eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
7.2هزار ویدیو
209 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
آن شب به دل #شلمچه جان می دادی گویی که به خاک آسمان می دادی ای شهره آسمان هفتم💫 چه غریب آن #شب به دل شلمچه  جان می دادیـ🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نگاهت اُفق را به زندگیَم نشان میدهد... زندگے ڪه نهایتش #خداوندست نگاهت آنقدر #مطمئن هست که دلم با خیره شدن بِهِشان قرصِ قرص میشود😌... #شهید_احمد_کاظمی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نگاهت اُفق را به زندگیَم نشان میدهد... زندگے ڪه نهایتش #خداوندست نگاهت آنقدر #مطمئن هست که دلم با
💠گوشه ای از رشادت های رزمندگان در دوران جنگ 🔹در عملیات رمضان فرمانده تیپ ۸ نجف که شب🌖 سخت و طاقت فرسایی را پشت سر گذاشته بود، همچنان در تلاش بود که این صد متر را به هم وصل کند. 🔸«کاظمی» چند راننده نفربر🚁، لودر و بولدوزر از میان بچه های تیپ انتخاب کرد. 🔹او به راننده مأموریت داده بود تا در حد فاصل یک صد متر باقی مانده خاکریز، در مقابل دید👀 دشمن به چپ و راست 🔁حرکت کنند و گرد و خاک🌫 به پا کنند 🔸تا نتواند این رخنه را به خوبی تشخیص داده ودستگاههای را هدف🎯 قرار دهد. خودش هم بلندگویی📣 دست گرفته و بدون ترس در این یک صد متر به چپ و راست میدوید 🔹در حالی که گاهی میخواند گاهی به دستگاهها دستور میداد گرد و خاک🌪 کنند. او علی الدوام میدوید🏃 و دعا میخواند 🔸میگفت: «نفربر گرد و خاک کن، لودر بیل بزن🚜، بیلت را بالا بیاور، بالاتر، بارکالله لودر! آفرین ! نفربر خاک کن خاک کن. الحجه بن الحسن العسگری». 🔹تمامی این کارها در جلو دید انجام میگرفت. همه سینه به سینه ی دشمن، جسورانه✊ در فکر ادامه کار و خاکریز بودند، صحنه ی غریبی بود، تصویر کاملی از شوق و خدمت😍 به اسلام و ایثار و فداکاری. 🔸در این حین راننده یک لودر از فرط خستگی😓 از و به پایین افتاد. بچه‌ها فورا دور و برش را گرفتند، آبی💧 به صورتش زدند. نیز که در آنجا حضور داشت سریعا به بالینش رفت و او را تشویق کرد 👏و از زحمات او قدردانی نمود 🔸اما کس دیگری برای جایگزینی وی نبود ❌ناچار دوباره برخاست و کار را داد. چند دقیقه بعد گلوله توپ💥 به کنار لودر خورد و آن را به آتش🔥 کشید. 🔹راننده لودر نیز شد و به عقب منتقل گردید. در همین لحظات چند با راننده از راه رسیدند. با تلاش بی وقفه اینها خاکریزها به هم وصل شد✅ و نزدیک ظهر کار تمام شد. هر چند چندین تن از رانندگان این وسایل و مدافعان آنها به رسیدند🕊. 📚منبعــ/عملیات رمضان / خاکریز سرنوشت ساز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لحظه آخر برگشت بهم گفت: شاید تو این شهید بشم اگه برنگشتم، به خدا رو فراموش نکن، مواظب باش، محمد طاها روخوب کن! شهدای مظلوم صابرین ...🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در #عملیات کربلای دو محمود کاوه، #فرمانده لشکر،کار عجیبی کرد! نیروهای خط شکن رو که جلو فرستاد، اومد
#امام_خامنہ‌ای: این #جوان، جزء عناصر کم نظیری بود ڪہ او را درصدد #خودسازی یافتم #حقیقتا اهـل خودسازی بود هم خودسازی معنوی و #اخلاقی و هـم خودسازی #رزمی #شهید_محمود_ڪاوه🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📝 💠من اشتباهی‌ام! 💢نباید این سال ها و این روزها روی کره زمینـ🌍 باشم! 💢نباید این روزها رقم بخورد! من اشتباهی ام!... 💢همه ام دارد فریاد میزند🗣 که من برای این تاریخ🗓 نیستم! این سال های آرام و بی صدا جان من است!  💢من باید جایی میان دشت های یا رمل های به خاک بیفتم، یا میان کوچه های تنگ ، به خون! 💢شاید میان بزم تیرها💥 برقصم و سرنقطه رهایی، پرواز کنمـ🕊!   باید مرا دریابند! سینه ای که تنگ شده فراخ بشود! گلویم تیغ ها را بدَرَد! 💢 که در رگ ها زیادی است زمین را آبیاری کند و این تن👤، زمان را به هم بریزد! 