ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_227 چشمانش بگیرد و به جعبه نگاه ک
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_228
انفجار بود. سوال های متعدد و بی جوابِ سرکش لحظه ای آرامش نمیگذاشتند! سوال های بی
پاسخی که با هر بار پرسیدنش تنها واژه ی منفور "برو" را از نیل شنیده بود!
پیشانی اش خیسِ عرق بود. موهای بلند و تکه تکه اش پریشان و نم دار روی پیشانی اش ریخته
بودند! چند تارِ سفیدِ کنار شقیقه هایش حکایت از گذشت پنج سالی داشت که گرچه برای همگان
پنج سال ، که برای او گذرِ یک عمر بود!
دستش را باال آورد و با تمام قدرت وسط آینه ی شیشه ای کوبید. فرش سفید زیر پایش به
سرعتِ برق سرخ و خیس شد. نعره ی بلندی کشید و دست دیگرش را روی دست زخمی اش
فشرد. در اتاق به یکباره باز شد. ایمان و در پشت سرش عفت که هر دو با نگرانی و ناباوری به
پارسا خیره بودند! عفت با دیدن خون جهنده و پرفشاری که از دستش بیرون میزد جیغی کشید و
دستش را جلوی دهانش گذاشت. چهره اش از درد جمع شده. دردی که با مقایسه ی درد شدید
مغزش هیچ بود. خودش را با قدمی به در رساند و با همان چهره ی جمع شده نعره ی بلندی
کشید:
_چیه؟؟
در را به شدت به رویشان بست و روی تخت نشست. پیراهنش را دور مچش پیچید و دست
دیگرش را روی شقیقه اش گذاشت. در دوباره باز شد. ایمان آرام وارد شد و کنارش روی تخت
نشست. میدانست که هنوز آرام نشده و مانند بمبی ساعتی در انتظار انفجاری تاریخیست! نگران
به پارچه ی خونی دور مچش خیره شد.
_پاشو بریم دکتر. داره ازت خون میره.
پوزخندی صدادار زد. از جایش بلند شد و مقابل پنجره ی بزرگ اتاق ایستاد. کف اتاق سرخِ سرخ
بود!
_هه!.. فکر کردن من هالو ام!
همان دست زخمی اش را محکم به دیوار بغل پنجره کوبید و داد زد:
_فکر کردن هیچی بارم نیس!
ایمان نگران از جایش بلند شد.
_پارسا؟ لج نکن. داره خون میره ازت. بریم دکتر برگشتیم حرف میزنیم!
برگشت.. تند و تیز.. تلخ و خشمگین.
_مثل یابو باور کردم. دختره رو تو روز روشن از دستم کشید بیرون فکر کرد االغم.. نمیفهمم. چی
فکر کرده این مرتیکه پیش خودش ها؟؟
سکوت بود و چشمهای نگران ایمان در پی قطرات سرخی که از تکه پارچه میچکید!
_هه! میگه رفتی داغون شدم.. میگه زمین خوردم. میگه زندگیم و نفسمو گرفتی. دِ آخه دختره ی..
پشت دستش را بر دهانش کشید.
_منو کردن سوپرمن! کردن بت من که دخترشونو نجات بدم. بین این همه دکتر آقا سامیار اومده
سراغ من که چی؟ که پامو تو اون خونه باز کنه.. که ذره ذره خونمو بمکه.. که بهم نشون بده که
چی؟ نیل ماله منه.. دیگه مالِ منه!
به سمتِ ایمان هجوم برد. حرکاتش هیستیریک و غیر قابل کنترل بود. با انگشتش چند ضربه به
سر ایمان زد.
_میره؟ میره تو کتت؟ تو کتِ من که نمیره!
_پارسا لج نکن.. ممکنه رگ ات پاره شده باشه!
فریاد کشید:
_ای گور بابای رگ و دست. دارم بهت میگم زن و شوهر زندگیمو ازم گرفتن حالیت میشه؟
ایمان هم داد زد:
_منم دارم به توی زبون نفهم میگم حالت خوب نیست. بیا خبر مرگت بریم دکتر بعد میشینی
اونقدر از زندگی کوفتیت بهم میگی که حالم به هم بخوره!
یقه ی پیراهنش را با یک دست جمع کرد. زردی و رنگ پریدگی چهره اش قابل تشخیص بود.
