eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.5هزار دنبال‌کننده
737 عکس
655 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #2 _ممنون ازتون سرهنگ هم متقابلا لبخندی زد و گفت : _زود تر برو آ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #3 بعد از تموم شدن وقت اداری با همکارام خداحافظی کردم و سوار ماشینم شدم و به طرف خونه رفتم وقتی به خونه رسیدم هر چه قدر دنبال کلید خونه گشتم پیداش نکردم با کلافگی از ماشین پیاده شدم و اف اف رو فشردم الان حوصله کلکل کردن با پرهام رو ندارم خداکنه مامان و بابا امروز زودتر از بیمارستان برگشته باشن با شنیدن صدای پرهام با التماس به آسمان نگاه کردم تو دلم از خدا میخواستم که پرهام لجبازی نکنه و در رو باز کنه صدای پرهام تو اف اف پیچید و گفت: _موش کوچولو چرا قیافه ات رو اینطوری میکنی؟؟ کمتر تلاش کن چون به شرطی در رو باز میکنم که بری ۲ تا ساندویچ برای داداشت بگیری بیای از شدت عصبانیت دستام رو مشت کردم اما باید مثل همیشه با رفتار مظلومانه ، پرهام رو گول بزنم برای همین با زور لبخندی پر از محبت زدم و گفتم: _داداشی جون الان خسته ام در رو باز کن بیام داخل رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشانزده بارفتن مهراد صدای گریه ام بلند شد واونقدر دستم درد گرف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ترسیده به صورت رنگ پریده ی مامانی نگاه کردم ودرد دستمو فراموش کردم! مامانی بامهربونی روبه مهراد لبخند زد وگفت: _نه مادر.. من خوبم.. چندین ساله که گریه میکنم چشمام سیاهی میره.. انگارتونبود مهراد خودشو تودل مامان جاکرده بود چون حسابی باهم صمیمی حرف میزدن.. مهراد_ من میرسونمتون خونتون صحراهم که حالش خوبه مرخص که شد میارمش اونجا.. مامانی_ نه پسرم دلم آروم نمیگیره همینجا(به صندلی کنارتخت که واسه همراه گذاشنه بودن اشاره کرد) میشینم خیالمم راحت تره! مهرادکه انگارکلافه ترازاین حرفا بود باشه ی آرومی گفت وبه اتاقو ترک کرد.. _مامانی بروخونه من خوبم زودمیام پیشت! مامانی انگارتوی این دنیا نبود وبی توجه به حرفم درحالی که چشمش به دراتاق بود گفت: _خدایاخودت دلشو آروم کن.. ندونم کاری های دخترمم به بزرگی خودت ببخش! خجالت زده سکوت کردم.. تموم بدنم درد میکرد اما دستم دیگه امونمو بریده بود.. فکرکنم اگه شکسته بود مهراد دیگه خوردش کرد! صدای آروم مامانی باعث شد چشمامو که ازشدت درد جمع کرده بودمو بازم کنم.. _نمیدونم چرا این کارو کردی اما دیشب شوهرت توی حیاط بیمارستان خون گریه میکرد.. ازدستش عصبی بودم وازش بدم میومد چون باعماد دعوا کرده بود رفتم توحیاط هوا بخورم ونشسته بودم که صدای گریه ی یه مرد نظرمو جلب کرد.. گفتم حتما عزیزشو ازدست داده برم یه کم دلداریش بدم شاید بتونم آرومش کنم.. اما بادیدن مهراد که پشت بوته ها مشغول ضجه زدن بود شکه شدم.. ازدستش عصبی بودم اما خون گریه میکرد ونتونستم ازش بگذرم.. اولش سکوت کرده بود اما بعدش واسم تعریف کردچیکارکردی.. صحرا تومگه عاشق شوهرت نیستی؟ مگه عمادو بخاطر مهراد پس نزدی؟ هنوز ۳ماه نیست ازدواج کردی تو جاده ی تبریز بدون شوهرچیکارمیکردی؟ همه ی زندگی ها دعوا ومشاجره داره توباید تا تقی به توقی خورد خونه رو ترک کنی؟ خجالت زده باصدایی که ازدرد شبیه ناله شده بود گفتم: _پشیمونم.. مامانی_ من اگرجای شوهرت بودم دیگه نگاهتم نمیکردم.. همونطورکه سالهاست به پدرومادرت نگاه نکردم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #3 بعد از تموم شدن وقت اداری با همکارام خداحافظی کردم و سوار ماشی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #4 بهت قول میدم بعد از ظهر برم برات بخرم پرهام خندید و گفت:. _نه خیر دیگه گول این رفتار هات رو نمیخورم حالا هم قیافه ات رو اونطوری نکن سریع برو بخر که منتظرم مشتی به دیوار زدم و با حرص گفتم: _پرهام به خدا میکشتم پرهام که از حرص خوردن من خنده اش گرفته بود با خنده سریع گفت: _منتظررررررم بعد اف اف رو خاموش کرد باشه پس خودم میام داخل این کارها که برای من مشکلی نداره فقط چون مامان و بابا حساس هستن و همیشه بهم میگن که در و همسایه ها پشت سرت حرف در میارن و از در و دیوار خونه نرو بالا این کار ها رو انجام نمیدادم و سعی میکردم به حرف مامان و بابا گوش کنم اما خدایا خودت شاهدی که پرهام باعث شد که دوباره تصمیم بگیرم از دیوار برم بالا تا بتونم وارد خونه بشم کیفم رو گذاشتم زمین نگاهی به اطراف کردم چون ظهر بود همه جا خلوت بود برای همین با خیال راحت چادرم رو در آوردم و ...... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفده ترسیده به صورت رنگ پریده ی مامانی نگاه کردم ودرد دستمو ف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مامانی داشت دکمه های مانتومو می بست ومن بیخیال ازهمه ی دنیا به گوشه ای چشم دوخته بودم! مامان_ رفتی خونه باشوهرت مهربونی کن دلشو به دست بیار. مرد خوبیه اونقدرا که میخواد نشون بده بداخلاق نیست!! ۴روز از اون روز کذایی میگذره و به اسرارهای مامان گلرخ تبریز موندیم اما مهراد توی این مدت حتی نگاهمم نکرد.. ۲روزپیش معده ام خون ریزی کرد و حتی خم به ابروهاش نیومد.. انگارتنها دلیل خواستن من اون بچه بوده ومنو واسه بچه میخواسته! واسم مهم نبود دوستم داشته باشه یانه! من دیگه حسی توی دلم نسبت به اون نداشتم اما یک دفعه ای این همه تنفر توی نگاهش خیلی روی روحیه ام تاثیر گذاشته! صدای سرزنش وارمامانی رشته ی افکارمو پاره کرد؛ _اصلا میشنوی من چی میگم؟؟ _هوم؟ آره آره میشنوم.. باچشم غره وپرسرزنش گفت: بیا برو شوهرت منتظرته! نگاهمو ازپنجره ی اتاق به مهراد که توی آژانس منتظرم بود سوق دادم وآهسته گفتم: _ازطرف من ازعماد تشکرکن وبگو ازته قلبم متاسف وشرمنده ام! مامانی_ اگرچه لازم نیست اما باشه بهش میگم.. حالام برو به زندگیت برس وقدرشو بدون! بغلش کردم ویه دل سیر بوسیدمش.. باهم به سمت درحرکت کردیم و مهراد بااینکه ازتوخونه خداحافظی کرده بود بازم به احترام پیاده شد وبااحترام خداحافظی کرد.. بدون حرف رفتم صندلی عقب نشستم ومهرادهم صندلی جلو نشست وبه سمت فرودگاه حرکت کردیم.. خیلی احساس بی کسی وتنهایی میکردم.. باید به فکر یه زندگی جدید باشم.. زندگی باخودم وتنهاییام.. باید بدون لج ولجبازی وجنگ وجدل مهرادو راضی کنم طلاقم بده.. باید بفهمه هیچوقت مثل قدیما عاشقش نمیشم واین زندگی واسه ما زندگی بشو نیست! حالاکه بچه نیست ومهرادهم ازم متنفره دیگه ادامه ی این بازی مسخره بی فایده اس.. میدونستم دارم چرت وپرت میگم اما دلم میخواست خودمو بزنم بیخیالی @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #4 بهت قول میدم بعد از ظهر برم برات بخرم پرهام خندید و گفت:. _ن
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #5 با خیال راحت چادرم رو در آوردم و روی کیفم گذاشتم، از دیوار بالا رفتم و به داخل حیاط پریدم و از جا بلند شدم بعد از تکاندن لباس هام ،در حیاط رو باز کردم و کیف و چادرم رو از زمین برداشتم و به طرف در اصلی خونه حرکت کردم همونطوری که راه حیاط رو میپیمودم لبخندی زدم و گفتم : _آفربن پریا خانوم حالا ببینیم پرهام وقتی میبینتت چه واکنشی میده دستگیره در رو تو دستم گرفتم و در رو باز کردم آروم آروم به طرف آشپزخونه رفتم. که دیدم پرهام مثل همیشه بطری آب رو سر میکشه بدون اینکه متوجهم بشه پشت سرش ایستادم و بهو با صدای بلند جیغ زدم که ترسید و آب تو گلوش پرید صورتش سرخ شد بود و سرفه میکرد بهش نگاه میکردم و میخندیدم بعد از چند دقیقه کوتاه سرفه پرهام بند اومد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهیجده مامانی داشت دکمه های مانتومو می بست ومن بیخیال ازهمه ی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 توهواپیما کنار پنجره نشسته بودم وداشتم ودستمو که دردگرفته بودو ماساژ میدادم ومهراد هم مثل سنگ کنارم نشسته بود.. چشماشو بسته بود وسرشو به پشتی صندلی تکیه داده بود.. داغونه.. خب آره.. منم همینو میخواستم.. همونطورکه تموم زندگیمو ازم گرفت وداغونم کرد.. مگه هدف من این نبود؟ خب حالا به هدفم رسیده بودم اما....!! چه مرگم بود؟ واسه چی دارم بهش میکنم؟ مهماندار پاکتی روجلوی دستمون گذاشت وقبل رفتنش صداش زدم.. _عذرمیخوام خانوم.. با مهربونی ولبخندی قشنگ که چهره ی زیباشو زیبا ترکرده بود گفت: _بفرمایید؟ _امکانش هست یه مسکن به من بدید؟ مهرادخودشو روی صندلی جابجا کرد وبا اخم وحشتانکی که توی این چندروز از پیشونیش کنار نرفته بود قبل از اینکه مهماندار جوابمو بده گفت: _من همراهم هست! مهماندار باخوش رویی_ امردیگه ای نیست؟ بالبخندی اجباری_ عرضی نیست! ممنون! مهراد دوباره سرشو به صندلی تکیه داد وچشماشو بست! حرصم گرفته بود.. به درک که ناراحته! مگه وقتی من ناراحت بودم این آقا دردی رو ازمن دعوا کرد؟ _میشه قرصمو بدی؟ همونطور چشم بسته گفت: _ندارم! _پس واسه چی نذاشتی.. میون حرفم پرید؛ _چون قرارنیست مسکن بخوری! باگیجی؛ _یعنی چی؟ نمیفهمم! باچشمای به خون نشسته بهم نگاه کرد وتوی صورتم توپید: _یعنی قراره درد بکشی! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #5 با خیال راحت چادرم رو در آوردم و روی کیفم گذاشتم، از دیوار بال
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #6 با عصبانیت و چشمانی که ازش آتیش میبرد به طرفم هجوم آورد سریع شروع به دویدن کردم دور مبل میدویدیم پرهام با لحن خشمگین گفت: _پریا دستم بهت نرسه و گرنه میکشمت نمیگی خفه شدم و مردم؟؟ نمیگی یه دونه داداش خوشتیپی که داری رو خدایی نکرده خدایی نکرده از دست بدی؟؟؟ از صفاتی که به خودش تشبیه میکرد خنده ام گرفته بود همونطوری که خم شده بودم و از شدت خنده ،شکمم رو گرفته بودم گفتم همونطوری که خم شده بودم و از شدت خنده شکمم رو گرفته بودم گفتم: _نترس تو جونت مثل سنگه تا ما رو نکشی نمیمیری در ضمن سقف رو بگیر که رو سرمون خراب شد ، بابا سلطان اعتماد به نفس اگه گوجه اعتماد به نفس تو رو داشت الان خرمالو بود 😂 پرهام چشم غره ای نثارم کرد و جواب داد: _مگه چمه؟؟از خداتم باشه دخترای یه شهر عاشق منن _اووووو نه بابا؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونوزده توهواپیما کنار پنجره نشسته بودم وداشتم ودستمو که دردگرف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باحرف مهراد یه چیزی توی مهره های پشتم تیرکشید.. چشمام گردوپراز اشک شد.. نتونستم ساکت بمونم با نفرت وچشمای گریون گفتم: _تومنو بخاطر بچه میخواستی! این همه زن تو دنیا بود واسه چی من؟ توی دنیات فقط من زیادی بودم؟ پوزخندی گوشه ی لبش نشست.. دوباره به حالت قبل برگشت ولب زد: _خفه شو! صدامو یه کم بالا بردم.. _من برده ی تونیستم، دوران برده داری تموم شده آقای مهرآذر! آروم دستمو گرفت.. تعجب کردم.. سکوت کردم ونگاهش کردم.. سرشو کنارگوشم آورد وبا آرامش گفت: _صداتو واسه من بالانبر.. توکه نمیخوای دندون هات تودهنت خورد کنم، دستمو فشارمحکمی داد.. ادامه داد: _میخوای؟ صورتم ازدرد جمع شد.. لب هام از بغض لرزید اما زبون به دهن گرفتم.. دستمو ازدستش بیرون کشیدم ونگاهمو به آسمون مشکی بدون ابر دوختم.. خدایا.. کجایی؟ حواست به من هست؟ مگه من بنده ی تونیستم؟ قطره اشکمو باآستین مانتوم پاک کردم واجازه ی جاری شدنشو ندادم! هرچقدر میگذره بیشتر از داغون شدنش لذت میبرم.. باید کاری کنم طلاقم بده.. لازم باشه بیشتراز اینی که هست نابودش میکنم.. حتی با آسیب رسوندن ویا بدنام کردن خودم! نفرتی که توی دلم موج میزد قدرتش بیشتراز درد دستمه! آره دستم درد میکنه ومهراد واسه اینکه درد بکشم اجازه ی خوردن مسکن نداد.. امااون خبرنداره، یه درد بزرگ توی قلب صحرا هست که خروار ها مسکن آرومش نمیکنه.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #6 با عصبانیت و چشمانی که ازش آتیش میبرد به طرفم هجوم آورد سریع ش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #7 با شنیدن صدای بابا به طرف در چرخیدم که با خنده بهمون نگاه میکرد: پرهام که تیرش به برجک خورده بود اخم کرد و گفت: _وا بابا دستت درد نکنه بابا با خنده جواب دادم: _خواهش میکنم سرت درد نکنه مامان وارد خونه شد اما برخلاف تصورم... بی توجه به کلکل های ما به طرف اتاقش رفت با چشمانی متعجب دنبالش کردم بعد به طرف بابا چرخیدم و باهمون لحن متعجبم گفتم: _ مامان چرا ناراحت بود بابا؟؟ بابا سری تکون و همونطوری که به طرف کاناپه میرفت گفت: _هیچی امروز وقتی داشتم با سرهنگ حرف میزدم مامانت اتاق من بود و از وقتی شنیده باید برای عملیات به خارج بری دلشوره گرفته برای همین ناراحت هست که خدایی نکرده اتفاقی برات بیوفته با ناراحتی کنار بابا نشستم و با چهره ای معصومانه گفتم: _بابا من نمیخوام مامان ناراحت شه اگه راضی نیست من نرم بابا بهم نزدیک شد و بوسه ای رو پیشانی ام کاشت و گفت : رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست باحرف مهراد یه چیزی توی مهره های پشتم تیرکشید.. چشمام گر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ازفرودگاه اومدیم بیرون.. بدون حرف مثل بز دنبالش راه افتاده بودم.. به سمت پارکینک فرودگاه رفت واز دور دزدگیرماشینشو زد! ماشین رسیدیم.. میخواستم در عقب رو بازکنم که باصدای بلندگفت: _بشین جلو من راننده ی بابات نیستم.. باسماجت صندلی عقب نشستم ودرو محکم به هم کوبیدم! مهراد_مگه باتو نیستم؟ حتما باید دستم روت بلند بشه؟ _حق نداری اینجوری باهام حرف بزنی.. حق نداری! میفهمی؟ مهراد_ نفهم اون بابای بی غیرتته! بدو بشین جلو تا عصبی ترازاین نشدم! دستام ازشدت عصبانیت میلرزید وبغض توی گلوم جمع شده بود.. میدونستم اگه یک کلمه حرف بزنم بغضم میترکه! رفتم روی صندلی جلو نشستم ونگاهمو به خیابون دوختم.. مهراد گوشیشو روشن کرد وبه محض روشن شدن زنگ گوشیش به صدا دراومد... جواب داد؛ _سلام مامان جان.. _....... _معذرت میخوام اصلا یادم نبود بهت خبربدم.. سفرکاری پیش اومد تهران نبودم! _.............. _آره صحراهم باخودم بردم آب وهواش عوض بشه! چه خبر؟ _ ........... _نه مامان جان دستت دردنکنه امشب خیلی خسته ام ومیخوام یه کم استراحت کنم.. ان شاالله باشه واسه یه وقت دیگه! _.......... _نه قربونت بشم.. ببخشی درخواستتو رد میکنم، باورکن خیلی خسته ام. _......... _باشه مامانم. حتما. کاری نداری؟ _....... _سلامت باشی خداحافظ! گوشی رو روی داشبرد گذاشت وبدون حرف به سرعت حرکت کرد.. یک ساعت بعد رسیدم خونه و بازم مثل بز دنبالش راه افتادم... وارد خونه شدم.. بادیدن خونه وحشت کردم.. همه جابه هم ریخته بود وآینه ی کنسول خورد شده بود.. دمپاییشو پاش کرد و رفت توی اتاقش.. به کفش هام نگاه کردم.. قطعا نمیتونستم باکفش بیرون وارد خونه بشم.. هرچندکه با طویله هیچ فرقی نمیکرد.. ازتوی جاکفشی صندل های مهمونیمو درآوردم پام کردم.. چمدونمو که وسط حال گذاشته بود دنبال خودم کشیدم وبه سمت اتاقم حرکت کردم.. قبل ازاینکه وارد اتاق بشم صدای مردونه اش مانعم شد.. مهراد_ صبح ازخواب بیدارشدم خونه باید تمیز باشه وبرقش انداخته باشی! من نون مفت ندارم به تو بدم! باغم نگاهش کردم.. تیشرت سفید بهش میومد.. _من ازت چیزی نخواستم! موندنم توی این خونه به خواست خودم نیست! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #7 با شنیدن صدای بابا به طرف در چرخیدم که با خنده بهمون نگاه میکرد:
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #8 _الهی قربون دختر عالم بشم ،نه عزیز دل بابا من که میدونم چقدر دوست داری تو این عملیات شرکت کنی... برای همین به سرهنگ گفتم که ما موافقیم نگران مامانت هم نباش من باهاش صحبت میکنم لبخندی زدم با خوشحالی بغلش کردم بابا و مامان همه دنیام بودن در کنار اینکه همیشه پایه بودن حواسشون هم به من و پرهام بود سرم رو به طرف پرهام چرخوندم که دیدم با ناراحتی بهم نگاه میکنه با خنده گفتم: _چیه؟؟؟چرا کشتی هات غرق شده ؟؟ سرش رو مثل دخترا به حالت قهر چرخوند و گفت: _بی احساس بیشعور من دیوونه رو بگو که وقتی فهمیدم میخوای بری ناراحت شدم پریا_تو که همیشه میگفتی کی قراره از این خونه بری و من از دستت راحت بشم حالا کو اون کسی که این حرفا رو میزد ؟؟ در ضمن قرار نیست که برای همیشه بمونم خارج بعد از عملیات بر میگردم پرهام با ناراحتی و دلخوری به طرفم چرخید و گفت : _اگه این عملیات یه سال طول بکشه..... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست_ویک ازفرودگاه اومدیم بیرون.. بدون حرف مثل بز دنبالش راه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد که باحرفم عصبی ترشده بود بلند دادزد: _مجبورت نکردم اینجا بمونی! میتونی همین الان جمع کنی بری! هـِــــری! قطره اشکم روی انگشت های لرزونم چکید! "من اگرکسی رو داشتم دیگه دربه در نبودم، باغم وغربت واندوه دیگه همسرنبودم" بدون حرف وارد اتاقم شدم.. بی توجه به اتاقم که همه چیش شکسته بود روی زمین نشستم وگریه رو ازسر گرفتم! کاش میشد ازاین خراب شده میرفتم! اما من جایی رو نداشتم که برم‌! حاضرم تاآخرعمرم کلفتی مهرادو بکنم اما یک باردیگه چشمم به چشم سبحان وخانواده ام نیوفته! همه دخترها مادر دارن ومنم مادر دارم! مادرم همه ی دنیاشو توچشم پسرش می بینه اگه لازم باشه سردخترهاشو میبره وقربونی پسرش میکنه! بابامم که اسمشو نیارم بهتره‌.. اگه دنیا به آخربرسه وفقط خانواده ام توی دنیا باقی بمونن هیچوقت به سمتشون نمیرم! مامان گلرخ حق داره که ۱۵ساله حتی نگاهشونم نکرده.. چون ذات قشنگشونو خوب می شناسه! داشتم گریه میکردم که صدای مهراد باعث شد خودمو جمع وجورکنم.. احساس حقارت میکردم اما واسه درست کردن یه زندگی مستقل یه مدتی رو باید بامهراد زندگی میکردم وتحمل میکردم! مهراد_ نشستی آبغوره ی زندگی ازدست رفتتو گرفتن؟ پاشو جمع کن خودتو من حوصله ی صدای ویزویز گریه های تورو ندارم! بانفرت اشکمو پاک کردم وباصدایی که تنفر توش موج میزد گفتم: _چی میخوای؟ نمی بینی دستم شکسته؟ توقع داری بیام خرحمالیتو بکنم؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