💢باید بشود آنچه است، باید بشود آنچه را که برایش دویده ام! 💢می ترسم به این پاهای👣 زخم خورده بگویم که آمده اید به مقصد ختم نمی شود🚫، می ترسم بگویم که نمی رسیم! 💢می ترسم از حسرت خوردن! دلم شور میزند، نکند میان راه، یک قدم مانده به ، دلم بلرزد💓! نگاهم از نور برگردد😭، به پشت سر نگاه کنم! 💢نکند ●بترسم ●بلرزم، ●بمیرم... ♨️نکند نشوم😭! 💢 نعمت است! نه، شهادت است! نکند از حقمان محروم شویم! 💢ما چقدر نعمت ها که نداشته ایم! که نه دست نوازش را به سرمان دیدیم و نه آغوش را ! 💢که لباس به تنمان نیامد! که سیاه پوش 🏴امام و کفن پوشِ بودیم! 💢که خاکریزمان و عقبه نداشت! که هرجا رسیدیم جنگیدیم👊 که هر کوچه برای ما بود! و برای فتحش چقدر خون دل خوردیم! 💢ما از شب های🌙 این خیابان ها چه ها داریم! هرکجایش می دهد به بودنمان! به نترسیدن هایمان✌️! کردن هایمان... 💢اما خب این خیابان های آرام ، این آدم های ساکت🔇 و بی دغدغه دارند مرا ! عذابِ تدریجی شده است بودنم! ماندنم😞! 💢می دانی تقصیر آن هاست که اسم کوچه ها را به اسم گذاشتند! که از هر پایگاه و منطقه ای که رد شدیم، بخوریم😓!  💢من باید ام سال های جنگ میشد، سال های قبل از قطعنامه! آن زمان که جماران رنگ و بوی میداد و کوچه پس کوچه هایش از صدای پوتین و شعار بسیجی ها✊ لبریز بود 💢همان زمان که از مسجدها🕌 صدای نمازگزارهایش به گوش می رسید و تا خود لرزه به دشمن می انداخت! روز هایی که میان بوی دود🌫 و اسپند، دسته گلـ🌸🍃 مادرها میرفتند، میان میدان به خاک و خون پرپر میشدند🕊 💢و سر دست همان ها که پشت سرشان آب ریخته بودند💦 کنار آرام میگرفتند، من باید جوانی ام سال های جنگ میشد😔... 💢یک شب🌝، دو خط می نوشتم📝 و لای روی تاقچه میگذاشتم، کوله بارم را برمیداشتم، یک روز هم با آن اتوبوس های خاکی🚌 میرفتم و دیگر ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#وصیت_شهید_قدیر_سرلک👇👇 ☆کاش وصیت ❤ #شهدا دلمونو #إشغال میکرد، ☆ کاش دل حضرت زهرا بااعمال ما #خون نمیشد، ☆کاش مهدۍفاطمه با اعمال ما #ظهورش به تأخیر نمیافتاد. #شهدا_گاهی_نگاهی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هوالمحبوب #دست مرا بگیر با خودت ببر به قبر این #شهر بدون تو بهشتش جهنم ست #پیکر_شهیدابوالفضل_شیروا
5⃣5⃣4⃣ 🌷 🔰با جدیت و جان و دل در کار میکرد...سریع و خیلی غیرتی...حتی گاهی عرق از سر و صورتش چکه میکرد😪 رو قطعات، اما دست بردار نبود و کار رو به نحو انجام میداد👌 🔰به مرکز آموزشی مهندسی مجتمع حضرت امیرالمومنین(ع)منتقل شده بود،دید چند تا رو گذاشتن برای فروش.یه نگاه بهشون انداخت👀 و گفتم اینها تعمیر میشن و مسئولین رو قانع کرد😊 🔰تعمیر اونها دویست سیصد میلیون تومان💵 آن موقع،به نفع سپاه بود👌تقریبا با انجام تعمیرات ابزارهای مختلف زرهی و ... بیست سی میلیون تومان به سپاه کار میکرد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷سردار شهیدحاج احمد کاظمی می‌ گفت: اگه توی پادگانت، دو تا رو نماز خون و قرآن خون کردی، این برات می مونه، از این و چیزی در نمیاد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
Narimani-fadayee-zeynab.mp3
7.16M
💠مداحی بسیار دلنشین 🎤🎤سید رضا 👈تقدیم به 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اسم شـهـید در دلمان #ذوق میدهد چشمـے لبالبـ #ازعطش و شوق میدهد😍 عطـر خدا ز خاڪ #شهیدان ڪہ میرسد ما را به #وادےالشهدا سـوق میدهد❤️ #شهید_ابوالفضل_شیروانیان 🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ والصبح #اذاتنفس ای نور سلام... معنای #قشنگ وتر مَوتور سلام ای آیہ‌ی #تطهیر دلم یامهدی(عج) تقدیم نگاه #پاڪٺ از دور #سلام 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
