🔴👈🏻خاصیت سوره های قرآنی(خیلی جالبه👌🏻)
📖واقعه: مانع فقر💸
📖کوثر: مانع خصومت⚖️
📖ملک: مانع عذاب قبر⚰️
📖فاتـحه: مانع خشم خدا📿
📖 محمد :برای اخلاق☺️
📖 جن: برای وسوسه😈
📖حجـر: برای برکت مال💸
📖کافرون: مانع کفر وقت مرگ⚰️📿
📖دخـان: مانع ترس روز قیامت😶
📖تغابن: برای ادای قرض💳
📖کهف: برای بیدار شدن🥱
📖 فتح: برای گشایش کار📿
📖صـف: برای فتح و پیروزی💪🏻✊🏻
📖 مزمل: برای مهر و محبت☺️
📖 حج: برای کامل شدن دین🕋
📖 مریم: برای هدایت دختران🧕🏻
📖 احزاب: برای گشایش بخت😊
📖یونس: برای بچه دار شدن👶🏻👧🏻
📖جمعه: برای پیدا شدن مال🧐
📖یاسین: مانع تشنگی روز قیامت🧊💧
📖 اعلی: برای هدایت جوانان🙋🏻♂️🙋🏻♀️
📖حجرات: برای زیاد شدن مال💳💳
📖یوسف: برای عظمت و بزرگی
📖مومنون: برای به راه راست رفتن🕋
📖 طور: برای پایدار بودن و برگشت مال💸
📖 انبیا: برای رها شدن از بند و گرفتاری📿
📖 اسرا: برای شفای مریض و بهانه گیری🤕
📖حدید: برای محکم شدن و آرامش بدن😊
📖مجادله: برای برای مهر و محبت و معامله⚖️
📖 ن والقلم: برای آسان شدن و درس خواندن📚
📖 نمل: برای شفاء مریض و برآورده شدنه هر حاجات🤲🏻
🔴خیلیا گرفتارن. امیدوارم هر کسی که این متن رو میخونه درهای رحمت خدای مهربون به روش باز بشه و گره مشکلاتش از راه بی گمان باز بشه برای همه دعا کنیم. امیدوارم درهای بسته ی زندگیتون خیلی زود و به آسونی بازشه📚
✨﷽✨
📚هر چیز که خوار آید ، یک روز به کار آید
✍یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت . در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت : نعل را بردار شاید به دردمان بخورد . پسر گفت : ما که اسب نداریم به چه دردمان می خورد ؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند . در راه به روستایی رسیدند . پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید . و به راه ادامه دادند . در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد .
در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده . گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت . پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد . پدر یک گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت .
پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت : تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما 20 بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده به همین دلیل می گویند : هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید
↶【به ما بپیوندید 】↷
___________________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
داستانی عبرت انگیز در مورد (اثر بداخلاقی)
یکی از بزرگان اصفهان خدا رحمتش کند معلم علم اخلاق بود و همه رویش حساب می کردند.
وی در میان مردم زود عصبانی می شد، ولی در خانه اش را نمی دانم...
یادم نمی رود با وجود این که به من لطف داشت، یک وقت چرایی گفتم که به من برگشت و زود هم پشیمان شد!
مقداری عصبانی منش و بداخلاق بود، خودش مثل باران گریه می کرد..😔
می گفت: "شبی در خواب دیدم که مُردم و مرا در قبر گذاشتند، ناگهان سگ سیاهی آمد و بنا بود که همیشه با من باشد!! در همان خواب حس کردم که این سگ سیاه، بداخلاقی های دنیای من است که به این صورت در آمده و تمثُّل پیدا کرده است...😨"
مثل باران گریه می کرد و می گفت: "خیلی ناراحت بودم که حالا چطور می شود...که یک دفعه دیدم آقا امام حسین (علیه السلام) آمدند..."
