eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
10هزار ویدیو
325 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
 دم میدهی به سینه که طوفانی ام کنی... تا زائر شکسته ی بارانی ام کنی... 🚩🚩 ده شب گذشت خوب نمک گیرتان شدم... میخواستی که تشنه ی مهمانی ام کنی... 🚩🚩 حالا که تشنه ات شدم آبی بریز تا... با روضه های فاطمه قربانی ام کنی... 🚩🚩 من را ببر به روضه ی یابن الشبیب ها... تا میهمان شاه خراسانی ام کنی... 🚩🚩 با ناله های عمه تان زار میزنم... آتش بزن که شام غریبانی ام کنی... 🚩🚩 #شام_غریبان #عاشورا #امام_حسین #زینب (س) #رقیه (س) #ابالفضل_العباس #علی_اصغر #علی_اکبر http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگینامه #زندگی_نامه #شهید_حسین_محرابی #متولد #شهریورماه سال 56 و از #رزمندگان #مدافع_حرمی است که از طریق #لشکر_فاطمیون و #همزمان با #سالروز #تولدش برای #دفاع از #حرم_حضرت_زینب (س) به #سوریه رفت. وی در اولین اعزامش به سوریه پس از 75 روز در دهم #آذرماه سال 1395 در آخرین روزهای #ماه_صفر و در ایام #شهادت_امام_رضا (ع) در #منطقه #حلب به شهادت رسید. از وی دو فرزند به نام های #زینب و #محمد_مهیار به #یادگار مانده است. در سالروز شهادت این شهید بخشی از #خاطرات وی از زبان همسر و همرزمانش را در ادامه می خوانیم. #کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
باسم رب الشهداء و الصدیقین السلام علیک یا اباعبدالله یا حسین (ع) السلام علیک یا ابالفضل العباس یا علمدار با دلی و قلبی از آنچه انجام می دهم ( ) از حضور شما عزیزان می شوم؛ باشد که این و کوچک و خود را ببخشید و کنید. اگر خداوند متعال قسمت اینجانب نمود، فرزندان من پدربزرگشان می باشند و نائب ایشان دایی های ایشان سید ابراهیم بلدیه و سید مهدی بلدیه باشد که اربابم (س) و (س) ایشان را یاری فرمایند؛ اختیار بچه ها و مال و اموال به همسر عزیزم و کسی که خیلی در این راه مرا یاری کردند بی بی مرضیه بلدیه می باشد. ، فرزندانم را و قرار بده و تا ایشان گوش به فرمان نائب بر حقش یک دست لباس و محمد مهیار خریده ام، به محض اینکه لباس ها برایش کمی اندازه شد، مرا بردارد. مادر! مادر! مادر! مرا حلال کنید و همانند حضرت زینب صبور باشید و در شهادت من بی قراری نکنید و باشید که با امام رئوفم (ع) فرزند سراپا تقصیر شما را پذیرفته اند. هر خانمی که به سر کند و ورزد، و هر جوانی که را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم (ع) خواهم کرد و او را می کنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد. من مانند کسی هستم که سوار شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم. فرزندانم! و ، با حیا و حجاب مرا یاری کنید؛ بدانید که حیا از حجاب کمتر نیست. و فرزند کوچکم مهیار! تو مولایم ، مولای تنهایم حضرت صاحب الزمان (عج) هستی، خودت را برای یاری آماده کن و بدان که مولایمان بزودی تشریف می آورند؛ انشاء الله با پاکی و نمازت، با و ایشان را یاری کن؛ گوش به فرمان امام خامنه ای داشته باش. حلالم کنید خواهران و برادرانم. فرزند و برادر سراپا تقصیر، حسین محرابی و من الله توفیق و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
جملاتی از شهید بزرگوار: خوشحال از اینم که دیگر عمه جانمان (س) تنها نیست و فدایی زیاد دارد کلنا فداک یا سیدة زینب (س) و در یکی از دفعاتی که در برای بودند و اتفاق افتاد وبه خاطر بی حرمتیهای پی در پی آل سقوط (عربستان سقوطی) به زائرین آل الله و ایرانی ها مشتاق فتوا رهبری برای مشارکت درجهاد با آل سقوط و و آزاد سازی حرمین شریفین و قدس شریف از دست شجره ملعونه آل سقوط و صهیونیسم بودند دیگر جمله شهید: این دنیا بسیار کوچک وگذراست و مثل یک دیوار میماند که ما بر لبه آن راه میرویم و انتهای این دیوار که هدف ماست شهادت است و ما باید هدف خود را با دقت و هوشیاری ببینیم و با سرعت و اشتیاق به طرف ان بدویم و مواظب باشیم که در این مسیر کوچکترین لغزشی در ما به وجود نیاید که ممکن از این دیوار کنیم و به هدفمان که شهادت است نرسیم http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
