eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃👌 از شھید بابائـے پرسیدند : + عباس چخبر ، چڪار میڪنے!؟ - گفت : " بہ نگھبانے دلــ♥️|•° مشغولیـ ـــــم ؛ 💈__--- تا ڪسے جُز خدا وارد نشود '''| 🥀✨ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فاطمی🧕💫🌷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"پیرمردی" با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود، هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. "پسر و عروس" از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به "تنهایی" آنجا غذا بخورد، بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را "سرزنش" میکردند پدر بزرگ فقط "اشک" میریخت و هیچ نمیگفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب "بازی" میکرد، پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با "شیرین زبانی" گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید...! یادمان بماند که: "زمین گرد است..." 💞💞💞 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
[خداوند را از جنس محبت آفرید.] 🌸 شهید مطهری: آنان ڪه زیبایی اندیشه دارند زیبایی تن را به نمایش نمیگذارند. ___ ✨ یعنی: دختر سیبی ست ڪه باید از درخت سربلندی چیده شود، نه در پای علفهای هرز. ✨ یعنی: هنر پوشاندن، نه پوشیدنی ڪه از نپوشیدن بدتر است. ✨ یعنی: دارای حریمی هستم ڪه هر ڪسی به آن راه ندارد. ✨ یعنی: زاده ی عصر جاهلیت نیستم. (وَلَا تَبَرَّجُنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّة...33/احزاب). ✨ یعنی: لایڪ ارزشمند خدا، نه لایڪ بی ارزش بَعضیا. ✨ یعنی: حاضر نیستم برای پرنگ شدن هزار رنگ شوم. ✨ : هر ڪسی لایق دیدن زیبایی های من نیست. ✨ یعنی: آزاد بودن از زندانی به نام: "نظر دیگران" ✨ یعنی : پوشاندن و نمایان نکردن تمام بدن! نه فقط سر. ✨ یعنی: بی نیازم از هر نگاهی جز نگاه خدا. ✨ یعنی: من انتخاب میڪنم ڪه تو چه ببینی. ✨ یعنی: زرهی در برابر چشمهای مریض. ✨ یعنی: یک پیله تا پروانه شدن. ✨ یعنی: احترام به حرمت های الهی. ✨ یعنی: طعمه هوسرانی کسی نیستم. ✨ یعنی: به جای شخص، شخصیت را دیدن. ✨ یعنی: من یک انسانم نه یک وسیله. ✨ یعنی:خون بهای شهیدان. ✨ یعنی: حفاظت از زیبایی. ✨ یعنی: حفاظت از امانت خدا. ✨ یعنی: نماد هویت انسانی. ✨ یعنی: صدفی بر گوهر وجود. ✨ یعنی: محتاج جلب توجه نیستم. ✨ یعنی: زن والاست نه کالا. ✨ یعنی: اثبات تقدس زن. ✨ یعنی: مراقبت از تقوا. ✨ یعنی: اعتماد به نفس. ✨ یعنی: مبارزه التماس دعای فرج😍 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
«مـوعظه شـیــ🔥ــطان» 🌹پس از آنکه حضرت نوح علیه السلام قوم گنه کار خود را نفرین کرد و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد او آمد و گفت : تو بر گردن من حقی داری که می خواهم آن را ادا کنم! نوح گفت : چه حقی؟!خیلی بر من سخت و ناگوار است که من بر تو حقی داشته باشم! ▪️ابلیس گفت : همان که تو بر قومت نفرین کردی و همه آنها به هلاکت رسیدند و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم! بنابراین تا مدتی راحت هستم تا نسل دیگری بیاید! نوح فرمود : حالا می خواهی چه جبرانی کنی؟! 🔻ابلیس گفت :در سه جا مراقب حيله من باش! ➊👈هنگامی که خشمگین شدی! ➋👈هنگامی که بین دو نفر قضاوت می کنی! ➌👈هنگامی که با زن نامحرم خلوت می کنی و هیچ کس نزد شما دو نفر نیست! در چنین مواقعی به یاد من باش که کار خود را خواهم کرد. 📚بحارالانوار ج11 ص318 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🖇 مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. در شأن و منزلت بسم الله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه، اسرار کلام خداوند در قرآن است و اسرار قرآن در سوره فاتحه و اسرار فاتحه در "بسم الله الرحمن الرحیم" نهفته است. ✿ هرچند زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد ولی شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. مرد روزی کیسه زری به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد. زن آن را گرفت و با گفتن "بسم الله الرحمن الرحیم" آن را در پارچه ای پیچید و با "بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن کیسه طلا را دزدید و از شدت عصبانیت آن به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. ❗️ وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" مجددا در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد. ❗️ شوهرش خیلی تعجب کرد و از ماجرای خود گفت و سوال کرد که آن کیسه را چگونه مجددا به دست آورده است؟ زن هم توضیح داد که در شکم ماهی بوده است. مرد که متحول شده بود از رفتار خود پشیمان گشت و شکر الهی را به جا آورد و تا اخر عمر خود از جمله مومنین و متقین گردید. 📚مجموعه شهرحکایات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_363 خاتون دستش را روی زانوی بیقرا