البته بگویم که این آقا با آن که از علمای بزرگ اصفهان بود، اما ارادت خاصی به اهل بیت (علیهم السلام) داشت و در جلسات خصوصی روضه شرکت می کرد و به منبر می رفت و می گفت: "برای این که از روضه خوان های امام حسین محسوب شوم منبر میروم و روضه میخوانم"
می فرمود: "فهمیدم که برای آن نوکری که به این خاندان داشتم، آقا امام حسین (علیه السلام)به فریادم رسیده، به آقا امام حسین عرض کردم که این سگ چطور می شود؟ فرمودند: من تو را از دستش نجات میدهم...و با اشارهای که به او کردند، رفت.
از خواب بیدار شدم. نظیر این قضیه را زیاد داریم..!
#جهاد_با_نفس (استاد مظاهری)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امیدانه👌🌱
#استاد_مسعود_عالی🎤
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🖋 #علی_سلطانی
یه رفیقی دارم هر وقت اتفاقی براش میفته، حتی بدترین اتفاقات ممکن که احتمال داره زندگیش رو تحت تاثیر قرار بده، با یه لحنِ خیلی ساده میگه: (یه خیری توش هست)
چند باری عمیقاً به حرفش فکر کردم، و این حرفش رو با حوادثی که رخ داده سنجیدم. راست میگه!
کافیه زاویه نگاهت رو نسبت به وقایع مختلف تغییر بدی اونوقت میبینی که یک (خیری) داشته برات.
زاویه دید توی زندگی خیلی مهمه. حتی بهترین اتفاقات رو میشه از یک زاویهای نگاه کرد که جز ضرر و بدی چیزی نداشته باشه!
شاید همین الان درگیر یه ماجرا یا قصهای باشی که داره به روحت سوهان میکشه. ازت میخوام زاویه نگاهت رو تغییر بدی رفیق، اونقدر تغییر بده که یه تصویر و معنیِ زیبا مجسم بشه توی ذهنت. یه دلیل که تا به حال بهش فکر نکردی!
بعد بدون اینکه بفهمی همه چیز رو به راه میشه.
کافیه باور داشته باشی، اونوقت هر اتفاقی که برات بیفته یه خیری درونش نهفته خواهد بود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💕فردی از اوضاع زمانه خود نزد پیر خردمندی گلایه کرد و گفت: کارگرانم با من رو راست نیستند، بچه ها، همسرم و همه دنیا خیلی خودخواه شده اند...هیچکس کارش درست نیست و اوضاع خیلی خراب است!
پیر خردمند گفت: در روستایی یک اتاق بود که ١٠٠٠ آیینه داشت. دختر بچهای هر روز داخل آن می رفت، بازی میکرد و از اینکه هزاران بچه دیگر اطرافش بودند شاد بود! با هر کف زدن او، همه آن ١٠٠٠ دختر بچه کف میزدند و او این اتاق را شادترین و زیباترین جایی میدانست که در دنیا وجود دارد! همین مکان یک بار میزبان مردی غمگین و افسرده شد! مرد ناگهان دید هزاران نفر عصبانی در چشمان او زل زده اند! ترسید و دستش را بلند کرد تا به آنها حمله کند و در پاسخ هزاران دست بلند شد تا او را بزنند! او با خود فکر کرد که آنجا بدترین نقطه عالم است و از آن اتاق فرار کرد!
دنیا هم مانند اتاقی است با ١٠٠٠ آیینه در اطراف ما! هر چه ما انجام میدهیم، سزا یا پاداش آنرا به ما عیناً یا چند برابر پس میدهد! این دنیا مثل بهشت است یا جهنم! بسته به خود ما دارد
که از آن چه بسازیم!
گر چه دیوار افکند سایهٔ دراز
باز گردد سوی او آن سایه باز
این جهان کوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌انيميشن فوق العاده تأمل برانگيز ! گاهی وقتها میتونی با کوچکترین حرکت زندگیت رو زیبا کنی! «دستت رو از جيبت دربياور» !
انیمیشنی که انسانیت ما رو تعقیب میکنه🦋
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌انيميشن فوق العاده تأمل برانگيز ! گاهی وقتها میتونی با کوچکترین حرکت زندگیت رو زیبا کنی! «دستت رو از جيبت دربياور» !
