eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #1 تقه ای به در زدم و وارد اتاق شدم احترام نظامی کردم بعد به طرف
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #2 _ممنون ازتون سرهنگ هم متقابلا لبخندی زد و گفت : _زود تر برو آماده شو که فردا شب پرواز داری فردا صبح هم نیاز نیست بیای اداره در ضمن مافوقت سرگرد تو خارج از کشور هست و چون مادرش اهل ایران هست کاملا به زبان فارسی مسلطه و این همکاری بین مامورین خارج از کشور و ایران هست بقیه اطلاعات رو هم وقتی رفتی اونجا نماینده این عملیات بهتون توضیح میده احترام نظامی کردم و گفتم: _ممنون ... بعد از اتاق خارج شدم و با خوشحالی به طرف اتاقم قدم برداشتم بهترین خبری بود که شنیده بودم همیشه آرزو داشتم این حس لذت بخش رو تجربه کنم عاشق هیجان بودم و از اینکه تو یک عملیاتی قراره شرکت کنم که بین ایران و کشور ترکیه هست خوشحال بودم.... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وپانزده باگریه گفتم: _بذارمنم حرف بزنم.. داری قضاوتم میکنی.. م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بارفتن مهراد صدای گریه ام بلند شد واونقدر دستم درد گرفته بود که فکرمیکردم اگه قطعش کنن دردش کمترمیشه! داشتم بلند بلند گریه میکردم که مامان گلرخ باچشمای اشکی اومد تواتاق.. بادیدنش شدت گریه ام بیشترشد.. دلم واسش خیلی تنگ شده بود.. مامان گلرخ روحیه ی خیلی ضعیفی داره ودیدن صحنه های غمگین افسردگیشو شدیدترمیکنه تاجایی که کاربه بیمارستان میکشید.. کاش هیچوقت منو توی این وضعیت نمیدید.. کاش هیچوقت تصمیم رفتن به تبریزو نمیگرفتم.. باگریه به ترکی گفت: _خدامنو مرگ بده واینجوری داغون نبینمت مادر! اومد بغلم کرد وباهمون گریه هاش گفت: _این چه کاری بوده که توکردی؟ چرا باکشتن بچه ات گناه وعذاب الهی رو به جون خریدی دخترکم؟ دست آزادمو که سرم بهش وصل بود گردنش انداختم وبدون حرف گریه کردم.. مامانی توچی میدونی اززندگی دخترکت! ازبچگی بهش میگفتم مامانی.. آروم میون گریه هام گفتم: _مامانی نمیخوام برگردم تهران.. نذار منو ببره! مامانی_ نه دخترم.. نمیذارم بری.. آروم باش میوه ی دلم.. همیشه محبت هاش دلنشین وقربون صدقه هاش ناب بود.. باصدای مهراد ازهم جداشدیم.. صدای خش داروعصبانیش دلمو آشوب میکرد.. مهراد_ چرا اشک مادربزرگتو درمیاری؟ مامانی_ نه پسرم اشکالی نداره.. یه لحظه سرش گیج رفت که مهراد سریع اومد زیر بغلشو گرفت وگفت: _ مادرمیخوای برسونمتون خونه؟ دیشب نخوابیدین واستون خوب نیست اینجا موندن... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #2 _ممنون ازتون سرهنگ هم متقابلا لبخندی زد و گفت : _زود تر برو آ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #3 بعد از تموم شدن وقت اداری با همکارام خداحافظی کردم و سوار ماشینم شدم و به طرف خونه رفتم وقتی به خونه رسیدم هر چه قدر دنبال کلید خونه گشتم پیداش نکردم با کلافگی از ماشین پیاده شدم و اف اف رو فشردم الان حوصله کلکل کردن با پرهام رو ندارم خداکنه مامان و بابا امروز زودتر از بیمارستان برگشته باشن با شنیدن صدای پرهام با التماس به آسمان نگاه کردم تو دلم از خدا میخواستم که پرهام لجبازی نکنه و در رو باز کنه صدای پرهام تو اف اف پیچید و گفت: _موش کوچولو چرا قیافه ات رو اینطوری میکنی؟؟ کمتر تلاش کن چون به شرطی در رو باز میکنم که بری ۲ تا ساندویچ برای داداشت بگیری بیای از شدت عصبانیت دستام رو مشت کردم اما باید مثل همیشه با رفتار مظلومانه ، پرهام رو گول بزنم برای همین با زور لبخندی پر از محبت زدم و گفتم: _داداشی جون الان خسته ام در رو باز کن بیام داخل رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشانزده بارفتن مهراد صدای گریه ام بلند شد واونقدر دستم درد گرف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ترسیده به صورت رنگ پریده ی مامانی نگاه کردم ودرد دستمو فراموش کردم! مامانی بامهربونی روبه مهراد لبخند زد وگفت: _نه مادر.. من خوبم.. چندین ساله که گریه میکنم چشمام سیاهی میره.. انگارتونبود مهراد خودشو تودل مامان جاکرده بود چون حسابی باهم صمیمی حرف میزدن.. مهراد_ من میرسونمتون خونتون صحراهم که حالش خوبه مرخص که شد