یڪ پنجره #امیدے و من بےخبرم پرشور چناڹ هستے و من #بےخبرم هر بار ڪه #لبخند زدے #صبــح آمد شاید ڪه تو #خورشیدے و من بےخبرم #شهید_محمدرضا_دهقان🕊❤️ #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 4⃣9⃣ 💠 یه دور تسبيحی📿😅 🔹نشسته بوديم دور هم كنار آتش🔥 و درددل می‌كرديم. هر كی #تسبيح د
🌷 5⃣9⃣ 💠صبحانه خطری 🔸با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی دوستی ما گل کرد و برای با کلاس مرا به خود در پدافند فاو دعوت کرد. 🔹لباسم را مرتب کرده و با یااللهی وارد شدم. چشمم که به سنگر درهم و برهم او افتاد، جا خوردم؛ گونی های سنگر سوراخ سوراخ بودند و خاکی از آن ها به داخل ریخته شده بود و تراورزهای سقف پر از تیرهای کلاش. 🔸به روی خود نیاوردم و جایی برای نشستنم پیدا کردم. در گوشه ای دیگر، او که تازه از شبانه آمده بود هم به خوش فرو رفته بود. بین ماندن و در رفتن مردد شده بودم. خدایا این چه سنگر ویرانی است که اینها برای خود درست کرده اند. 🔹حسین در حالی که با سروصدا به دنبال چیزی در ظروف می گشت، خوش آمدی به من گفت و عصبانی به سراغ همسنگر خود که ظاهراً آنروز نوبت بود رفت تا برای آماده کردن صبحانه او را بیدار کند. 🔸بعد از چند بار تکان دادن، صدای خواب آلودی بلند شد و گفت:" من تا صبح بیدار بودم و اصلاً نخوابیدم. بعداً می خورم". 🔹حسین هم که نمی خواست تنهایی از مهمانش کند به سراغ کلاش خود رفت و در جلو چشمان و نگران من چند تیر به گونی های بالای سر او زد و با صدای بلندتری گفت:"می گم بلند شو کتری رو برا صبونه آب کن. مگه تو امروز شهردار نیستی؟" 🔸از ترس در حال بودم که دیدم همسنگریش هم کم نیاورد و در همان حال دراز کش، با چشمان نیمه باز کلاش خود را رو به سقف گرفت و خشاب را کرد. بوی فضای سنگر را پر کرد و ..... 🔹در حالی که در گوشه ای گرفته بودم، با صدای لرزان و نگران رو به هر دو آنها کردم و گفتم :" بخدا من صبحانه نمی خوام، عجب تن به تنی راه انداخته اید!!". با عجله خود را به بیرون سنگر انداختم و در حال بودم که حسین بسیار آرام و صدایم کرد و گفت:" ببین، این جریان بین خودمان بماند" و برای اطمینان دستش را به سمت من دراز کرد تا قولش را محکم کرده باشد. در حال فرار بودم که گفت، باز هم تشریف بیاورید، میشم 😂👋 رضا بهزادی،گردان کربلا 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
۲۴ ذی الحجّه؛ عید بزرگ مباهله؛ مبارک‌باد 🌺🍃 فَمَن حاجَّكَ فيهِ مِن بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلم فَقُل تَعَالوا نَدعُ أَبناءَنا وأَبناءَكُم ونِساءَنَا ونِساءَكُم وأَنفُسَنا وَأَنفُسَكُم... 💫 #فاطمه سلام الله علیها آمد تا به تاویل #نساءَنا باشد. 💫 #حسن و #حسین علیهمالسلام آمدندتا مظهر #ابناءَنا باشند. 💫 و #علی علیه السلام آمد تا جان پیامبر و مظهر #اَنفُسنا باشد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔺ما را ز خاندان کرم آفریده‌اند 🔺 یک موج از تلاطم یم آفریده‌اند👊 🔻 ما را فدائیان پسرهای #فاطمه 🔻ما را #شهید میر و علم آفریده‌اند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اگر می‌خواست با زنی #نامحرم ،حتی از بستگان صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمی‌گرفت 🚫وبه قول دوستانش : #ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت! #شهید_ابراهیم_هادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اگر می‌خواست با زنی #نامحرم ،حتی از بستگان صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمی‌گرفت 🚫وبه قول دوستانش