_تو کتت میره زنت، زن شرعیت نُه ماه .. فقط نُه ماه بعد رفتنت از یه بابای دیگه شکم باال بیاره؟؟
میره تو کتت ایمان؟
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙هرشب رحمت الهی
✨به وسعت آسمانهاپهن است
🌙الهی دلتان
✨بوسه گاه خورشید
🌙چشمانتان ستاره باران
✨دلتان ڪهڪشـان نور
🌙شبتون بخیر
✨خوابتون شیرین
🌙فکرتون آرام
🎀 @BakLasBashim 🎀
به نام آن
خداوندی که نور است🌷
رحیم است و
کریم است و غفور است
خدای صبح و
این شور و طراوت که از🌷
لطفش دل ما در سُرور است
با توکل به ایزد متعال
جمعه 7 شهریور ماه را آغاز میکنیم
آدینه تون در پناه خــــــــدا🌷
🎀 @BakLasBashim 🎀
💗سلام مهربانان
🌷صبح آدینه تون بخیر
💗روزتان پراز شادی
🌷لحظه هایتان مثل گل
💗باطراوت و پراز
🌷عطر خوش زندگی
💗ان شاءالله
🌷خنده هاتون جنس دریا
💗قدم هاتون جنس
🌷صخره و کوه
💗هدفهاتون روی روال
🌷وحالتون خوب خوب باشه
🎀 @BakLasBashim 🎀
🌹به جمعه
🌸خـوش آمـدیـن
🌹ان شالله امروز
🌸پرازخیروبرکت
🌹وسرشاراز
🌸رزوق و روزی باشه و
🌹امـــروز
🌸بهتـرین روز
🌹زندگیتون باشه
🌸و لبـریـزازبهتـرین ها
🎀 @BakLasBashim 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعهها تعطیل نیست!
جمعهها دلگیر نیست!
میتوانی تو به یک عطرِ حضور
به یک دوستت دارمِ بی چون و چرا
به یک لبخند و به یک قهوهٔ داغ،
از ته دل شاد شوی...!
جمعهها رازِ بزرگی دارند
مثلِ رازِ گُلِ سرخ
مثلِ رازی سَر به مُهر
جمعهها روز ملاقاتِ تو با پیچکِ تنهاییهاست
و به دست آوردنِ دلِ آنان که به عشقت کوکاند
و به سازِ دلِ تو میرقصند!
تو به لبخندی، به پیامی حتی،
میتوانی
دستِ آدینهٔ دلگیرِ تقویمِ عزیزانت را،
سخت در دستِ لطیفت بفشاری
و برایشان نغمهٔ شادی بخوانی...
میبینی؟؟
همه چیز، به دستانِ تو سهل است و قشنگ...
جمعهها را دریاب...
🎀 @BakLasBashim 🎀
13.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 تیزراستوری
.
#تیزر_استوری
#محرم_الحرام_١٤٤۲
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
▪️
▪️تفاوت اربا اربا و فقطّعوا چیه؟
چرا به بدن علی اکبر میگن ارباً اربا، اما به بدن ابی عبدالله میگن فقطعوا؟
هر دو عبارت به معنی پاره پاره، جداجدا، تکه تکه است...
اما یه فرقهایی هم داره،عرب تو معنا به بریده شدن منظم میگه فقطعوا
به بریده شدن نامنظم میگه ارباً اربا
یعنی چه؟
یعنی بالای سر علی اکبر وقت نداشتند ، هر لحظه ممکن بود ابی عبدالله برسه ،
با عجله ضربه می زدند اینو میگن اربا اربا
اما بالای سر غریب همه عالم امام حسین وقت داشتند دیگه کسی مزاحمشون نبود، باصبر آقارو کشتند،
قتلا صبرا... اینو میگن فقطعوا...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
▪️
👌بسیار زیباست
تو آمریکا مراسم روضه بود ...
شب اول یه سیاه پوست هم اومد مراسم ...
براش ی مترجم گذاشتیم ...
شبای بعد همین جور هی تعداد سیاه پوست ها زیاد میشد تا مجبور شدیم
یه جای دیگه رو هم برا مراسم بگیریم
شب آخر 150 تا سیاه پوست گفتن که میخوان شیعه بشن!
پرسیدم برا چی میخواهین شیعه بشین؟!
همه نگاه کردن به سیاه پوستی که شب اول اومده بود روضه!
ازش پرسیدم برا چی شیعه؟!!
گفت شب اول ی تیکه از روضه جوانی رو خوندی!!!
غلام سیاه امام حسین ....
همونی که وقتی امام حسین سر جوان رو گذاشت رو پای خودش، جوان سه بار سرش رو انداخت و گفت جایی که سر علی اکبر بوده جای سر غلا م سیاه نیست!!
ولی امام حسین سرش رو گذاشت رو پاهاش و جوان شهید شد!!
من رفتم و گفتم بیاید که دینی رو پیدا کردم که توش سیاه و سفید فرقی نداره ...
ز معصیت سیه است روی نوکرت ارباب
بیا و بار دگر روسیاه را دریاب...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•