انیمیشنی که انسانیت ما رو تعقیب میکنه🦋
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_423 جلوی ماشین ایستاد و با لبخند
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_424
تا دمِ درمون بیا.. نیا تو.. خودم میارمشون دم در ببینی!
قلبِ نیل از داخل سوزن سوزن شد. چشمهایش را روی هم فشرد و به سختی گفت:
_عمو پارسا کار دارن عزیزم! یه روزِ دیگه میبرمت بیمارستان.. باشه دخترم؟
پارسا با چهره ای گرفته ایستاد. از دور رو به نیل لب زد:
_فقط چند لحظه!
نیل با ناراحتی نگاهشان کرد و بعد از چند ثانیه از روی ناچاری چشمانش را باز و بسته کرد. با
ترس به دورو بر نگاه کرد. چشمهای خبرچینانِ اطراف احاطه اشان کرده بود. جلو رفت و در مقابل
خوشحالی بهار گفت:
_یواش تر مامانی.. بیاین بریم تو!
خودش وارد شد و پارسا و بهار پشتِ سرش راه افتادند. نگاه پارسا به راه پله ی تاریک و دیوار
های ترَک خورده بود! مقابل درِ صورتی و قدیمی طبقه اول ایستادند. به محض باز شدنِ در بهار به
داخل خانه دوید. نیل برگشت و با خواهش به پارسا نگاه کرد.
_اگه اصرار کرد که بیای تو..
لبخند غمگینی زد.
_میدونم! حواسم هست!
لبخندش را با لبخند کمرنگی جواب داد.
_من میرم تو.. !
چشمانشان خیرهِ در هم بود.
_نمیشه تو هم بمونی؟ یعنی تحملِ من حتی برای چند دقیقه انقدر سخته؟
نمیدانست چه نیروی نهفته ای میان التماسِ این نگاه پنهان است. همان گونه خیره در نگاهش
زمزمه کرد:
_سخت ترش نکن!
پارسا قدمی نزدیک تر شد.
_چی رو؟ میترسی این دیوارِ آهنی ای که ساختی بشکنه؟
سرش را چپ و راست کرد.
_دیگه گول حرفات و نمیخورم.... نمیذارم بازم مثل قدیما...
_به به خانومِ بهرامی! میبینم که جمعتون حسابی جمعه! آقا کی باشن؟ معرفی نمیکینین؟
هر دو به یکباره به عقب برگشتند. پارسا با اخم و نیل با ترس! صادقی در راه پله ایستاده بود و
خشمگین نگاهشان میکرد. پارسا از میانِ دندانهایش غرید:
_این کیه؟
و آرام شنید:
_صابخونمه!
عصبانی قدمی به جلو برداشت.
_به شما ربطی داره؟
نیل با ترس نالید:
_پارسا؟
برگشت و ناباور نگاهش کرد. یادش نمی آمد آخرین باری که نامش را اینگونه و با این لحن از
زبانِ نیل شنیده بود کِی بود! صادقی از پله ها پایین آمد!
_بفرمایین توروخدا.. مزاحم کارتون نمیشم! الو تو الو دیگه؟؟!
نیل دستش را با ناباوری جلوی دهانش گذاشت. پارسا جلو رفت.
_چی داری میگی برا خودت؟ چیزی که میگی رو گوشت میشنوه؟
سینه ی پر مویش را جلوتر داد.
_بله میدونم.. شوما نمیدونی.. این خانومی که داره واسه تو عشوه میاد نوبت ما که میشه جانماز آب
میکشه!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
🔴🔵داستان عاقبت دختر فراری از سفره عقد😱👇
eitaa.com/Reyhaneh_show/27610
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنام پرورگار یکتا
دوشنبه ۲۵ اسفند ماه را آغاز میکنیم
خدایا امروز چتر رحمتت را
بر سر دوستانم همیشه باز نگهدار
و بهترین تقدیرها را
برایشان رقم بزن
دوشنبه تون
سرشار از آرامش الـهی🌷