✨ 🌹 در باز کردم دیدم زینب پشت دره. و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست. دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو دستش از روی صمیمیت فشار داد. تعارفش کردم بشینه زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم. -برات شربت بیارم میام +شربت؟؟؟ من روزه ام عزیزم -روزه؟ روزه چیه ؟ + هیچی عزیزم بیا بشین حنانه. ببین من از بابام و داییم هیچی یادم نیست، حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو شلمچه میشن. 😔بابام که خودت میدونی مفقودالاثره. حنانه ببین من نمیدونم بین تو چه قول و قراری هست... 👌اما ‌هنوز اشکا و التماساتو برای رفتن جلوی چشممه که به مسئولا اصرار کردی تا بردنت. دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم. ⚠️من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم. +حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه و چندشب دیگه شبهای قدره، بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا؛ اینم شماره من...منتظر تماست هستم. 🍃زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد، رفتم سر کمد لباسام. اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام. ☺️دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون چادرمو لمسش کردم. 🍃سه چهار روز بود کارم شده بود و بذارم جلوم و گریه کنم. بعد از سه چهار روز گریه شماره گرفتم. -الو سلام زینب... ... ✅روایت واقعی هست اما نام ها وادرس ها مستعار هست بجز نام و خود 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
✨ 🌹 👤 اصرار داشت همراه من بیاد دکتر اما بالاخره من راضیش کردم تنها برم. 👌بعداز ۷-۸ نفر نوبتم شد. دکتر بعد از معاینه چشمم با دستگاه مخصوص گفت چشمم ضعیف شده به مدت طولانی نباید بخونم گریه کنم. وقتی بهش گفتم کاراته کار میکنم گفت یه ضربه به چشمت بخوره چشمت پاره میشه و میشی. 😔ناراحت بودم خیلی شدید، مستقیم رفتم قطعه 🌹سر مزار گمنامی که همیشه پیشش میرفتم بعد از یک ساعت رفتم مزاری که به یاد شهید همت بود. 📸تا عکسش دیدم بازم اشکام جاری شد اون لحظه برام مهم نبود که چشمام اذیت بشن، کلی گریه کردم : 😭داداش کمکم کن من از نابینا شدن میترسم... 🌤تا دم دمای غروب بودم، روزها از پی هم میگذشتن و من به فعالیتم تو بسیج و ادامه دادن ورزش کاراته بودم. 💠تقریبا پنج ماهی از اون روزایی که دکتر گفت با فشار به چشمت یقینا نابینا میشی میگذره.... 🛡فردا دارم حریفم یه دختر شیرازیه. بعد از اماده شدن وارد میدان شدیم اول مسابقه بهش گفتم به چشمم ضربه نزن، اما... ادامه دارد... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 +وعجل_فرجهم https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
💕 بیایید درروز برای هم کنیم خدایا: تورابه آبروى ( س) به بى قرارى ع به غیرت ع به حرمت هردستى به سوى تو بلند شد ناامید برنگردان... لحظه هاتون حسینی ✋️ +وعجل_فرجهم 👇🥀👇🥀👇🥀👇 http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
✨﷽✨ 🏴هفت مصیبتِ از زبان علیه السلام... ✍از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ سه بار فرمودند: ، الشّام، الشّام... ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و و می‌زدند. ▪️2.سرهای را در میان زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم و کلثوم(علیها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم و پسر عمویم (علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم و می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت. ▪️3.زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. ▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با و ما را در برابر تماشای مردم در و گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ▪️5.ما را به یک بستند و با این حال ما را در خانه و عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در و و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ▪️6.ما را به بازار فروشان بردند و خواستند ما را به جای و !کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. ▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، نداشتیم و از و و کشته شدن، همواره در و به سر می‌بردیم... 📚برگرفته از:‌‌ ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج 🕊🌸 رفیق شهیدم 🆔 @Refighe_Shahidam313 -┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄-