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... _میدونستم! بوسه ای روی گونه اش زد و دستش را در جیب های پارچه ایه شلوارش فرو برد. چقدر روزِ سختی بود امروز! امروز برای اولین بار معنای کلمه ی کم آوردن را درک میکرد. بعد از بیخوابیِ دیشب و تکرارِ هزارمین بارِ حرف های سنگینِ پدرش در سرش.. بعد از دیدنِ آن صحنه ی از یاد نرفتنی و تصمیم نهایی اش که تنها جمع بندی ای از افکارِ این چند وقتش بود، امروز روزِ کم آوردن بود! پا به اتاقِ زیرزمین گذاشت و با سر دنبالِ نیل گشت. در یک دستش پالت رنگ و در دستِ دیگرش قلمشش، مشغول خلق شاهکاری دیگر بود. صدای خواننده ی محبوبش به آرامی از ضبط پخش میشد و دستانِ ظریفش آرام و ریتمیک، روی تابلوی زیبا به رقص در می آمد. از پشتِ سر نگاهش کرد.. مثلِ تمامِ این سالها.. مثل تمامِ لحظاتی که او را تنها از راهِ دور و پشتِ سر نظاره کرده بود. همیشه با خودش روراست بوده و میدانسته که چه میخواهد. میدانست که احساسش به نیل عشقِ پر تب و تاب نیست ولی چیزی فراتر از عشق و دوست داشتن در برابرِش روی شانه های مردانه اش سنگینی میکرد.. نه ترحم.. نه دلسوزی.. تنها ندای قوی ای که مدام زیر گوشش میگفت: "دوستش داشته باش... مراقبش باش" و امروز بی اجازه پا به این خلوت گذاشته بود تا گوش هایش را برای همیشه به روی شنیدن این ندای همیشگی ببندد! نیل صدای پایش را شنید. به خیال اینکه بهار است با لبخند به پشتِ سرش برگشت ولی با دیدن سام جا خورد. هرگز بی اجازه و بی ضرورت پا در این اتاق نگذاشته بود. قلبش بی وقفه تپید. با تمامِ وجودش حس میکرد که هیچ چیز مرتب نیست. لبخندش سراسر تردید شد و آرام پرسید: _کی اومدی؟ فکر کردم بهارِ..! جوابش لبخندِ غریبی بود.. آنقدر غریب و خسته که بوی غربتش تمامِ اتاق را پر کرد. _یکمی وقت داری با هم حرف بزنیم؟ نه!.. اشتباه نمیکرد.. این لحنِ صحبت دیگر با صالبت و مطمئن نبود. قلم را گوشه ای رها کرد و اشاره داد تا روی صندلی های رو در روی کنارِ پنجره بنشینند. سام نگاهش را به موهای مواج و آزاد از قید و بندِ تابلوی بهار دوخت.. در چهره اش به دنبالِ دختربچه ای نوزده ساله گشت که روزی با اشک و ترس و لبهای لرزانش گفته بود: _قول میدی هیچ وقت ترکمون نکنی؟ آهی کشید و به چهره ی پر از سوالِ نیل خیره شد. _میدونی یه زندگی کِی میشه یه زندگی؟ نیل بی حرکت و بی سخن به چشمانش خیره شد. دنبال کور سوی امیدی میگشت.. چیزی که دیگر در نگاهِ قهرمانِ همیشه پایدارش جایی نداشت. _وقتی که چشمتو ببندی و به چند سالِ قبل، به لحظه ی شروعِ اون زندگی فکر کنی و با افتخار به خودت بگی: "اگه به عقب برگردم بازم همین کارو انجام میدم"! چشمانش را باز کرد _ولی میدونی یه زندگی کِی میشه یه زندگیِ کامل؟ وقتی شریکِ زندگیتم وقتی چشماشو میبنده همین حس رو داشته باشه و تو خاطرات و ذهنش کوچیکترین کاش و اگری وجود نداشته باشه! نیل سرش را پایین انداخت و سرانگشتانش را به بازی گرفت. _من این زندگی رو انتخاب کردم و پشیمون نیستم. ولی دارم میبینم که تو.. نیل حرفش را با ترس قطع کرد. _اگه این حرفا به خاطرِ دیروزِ به جونِ بهار سام... دستش را باال آورد. _به خاطر احساسی که خودت ازش مطمئن نیستی جونِ دخترمون و قسم نخور! این کار و نکن! سرش را دوباره پایین انداخت. نفسِ عمیق و پردردِ سام،آخرین امیدش را هم به باد داد. _به خاطر هیچ چیز مواخذت نمیکنم.. نه کردم و نه هیچ وقت میذارم کسی بکنه! وقتی داشتی به عقدم در می اومدی مهرِ یه مردِ دیگه تو دلت بود.. من با این کنار اومدم که پنج ساله بهت انگشتمم نزدم! لبش را به دندان گرفت. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
✍قال رسول الله(ص) 🌹چهار چیزند کہ در هر کہ باشند و سر تا پایش گناه باشد، خدا همہ آن گناهان را بہ حسنہ تبدیل کند ❶ راستگویے ❷ حیا ❸ خوش خلقے ❹ شڪرگزارے 📚اصول کافی جلد۴ ص ۳۲۵ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
❄️خدایا ، آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس به نام تو آغاز می‌کنیم روزمان را .... ❄️ ❄️صبحتون فرح بخش روزتون دل انگیز و زیبا و شاد سفره تون پر از خیر و برکت تنتون همیشه سلامت. ❄️
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼چهارشنبه 🌸24 دی ماهتون عالی 🌼امروز برایتان 🌸اینگونه آرزو میکنم 🌼ان شاءالله 🌸خدا در خونه تک تک تون بزنه 🌼سبدی از خیر و برکت 🌸شوق زندگی 🌼حس خوشبختی 🌸عمر با عزت و 🌼عاقبت بخیری هدیه بیاره
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بِلا تَکلیفی یعنی نه زورت به فرآموشی بِرسه ، نه شروع دوباره اَما شآید متـنــدپــــ جایی برای شروع دوبارت باشه!:🥀🖤 ‌عـۻو ۺو ۻرر نمڪݩے https://eitaa.com/joinchat/4224647259C713087aed7