران طفولیت استعداد زیادی در یادگیری از خود نشان می‌داد و درک بسیار بالایی از مطالب داشت. همچنین علاقه‌ای به و یادگیری آن عجیب بود و توانسته بود تا قبل از 13 سالگی به طور کامل به احکام دینی عمل کند. خاطره‌ی جالبی که از کودکی او نقل می‌کنند این بود که هر گاه در دامن مادر بود و روسری از سر مادرش می‌افتاد خیلی گریه می‌کرد و می‌گفت باید روسری را سرت کنی. مقطع تحصیلاتش در دبستان همواره با نمرات عالی و کارت‌های افتخار همراه بود. دوران راهنمایی و دبیرستان نیز همیشه توسط معلمانش تشویق می‌شد. با بازگشت مجدد خانواده به ملایر که همزمان با دوران دبیرستان احمدرضا بود، او فعالیت‌هایش را در انجمن اسلامی مدرسه و پایگاه‌های بسیج ملایر ادامه داد. سال دوم دبیرستان بود که به دلیل روح جست‌وجوگر و پرتلاشش لباس رزم پوشید و به یادگیری پرداخت. سال 61 اولین حضور احمدرضا در جبهه‌های جنگ بود. او که در آن زمان 16 سال بیشتر نداشت در شرکت کرد و مجروح گردید. در 12 باری که تا قبل از شهادتش به جبهه رفته بود شجاعانه و بی‌باکانه در عملیات‌ها حضور می‌یافت. حتی گاه می‌شد بنابر مسؤولیتی که داشت، 24 ساعت در قلب دشمن پنهان می‌شد و کسی جز خود و خدایش از کار او اطلاع نداشت. بارها مجروح می‌شد ولی به خانواده و دوستانش نمی‌گفت...
اردیبهشت ۱۳۶۵ کودکی پا به عرصه وجود گذاشت که نامش را حسین نامیدند و در شناسنامه‌اش « _امیدواری » نقش بست. در سن 8 سالگی به میدان معلم یافت‌آباد نقل مکان کردند و حسین عضو مسجد علی ابن موسی الرضا(ع) شدند و مدتی هم در کانون قرآن مسجد مشغول فعالیت شد. حسین در خانواده‌ای پرجمعیت به دنیا آمد و ۱۱ خواهر و برادر داشت. آخرین پسر این خانواده بود و گوش به فرمان پدر و مادر، آنها را احترام می‌کرد. قرآن‌خوان بود و هر روز مسجد می‌رفت و در کلاس‌های قرآن شرکت و قرآن تلاوت می‌کرد. دوران کودکی حسین در محله (ع) گذشت. از همان کودکی فعالیت‌های مسجد و امامزاده شرکت می‌کرد و به یاد دارم روز از صبح اول وقت که دسته‌های مختلف عزاداری به امامزاده می‌آمدند برای آنها اسفند دود می‌کرد و از عزاداران پذیرایی می‌کرد. حسین از همان دوران، تلاوت قرآن را شروع کرد و در مسجد محل قرآن می‌خواند. وی جوانی ساده، سر به زیر و مطیع بود و هرگاه کاری از او می‌خواستیم فوراً اطاعت می‌کرد. پس از کسب دیپلم علوم انسانی در سال 1385به خدمت سربازی رفت. در طول 2سال سربازی دو مرتبه سرباز نمونه معرفی شد. پس از پایان سربازی مشغول به کار شدند. در سال 1394 متوجه شدند به نیرو اعزام می‌کنند و برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد. در آخرین محرم زندگیش هم خادم زهرا(س) در شدند. @Refighe_Shahidam313
🔷زندگینامه 💠عماد مغنیه معروف به حاج رضوان، ۷ دسامبر ۱۹۶۲م در شهر صور واقع در جنوب لبنان به دنیا آمد. پدرش فايز مغنیه است و برادرانش جهاد و فؤاد بودند که به شهادت رسیدند. وی به «مرد سایه» شهرت داشته و به عنوان مغز متفکر حزب الله لبنان شناخته شده بود. 💠خانواده مغنیه پس از مدتی از صور به ضاحیه جنوبی بیروت نقل مکان کردند و در این منطقه بود که وی، تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را گذراند و پس از آن در جوانی، وارد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) شد. 💠عماد مغنیه سه فرزند به نام‌های جهاد، فاطمه و مصطفی داشت. جهاد، در ۱۸ ژانویه ۲۰۱۵م(۲۸ دی ۱۳۹۳ش) در هجوم بالگردهای اسرائیلی به خودروی حامل وی در بلندی‌های جولان سوریه به شهادت رسید. عماد مغنیه ۱۲ فوریه ۲۰۰۸م(۲۳ بهمن ۱۳۸۶ش)در پی انفجار در خودروی بمب‌‌گذاری‌ شده در دمشق، به شهادت رسید. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت
زخم زبان‌های مردم، ما را زجر می‌دهد/خون شهدا با بی‌حجابی‌ها پایمال نمی‌شود از مردم به ویژه خانم‌ها درخواست می‌کنم که حجاب‌شان را حفظ کنند. به ما زخم زبان نزنند که این زخم زبان‌شان بسیار ما را اذیت می‌کند. زمانی که سالم بودم، کمتر بیرون می‌آمدم؛ چراکه وقتی خانم‌ها را با این چهره‌ها می‌بینم بسیار ناراحت می‌شوم و زجر می‌کشم. بارها تابلویی از اطلاعات فرزند شهیدم که روی دیوار خانه زده‌ایم، شکستند، اما ما هربار درست می‌کنیم؛ چراکه خون شهدا با این بی‌حجابی‌ها، شکستن تابلو و دیگر مسائل پایمال نمی‌شود.این رفتارها دل ما را به درد می‌آورد. متأسفانه برخی از مردم ناآگاه عقل‌شان نمی‌رسد که شهدا برای حفظ این مملکت چه کرده‌اند. مادر شهید اسکندری ادامه داد: خداوند ان شالله همه ما را به راه راست هدایت کند و ما را از اسلام منحرف نکند. جوانان سرعقل بیایند و بدانند که شهدا برای چه به جبهه‌ها رفتند. انتخاب جبهه و شهادت، گذشتن از پدر و مادر و زندگی و جان و مال است که گذشتن از همه این مسائل بسیار سخت است. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت و ولادت ❀❀ رفیق شهیدم @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁❄️☃❄️❁══┅┄
سعید ۹ ساله بود که تلویزیون تصاویر نامربوطی را پخش می‌کرد. باهمان سن کم به ما گفت که خداوند به شما چشم داده است که قرآن بخوانید و نماز بر جای بگذارید نه آنکه تلویزیون و این تصاویر نامربوط را تماشا کنید. سعید قاری ممتازی بود و یکی از شاگردان علامه جعفری به شمار می‌رفت. سه‌شنبه‌های هرهفته جلسات قرآن را برگزار می‌کرد و استاد موسوی هم در این جلسات حضور می‌یافت. همیشه آقای موسوی به ما می‌گفت که قدر سعید را بدانید که چنین فرزندی نایاب است. سعید همیشه قرآن می‌خواند و به برگزاری جلسات قرآن در منزل، تأکید بسیاری داشت. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت و ولادت ❀❀ رفیق شهیدم @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁❄️☃❄️❁══┅┄
شهید مالکوم ایکس✨ برایِ‌شادی‌روح‌شهدا‌صلوات🌱 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ ولادت
زکریا شیری در تاریخ ۱ آذرماه سال ۱۳۶۵ در روستای گرماب خدابنده زنجان چشم به جهان گشود. پدرش شعبانعلی و مادرش رقیه آقائی نام داشت. زمانی که زکریا دوران ابتدایی را به پایان رساندن خانواده شهید شیری به قزوین آمدند. او فرزند دوم و پسر ارشد خانواده بود . 📚موضوع مرتبط:
نام و نام خانوادگی: زکریا شیری نام پدر : شعبانعلی محل تولد : گرماب خدابنده - زنجان تاریخ ولادت: ۱۳۶۵/۹/۱ تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۴ محل شهادت: حلب سوریه - خان طومان مدت عمر: ۲۹سال محل مزار : تاسال۹۹ مفقودالاثر بودند قطعه و ردیف و شماره : ------ کتاب مربوط به این شهید: کاش برگردی 📚موضوع مرتبط:
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ستوان دوم «شهید مهران اقرع» و ستوان دوم «شهید علی امام‌دادی» از پرسنل یگان تکاوری 132 باهوکلات سیستا
#زندگینامه من و همسرم سال 1367 در روزهای پایانی با هم کردیم و ماحصل زندگی‌مان سه فرزند شد. مسعود، مهران و مرجان. مهران متولد18 سال 1371 بود. بعد از وارد شد و بعد از اتمام درسش در سال 1393 به رفت. چون می‌خواست ابتدای خدمتش را در سپری کند. مهران اصرار داشت که وارد ناجا شود. با توجه به سابقه خدمتی همسرم، هر دو فرزندمان مسعود و مهران می‌توانستند شوند اما مهران اجازه نداد که پدرش کارهایش را پیگیری کند. گفت من را دوست دارم. خیلی دوست داشت که حتماً خدمت سربازی‌اش را انجام دهد. اما من از مهران خواستم که خوب فکرهایش را بکند. به به مهران گفتم شاید مانند پدرت خوش‌شانس نباشی تا همسری گیرت بیاید که با همه شرایط یک فرد نظامی، رفت و آمدها، نبودن‌ها و شهر به شهر گشتن‌ها بسازد. گفت مامان مثل شما پیدا می‌شود. من بابا را دوست دارم. همیشه با خنده می‌گفت مامان بگذار من بروم سیستان و  بلوچستان را دستگیر کنم. می‌گفتم نگو من استرس می‌گیرم. می‌گفت عمر دست خداست، نگران نباش. http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4