میارمش اونجا.. مامانی_ نه پسرم دلم آروم نمیگیره همینجا(به صندلی کنارتخت که واسه همراه گذاشنه بودن اشاره کرد) میشینم خیالمم راحت تره! مهرادکه انگارکلافه ترازاین حرفا بود باشه ی آرومی گفت وبه اتاقو ترک کرد.. _مامانی بروخونه من خوبم زودمیام پیشت! مامانی انگارتوی این دنیا نبود وبی توجه به حرفم درحالی که چشمش به دراتاق بود گفت: _خدایاخودت دلشو آروم کن.. ندونم کاری های دخترمم به بزرگی خودت ببخش! خجالت زده سکوت کردم.. تموم بدنم درد میکرد اما دستم دیگه امونمو بریده بود.. فکرکنم اگه شکسته بود مهراد دیگه خوردش کرد! صدای آروم مامانی باعث شد چشمامو که ازشدت درد جمع کرده بودمو بازم کنم.. _نمیدونم چرا این کارو کردی اما دیشب شوهرت توی حیاط بیمارستان خون گریه میکرد.. ازدستش عصبی بودم وازش بدم میومد چون باعماد دعوا کرده بود رفتم توحیاط هوا بخورم ونشسته بودم که صدای گریه ی یه مرد نظرمو جلب کرد.. گفتم حتما عزیزشو ازدست داده برم یه کم دلداریش بدم شاید بتونم آرومش کنم.. اما بادیدن مهراد که پشت بوته ها مشغول ضجه زدن بود شکه شدم.. ازدستش عصبی بودم اما خون گریه میکرد ونتونستم ازش بگذرم.. اولش سکوت کرده بود اما بعدش واسم تعریف کردچیکارکردی.. صحرا تومگه عاشق شوهرت نیستی؟ مگه عمادو بخاطر مهراد پس نزدی؟ هنوز ۳ماه نیست ازدواج کردی تو جاده ی تبریز بدون شوهرچیکارمیکردی؟ همه ی زندگی ها دعوا ومشاجره داره توباید تا تقی به توقی خورد خونه رو ترک کنی؟ خجالت زده باصدایی که ازدرد شبیه ناله شده بود گفتم: _پشیمونم.. مامانی_ من اگرجای شوهرت بودم دیگه نگاهتم نمیکردم.. همونطورکه سالهاست به پدرومادرت نگاه نکردم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #3 بعد از تموم شدن وقت اداری با همکارام خداحافظی کردم و سوار ماشی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #4 بهت قول میدم بعد از ظهر برم برات بخرم پرهام خندید و گفت:. _نه خیر دیگه گول این رفتار هات رو نمیخورم حالا هم قیافه ات رو اونطوری نکن سریع برو بخر که منتظرم مشتی به دیوار زدم و با حرص گفتم: _پرهام به خدا میکشتم پرهام که از حرص خوردن من خنده اش گرفته بود با خنده سریع گفت: _منتظررررررم بعد اف اف رو خاموش کرد باشه پس خودم میام داخل این کارها که برای من مشکلی نداره فقط چون مامان و بابا حساس هستن و همیشه بهم میگن که در و همسایه ها پشت سرت حرف در میارن و از در و دیوار خونه نرو بالا این کار ها رو انجام نمیدادم و سعی میکردم به حرف مامان و بابا گوش کنم اما خدایا خودت شاهدی که پرهام باعث شد که دوباره تصمیم بگیرم از دیوار برم بالا تا بتونم وارد خونه بشم کیفم رو گذاشتم زمین نگاهی به اطراف کردم چون ظهر بود همه جا خلوت بود برای همین با خیال راحت چادرم رو در آوردم و ...... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفده ترسیده به صورت رنگ پریده ی مامانی نگاه کردم ودرد دستمو ف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مامانی داشت دکمه های مانتومو می بست ومن بیخیال ازهمه ی دنیا به گوشه ای چشم دوخته بودم! مامان_ رفتی خونه باشوهرت مهربونی کن دلشو به دست بیار. مرد خوبیه اونقدرا که میخواد نشون بده بداخلاق نیست!! ۴روز از اون روز کذایی میگذره و به اسرارهای مامان گلرخ تبریز موندیم اما مهراد توی این مدت حتی نگاهمم نکرد.. ۲روزپیش معده ام خون ریزی کرد و حتی خم به ابروهاش نیومد.. انگارتنها دلیل خواستن من اون بچه بوده ومنو واسه بچه میخواسته! واسم مهم نبود دوستم داشته باشه یانه! من دیگه حسی توی دلم نسبت به اون نداشتم اما یک دفعه ای این همه تنفر توی نگاهش خیلی روی روحیه ام تاثیر گذاشته! صدای سرزنش وارمامانی رشته ی افکارمو پاره کرد؛ _اصلا میشنوی من چی میگم؟؟ _هوم؟ آره آره میشنوم.. باچشم غره وپرسرزنش گفت: بیا برو شوهرت منتظرته! نگاهمو ازپنجره ی اتاق به مهراد که توی آژانس منتظرم بود سوق دادم وآهسته گفتم: _ازطرف من ازعماد تشکرکن وبگو ازته قلبم متاسف وشرمنده ام! مامانی_ اگرچه لازم نیست اما باشه بهش میگم.. حالام برو به زندگیت برس وقدرشو بدون! بغلش کردم ویه دل سیر بوسیدمش.. باهم به سمت درحرکت کردیم و مهراد بااینکه ازتوخونه خداحافظی کرده بود بازم به احترام پیاده شد وبااحترام خداحافظی کرد.. بدون حرف رفتم صندلی عقب نشستم ومهرادهم صندلی جلو نشست وبه سمت فرودگاه حرکت کردیم.. خیلی احساس بی کسی وتنهایی میکردم.. باید به فکر یه زندگی جدید باشم.. زندگی باخودم وتنهاییام.. باید بدون لج ولجبازی وجنگ وجدل مهرادو راضی کنم طلاقم بده.. باید بفهمه هیچوقت مثل قدیما عاشقش نمیشم واین زندگی واسه ما زندگی بشو نیست! حالاکه بچه نیست ومهرادهم ازم متنفره دیگه ادامه ی این بازی مسخره بی فایده اس.. میدونستم دارم چرت وپرت میگم اما دلم میخواست خودمو بزنم بیخیالی @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #4 بهت قول میدم بعد از ظهر برم برات بخرم پرهام خندید و گفت:. _ن
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #5 با خیال راحت چادرم رو در آوردم و روی کیفم گذاشتم، از دیوار بالا رفتم و به داخل حیاط پریدم و از جا بلند شدم بعد از تکاندن لباس هام ،در حیاط رو باز کردم و کیف و چادرم رو از زمین برداشتم و به طرف در اصلی خونه حرکت کردم همونطوری که راه حیاط رو میپیمودم لبخندی زدم و گفتم : _آفربن پریا خانوم حالا ببینیم پرهام وقتی میبینتت چه واکنشی میده دستگیره در رو تو دستم گرفتم و در رو باز کردم آروم آروم به طرف آشپزخونه رفتم. که دیدم پرهام مثل همیشه بطری آب رو سر میکشه بدون اینکه متوجهم بشه پشت سرش ایستادم و بهو با صدای بلند جیغ زدم که ترسید و آب تو گلوش پرید صورتش سرخ شد بود و سرفه میکرد بهش نگاه میکردم و میخندیدم بعد از چند دقیقه کوتاه سرفه پرهام بند اومد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهیجده مامانی داشت دکمه های مانتومو می بست ومن بیخیال ازهمه ی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 توهواپیما کنار پنجره نشسته بودم وداشتم ودستمو که دردگرفته بودو ماساژ میدادم ومهراد هم مثل سنگ کنارم نشسته بود.. چشماشو بسته بود وسرشو به پشتی صندلی تکیه داده بود.. داغونه.. خب آره.. منم همینو میخواستم.. همونطورکه تموم زندگیمو ازم گرفت وداغونم کرد.. مگه هدف من این نبود؟ خب حالا به هدفم رسیده بودم اما....!! چه مرگم بود؟ واسه چی دارم بهش میکنم؟ مهماندار پاکتی روجلوی دستمون گذاشت وقبل رفتنش صداش زدم.. _عذرمیخوام خانوم.. با مهربونی ولبخندی قشنگ که چهره ی زیباشو زیبا ترکرده بود گفت: _بفرمایید؟ _امکانش هست یه مسکن به من بدید؟ مهرادخودشو روی صندلی جابجا کرد وبا اخم وحشتانکی که توی این چندروز از پیشونیش کنار نرفته بود قبل از اینکه مهماندار جوابمو بده گفت: _من همراهم هست! مهماندار باخوش رویی_ امردیگه ای نیست؟ بالبخندی اجباری_ عرضی نیست! ممنون! مهراد دوباره سرشو به صندلی تکیه داد وچشماشو بست! حرصم گرفته بود.. به درک که ناراحته! مگه وقتی من ناراحت بودم این آقا دردی رو ازمن دعوا کرد؟ _میشه قرصمو بدی؟ همونطور چشم بسته گفت: _ندارم! _پس واسه چی نذاشتی.. میون حرفم پرید؛ _چون قرارنیست مسکن بخوری! باگیجی؛ _یعنی چی؟ نمیفهمم! باچشمای به خون نشسته بهم نگاه کرد وتوی صورتم توپید: _یعنی قراره درد بکشی! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #5 با خیال راحت چادرم رو در آوردم و روی کیفم گذاشتم، از دیوار بال
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #6 با عصبانیت و چشمانی که ازش آتیش میبرد به طرفم هجوم آورد سریع شروع به دویدن کردم دور مبل میدویدیم پرهام با لحن خشمگین گفت: _پریا دستم بهت نرسه و گرنه میکشمت نمیگی خفه شدم و مردم؟؟ نمیگی یه دونه داداش خوشتیپی که داری رو خدایی نکرده خدایی نکرده از دست بدی؟؟؟ از صفاتی که به خودش تشبیه میکرد خنده ام گرفته بود همونطوری که خم شده بودم و از شدت خنده ،شکمم رو گرفته بودم گفتم همونطوری که خم شده بودم و از شدت خنده شکمم رو گرفته بودم گفتم: _نترس تو جونت مثل سنگه تا ما رو نکشی نمیمیری در ضمن سقف رو بگیر که رو سرمون خراب شد ، بابا سلطان اعتماد به نفس اگه گوجه اعتماد به نفس تو رو داشت الان خرمالو بود 😂 پرهام چشم غره ای نثارم کرد و جواب داد: _مگه چمه؟؟