6⃣5⃣4⃣ 🌷 🔹شب🌙 بود. در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی🎤 کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجالس بود! 🔸بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد😔. 🔹آن شب از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود😠 و گفت: من مهم نیستم🚫، این ها مجلس را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم❌! 🔸هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.آخر شب🌘 برگشتیم مقر، دوباره خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!ساعت یک نیمه🕜 شب بود.خسته و کوفته خوابیدم😴. 🔹قبل از صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه📢. 🔸من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی⏰ بخوابد، از اذان بیدار می شود و مشغول نماز📿. 🔹ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات📿، ابراهیم شروع به خواندن کرد. بعد هم مداحی (علیها سلام)! 🔸اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد😭. من هم که دیشب خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم😟! ولی چیزی نگفتم🔇. 🔹بعد از خوردن به همراه بچه ها به سمت برگشتیم. بین راه دائم در فکر💭 کار های عجیب او بودم.ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا خواندم⁉️ 🔸گفتم: خب آره، شما قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن🚫.بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب🌓 کمی خوابم برد. 🔹یکدفعه دیدم وجود مقدس (علیها سلام) تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، . هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه😭 امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به کردن ادامه داد. 📚منبع/کتاب سلام بر ابراهیم/ص 190 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هم قد گلوله توپ بود گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟ گفت : با التماس ! گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟ گفت : با التماس ! به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری #شهید میشه😄؟ لبخندی زد و گفت : #با_التماس ! وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
/شما حماسه سرودید و ما به #نام_شما  \فقط ترانه سرودیم، نان در آوردیم /برای این که بگوییم #باشما بودیم  \چقدر از خودمان داستان در آوردیم😔 /و آب های جهان تا از آسیاب افتاد \قلم به دست✍ شدیم و زبان در آوردیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای بیقرار یار ، #دعای_فرج بخوان با چشم اشکبار😭،دعای فرج بخوان عجّل علی ظهورک و یابن الحسن بگو پنهان و آشکار دعای فرج بخوان👌... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝 🌸آقاجان با نشسته ام، در راهی که عبور کنی، می‌خواهم در آخرین غروب زندگی برجای پای تو نماز📿 بگذارم؛ ای غریبه همیشه آشنای من،  !  بازگرد دیگر جانی نمانده است😭. جوانیمان رفت و نیامدی ... 🍃ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ 🍂ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﺭﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ✨ 🍃ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ میدﻫﺪﺧﻮﺭﺷﯿﺪ🌞 ﺭا ﺑﺮﻕ ﻧﮕﺎﻫﺶ 🍂ﻣﯽ ﮔﺰﺍﺭﺩ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺶ   🍃ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﺭﺍه ﺍﻟﻬﻲ ﺍﺳﺖ ﺭﻧﮓ ﺍﻭ ﺭﻧﮓ ﺍﻟﻬﻲ 🍂ﻣﻲ ﺯﺩﺍﻳﺪ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻘﺶ ﺗﺒﺎﻫﻲ👊 🍃ﻛﻴﺴﺖ ﺍﻭ ﮔﻨﺠﻴﻨﻪ ﺍﺳﺮﺍﺭ  ﺍﺳﺖ 🍂ﻭﺍﺭﺙ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻣﻮﻻ‌ﻳﻢ  ﺍﺳﺖ 🍃ﻣﯽ ﺭﺳﺪ  ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﯿﻎ ﺳﺮﺥ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ 🍂ﺗﺎ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﭘﺎﺳﺨﻲ ﺑﺮ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻱ 🍃ﺗﺎ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﺷﻤﺎﺭ 🍂ﻻ‌ ﻓﺘﻲ ﺍﻻ‌ ﻋﻠﻲ ﻻ‌ ﺳﻴﻒ ﺍﻻ‌ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭ 🌸اللهم عجل لولیك الفرج وعافیة و النصر🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh