هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷ســــلام بـه
🍃شنبه 27 دی ماه خوشآمدید
🌷الـــهـی
🍃قلب زیباتون به زلالی آب
🌷کارهای روزمرهتون روان
🍃و جاری چون جویبار
🌷اول هفته تون سرشار
🍃از موفقیـت و پیروزی
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آخرین شنبه
🌺دی ماهتون گلباران
🌸یک اقیانوس عشق
🌺یک دریا مهربانی
🌸یک آسمان آرامش
🌺یک دنیا شور و شعف
🌸یک روز عالی
🌺هزاران لبخند زیبا
🌸را برای تک تکتون آرزومندم
🌺روزتون زیبا و در پناه خداوند
⊰🥀⊱
.
درددلامامحسنباحضرٺعباس
.
جلوهاشپیغمبرےبود|✨|
نقششبراۍحفظ آیین,حیدرۍبود
.
عباس,اسلامنبۍ,اسلامزهراسٺ|💎|
معیارڪفرو دینهمانا مادرماسٺ
.
بعدازنبۍ,دسٺعلۍشدبستہعباس
از ڪینههاۍعدهاے اسلامنشناس|💥|
.
عباسمن,جانِعلۍوجانِ مادر|🥺|
اینڪوچهرادرذهنخود هککنبرادر
.
عباسمیدانیچهخاڪےبرسرمشد؟
اینڪوچهروزۍقتلگاه مادرمشد|😞|
.
تا درسقیفهغاصبانرانصبڪردند
باحیلهایازمافدکراغصبڪردند|💔|
.
بامادرمرفتیمحقرا پسبگیریم
باغفدکرا از ڪفناکَسبگیریم|🌚|
.
ناگاه,آندیوسیاهمشرکپسٺ
از ره رسیداینجاوراه مادرمبسٺ|⚡️|
.
عباس,اینجامادرمزهرازمینخورد
طورۍزمینافتادگفتممادرممرد!|😭|
.
عباس,اینڪوچهحسنراپیرکرده
باغصههاجانمرازنجیرڪرده|⛓|
.
عباس,میدانیغمناموسسخٺاَسٺ|🖤|
یکعمر,حزنوحسرٺوافسوسسخٺاَسٺ
.
عباس,زخممرتضیخیلینمڪخورد|🐾|
ناموساو درڪوچهها ازبسکتکخورد
.
آه اۍیل امالبنین, اےشیرحیدر|🍂|
زهراڪشیرسماسٺاینجا,ایبرادر
.
ناموسزهرارا مراقب باش,عباس!
دور وبرڪلثوموزینب باش,عباس!|🌎|
.
#دقائقےباشعر↯❄️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#چــادرانہ
💢حجاب؛
یعنی همین دقت در برخورد ،
که آلوده نشوے و آلوده نسازے؛
که اسیر نشوے و اسیر ننمایی...
زن و مرد ، هر دو باید
سنگ راه نباشند و دیگران در خود اسیر نسازند
و چشمها و دلهـا را نگه ندارند و در دنیا نمانند...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
#آوای_مادرانه مرثیهای برای مادر خوبی ها
🎴 روایت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را از زبان درب چوبی خانه بشنوید.
🎧 پخش از ده ها کانال | هر روز یک قسمت
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
آوای مادرانه - قسمت چهارم.mp3
9.77M
#آوای_مادرانه
قسمت چهارم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
آوای مادرانه - قسمت پنجم.mp3
9.66M
#آوای_مادرانه
قسمت پنجم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_367 _باز کن درو... بیا از اینجا ب
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_368
با شنیدن اسم نیل سرش را با شرمندگی پایین انداخت.
_قبول دارم. با اون دختر هم بد کردم. من بزرگِ جفتشون بودم. بجایِ اینکه درستش کنم زدم و
خرابترش کردم. خوب میدونم چی کشیده.. خصوصا که از پارسا حامله هم بوده و...
نتوانست جمله اش را ادامه دهد! خاتون از جایش بلند شد.. روی مبلِ کنارِ عفت نشست و دستش
را روی دستِ عفت گذاشت.