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
نام: محمود نام خانوادگی :رادمهر نام پدر : علی اصغر تاریخ تولد : تاریخ شهادت : 1395/02/17 محل شها
‍ 🍃مدافعان حرم که راهشان است و در آن شکی نیست، اما حرفم با مردمی است که را ذکر لب کرده اند و خودشان تماشاچی میدان شده اند. 🍃خوابِ غفلت و منطقمان را بیخیال کرده است. برای حسین سینه می زنیم اما نمیدانم پاسخ به اینکه آیا حسین وار زندگی می کنیم یا نه چیست؟ 🍃شب اگر کربلا بودیم و در تاریکی شب، امام می فرمود هرکس میخواهد می تواند برگردد. نمیدانم چه می کردیم!! 🍃مدافعان حرم، یارانی هستند که به پای ماندند و حال برای دفاع از حرم خواهرش گویان راهی می شوند. محمود رادمهر از جمله محبّانی است که پرستوی دلش در هیئت حسین بال و پر گرفت. وقتی روضه و بازار را شنید، کوچ کرد سوی حرم و بال هایش را نذر دفاع از حرم بی بی کرد 🍃 دلی که با ارباب خو بگیرد، نمی تواند را تنها بگذارد. از محمود فقط مژده شهادتش آمد و پناهگاهِ پیکرِشهدا، جسمش را در آغوش گرفت. خانطومان نمی توانست از محمود دل بکند که سالها پیکرش را میزبان بود 🍃 بعد از ۵ سال به حرمت بیقراری های مادرش، برای چشم های منتظر همسرش و فرزندانش، برای هوشیاری دلهای به خواب رفته و به قول خودش برای برگشت 🍃 با آمدنش، دل ها زیر و رو شد. بغض ها شکست و اشک ها، روح خسته از گناه را شست. توبه کردند و ها، تشنه تر شدند برای اما آن ها که خود را به خوابِ غفلت زده و قصد بیداری ندارند تیر طعنه هایشان بر قلب داغدار خانواده شهدا می نشیند. کاش اگر مرهم نیستیم، نمک روی زخم نباشیم 🌺به مناسبت 🕊رفیق شهیدم🕊 @Refighe_Shahidam313 ┈••✾•🖤🥀💔🥀🖤•✾••┈
💔➰💔 وداع بامحرم🏴 ازدست ما راضی شدی یا نه؟ ارباب❤️ جانم از مجنون❤️ت راضی شدی یا نه؟ ▪️سی روز میخواندیم ▪️سی شب گریه😭 میکردیم ▪️هم پای تو ▪️هم پای گریه😭 میکردیم روضه به روضه 😭 گشتن مارا خودت دیدی خداحافظ _ مُحرّم ، ماه ارباب ... .......😭 جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
🔰 مادر دو شهید 🌷رهبر انقلاب اسلامی: من در هیچ کتاب و هیچ مقتلی ندیدم که این زینب بزرگوار، این عمّه سادات، این عقیله‌بنی‌هاشم، وقتی که دو پسر خودش، دو علی اکبر خودش هم در کربلا شهید شدند - یکی «عون» و یکی «محمّد» - عکس‌العملی نشان داده باشد؛ مثلاً فریادی کشیده باشد، گریه بلندی کرده باشد، یا خودش را روی بدن آن‌ها انداخته باشد! به نظرم رسید این مادران شهدای زمان ما، حقیقتاً نسخه را عمل و پیاده می‌کنند. 🗓۱۳۷۴/۰۳/۱۹
. 📍و اما ماجرای زینب.... زینب ۱۲ساله است. مثل خیلی از بچه‌های امروز به کلاس زبان انگلیسی می‌رود. او تنها دختر چادری آموزشگاه‌شان است. بیش از ۴۰ روز در و دیوارهای آموزشگاه را پر از شعارهای مختلف «مرگ» دیده و طاقتش تمام شده. به‌تازگی اعتراف کرده که از چند روز قبل با خودش الکل می‌برده و قبل و بعد از کلاس، وقتش را به پاک کردن شعارها می‌گذرانده. البته هر که از پشت سرش رد می‌شده، ناسزایی نثارش می‌کرده که با سکوت زینب ما مواجه می‌شده. بله... و دلاور ما برای اعتقادش هم دیوار پاک می‌کند، هم فحش می‌شنود. اما لب به ناسزا باز نمی‌کند. این است تفاوت این بچه‌ها با بعضی‌های دیگر. این بچه‌ها دانش‌آموخته‌ کلاس قهرمانی هستند... القصه... معلم کلاس زبان به بچه‌ها تکلیف داده که انشایی (writing) بنویسند و یک شخصیت بزرگ را معرفی کنند. زینب که انگار ناسزاها به او کارگر نیفتاده، تصمیم می‌گیرد از آرمان بگوید؛ « ». او می‌خواهد باز هم در قامت یک انسان فرهیخته و عاقل، اعتقادش را با کلمات بیان کند. مادرش که می‌ترسد در آموزشگاه بلایی سر دخترش بیاورند، مخالفت می‌کند! اما در نهایت راضی می‌شود. زینب می‌نشیند به نوشتن و چه نوشتنی... روضهٔ_انگلیسی شنیده‌اید؟ آن هم از زبان یک زینب ۱۲ساله؟... زینب می‌داند نوشتن چنین متنی و خواندنش بین کسانی که فقط شعار «آزادی» می‌دهند یعنی چه. ولی کار خودش را می‌کند. انشایش را سر کلاس می‌خواند و برخلاف انتظارش، استادش که تفکرات ضدانقلاب دارد در‌حالی‌که اشک در چشم‌هایش جمع شده، ایستاده برایش دست می‌زند! خبردار شدیم چند روز بعد انشای زینب به حوزهٔ حاج‌آقا مجتهدی رسیده و آقای میرهاشم حسینی از زینب ما تقدیر کرده است. تا باد چُنین بادا... ❤️✌️ محدودیت نمیاره جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