از خداتم باشه دخترای یه شهر عاشق منن _اووووو نه بابا؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونوزده توهواپیما کنار پنجره نشسته بودم وداشتم ودستمو که دردگرف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باحرف مهراد یه چیزی توی مهره های پشتم تیرکشید.. چشمام گردوپراز اشک شد.. نتونستم ساکت بمونم با نفرت وچشمای گریون گفتم: _تومنو بخاطر بچه میخواستی! این همه زن تو دنیا بود واسه چی من؟ توی دنیات فقط من زیادی بودم؟ پوزخندی گوشه ی لبش نشست.. دوباره به حالت قبل برگشت ولب زد: _خفه شو! صدامو یه کم بالا بردم.. _من برده ی تونیستم، دوران برده داری تموم شده آقای مهرآذر! آروم دستمو گرفت.. تعجب کردم.. سکوت کردم ونگاهش کردم.. سرشو کنارگوشم آورد وبا آرامش گفت: _صداتو واسه من بالانبر.. توکه نمیخوای دندون هات تودهنت خورد کنم، دستمو فشارمحکمی داد.. ادامه داد: _میخوای؟ صورتم ازدرد جمع شد.. لب هام از بغض لرزید اما زبون به دهن گرفتم.. دستمو ازدستش بیرون کشیدم ونگاهمو به آسمون مشکی بدون ابر دوختم.. خدایا.. کجایی؟ حواست به من هست؟ مگه من بنده ی تونیستم؟ قطره اشکمو باآستین مانتوم پاک کردم واجازه ی جاری شدنشو ندادم! هرچقدر میگذره بیشتر از داغون شدنش لذت میبرم.. باید کاری کنم طلاقم بده.. لازم باشه بیشتراز اینی که هست نابودش میکنم.. حتی با آسیب رسوندن ویا بدنام کردن خودم! نفرتی که توی دلم موج میزد قدرتش بیشتراز درد دستمه! آره دستم درد میکنه ومهراد واسه اینکه درد بکشم اجازه ی خوردن مسکن نداد.. امااون خبرنداره، یه درد بزرگ توی قلب صحرا هست که خروار ها مسکن آرومش نمیکنه.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #6 با عصبانیت و چشمانی که ازش آتیش میبرد به طرفم هجوم آورد سریع ش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #7 با شنیدن صدای بابا به طرف در چرخیدم که با خنده بهمون نگاه میکرد: پرهام که تیرش به برجک خورده بود اخم کرد و گفت: _وا بابا دستت درد نکنه بابا با خنده جواب دادم: _خواهش میکنم سرت درد نکنه مامان وارد خونه شد اما برخلاف تصورم... بی توجه به کلکل های ما به طرف اتاقش رفت با چشمانی متعجب دنبالش کردم بعد به طرف بابا چرخیدم و باهمون لحن متعجبم گفتم: _ مامان چرا ناراحت بود بابا؟؟ بابا سری تکون و همونطوری که به طرف کاناپه میرفت گفت: _هیچی امروز وقتی داشتم با سرهنگ حرف میزدم مامانت اتاق من بود و از وقتی شنیده باید برای عملیات به خارج بری دلشوره گرفته برای همین ناراحت هست که خدایی نکرده اتفاقی برات بیوفته با ناراحتی کنار بابا نشستم و با چهره ای معصومانه گفتم: _بابا من نمیخوام مامان ناراحت شه اگه راضی نیست من نرم بابا بهم نزدیک شد و بوسه ای رو پیشانی ام کاشت و گفت : رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست باحرف مهراد یه چیزی توی مهره های پشتم تیرکشید.. چشمام گر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ازفرودگاه اومدیم بیرون.. بدون حرف مثل بز دنبالش راه افتاده بودم.. به سمت پارکینک فرودگاه رفت واز دور دزدگیرماشینشو زد! ماشین رسیدیم.. میخواستم در عقب رو بازکنم که باصدای بلندگفت: _بشین جلو من راننده ی بابات نیستم.. باسماجت صندلی عقب نشستم ودرو محکم به هم کوبیدم! مهراد_مگه باتو نیستم؟ حتما باید دستم روت بلند بشه؟ _حق نداری اینجوری باهام حرف بزنی.. حق نداری! میفهمی؟ مهراد_ نفهم اون بابای بی غیرتته! بدو بشین جلو تا عصبی ترازاین نشدم! دستام ازشدت عصبانیت میلرزید وبغض توی گلوم جمع شده بود.. میدونستم اگه یک کلمه حرف بزنم بغضم میترکه! رفتم روی صندلی جلو نشستم ونگاهمو به خیابون دوختم.. مهراد گوشیشو روشن کرد وبه محض روشن شدن زنگ گوشیش به صدا دراومد... جواب داد؛ _سلام مامان جان.. _....... _معذرت میخوام اصلا یادم نبود بهت خبربدم.. سفرکاری پیش اومد تهران نبودم! _.............. _آره صحراهم باخودم بردم آب وهواش عوض بشه! چه خبر؟ _ ........... _نه مامان جان دستت دردنکنه امشب خیلی خسته ام ومیخوام یه کم استراحت کنم.. ان شاالله باشه واسه یه وقت دیگه! _.......... _نه قربونت بشم.. ببخشی درخواستتو رد میکنم، باورکن خیلی خسته ام. _......... _باشه مامانم. حتما. کاری نداری؟ _....... _سلامت باشی خداحافظ! گوشی رو روی داشبرد گذاشت وبدون حرف به سرعت حرکت کرد.. یک ساعت بعد رسیدم خونه و بازم مثل بز دنبالش راه افتادم... وارد خونه شدم.. بادیدن خونه وحشت کردم.. همه جابه هم ریخته بود وآینه ی کنسول خورد شده بود.. دمپاییشو پاش کرد و رفت توی اتاقش.. به کفش هام نگاه کردم.. قطعا نمیتونستم باکفش بیرون وارد خونه بشم.. هرچندکه با طویله هیچ فرقی نمیکرد.. ازتوی جاکفشی صندل های مهمونیمو درآوردم پام کردم.. چمدونمو که وسط حال گذاشته بود دنبال خودم کشیدم وبه سمت اتاقم حرکت کردم.. قبل ازاینکه وارد اتاق بشم صدای مردونه اش مانعم شد.. مهراد_ صبح ازخواب بیدارشدم خونه باید تمیز باشه وبرقش انداخته باشی! من نون مفت ندارم به تو بدم! باغم نگاهش کردم.. تیشرت سفید بهش میومد.. _من ازت چیزی نخواستم! موندنم توی این خونه به خواست خودم نیست! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #7 با شنیدن صدای بابا به طرف در چرخیدم که با خنده بهمون نگاه میکرد:
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #8 _الهی قربون دختر عالم بشم ،نه عزیز دل بابا من که میدونم چقدر دوست داری تو این عملیات شرکت کنی... برای همین به سرهنگ گفتم که ما موافقیم نگران مامانت هم نباش من باهاش صحبت میکنم لبخندی زدم با خوشحالی بغلش کردم بابا و مامان همه دنیام بودن در کنار اینکه همیشه پایه بودن حواسشون هم به من و پرهام بود سرم رو به طرف پرهام چرخوندم که دیدم با ناراحتی بهم نگاه میکنه با خنده گفتم: _چیه؟؟؟چرا کشتی هات غرق شده ؟؟ سرش رو مثل دخترا به حالت قهر چرخوند و گفت: _بی احساس بیشعور من دیوونه رو بگو که وقتی فهمیدم میخوای بری ناراحت شدم پریا_تو که همیشه میگفتی کی قراره از این خونه بری و من از دستت راحت بشم حالا کو اون کسی که این حرفا رو میزد ؟؟ در ضمن قرار نیست که برای همیشه بمونم خارج بعد از عملیات بر میگردم پرهام با ناراحتی و دلخوری به طرفم چرخید و گفت : _اگه این عملیات یه سال طول بکشه..... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست_ویک ازفرودگاه اومدیم بیرون.. بدون حرف مثل بز دنبالش راه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد که باحرفم عصبی ترشده بود بلند دادزد: _مجبورت نکردم اینجا بمونی! میتونی همین الان جمع کنی بری! هـِــــری! قطره اشکم روی انگشت های لرزونم چکید! "من اگرکسی رو داشتم دیگه دربه در نبودم، باغم وغربت واندوه دیگه همسرنبودم" بدون حرف وارد اتاقم شدم.. بی توجه به اتاقم که همه چیش شکسته بود روی زمین نشستم وگریه رو ازسر گرفتم! کاش میشد ازاین خراب شده میرفتم! اما من جایی رو نداشتم که برم‌! حاضرم تاآخرعمرم کلفتی مهرادو بکنم اما یک باردیگه چشمم به چشم سبحان وخانواده ام نیوفته! همه دخترها مادر دارن ومنم مادر دارم! مادرم همه ی دنیاشو توچشم پسرش می بینه اگه لازم باشه سردخترهاشو میبره وقربونی پسرش میکنه! بابامم که اسمشو نیارم بهتره‌.. اگه دنیا به آخربرسه وفقط خانواده ام توی دنیا باقی بمونن هیچوقت به سمتشون نمیرم! مامان گلرخ حق داره که ۱۵ساله حتی نگاهشونم نکرده.. چون ذات قشنگشونو خوب می شناسه! داشتم گریه میکردم که صدای مهراد باعث شد خودمو جمع وجورکنم.. احساس حقارت میکردم اما واسه درست کردن یه زندگی مستقل یه مدتی رو باید بامهراد زندگی میکردم وتحمل میکردم! مهراد_ نشستی آبغوره ی زندگی ازدست رفتتو گرفتن؟ پاشو جمع کن خودتو من حوصله ی صدای ویزویز گریه های تورو ندارم! بانفرت اشکمو پاک کردم وباصدایی که تنفر توش موج میزد گفتم: _چی میخوای؟ نمی بینی دستم شکسته؟ توقع داری بیام خرحمالیتو بکنم؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #8 _الهی قربون دختر عالم بشم ،نه عزیز دل بابا من که میدونم چقدر د