_نیومدم اینجا که از گذشته ها بگیم و حسرت بخوریم. این دو تا بچه دارن آب میشن! هر کدوم یه
جور و به یه نحو.. از اون بچه ی بیگناهِ بینشون که هیچی نگم بهتره.. باید تا دیر نشده یه کاری
بکنیم!
عفت با تعجب نگاهش کرد.
_منظورتون چیه؟
_منطورم واضحه دخترم.
چشمانش را ریز کرد.
_نیل عروستونه خاتون.. دیگه چه کاری از کی ساخته است؟
_نیل دخترِ منه نه عروسم..خیلی دوست داشتم عروسم هم باشه ولی هیچ وقت نشد... نه عروسِ
من و نه هم نفسِ پسرم... وقتی چیزی نخواد بشه نمیشه مادر... دلش با پسرِ من یار نیست! داره
نقش بازی میکنه و این بازی داره ذره ذره شیره ی جونش و میمکه! دیگه نه احساسی برای پسرِ
من تو دلش داره نه حسِ زندگی برای زندگی کردنِ خودش!
بهت اش بیشتر شد!
_من کامل متوجه منظورتون نمیشم خاتون.. میخواین پارسا و نیل دوباره...
_من فقط میخوام آبِ روون راهش رو پیدا کنه مادر... من نعوذ وباهلل خدا نیستم که بخوام
سرنوشت بسازم.. هیچ کس به جز با اراده ی اون نمیتونه کاری کنه! من فقط میخوام کمک کنی
یکمی گره هایی که این دوتا کورش کردن و شل کنیم.
_فکر میکردم نوه اتون عاشقِ نیل باشه.. نمیفهمم.. چجوری ممکنه!
آه سینه سوزی کشید.
_چرخِ روزگار به دستِ پسرِ من نمیچرخه عفت خانوم.. پسرم با پافشاری فقط عمرِ این صبر و کم
و کمتر میکنه.. وای به روزی که صبرِ چندین ساله طغیان کنه و لبریز شه . اونوقته که نه حرمت
میمونه و نه زندگی! آبِ راکد نمیتونه مدت ها یه جا بمونه.. باالخره کثیف میشه.. کدر میشه.. کم نور
میشه.. آبی رو که جریان داره نباید جلوشو گرفت.
از جمالت پخته و هزارپهلویش هیچ نمیفهمید. نگاهِ سردرگمش را به پایین دوخت.
_من نگرانِ بهارم.. خیلی براش نگرانم. اگه بفهمه سام پدرش نیست... نمیدونم. واقعا گیج شدم.
_ من با پارسا صحبت کردم. بهش گفتم اگه میخواد زندگیشو از نو بسازه باید چیکار کنه! چیزایی
که بهش گفتم اصال شبیه چیزی نیست که به تو میگم دخترم. هر کسی رو باید با شیوه ی خاصِ
خودش به عمل واداشت. ولی تو گوش به زنگ باش. فکر میکنم وقتش رسیده باشه که جرقه ای
از همون جایی که اتصال قطع شده زده بشه. ما جرقه رو بزنیم. بقیه ی کارها دستِ تقدیره!
_از دستم چه کاری ساختست؟
لبخند اطمینان بخشی زد.
_فقط مادر باش.. وقتی واقعا مادر باشی همه چیز میشینه جای خودش و مرتب میشه.. با پسرت
همراه باش.. براش مادری کن.. این ماموریت الهی خودش بهت راه رو نشون میده. مطمئن باش
مادر به خطا نمیری!
از جایش بلند شد و کیفش را در دست گرفت.
_یعنی نیل هنوز هم پارسای منو دوست داره؟
چشمش را با اطمینان روی هم گذاشت.
_از کجا انقدر مطمئنین؟
نزدیک شد.. صدایش را آرام کرد و لفظش را شمرده.. شاید در زندگی اش برای اولین بار بود که
رازِ حریمِ کسی را اینگونه بی اجازه فاش میکرد! ولی پشیمان نبود.. این اتصال باید از یک جایی
آغاز میشد... !🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