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #9 من بدون تو کلکل کردن با تو چطوری وقتم رو بگذرونم؟؟ با این حرفش غم عجیبی تو دلم جا خوش کرد برای همین از جا بلند شدم با چشمانی لبالب از عشق به طرفش رفتم روبه روش ایستادم و با لحنی که غم توش موج میزد گفتم: _منم دلم خیلی برات تنگ میشه ....... بعد دیگه نتونستم تحمل کنم و با گریه پریدم بغلش پرهام هم چشاش پر اشک شده بود اما غرورش اجازه نمی‌داد گریه کنه با شنیدن صدای بابا از همدیگه جدا شدیم : _وا این هندی بازی ها چیه ؟؟؟منم گریه ام گرفت..... یه جوری رفتار میکنن انگار اونایی نیستن... که هر روز با دعواشون شب و روزمون رو آغاز میکردیم خودتون جمع کنید من هم سن شما بودم چهار تا بچه داشتم به خنده به طرفش رفتیم و کنارش نشستیم پرهام _بابا توکه تو ۲۹ سالگی ازدواج کردی ما هم ۲۲ سالمونه ... و تا اونجایی که یادمه ما خواهر یا برادر نداریم اون دوتای دیگه کی هستن؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #9 من بدون تو کلکل کردن با تو چطوری وقتم رو بگذرونم؟؟ با این حرفش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بابا با خنده بهمون اشاره کرد... که سرمون رو نزدیک ببریم بعد با صدای آرومی گفت: _یکیش مامانتون بود یکی هم اون دایی آواره ات .... هنوز حرفش تموم نشده بود که با ضربه ای که ...... که با ضربه ای که به بازوش خورد آخی گفت به پشت سرمون نگاه کردم که دیدم مامان با نمه خنده ای که رو لباش هست بهمون نگاه میکنه با خنده دستش رو به نشانه تهدید تکان داد رو به بابا گفت : _چی گفتی؟؟ما بچه بودیم ؟؟ به داداش من توهین کردی نکردی ها بابا با خنده دستش رو به نشانه تسلیم بالا آورد و گفت: _خانوم شما کی اومدی ؟؟؟ من هرگز به رهام توهین نمیکنم دنیا یه طرف رهام یه طرف همه زدیم زیر خنده که رو به مامان کردم و سوالی پرسیدم: _مامان دایی رهام اینا از خونه ی اقا جون برگشتن ؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست_ودو مهراد که باحرفم عصبی ترشده بود بلند دادزد: _مجبورت ن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به سمتم خیز برداشت وموهامو تو چنگش گرفت... چشمامو روی هم فشردم وسکوت کردم! مهراد_ اینجوری بامن حرف بزنی با همین موهات دارت میزنما! قدرت کشیدنشو بیشترکرد ومیون دندون های کلید شده ادامه داد: _فهمیدی؟ بانفرت توچشمای سرخش زل زدم ومثل خودش گفتم: _ازت متنفرم! توی همون حالت محکم به عقب پرتم کرد وبا لحنی چندش گفت: _لابد منم عاشق چشم وابروی قشنگتم! کثافت.. مثل سگ ازت بدم میاد! سرم به لبه ی پاتختی برخورد کرده بود.. دستمو روی سرم گذاشتم وخفه خون گرفتم! خدایا چرا من نمیتونم زبون به دهن بگیرم.. انگاری مهراد واقعا منو واسه بچه میخواسته! ازم متنفرباشه زودتر میتونم ازش جدابشم وگورمو گم کنم! صبح که ازخواب بیدارشدم مهراد نبود.. یه کم ازپول هایی که واسه رفتنم نگهداشته بودم، واسم مونده بود.. به دستم که توی گچ بود نگاه کردم.. بهترین راه استخدام یه کارگر ساعتی بود! بدون فوت وقت به شرکت نظافتی زنگ زدم ودرخواست ۲نفر خدمتکار خانم کردم.. ساعت ۱۱ونیم صبح اومدن وتاساعت ۳ تموم کارهای خونه رو انجام دادن حتی دست شویی توالت هم برق انداختن ورفتن! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #10 بابا با خنده بهمون اشاره کرد... که سرمون رو نزدیک ببریم بعد
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مامان_آره چند روز فقط رفته بودن به عزیز و آقا جون سر بزنن بعدش به خاطر دانشگاه مهسا برگشتن سری تکون دادم و به فکر فرو رفتم مهسا دختر داییم هست اونم تو دانشگاه مهندسی عمران میخونه چند ماه از من و پرهام بزرگ هست..... از بچگی تا الان بیشتر اوقاتمون با همدیگه میگذره با نفس ،دختر عمو سهیل و خاله نازنین هم خیلی صمیمی هستیم اما ۴ سال پیش نفس چون از دانشگاه کانادا بورسیه گرفت با مامان و باباش به کانادا رفتن........... با دایی رهام و زندایی مهدیس و عمو سهیل و خاله نازنین مثل یه خانواده بودیم و هستیم بیشتر روز هامون با همدیگه میگذشت... اما وقتی از دانشگاه پذیرفته شدیم دغدغه هامون بیشتر شد کمتر همدیگه رو میبینیم...... با شنیدن صدای بابا از فکر بیرون اومدم که به مامان میگفت؛ _رها حالت خوب شد میتونیم حرف بزنیم؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست_وسه به سمتم خیز برداشت وموهامو تو چنگش گرفت... چشمامو رو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 اومدم برم توی اتاقم که پام پیچ خودو ومحکم افتادم زمین! روی دستم افتاده بودم وشدت درد دلم ضعف رفت.. اونقدر دردش زیاد بود که جیغ های خفه میکشیدم واشک میریختم! اونقدر زیاد که نمیتونستم بلند بشم وراه برم! یه کم گریه کردم وصبرکردم که آروم بشم اما کم کم بدتر شد وشدت گریه هام بیشتر‌! حس میکردم یکی داره دونه دونه رگ های دستمو از داخل پاره میکنه.. داشتم ضجه میزدم وصدام ازشدت گریه گرفته بود که مهراد دروبازکرد واومد داخل.. بادیدنم به سمتم اومد وباحالتی نگران پرسید: _چی شده؟ سرمو بالاگرفتم وباچشمای خیسم گفتم: _دستم خورد شده! مهراد_چر‌ا؟ چی شده میگم؟ _افتادم رودستم.. دارم می میرم مهراد! سریع بلندم کرد وعصبی گفت: _کوری مگه؟ جلو پاتو نمی بینی؟ پاشو بپوس بریم دکتر ببینم چی شده! باگریه نالیدم: _نمیتونمممم! به سمت اتاقم رفت.. مانتومو درآورد وشالمم روی سرم انداخت.. به خاطر حضور خدمتکار ها شلوار بیرونمو پوشیده بودم نیازی به عوض کردن شلوار نبود................ دکتر عکس رادیولوژی رو روی میز گذاشت وگفت: _خب.. متاسفانه توی دست شما پلاتین هست وبا افتادنتون وضربه ی وارد شده یه کم جابجا شده.. اگربخواید من... مهراد حرف دکترو قطع کرد: _هرکاری که لازمه انجام بدید @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #11 مامان_آره چند روز فقط رفته بودن به عزیز و آقا جون سر بزنن بعد
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مامان دوباره با ناراحتی سری به نشانه مثبت تکون داد که بابا لبخندی کمرنگ زد و گفت: _رها عزیزم این که میگی نباید بره چه دلیلی داره؟؟ خب وقتی دخترمون علاقه به پلیس شدن داشت و ما به علاقه اش احترام گذاشتیم باید اونموقع فکر اینجاهاش رو هم میکردی مامان_خودت خوب میدونی که برای چی نگرانم یه دختر ۲۲ ساله تو یه کشور غریب چجوری میتونه تو عملیات همکاری کنه؟؟ بابا _وا رها جان این چه حرفیه که میزنی.... یه جوری میگی انگار پریا یه دختر لوس و بچه ننه هست خودت خوب میدونی که اینا بهونست و نمیخوای پریا ازت دور باشه و گرنه من مطمئنم پریا تو این عملیات موفق میشه ، بعد لبخند و چشمکی زد و ادامه داد : _ در ضمن مگه یادت رفته خودت ۱۸ سالت بود رفتی لندن ادامه تحصیل بدی ........ مامان که با یادآوری گذشته نیمچه لبخندی رو لباش نقش بسته بود گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست_وچهار اومدم برم توی اتاقم که پام پیچ خودو ومحکم افتادم ز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باسیلی که توی صورتم میخورد چشمای سنگینمو بازکردم.. مهراد_ صحرا؟ خوبی؟ صدامو میشنوی؟ آروم لب زدم: _خوبم! یه کم نگاهم کرد واومد حرفی بزنه که منصرف شد ورفت.. چشمامو روی هم گذاشتم ودوباره به خواب عمیقم فرو رفتم! دکتر_ خانم ریاحی؟ صدامو میشنوی؟ چشمام خیلی سنگین بود.. انگاری سال ها نخوابیده بودم.. به سختی چشممو بازکردم ونگاهش کردم.. دکتر روبه مهراد که نمیدونم کی به اتاق برگشته بود گفت: _نگران نباشید همه چی به خوبی پیش رفته وخطری نیست! توی همون حالت بیهوشی پوزخند زدم‌! نگران؟ دکترازچی حرف میزد؟ مهراد نگرانم بشه؟ خنده دارترین جک سال! صدای نگران سارا به وادارم کرد سرمو به سمت در بچرخونم.. سارا_ سلام.. چی شده؟ مهراد_ سلام.. چیزی نیست.. زمین خورده! سارا اومد کنارم ودستشو روی صورتم کشید وبانگرانی پرسید؛ _چی شدی صحرا؟ چرا به من نگفتی قربونت بشم؟ مهراد_ تازه به هوش اومده.. هنوز کامل هوشیاریشو به دست نیاورده.. دلم نمیخواست سارا رو ببینم! دلم نمیخواست هیچکدوم از اعضای خانوادمو ببینم.. حرف مهرادو بهونه کردم وچشمامو بستم.. چندثانیه طول نکشید که دوباره خواب به چشمم برگشت... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #12 مامان دوباره با ناراحتی سری به نشانه مثبت تکون داد که بابا ل
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _اون فرق می‌کرد دایی من اونجا بود نمیدونم چی شد که بابا اخم کرد و زیر لب آروم گفت: _ای کاش تنها دایی ات بود یه برج خطر هم اونجا بود... رو به بابا کردم و متعجب و سوالی پرسیدم: _برج خطر؟؟اون کیه دیگه؟؟ ماجرای اون رو برامون تعریف نکردین ها بابا سری تکون داد وگفت: _ببخیال دخترم مهم نیست مامان نیشگونی از بازوی بابا گرفت و گفت: _آره دخترم مهم نیست این بابات ۲۲ سال گذشته هنوز فراموش نکرده بابا _بله من فراموش نکردم .... حالا شما بگین ببینم رضایت میدی دخترمون بره؟؟.... راستی رها ، فوقش چند ماه طول میکشه .... یه جوری رفتار نکن که انگار تا ابد قراره اونجا بمونه..... مامان سری تکون داد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست_وپنج باسیلی که توی صورتم میخورد چشمای سنگینمو بازکردم..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 الان ۳روزه که برگشتم خونه ومهراد دیگه باهام دعوا نمیکنه.. شبیه یه تیکه سنگ شده.. امروزقراره مستخدم استخدام کنه.. دیگه نمیذاره کارکنم.. داشتم با دست چپم که توی گچ نبود گوشت چرخ کرده رو هم میزدم که یه تیکه اش افتاد روی پام وجیغ کوتاهی کشیدم.. مهراد حراسون خودشو به آشپزخونه رسوند با دیدنم عصبی غرید: _کی به توگفت غذا درست کنی‌؟ گمشو تواتاقت اعصاب جیغ جیغ هاتو ندارم! هردفعه خواستم آرامش بگیرم صدای تو مانعم شد! هنگ کرده گفتم: _داشتم غذا درست میکردم! مهراد_ من ازتو غذا خواستم؟ من خواستم؟؟؟ بیا برو تواتاقت تا یه بلایی سرت نیاوردم! اه به معنای واقعی کلمه هنگ کرده بودم! نگرانم شده بود؟ این چه نوع نگران شدن بود؟ قاشقو محکم توی سینگ کوبیدم وزیر گازو خاموش کردم اومد از کنارش رد بشم که بازمو محکم چنگ زد ونگهم داشت! مهراد_ اون قاشقی که پرت کردی توی سینگ دراصل توصورت من پرت کردیا! حواست هست؟ بانفرت توی چند سانتی از صورتش گفتم: باتمام وجودم ازت بیذارم! حواست هست؟؟؟ سیلی محکمی که توی گوشم زده شد باعث شد زبونم بین دندونم بمونه وببره! هین خفه ای کشیدم ودستمو روی صورتم گذاشتم.. مهراد_ چی گفتی؟ یه باردیگه تکرارکن؟ دستمو به زبونم کشیدم وخون پر دستم شد.. بانفرت وبغض نگاهش کردم.. مهراد_ گمشو ازجلو چشمم به ولای علی میزنم داغونت میکنم! خون دستمو به لباس سفیدش کشیدم وبدون حرف وارد سرویس بهداشتی شدم وهمونجا روی زمین نشستم وشروع کردم به گریه کردن 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #13 _اون فرق می‌کرد دایی من اونجا بود نمیدونم چی شد که بابا اخم ک
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _باشه اجازه میدم فقط به یه شرط اونم اینه که دست از کنجکاوی برداره چون با این کنجکاوی هاش خدایی نکرده خودش رو به خاطر میندازه با خوشحالی از جا برخاستم گونه اش رو بوسیدم و گفتم: _چشم قوووول میدم ،قربونت بشم مامان جونم که انقدر خوبی بعد با یادآوری یه چیزی سریع گفتم: _وای مامان کلی کار دارم باید چمدونم رو ببندم سرهنگ گفت فردا شب پرواز دارم بعد خواستم به اتاقم برم که بابا آهی کشید با لحن جالبی گفت: _ای روزگار ببین چقدر آدم ها نمک نشناس شدن مادرش رو من راضی کردم اونطوری قربون صدقه مادرش رفت و بی توجه به من میخواد بره اتاقش هییییی همگی زدیم زیر خنده سریع به طرفش دویدم و یه ماچ بزرگ رو گونش کاشتم و گفتم: _الهی من قربون این پدر مهربونم بشمم حالا اجازه میدی برم چمدونم رو ببندم ؟؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست_وشش الان ۳روزه که برگشتم خونه ومهراد دیگه باهام دعوا نمی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهرادتقه ای به دراتاقم زد وآهسته گفت؛خدمتکار اومده بیا بیرون میخوام قرارداد رو باهاش ببندم!! بی حوصله صندل هامو پوشیدم وازاتاق رفتم بیرون! بعداز اون تودهنی که ظهر بهم زد تصمیم دارم یه جوری بی محل ونادیده اش بگیرم که بره خودشو بکشه!! بادیدن زنی که روبه روم بود چشمام گرد شد.. برعکس تصورم خدمتکار یه دختر توسن وسال خودم بود.. با این تفاوت که جلف بودن از سروروش میبارید.. چنان آرایشی کرده بود که هرکس میدید فکرمیکرد اومده عروسی.. گوش هاشم که پرازگوشواره های لنگه به لنگه کرده بود.. گوش که نیست.. آبکشه، اینقدر سوراخش کرده! آدامس بزرگ توی دهنشو جابجا کرد وخیلی جلف سلام کرد! باتعجب سلامی زیرلب کردم.. اومد جلو ودستشو سمتم دراز کرد وگفت: _سحر هستم خوشبختم! بااکراه دستمو که شکسته بود بالا بردم وگفتم: _خوشبختم.. صحرا هستم! دستشو پس کشید وروبه مهراد گفت: _ازکی باید کارمو شروع کنم؟ مهراد که واسه اولین باردیدم اینقدر دقیق به یه زن نگاه میکنه گفت: _همسرم خبرشو بهتون میده! بانفرت ولحنی عصبی گفتم: _من کاره ای نیستم! اگه نظر ایشون تایید شده باشید. ازهمین امروز شروع کنید و باعصبانیت برگشتم تو اتاقم! _کثافت.. باچشم داشت دختره رو قورت میداد! عوضیه زن ندیده! خدا مرگت بده من ازدستت راحت شم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